مقالات
-
هري: سدريك دقيقا اينجا كشته شد . قطره ای اشک از کنار گونه او سرازیر شد و یاد آن شب شوم افتاد.دامبلدور: هري نذار که احساستت بر تو غلبه کنه. ما اینجاییم تا تو بتوني ولدمورت رو بکشي و انتقام سدریک و بقیه بی گناهایی که او براي جاودانگيش کشت را بگيري.هري اشكاشو پاك كرد و نگاهي به مکان...
-
هري: تو اينجا چيكار ميكني؟ خائن تو چطور جرات کردی ...دامبولدور حرفشو قطع کرد: چه خبره سوروس؟اسنيپ زير چشمي به هري نگاه كرد و رو به دامبلدور گفت:اونچه خواسته بودین انجام شد و اسمشونبر در طبقه ی دوم خانه ی پدريش به همراه ورمتیل و مار دست آموزش و چند تا از مرگخواراش دارن تجديد قوا ...
-
صدا با ضعف گفت: ببخشید پروفسور. تنونستم بکشمش. این صدای هری بود. او به آرامی به دامبلدور نزدیک شد در چهره اش خستگی موج می زد گفت:آه، هري چه به موقع اومدي!-فرار كرد قربان..فرار كرد-هري..هري آرم باش مي دونم..هري..آروم پسرم.. هری سرش را تکان داد و گفت: چطور می توانم آروم باشم در صورتی که...
-
*این داستان در تاپیک داستانهای سه کلمه ای واقع در انجمن مطالب اشتراکی با مشارکت بیش از شصد نفر نوشته شده.زنندگان پست در این تاپیک که در اصل بیشترین زحمات رو برای نوشتن و اتمام این داستان انجام دادند عبارتند از بیل ویزلی،نیک بی سر و emma evansبازخوانی و ویرایش این داستان توسط بیل و...