هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

شیاطین شب- فصل 4


چون دیگه وقت ندارم داستان رو ویرایش کنم اصل داستان رو براتون میفرستم پس اگه غلط املایی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید

فصل چهارم:مقبره



روزنامه ي صداي حقيقت:
دستيار اول وزير ديوانه ي آدم كش

امروز خبرنگار ما پرده از حقيقتي برداشت كه نشان ميداد افراد لرد سياه تا وزارت خانه نيز پيشروي كرده اند .
اخبار حاكي از آن است كه افشين مرتضوي دستيار اول وزير و رييس كاراگاهان يكي از افراد لرد سياه ميباشد.
اين موضوع هنگامي فاش شد كه وي در اقدامي جنون آميز پسر و يكي از دوستان پسرش را بعد از شكنجه ي بسيار به طرز فجيهي به قتل رساند.
طبق گفته ي شاهدان دو پسر ديگر نيز در آن جا حضور داشته اند احتمال ميرود اين دو پسر نيز با قاتل همكاري داشته باشند ولي هويت آن ها هنوز فاش نشده است اين در حالي است كه مردم هنوز در شك حمله ي افراد لرد سياه به منطقه ي مشنگ نشين بودند. افراد بسياري در جلوي در وزارت خانه صف بسته و خواستار استفاء وزير از سمت خود شده اند اما................
- ميشه روزنامه خوندنو تموم كني.....
شايان لاي روزنامرو بست و با پوزخند رو به فرشيد گفت: حالا فكر ميكنن
تو هم تو اون ماجرا دست داشتي.
و به حالت مسخره اي شكلك دراورد.فرشيد فقط با خشم و انزجار به او خيره شده بود و كاري از دستش بر نميامد او را محكم بسته بودند و با طلسم دهانش را از او گرفته بودند.
شايان رو به افشين گفت: حالا از كجا ميدوني اين پسره همونيه كه ما دنبالشيم؟
بعد با سر به فرشيد اشاره كرد.
- هر مرگ خواري كه طلسم مرگ رو به سمتش فرستاد اونقدر زنده نموند كه از كارش پشيمون بشه.
شايان بانيشخندي گفت:پس حاجي رويين تن هم هست.به قيافش كه نيخوره اون قدر كه اون از حال ميرفت من فكر ميكردم غشيه.
- به جاي اين حرفا راه بيفت.
آن ها داخل تونلي تاريك به آرامي پيش ميرفتند شايان فرشيد را به جلو هل ميداد تا اگر خطري بود متوجه شوند تا به حال چند طلسم به سمت فرشيد آمده بودند ولي همه ي آن ها قبل از اين كه به او برسند از بين رفته بودند.
پس از حدود بيست دقيقه پياده روي به در چوبي رسيدند.
- در مقبره اينه من فكر ميكردم.......
- ساكت!!!
افشين با تشر اين را رو به شايان گفت. صداي خفيفي از پشت در به گوش ميرسيد افشين به آرامي جلو رفت. قبل از اينكه فرشيد متوجه بشود شايان او را گرفت و به
گوشه اي پريد سنگ بزرگي در را شكست و به شدت به آقاي مرتضوي برخورد كرد
واو به زمين افتاد و بعد سنگ از روي او رد شد.
فرشيد به آقاي مرتضوي البته دقيقتربه چيزي كه از آقاي مرتضوي به جا مانده بود نگاهي انداخت اگر دهانش سر جايش بود حتماً استفراق ميكرد.
- هيچ وقت فكر نميكرم كار آقاي مرتضوي اين جور تموم بشه.
شايان با ناراحتي آهي كشيد و طناب هاي فرشيد را باز كرد فرشيد هنوز نميدانست چه اتفاقي افتاده ميخواست حرفي بزند كه يادش افتاد دهن ندارد.
شايان با خنده گفت: تا حالا خودتو بدون دهن ديدي شكل شتر مرغ ميشي.
بعد چوب دستيش را تكاني داد.فرشيد احساس كرد دهانش كم كم بميگردد.
