هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: ترجمه‌ی سایت رسمی رولینگ

ترجمه بخش Extra Stuff سایت رولینگ- ويرايش‌ها و قسمتهاي حذف شده كتابها


درباره این بخش

در اینجا من قسمت هایی از یادداشت هایم گذاشتم که ممکنه برای شما جالب باشه. بعضی صحنه ها که از کتاب ها حدف شدن، یه سری اطلاعات بیشتر راجع به بعضی از شخصیت ها و کمی هم اطلاعات بیخود که فکر کردم همین جوری تو این قسمت بذارم! من از این اطلاعات خیلی دارم...کلی یادداشت هست...

ویرایش ها

دين توماس
هر کس که هردو نسخه‌ی امریکایی و انگلیسی کتاب "سنگ جادو" را خوانده باشد، متوجه خواهد شد که نحوه‌ی پیدایش دین توماس در کتاب انگلیسی ذکر نشده است.در حالی که در نسخه‌ی امریکایی ذکر شده است!و این مطلب در کلاه گروهبندی آورده شده است.
این قسمت توسط ویراستار انگلیسی حذف شده بود، ویراستار من فکر می‌کرد قدری این فصل طولانی شده، در نتیجه هر‌چه که تصور می‌کرد مورد نیاز نیست حذف می‌کرد.

وقتی زمان انتخاب بازیگر برای فیلم یک، سنگ جادو فرا رسید من به کارگردان گفتم که دین یک سیاه پوست لندنی هست.در واقع فکر می کنم کریس(اسم کارگردان) کمی تعجب کرده بود که من این همه اطلاعات نسبت دین توماس دارم.

من مقدار زیادی مطلب برای دین‌(توماس)داشتم که هیچ وقت جای درست استفاده از آن را پیدا نکردم! البته داستان او را در نسخه‌ی اولیه‌ی کتاب "تالار اسرار" آوردم ولی سپس بدست خودم حذف شد! چون که احساس کردم که یک موضوع غیر ضروری است و اکنون فکر نمی‌کنم که هرگز به کتاب‌ها وارد بشه.!
سرگذشت دین:
دین همیشه فکر می‌کرد یک ماگل خالص هست که توسط مادر و پدر خوانده اش که موقعی که دین کوچیک بود خانواده را رها کرد، بزرگ شده است. او با تعدادی برادر و خواهر کوچکتر از خودش یک زندگی شادی رو داشته است.

طبیعتا وقتی نامه‌ی هاگوارتز بدستشون رسید مادرش در این حیرت بود که ممکنه پدر دین جادوگر بوده! اما او این حقیقت را هرگز کشف نکرد!
پدر دین که برای محافظت از جان خانواده اش این راز را برای کسی فاش نکرده بود توسط مرگخوار ها کشته شد چون از پیوستن به آن ها خودداری کرد!تمام این داستان می بایست برای دین در طول دوران تحصیلش آشکار می شد.

ولی به هر حال به نظر می رسه که من زندگی نامه دین را فدای زندگی نامه نویل کردم چون داستان نویل، نقش مهم تری در شکل گیری داستان دارد.

مافلدا (جام آتش)

من قبلا راجع به فامیل دور ویزلی ها صحبت کردم که بعدها در «جام آتش» به کتاب آمد ولی من مجبور شدم که آن را حذف کنم. من واقعا شخصیتش رو دوست داشتم و نمی خواستم که اونو حذف کنم ولی این شخصیت اون کاری که من دلم می خواست انجام بده رو انجام نمی داد بنابراین مجبور شدم که حذفش کنم.

مافلدا، دخترفامیل های دور خانواده ویزلی هست که من در کتاب اول به آن ها به عنوان حسابدار، اشاره کردم. در گذشته این حسابدار به همراه همسر ماگلش، برخورد خیلی بدی با آقا و خانم ویزلی داشتند ولی حالا اون ها صاحب یک ساحره بودند و برای همین به خانواده ویزلی ها برگشتند و از آن ها خواستند که دخترشان را با جامعه جادویی آشنا کنند قبل از اینکه او به هاگوارتز برود. ویزلی ها موافقت کردن که او را برای قسمتی از تابستان بگیرند که جام جهانی کوییدیچ شامل آن می شد ولی بعد از تقبل او از این کرده خود پشیمان شدند! خانم ویزلی گمان داشت که والدین مافلدا فقط می خواستند از شر او خلاص شوند چون مافلدا لوسترین و ناخوشایندترین بچه ای بود که خانم ویزلی تا به حال دیده بود.

