هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 23


اتاق کنترل
--------------------------------------------------------------------
دیوید دستش را روی شانه هری گذاشته بود و به سمت در هدایت می کرد. البته نه همان دری که از ان وارد شده بود. بلکه از دری دیگر که درست پشت صندلی خودش وجود داشت. یک کریدور طولانی که در میان راه چند راهرو دیگر نیز به آن پیوسته بودند. دیوید حرف نمی زد. با نگاهش سخت به جلو خیره شده بود. گاهی نگاهی از گوشه چشم به هری می انداخت اما به سرعت و قبل از اینکه وی متوجه شود نگاهش را می دزدید. عاقبت وقتی به یک سالن کوچک با چند در رسیدند که هری احتمال می داد اتاق باشند دیوید سکوت را شکست.
سفر سختی که نبود؟ ها؟
نه.
هری میشه ازت یه خواهش بکنم؟
البته. اما چه خواهشی...
چیزایی که توی اون اتاق دیدی فراموش کن. به من قول بده با هیچ کس در این مورد حرف نخواهی زد. مخصوصا در مورد مریضی من. قول میدی؟
آخه...
آخه بی آخه. قول میدی؟
آره.
خوبه.
با شنیدن پاسخ هری دیوید هم مثل ساکنان شهرش لبخند میزد.
دنبالم بیا می خوام اینجا رو نشونت بدم. از ان سالن نیز عبور کردند. در انتهای سالن 3 آسانسور قرار داشت. دیوید هری را به اولین اسانسور راهنمایی کرد و خودش نیز پس از سوار شدن کلید کوچکی را فشار داد. آسانسور به آرامی شروع به حرکت کرد. به محض اینکه حرکت آغاز کرد ذهن هری ناگهان با اصواتی پر شد. به طبقه اول رسیدند.
طبقه اول. امور تفریحی.
طبقه دوم. استراحتگاه ها و پذیرش مهمانان.
طبقه سوم. آموزشی.
طبقه چهارم.
قبل از اینکه هری بشنود طبقه چهارم چیست دیوید دستش را روی همان کلید گذاشت و فشار داد. آسانسور از حرکت ایستاد و پیاده شدند و هری با نگاهی متعجب به دیوید خیره شد.
دیوید در حالی که به چهره متعجب هری لبخند میزد گفت:
چیزی شده هری؟ صدایی یا احتمالا ندایی تو مغزت شنیدی؟
خب راستش من داشتم می شنیدم که داریم کجا میریم.
خب چون بار اولت بود این اتفاق افتاد. اگه همه جا رو بلد باشی دیگه این صداها رو نمی شنوی. همون طرح وزارت جادوگری با کمی تغییر. چد نفر اینجا گم شدن و پیدا کردنشون کلی از من وقت گرفت. برا همین این سیستم رو طراحی کردم. می فهمی که.
جایی که وارد شده بودند سالن بزرگی بود که افرادی در حال آمد و شد بودند. گاهی چند نفر از آنها می ایستادند و با دیوید و هری خوش و بش می کردند و دیوید آنها را به هری معرفی می کرد. در پایان سالن به دری از چوب بلوط رسیدند که دو حرف ای و دی به زیبایی روی آن حک شده بود. هری به محض دیدن این در به یاد ارتش دامبلدور افتاد اما دیوید بدون اینکه به وی اجازه حرف زدن بدهد گفت:
ارتش دامبلدور نیست هری. ای دی یعنی اتک دیفنس. دفاع و حمله. بیا تو. وارد شدند. اتاقی بود دایره شکل اما اسرار آمیز. در این اتاق دایره شکل چندین در وجود داشتند که هرکدام مربوط به اتاقی جداگانه بودند. اما در این میان چیزی که باعث تعجب هری شد وجود وسائل و امکانات موگلی از قبیل کامپیوتر ها و مونیتورهای مختلف بود که هرکدام چیزی را نشان می دادند. مدلها و طرح های مختلف که هری حدس می زد نقشه های دفاعی جنگ باشند و تصاویری از بیرون و داخل شهر شیشه ای که همه آنها با هم متفاوت بودند. یکی از تصاویر نشانگر برف و بوران شدید بود اما تصویر دیگر دریا و ساحل را نشان می داد. دیوید روی یکی از صندلی های راحتی نشسته بود و با لبخندی بر لب هری را می نگریست.
