هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و بازي مرگ

هری پاتر و بازی مرگ - فصل 13


فصل سیزدهم: تأثیر

در اتاق با صدای بلندی باز شد و روفوس اسکریم جور به همراه کنیگزلی شکلبولت و ریموس لوپین وارد شدند.لوپین با عصبانیت به هری نگاهی انداخت.شکلبولت به نظر شگفت زده می آمد.اسکریم جور با مهربانی ساختگی از جینی پرسید"اثر طلسم از بین رفته؟"
جینی سری تکان داد و اسکریم جور چوبش را به سمت هری گرفت."ریداکلیوس"
زنجیر ها از دستان هری فاصله گرفتند.هری توانست بلند شود و در حالی که به اسکریم جور خیره شده بود نشست.
"هری...ما تو رو در حالی پیدا کردیم که دوستت رو شکنجه می کردی و سریعاً متوجه شدیم که تو تحت یه طلسم شوم قرار گرفتی "اسکریم جور دستش را در ردایش برد و قاب آویز را که کاملاً سیاه شده بود بیرون کشید."تحقیقات وزارتخونه نشون می ده که این قاب آویز جادوی سیاه و قدرتمندی رو در بر داشته که البته نابود شده-هری نگاهی به جینی انداخت-و به همین دلیل نتونستیم نوع جادوش رو تشخیص بدیم-هری با تمام وجود خوشحال شد-حالا ازت می خوام که با دقت به سؤالهام جواب بدی...این قاب آویز رو از کجا پیدا کردی و اینکه آیا از نوع جادوش اطلاعی داری و سوم اینکه چطور از بین بردیش؟"
هری احساس می کرد صورتش داغ شده است.به شدت در ذهنش دنبال جوابی می گشت.با اینحال سعی می کرد خود را آرام نشان دهد.
"ما اونو توی خونه ی قبلی پدر و مادرم پیدا کردیم...همون جایی که ما رو پیدا کردید...و من هیچ نظری در مورد جادوی اون ندارم و اینکه چطور از بین رفته...فکر می کردم این کار رو وزارتخونه می تونه انجام بده."
اسکریم جور طعنه ی او را نادیده گرفت و ابروهایش را با تعجب بالا برد"تو فکر می کنی اون طلسم خود به خود از بین رفته؟!" و با عصبانیت اضافه کرد"احمقانه ست"
هری به سردی جواب داد"فکر می کنم فقط نظرم رو گفتم."
اسکریم جوردر حالی که از عصبانیت سرخ شده بود رو به بقیه گفت"از اونجایی که این پسر تحت اون طلسم شوم بوده هیچ اتهامی متوجهش نیست"
چهره ی جینی روشن شد و هرمیون لبخند زد.
اسکریم جور ادامه داد"قبل از رفتن باید صحبتی با پاتر داشته باشم...خصوصی."سپس صندلی ظاهر کرد و در حالی که بقیه با نگاه های کنجکاو بیرون می رفتند رو به روی هری نشست.هنگامی که صدای بسته شدن در شنیده شد شروع کرد"در مورد درخواستی که سال پیش بهت کردم فکر کردی؟"
هری بار دیگر از پیش کشیدن این بحث عصبانی شد و به تندی جواب داد" نه."
اسکریم جور به شدت سعی می کرد ملایم باشد"من...من واقعاً می دونم که تو از مرگ دامبلدور ناراحتی.اِم...ما کمی با هم اختلاف داشتیم ولی من واقعاً اونو مرد بزرگی می دونستم..."
هری با بی حوصلگی گفت"لطفاً سریعتر تمومش کنید."
اسکریم جور که جا خورده بود ادامه داد"می دونی...لازمه که تو در مورد اون شب به ما بگی."
هری که حالا واقعاً عصبانی شده بود به سرعت بلند شد "سال قبل هم بهتون کارهایی رو که وزارتخونه کرده بود یاد آوری کردم.فراموش کردین؟وقتی رو که من و دامبلدور سعی داشتیم بهتون بفهمونیم که ولدمورت برگشته؟و شما چی کار کردین؟عکسمون رو توی روزنامه چاپ کردین و ما رو دیوونه معرفی کردین و آمبریج رو فرستادین تا منو زیر نظر داشته باشه و تمام سال منو مجبور کنه یه جمله ی احمقانه رو روی دستم حک کنم.سال پیش هم که استن شانپایک رو مرگ خوار معرفی کردین و مدام از من خواستین که به مردم بگم وزارتخونه چه کارهای بزرگی انجام میده. شما دوباره این پیشنهاد رو به من می دین و جواب من اینه: متأسفم نمی تونم کاری براتون انجام بدم"
و از مقابل او گذشت و در را محکم پشت سرش بست و اسکریم جور را با کوهی از خشم تنها گذاشت.
"کاری می کنم که پشیمون بشی پاتر"

