هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

مادرخوانده ( 2)


جیمز وسط خیابان پرید و فریاد زد : وایستن.
لیلی با عجله او را کنار کشید و گفت: این چه طرز تاکسی گرفتنه؟
جیمز با تعجب گفت: چی گرفتن؟ پتونیا دستش را برای یک تاکسی زردرنگ تکان داد . تاکسی ترمز زد. سیریوس و جیمز با تحسین به او نگاه می کردند. جیمز با چشمانی گرد شده گفت: چه طور این کارو کردی ؟ تو که جادو....
لیلی اونو به طرف در تاکسی هل داد. سیریوسچند بار در رو هل داد . وقتی که از اون مایوس شد با دست به شیشه کوبید. راننده چند ثانیه به اون خیره شد و بعد در رو از تو باز کرد.
هنوز راه زیادی نرفته بودند که غرغر سیریوس و جیمز شروع شد. سیریوس با عصبانیت گفت: ببخشید میشه ماشین رو یه کم گشادترش کنین خیلی جامون تنگه.
راننده گفت:بله ؟...
لیلی با دستپاچگی لبخندی زد وگفت : برادر من یه کم شوخه.
رانندهگفت:بله مشخصه اما طوری به سیریوس نگاه کرد که انگار اون یه دیوونه است .
جیمز هم مدام با دستگیره ی در ور می رفت و فقط وقتی اونو رها کرد که لیلی بهش هشدار داد ممکنه از ماشین پرت بشه بیرون .
وقتی به یه جاده خاکی رسیدن که معلوم نبود آخرش کجاست سیریوس گفت: آقا همین جاست لطفا بپیچین توی این جاده. راننده نگاهی به جاده کرد و ترمز زد .گفت پیاده شین من جلو تر نمیام..
به محض این که همه پیاده شدن با سرعت از اونجا دور شد لیلی چند قدم به دنبالش دوید و فریاد زد :کرایه تون!
فقط فریادی شنیده شد : نمی خوام!
سیریوس با تعجب ابروهاشو بالا انداخت :چرا اینجوری کرد ؟جیمز جواب داد : نمی دونم یه کم عصبی بود.
اونا مجبور شدن بقیه ی راه رو پیاده برن و پتونیا وقتی خونه ی ویزلی ها رو دید آرزو کرد کاش اونم با راننده رفته بود.
خونه به طرز وحشتناکی به یک طرف کج شده بود از اتاقک کوچکی کنار خونه صدا های عجیب و غریبی شنیده میشد از پنجره ی اتاقی در طبقه ی بالا دود سبزرنگی باتعدادی حباب خارج می شد !
سیریوس به آرامی در زد اما انگار کسی آن را نمی شنید صدای چند بچه از داخل خونه به گوش می رسید
کسی گفت:چارلی ولش کن .بیل اگه به اون کار ادامه بدی می اندازمت توی انبار.آفرین پرسی تو پسر عاقلی هستی .سر و صدا به قدری زیاد بود که اصلا صدای در شنیده نمیشد. پتونیا گفت: چرا زنگ نمیزنین؟ و به دکمه ی کنار در اشاره کرد جیمز با تردید دکمه رو فشار داد صدای گوش خراشی به سرو صداهای توی خونه اضافه شد :چهار نفردر می زنن..چهار نفردر می زنن
زن سرخموی تپلی در رو باز کرد یه بچه توی بغلش بود . .زن نگاهی به مهمو نا انداخت و گفت:سلام .من مالی ویزلی هستم سیروس عزیزم میشه دوستاتو به من معرفی کنی؟ قبل از اینکه سیریوس دهنشو باز کنه مالی فریاد زد : آرتورمهمونا اومدن . و لبخند گرمی به آنها زد.
چند دقیقه بعد اونها روی مبل راحتی که ظاهرا مربوط به قرن هیجدهم بود لم داده بودند همه جا ساده و محقر ولی بی اندازه صمیمی بود .آرتور دوان دوان از پله ها پایین دویدیکی از بچه ها روی زمین چهار دست و پا راه می رفت به پاهای آرتور برخورد کرد آرتور اون در آغوش گرفت:لبخند زنان با جیمز و سیریوس دست داد مالی سعی کرد با دستمالی لکه ی سبز رنگی که روی آستین آرتور بود پاک کند آرتور توضیح داد : داشتم یه آزمایش می کردم .صدای زنگ هم چنان در خانه می پیچید :چهار نفر در می زنننن.
مالی به طرف زنگ فریاد زد :میشه خفه شی ؟ آرتور گفت: باید با مهربونی باهاش حرف بزنی.
مالی با لحن ملایم تری گفت: می شه خفه شی؟ زنگ همچنان به آواز خواندن ادامه می داد. مالی ناگهان چوب دستیشو کشید و به سوی زنگ وردی فرستاد. زنگ بلافاصله منفجر شد. مالی لبخند زد و گفت : من این روشو بیشتر می پسندم.
چارلی جرج رو برداشت و به طرف دیوار پرتاب کرد.پتونیا جیغ کشید.اما بچه در چند سانتی متری دیوار ایستاد و به زمین نشست. پتونیا نفسش رو به آرامی بیرون داد. جرج به شدت گریه می کرد.سیریوس خم شد و او را در آغوش گرفت. جرج چشمان خیس و درشتش را به او دوخت و صورتش را به صورت سیریوس نزدیک کرد و گوش او را محکم گاز گرفت. مالی خندید و گفت: مثل اینکه با تو خوب کنار میان و فرد رو هم به اون یکی دست سیریوس داد. اون بالا و پایین می پرید و آواز می خواند تا بچه ها ساکت باشند و گریه نکننن.اونا هم به به هم ریختن و کشیدن موهاش مشغول بودند .
آرتور برای سومین بار گفت : خوب چی می گفتم؟ جیمز به سیریوس چشم غره رفت. اون فریاد می کشید: می خوایم بریم تاب بازی....
اما با دیدن صورت جیمز سرخ شد در رو با پا هل داد و به باغ پشت خونه رفت. آتور در حالی که با نگاه سیریوس رو بدرقه می کرد گفت: خوب کجا بودم؟ لیلی رو به جلو خم شد.
_ داشتین می گفتین که کار در سطوح بالا توی وزارت خونه احتیاج به مدرک کاراگاهی داره.
آرتور گفت: آه! بله. همون طور که می دونید...
پتونیا روی صندلی لم داده بود و به حرفهای آرتور گوش می داد و نمی داد. هر چند وقت یک بار سیریوس از پنجره دیده می شد وصدای آواز او به گوش می رسید. بچه های دیگه با اشتیاق بیرون پنجره رو نگاه می کردند و برای رفتن به باغ این پا و اون پا می کردند. بزرگترینشون که بقیه بیل صداش می زدن به طرف مالی رفت و چیزی رو توی گوشش زمزمه کرد. مالی باتردید سرشو تکون داد و گفت: باشه ولی....
بچه ها به بقیه ی حرف اون توجهی نکردند ترجیح دادن تا تصمیم مالی عوض نشده از اونجا دور بشن . پتونیابا خودش فکرکرد خوش به حالشون .صدای فریاد های شادی سیریوس و بچه ها از بیرون به گوش می رسید پتونیا کله ی سیاه اونو بین اون همه موهای قرمز تشخیص داد : وای چقدر اون عالی بود .

قبلی « مهمترين زبان جادوگران هری پاتر و دروازه زمان » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۸:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۶ ۸:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 مادرخوانده 2
داره خوب پيش ميره
اگه همينطوري ادامه بدي جالب ميشه
واقعا خوبه
كلا با موضوعش حال مي كنم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.