خوش اومدی هری. اینجا اتاق کنترل و اتاق جنگه. جایی که ما داخلش برای مشکلاتمون تصمیم های اتخاذ شده رو به اجرا می گذاریم. همین الآن تو از اتاق مشورت دیدن کردی جایی که جیم تو رو به اونجا برد در واقع اتاق مشورت های همگانی بود. مرحله دوم اینجاست. جایی که ما تصمیماتمون رو اجرا می کنیم. در هایی که می بینی هر کدوم مربوط به قمستی از اینجاست...
به سمت نزدیکترین در حرکت کرد و آن را باز نمود.
اینجا اتاق کنترل بیرونی محسوب میشه. مثلا شنیدی که قرار شد ما یه گردباد بوجود بیاریم. میشه بیای نزدیکتر؟
هری به سمت دیوید حرکت کرد. وارد شدند در این اتاق فقط یک مدل وجود داشت. مدلی از بیرون شهر شهر شیشه ای و هری متوجه شد این شهر فقط یک گنبد از تلولو بی رنگ است. با این تفاوت که مانند اینه عمل می کند. از بیرون داخل آن قابل دیدن نیست اما از درون همه چیز بیرون مشخص است. دیوید به سمت مدل حرکت کرد و دستانش را به صورتی بی نظم به دور آن به حرکت در آورد. هری متوجه شد که از دستانش چیزی مانند باد به وجود می آید اما قابل دیدن نیست. آستین لباس بلندش مانند پرچمی در باد شروع به حرکت کرد. حرکت تند تر و تند تر شد و ناگهان دیوید دست از حرکت کشید و به هری علامت داد. هری نزدیک شد و دستش را به شیشه نزدیک کرد. مانعی غیر قابل عبور بود. مدل کوچک شده نوری سفید ساتع کرد و ناگهان لرزشی کوچک در اتاق بوجود آمد. دیوید از اتاق خارج شد و کلید کوچکی روی دیوار را فشار داد. دیوار به حرکت درامد و بیرون مشخص شد. هری برگ خشکی دید که با سرعت از مقابل شیشه عبور کرد. در این لحظه دیوید لبخندی زد و رو به هری کرد و گفت:
این از این. حالا نوبت مانع بعدیه.
به سمت در بعدی حرکت کرد و آن را باز نمود.
بیا هری. این خیلی جالب تره.
این بار بیرون گنبد نبود. هری با خود گفت اینجا که چیزی نیست. اتاق به نظر خالی می رسید. اما اشتباه می کرد. بالای سرش را که نگاه کرد همان مدل را بالای سرش دید. این مدل همه جا بود. گویی داخل آن بودند.
دیوید در حالی که خودش نیز کمی متعجب بود و مشتاق گفت:
اینجا داخل مانع شیشه ای هست هری. در واقعا ما الآن نمونه ای از چیزی که مدافع ماست رو می بینیم. همه چیز کم کم واضح شد. گویی لانه زنبور بود. شکل های مسدس با نظمی خاص در کنار هم قرار گرفته بودند اما هفت تکه از آنها تلولو دیگری داشتند. و دیوید در حال حرکت به سمت آنها بود. در حالی که لرزش خاصی در بدن داشت دستانش را کامل به آن تکه ها می چسباند و هریک از آنها تلولو خود را از دست می دادند و به خود رنگ می گرفتند. رنگ های رنگین کمان وقتی کامل شدند درست در مرکز این گنبد زیبا نوری بوجود آوردند. گویی هیچ چیز نمی توانست مانع آنها شود. هری وقتی به این نتیجه رسید که شکل اول که سرخ رنگ بود نورش را از بدن هری عبور داد و از سمت دیگر خارج کرد. دیوید در حالی که لبخند میزد گفت:
می بینی هری. جادو گاهی اوقات خیلی زیباست. اما گاهی چهره شومی داره و من از اون چهره منزجرم.