نقش مافلدا این بود که یه سری اطلاعات درباره ی مرگ خواران را به هری، رون و هرماینی انتقال دهد ،برای اینکه به عنوان یک اسلیترینی دماغو و خبرچین وقتی بچه های اونا درباره مرگ خواران حرف می زنن او هم نمی تونه جلوی دهنش رو بگیره. متاسفانه، با این که او باهوش بود ولی شخصیت محدودی داشت چون یک بچه یازده ساله فقط مقدار معینی از اطلاعات رو می تونه داشته باشه. در حالی که شخصیتی مثل ریتا اسکیتر که من بعدا اونو به جای مافلدا ساختم خیلی بهتر و انعطاف پذیر تر بود. بهترین چیز درباره مافلدا این بود که او همتای هرماینی بود. مافلدا واقعا باهوش و خیلی خود نما بود برای همین هرماینی سر دو راهی بود که آیا از قوانین اطاعت کنه یا اینکه با دوستانش همراه شود و او رو حسابی کتک بزنند!


مالفوی و نات (تالار اسرار/جام آتش)

من این صحنه رو خیلی دوست دارم به همین خاطر اون رو دوبار نوشتم ولی هر دو جا درست از آب در نیومد برای همین این موضوع رو در جعبه ای که یادداشت ها و نقشه های قدیمی کتاب و کاغذ های آدامس رو نگهداری میکنم، گذاشتم. همان طور که من درباره دین توماس خیلی اطلاعات دارم، درباره تیودور نات هم کلی اطلاعات دارم که در کتاب ها نیامده. او توسط یک بیوه پیر و یک پدر مرگ خوار بزرگ شده. او یک پسر باهوشی هست که احتیاجی به پیوستن به گروهک های مدرسه مثل گنگ مالفوی،را ندارد.

به هر حال، در این صحنه پدر تیودور (همان ناتی که در فصل های اخیر «محفل ققنوس» بد جوری مجروح میشه) به دیدار لوسیوس مالفوی می رود تا درباره کاری که مربوط یه لرد ولدمورت می شود صحبت کنند و ما دراکو و تیودور رو در حیاط خانه مالفوی ها می بینیم که برای خودشون صحبت می کنند. من واقعا این صحنه رو دوست دارم چون اولا خانه مالفوی ها را نشان می دهد و تفاوت آن را با شماره 4 پریوت درایو، جایی که هری در آن بزرگ شده ؛ و بعد برای اینکه ما به ندرت می بینیم که دراکو با کسی که او فکر می کند مساوی باشه، صحبت کنه. او مجبور هست که تیودور رو ببیند چون او هم مثل خودش خونش خالص هست و البته کمی از دراکو با هوش تر می باشد. این دو پسر با همدیگه درباره رژیم دامبلدور در هاگوارتز و هری پاتر و نحوه زنده ماندن این پسر بچه در برابر لرد ولدمورت از دیدگاه مرگ خواران، بحث می کنند.


موپسی - عاشق سگ (جام آتش)

وقتی پانمدی در کتاب «جام آتش» بر می گرده، من ابتدا اون رو پیش یک ساحره دوستدار سگ گذاشته بودم که در کنار هاگزمید زندگی می کرد. او از سگ های بیمار نگهداری می کرد و همیشه با همسایه هاش، به خاطر صدای سگ ها، مشکل داشت. او از سیریوس استقبال کرد چون فکر می کرد که او یک سگ ولگرد باشه. فکر می کنم حق با ویراستارم بود وقتی به من گفت که از شر موپسی خلاص شم چون اون هیچ ربطی به اصل داستان نداشت. من فقط دلم می خواست که اون رو اونجا در مقابل خانم فیگ که عاشق گربه بود قرار بدم، ولی به نظرم نشون دادن سیریوس در یک غار ساده به همراه هری ، رون و هرماینی که درباره پسر بارتی کرواچ بدون مزاحمت صحبت کنند، بهتر از آب در اومده!


فصل های اول «سنگ جادو»

نسخه های مختلفی از فصل اول «سنگ جادو» وجود داره و اون نسخه ای که بالاخره تصمیم گرفتم ازش استفاده کنم، پرطرفدارترین چیزی نبود که من تا به حال نوشتم. خیلی از مردم به من گفتن که این واقعا کار سختی هست در مقایسه با بقیه کتاب! مشکلی که در اون فصل ها بود ( که معمولا توی همه کتاب های هری پاتری دیده میشه) این بود که من باید اطلاعات زیادی را به خواننده ها می دادم اما در عین حال خیلی از اطلاعات را هم باید پنهان می کردم. صحنه های مختلفی وجود دارد، جایی که شما در واقع ولدمورت را می بینید که داخل دهکده گودریک می شود و پاتر ها را می کشد و در نقشه های اولیه ای که من داشتم، قرار بود یک ماگل جای پاتر ها را لو دهد که بعد ها اون ماگل جاش رو به پیتر پتیگرو داد و ماگلی در میان نماند.