بعد از چند لحظه دستي به دهنش زد،سر جايش بود.
مي خواست سوالي بكند كه صدايي گفت: به به بروبچ ارازل اوباش .
فرشيد برگشت شهروز با خنده وارد شد و پشت سرش نويد!!!!!!
- اينجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟
فرشيد ديگر طاقت نياورد و با بلد ترين صدا فرياد زد.
شايان كه با صداي فرشيد از جاي پريده بود گفت:اوه... با اين قيافت چه صداي خركي داري، بيا تو همه چي رو بهت ميگيم.
بعد با سر به در اشاره كرد.
نويد با تمسخر به جنازه ي آقاي مرتضوي خيره شده بود: شياد احمق ،فكرميكرد من نميدونم كه اون پدرم نيست .
بعد پشت سر بقيه وارد شد.
شايان دستي به شكمش كشيد وگفت:من كه خيلي گشنمه اين جا چيزي براي خوردن پيدا نميشه.
شهروز گفت:من كه زياد گشنم نيست.
شايان خنده اي كرد و گفت: اگه همه مثل تو يه يخچال سيار داشتن ديگه غمي نبود.
بعد به دماغ شهروز اشاره كرد.
نويد گفت: آره ديگه .....دست ميكنه تو بيني.....درمياره شيريني....يه بفرما هم نميزنه..
- دماغ من كه هميشه در طبق اخلاصه........
- نميخواد، نگهدار براي خودت.
فرشيد به آن ها نگاه كرد وبه اين فكر ميكرد كه آن ها در بدترين موقعيت هم دست از شوخي برنميدارن.
- خب فرشيد بهتره موضوع رو برات توضيح بديم.بيا اينجا بشين.
شايان با دست به صندلي اي طلايي اشاره كرد.
فكر فرشيد چنان مشغول بود كه به محيط اطراف خود دقت نكرده بود.آن ها داخل معبدي بزرگ قرار داشتند كه تمام وسايل آن از طلا بود در ديوارهاي معبد اشكال عجيبي نقاشي شده بود و به خطي عجيب تر زير نقاشي ها نوشته هايي وجود داشت.
- اول بهتر بگم ما كجاييم اينجا معبد اااااااام معبد، بيرو دروايسي بگم خودمم اسمشو نميدونم.
نويد با تمسخر گفت:با همه اطلاعات من موندم چرا تا حالا ندزديدنت.
- الان وقت شوخي نيست.......داشتم ميگفتم اين معبد اگه اشتباه نكنم مال اجداد تو بوده.
- من؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- آره،حالا تا اينجا رو داشته باش تا اول قضيه ي خودمونو برات تعريف كنم حدود دو ماه پيش بود كه به هويت واقعيه آقاي مرتضوي پي برديم اگه بخوام بگم چه جوي زيادي پيچيده ميشه ولي فقط بدون به لطف دسشويي رفتن وسط غذاي شهروز بود!!!!!!!!!
- آي گفتي دستشويي.......اينجا دستشويي نداره
شهروز اين را گفت و چنان به اطراف نگاه كرد كه انگار دنبال معدن طلا ميگردد.
- خفشو بابا........داشتم ميگفتم....
بومممممم!!!!!!!
صداي انفجار بلندي از بيرون به گوش رسيد.
- ساعت از دوازده گذشته.
- فكر ميكنم آررررره
- اينم يعني اينكه
صدايي حرف شهروز رو كامل كرد:به دست من كشته ميشيد
بعد قهقه اي بلند.
قبلی « هري پاتر و آغاز پايان- فصل34 شیاطین شب-فصل5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
kakal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۸ ۲۲:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۱۸ ۲۲:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۸
از:
پیام: 102
 با حال بود
ايول. دمت گرم.
باحال بود.
وقتي آني ازت تعريف كرد بدون كه يك جاي كارت مشكل داره
شوخي كردم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.