این چی هست؟
هفت بهشت. این نیرو مانع از پلیدی میشه. چیزی که ما هیچ وقت نتونستیم منشا قدرتش رو پیدا کنیم اما دامبلدور میگه منشا اون...
عشقه؟
آفرین هری. خودشه. این لایه که روی لایه ی شیشه ای قرار میگیره از ورود نیرو های پلید جلوگیری میکنه. بدی ها و زشتی ها به هیچ وجه نمی تونن از میان اون عبور کنن. البته با حیله های جادوگری میشه ازش عبور کرد.
مثلا چی؟
شما جادوگرا برای شکستن جادوی رازداری از موگل های تحت سلطتون استفاده می کنین. خب اینجا هم این کار بهترینه. البته استفاده از ابزارهای موگلی هم راه حل خوبیه که معمولا استفاده از اون کار آسونی نیست...
میشه یکیشو بگی؟
کنجکاو شدی؟ ها؟ باشه. ببین. مثلا ولده مورت میاد و یه قطار رو میدزده. بعد مثل گاو میاد تو شیکم آدم. می فهمی که؟
آها. اما اگه هرمیون بدونه که چنین چیزی هست خیلی خوشحال میشه که اونو ببینه.
دیدنش مانعی نداره. بیا بریم.
از آن اتاق نیز خارج شدند. به محض بسته شدن در اتاق بار دیگر لرزشی اتاق را فرا گرفت.
هری با دیدن آن مونیتورها تازه یاد سوالش افتاد.
اینجا چرا اینطوره؟ منظورم اینه که اگه این تلویزیون ها الآن رو نشون بدن پس چرا این همه آب و هوا؟ مثلا اینجا برفه اما اونجا داره بارون میاد.
این کار رو برای دفاع انجام دادیم. براساس گفته های پدرم این کار حدود 1077 سال پیش توسط جد اعلای پدریم انجام شد چون جای ناشناس ما لو رفت. اون اومد و با چند جادوی مختلف محیطی رویایی بوجود آورد اما اینها همشون در واقعا سراب هستند. مثلا از این پنجره هوا کاملا عدایه. داره برف میاد. اما اگه بری قسمت دیگه شهر و نگاه کنی شاید یه روستای شلوغ رو ببینی که مردمش جشن گرفتن یا شاید قبرستون یا هر چیز دیگه ای. اما اگه بری اتاق کنترل پرواز و آمد و شد درها منظورم همون جائیه که وارد شدین و بتونی از این حفاظ شیشه ای عبور کنی و در بالاترین نقطه شهر قرار بگیری و اطرافت رو نگاه کنی چیزی جز صحرا نمی بینی. من هم نتونستم این جادو رو از بیبن ببرم. تنها چیزی که از اینجا میدونیم اینه که درست در 25 مایلی اینجا یه فرودگاه قرار داره. بیا بریم. کارمون تموم شد.
مطمئنم دوستات منتظرن.
-------------------------------------------------------
نظر بدین. ایلیا منتظره.
بای.
راستی دنبال یه همکار می گردم. متشکر.
قبلی « کارآگاه پاتر - فصل 2 مصاخبه روپرت گرینت با دیلی رکورد » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
dove
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۲/۶ ۲۱:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۲/۶ ۲۱:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۹
از: همین دوروبرا
پیام: 88
 Re: خوب بود
آفرین هنر به خرج دادین

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.