در طرح های دیگه من، شخصیتی به نام پیراتز وجود دارد که اسمش به معنای "طلای احمق" هست. او از خدمتکاران ولدمورت بود و سیریوس را در مقابل خانه پاتر ها دید؛ ولی او هم باید حذف می شد. البته من شخصیتش رو دوست داشتم. او یک شیک پوش و خوش قیافه ای بود که دستکش های سفید به دست می کرد که به نظر من خیلی هنرمندانه بود که گاهی اوقات به خون آغشته بشوند!

در طرح های خیلی اولیه من از کتاب «سنگ جادو»، پاتر ها در یک جزیره زندگی می کردند و لاغربودن شاید موضوعی نیست که شما انتظار داشته باشید تو این سایت در موردش چیزی بخونید ولی سفر اخیر من به لندن باعث شد در این مورد فکر کنم...
جریان از داخل ماشینی که به سمت استدیو فیلم سازی لیوسدن حرکت میکرد شروع شد. بخشی از سفرو با خوندن مجله پر کردم که با چندین تصویر درخشان از یک خانم بسیارجوان مزین شده بود. این خانم یا جدا مریض بود و یا از سوء تغذیه بسیارشدید رنج می برد. (که البته هر دو تا در واقع یکین). در هر حال، توضیح دیگه ای درباره شکل اندامش نمیشد داد. اون میتونست در مورد خیلی زیاد خوردنش ، به شدت پر مشغله بودنش و سوخت و ساز خیلی زیادش که بالاترین میزان در جهان بود تا زمانی که فکش بیافته ( هورا چند گرم دیگه کم شد!) حرف بزنه. ولی شکم مقعر، دنده های بیرون زده و بازوهای مثل چوبش حکایت دیگه ای داشت. این دختر نیازمند کمک بود ولی عجب دنیای شده که در عوض این کار عکساشو روی جلد مجله چسبوندن. همه اینا وقتی داشتم مصاحبه رو میخوندم از ذهنم گذشت و بعدش اون چیز وحشتناکو کنار گذاشتم.
ولی اگه موضوع دختر ها و لاغری مدت زمان کوتاهی بعد از اینکه از ماشین خارج شدم دوباره مطرح نمیشد. جریان در من فروکش میکرد. داشتم با یکی از بازگرها ( مرد) صحبت میکردم و در حین گفتگو از این در و اون در موضوع به دختری که اون میشناخت کشیده شد.( هیچ کدوم از بازیگرای هری پاتر نیست. دختری بود که اون قبل از بازی تو فیلما تو زندگی شخصی میشناخت). به این دختر از طرف تعداد خاصی از همکلاسی های دوست داشتنیش بر چسب چاقی زده شده بود. ( آیا امکان داشت که اونا از اینکه دختره این بازیگرو میشناخت بهش حسادت کنن؟ مطمانا نه)
بازیگر با حیرتی صادقانه گفت: « ولی اون واقعا چاق نیست»
چاق معمولا اولین فحشیه که یه دختر برای ضربه زدن به یه دختر دیگه به کار میبره. به خاطر دارم که وقتی تو مدرسه بودم مرتب اتفاق میافتاد و این قضیه رو بین نوجونهایی که بهشون درس میدادم مشاهده میکردم. با وجود این میتونستم در وجود ین بازیگر که یه مرد منظم بود ببینم که به طور کامل اینو یه رفتار نادر میدونه مثل اینکه به استفان هاکینگ بگن "خپله"
اشاره اون به این قضیه که جزو زندگی روزمره هر دختری شده منو به این فکر انداخت که این کلمه «چاق» چه فحش مخرب و بیماری زایی میتونه باشه. به این فکر افتادم که آیا چاقی واقعا بدترین چیزیه که در زندگی یک انسان میتونه وجود داشته باشه؟ آیا چاقی بدتر از انتقام، حسادت، سطحی نگری، تهی مغزی، خسته کننده بودن یا بی رحمی و ستمگریه؟ برای من نیست ولی شما ممکنه در مقابل بگید من از فشاری که برای استخوانی بودن به شما وارد میشه چی میدونم؟ من در مقامی نیستم که از دید خودم قضاوت کنم تا زمانی که یه نویسنده هستم و از طریق مغزم امرار معاش میکنم...
اون روز عصر من به سالن اهدای جایزه کتاب سال انگلستان رفتم. بعد از مراسم جشن ناگهان به زنی که نزدیک سه سال بود ندیده بودمش برخوردم. اولین چیزی که به من گفت این بود:« از آخرین باری که دیدمت کلی وزن کم کردی!»
بدون مکث و به آرامی جواب دادم:« درسته آخرین باری که منو دیدی باردار بودم!»
چیزی که دوست داشتم بگم این بود:« از آخرین باری که دیدمت سرگرم بچه سوم و رمان ششمم بودم» آیا این چیزا مهمتر و جالبتر از سایز بدنم نبودن؟ ولی نه کمر من باریکتر به نظر میرسید! کتابو و بچه رو فراموش کن: بالاخره چیزی برای جشن گرفتن هست!
در نتیجه مساله سایز و زنها بر روی مغزم سنگینی میکرد تا زمانی که روز بعد به خونم تو ادینبورگ رسیدم.یک بار دیگه تو آسمون یه روزنامه رو باز کردم وفورا چشمم به یه مقاله در مورد گروه محبوب پینک افتاد.
آخرین تک آهنگشون «دختران احمق» پادزهری برای همه اون چیزایی بود که در مورد زنها و لاغری ذهن منو مشغول کرده بود. «دختران احمق» هجونامه ای که دندونشو برای دخترای تاپ مدل تیز کرده: اون مشاهیری که بالاترین دستاوردشون مانیکور کردن ناخناشونه، افرادی که فقط نفس میکشن تا بتونن 9 بار در هفته با اشکال مختلف ازشون عکس گرفته بشه، کسانی که تنها نقششون در این دنیا اینه که به تجارت پر سود کیف های دستی گرون قیمت و سگ های تزیینی کمک کنن.
شاید همه این مسخره یا مبتذل به نظر برسه ولی واقعا اینطور نیست.داریم در مورد اینکه دخترها میخوان چی باشن ، اون چیزی که بهشون گفته میشه که باشن و احساسی که در مورد اینکه واقعا کی هستن دارن حرف میزنیم.من دو تا دختر دارم که باید راهشون رو در این جهانی که عقده لاغری اونو در برگرفته پیدا کنن، و این منو نگران کرده، برای اینکه من نمیخوام اونا تهی مغز باشن خودآزاری کنن و موجودات تک سلولی لاغز مردنی باشن.من ترجیح میدم اونا مستقل، دلچسب، آرمانگرا، مهربان، صاحب عقیده،مبتکر، بامزه و هزار چیز دیگه باشن قبل از اینکه لاغر باشن. و رک و پوست کنده بگم، من ترجیح میدم اونا از تندباد زننده صاف کننده همه چیز بی نصیب باشن حتی اگه زنی که رقیب اونهاست زانوهای جذابتری داشته باشه. بزار دختران من هرمایونی باشن نه پنسی پارکینسون.بزار دختران احمقی تباشن. شرورو بافی تموم.