هنگامی که هری اتاق را ترک کرد جینی با دقت به او نگاه کرد"چه اتفاقی افتاد هری؟"
هری با صدایی بسیار آرام نجوا کرد"حالا نه جینی"
در همین حال لوپین و کنیگزلی شکبولت به سمت او آمدند"هری ما باید بریم.شما هم بهتره هرچه سریعتر به بارو برید."
هری پرسید"چرا؟"
جینی با تعجب جواب داد"نمی دونی هری؟فردا عروسی بیل و فلوره."
در همین لحظه لوپین سرش را به او نزدیک کرد و در گوشش گفت"بعداً در مورد کار امروزت صحبت می کنیم."
هری سری تکان داد و از آن دو خداحافظی کرد.سپس به سمت هرمیون و رون قدم برداشت.
هرمیون گفت"هری...فکر نمی کردم وزیر به این سادگی آزادت کنه."
هری با لحنی عذر خواهانه گفت"درسته هرمیون...رون...جینی...ممکن بود هرکدوم از شما آسیب بیشتری می دیدید...من هیچ وقت خودمو به خاطر کاری که با رون کردم نمی بخشم.و اگه جینی جاودانه ساز را از بین نبرده بود..."
رون مشت محکمی به پشت او زد و گفت"دیوونه شدی رفیق؟من حاضرم تو شکنجه ام کنی تا ولدمورت."
هرمیون با تعجب گفت"رون تو چی گفتی؟"
رون با بی خیالی جواب داد"داشتم می گفتم ترجیح میدم که هری..."
"احمق نباش رون.تو گفتی ولدمورت"
رون کمی سرخ شد و گفت"اوه...خب...من ...راستش باهاش کنار اومدم"
"این عالیه رون"این صدای هرمیون بود که حالا خود را در آغوش او پرت کرده بود.جینی سرفه ای از روی ناباوری زد که باعث شد هری به سختی بتواند جلوی خنده ی خود را بگیرد.هرمیون که ناگهان متوجه شرایط شده بود سرخ شد و گفت"اِم...بهتر نیست ازاینجا بریم؟"
آنها سوار آسانسور وزارتخانه شدند و لحظاتی بعد همگی در یکی از خیابان های لندن بودند.هرمیون در تمام مدت فاصله اش را از رون حفظ کرده بود و هنوز به نظر خجالت زده می رسید.اما چیزی که هری و جینی را به خنده می انداخت وضعیت رون بود.به نظر می رسید رون اصلاً حواسش به آنها نیست و هرچند وقت یکبار صورتش را لمس می کرد و زیر لب چیزی می گفت.جینی لبخند معنی داری به هری زد و پرسید"شما دو تا نمی یان؟"
رون و هرمیون از افکارشان درآمدند "اوه...چرا" و هر چهار نفر یکی پس از دیگری غیب شدند.
آنها در باغ پشتی بارو ظاهر شدند و از در عقبی وارد آشپزخانه شدند.در آنجا فرد و جورج روی صندلی ها نشسته بودند و خانم ویزلی بر سرشان داد می کشید.
"اگه یه بار دیگه این محصول مسخرتون رو امتحان کنید من می..."
"هری!"این صدای فرد بود که او را دیده بود.
خانم ویزلی با دیدن آنها جیغی کشید و تک تکشان را در آغوش کشید.هنگامی که هری را به خود می فشرد گفت"تو واقعاً لاغر شدی!"
هری از گوشه ی چشمش دید که فرد و جورج به طبقه ی بالا فرار کردند و گفت"اِم...خانم ویزلی،اگه اشکالی نداره ما می ریم به اتاق رون."
"نه عزیزم اشکالی نداره برای شام صداتون می کنم."
هر چهار نفر آنان از پله ها بالا رفتند.در میان پله ها هرمیون یکدفعه برگشت و گفت که چیزی را فراموش کرده است.سرانجام وارد اتاق رون شدند و در را پشت سرشان بستند.هری روی تخت نشست و رون سؤالی را که مدت ها بود فکرش را به خود مشغول کرده بود پرسید"هی وقتی اون قاب آویز رو انداختی چه اتفاقی افتاد؟"
جینی چشم غره ای نثار رون کرد و هری به آرامی جواب داد"سرمای شدیدی رو احساس می کردم...خیلی شدید...احساس می کردم تمام خاطرات از ذهنم پاک میشن...وقتی به شما نگاه کردم هیچ احساسی نداشتم...صدایی بهم می گفت باید اون خون لجنی بکشم و اینکه تو یه احمقی...اگر جینی جاودانه ساز رو از بین نمی برد..."
جینی با همدردی گفت"دفترچه خاطرات ریدل هم دقیقاً همین کارو با من کرد...هیچی به یاد نمی آوردم."
هری ادامه داد"و معجونی که دامبلدور خورد...به نظر می رسید خاطرات غلطی از شکنجه ی افراد جایگزین خاطراتش شده."
در همین لحظه هرمیون به سرعت در را باز کرد.روزنامه ای را جلوی صورت هری گرفت و گفت"ببین"
در اولین صفحه ی پیام امروز تصویر بزرگی از اسنیپ چاپ شده بود و با تیتر بزرگی نوشته بود:

اسنیپ به وسیله ی فردی ناشناس کشته شد

به نقل از گزارشگر ما، ریتا اسکیتر،جسد سوروس اسنیپ در غاری در شمال انگلستان پیدا شد.به گفته ی وزیر سحر و جادو روفوس اسکریم جور این غار بسیار مخفی و سراسر آن پر از جملاتی به زبانی نا شناخته است که روی دیواره ی غار حک شده است.اسکریم جور همچنین از فاش کردن هرگونه اطلاعات دیگر خودداری کرده است.همه ی جامعه ی جادوگری مرگ آلبوس دامبلدور را به وسیله ی اسنیپ به خاطر داشته و به گفته ی هری پاتر،پسری که زنده ماند،او این کار را به همراه مرگ خوارانی چون دراکو مالفوی،گری بک و... به انجام رساند.احتمالاتی نیز مبنی بر اینکه او توسط اسمشونبر کشته شده باشد وجود دارد که با توجه به...

هری روزنامه را تا کرد و به کناری انداخت"ریتا اسکیتر.هرمیون مگه طلسمش نکرده بودی؟"
هرمیون متفکرانه گفت"حتماً باید راهی پیدا کرده باشه"
رون دهانش را باز کرد تا سؤالی پرسد اما در همین لحظه فرد و جورج با صدای پاق خفیفی ظاهر شدند.رون که جریان اسنیپ را فراموش کرده بود فحشی داد و جینی با علاقه مندی پرسید"مامان از چه محصولی حرف میزد؟"
جورج خنده ای کرد و گفت"اینفری تقلبی.ما توی باغ می خواستیم امتحانش کنیم که مامان سر رسید"
فرد اضافه کرد"اونا هیچ مشکلی ندارن..با اولین طلسمی که بهشون بخوره می ترکن"
هری که با یادآوری خاطره ی رویارویی با اینفری ها اخم کرده بود گفت"فکر نمی کنم زیاد فروش بره"
هرمیون حرف هری را تأیید کرد و گفت"وقتی مردم دنبال شادی می گردن این شوخیا زیاد جالب نیست."و متفکرانه ادامه داد" توی این جو وحشتناک"
جورج که توجهش به روزنامه جلب شده بود گفت"یه غار تو شمال انگلستان.خیلی عجیبه فکر می کنین اسنیپ برای چی اونجا بوده؟!"
هری،رون ،هرمیون و جینی نگاهی به هم کردند و هری به اختصار جواب داد"نمی دونم.به هرحال خوشحالم که مرده"
در همین لحظه صدای خانم ویزلی به گوش رسید"بچه ها شام آماده ست."

قبلی « هری پاتر و دالان مرگ - فصل 8 زندگی شخصی رولینگ » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
ashy
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۲۳:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۲۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۳
از:
پیام: 122
 عالی بود ...
مثل همیشه عالی بود
موفق باشی...

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.