گرنجر ها بر روی ساحل. پدر هرماینی متوجه یک انفجار در داخل ساحل می شود و تصمیم می گیرد که در طوفان به اون جزیره برود که او در آن جزیره جسد های پاتر را در میان خرابه ها پیدا می کند. خودم هم نمی دونم چرا فکر می کردم که این فکر خوبیه ، ولی بعدا متوجه شدم که این کار خیلی زوده برای اول کتاب، برای همین در طرح های بعد از آن پاتر ها به دهکده گودریک منتقل شدند.



فصل اول کتاب شش

من خیلی نزدیک بود که فصلی مشابه این فصل را در کتاب های «سنگ جادو» ( این یکی از طرح هایی بود که بعدها حذف شد) «زندانی آزکابان» و «محفل ققنوس» استفاده کنم. ولی بالاخره در کتاب شش مناسب از آب در اومده بنابراین از این استفاده می کنم. من چیز دیگه ای راجع به این فصل نمی گم.ولی شما وقتی اونو می خوانید به یاد داشته باشید که این فصل سیزده سال هست که در حال آماده شدن هست!




قبلی « علل گرایش نوجوانان به هری پاتر ماگل یا جادوگر ؟ کدامیک به صرفه تر است؟! » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
gini
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۷ ۸:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۷ ۸:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۵
از: پناهگاه
پیام: 22
 Extra Stuff
این بخشExtra Stuff توی سایت رولینگ کجاست ؟
راستی همیشه سرعت سایتش به این کندیه ؟ خیلی سرعتش کمه ! در هر صورت خیلی جالب بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.