مقالات
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل هفتم: ماجرای ریگولس --------------------------------------------------روز بعد هری همه ی حرف های دامبلدور را به رون، هرمیون و جینی گفت. سپس رون پرسید:- به نظرت می خواد به تو چی آموزش بده؟- شاید روش از بین بردن جان پیچ ها.هری هنوز آن چه را که دیشب شنیده بود باور نمی کرد. یعنی دامب...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل ششم: ریسک دامبلدور--------------------------------------------------- درو آروم ببند رون. الآن صدای مامان سیریوس در میاد. بچّه ها شما برین تو اتاقاتون.هری، رون، هرمیون و جینی به طبقه ی بالا رفتند. در پلّه ها هرمیون پرسید:- بالاخره یکی به من میگه که چه خبره یا نه؟- الآن همه چیزو ب...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل پنجم: فرار--------------------------------------------------هری تا صبح بدون هیچ کابوسی خوابید. صبح با سر و صدای ویزلی ها از خواب بیدار شد. هری در اتاق را به آرامی باز کرد و به سمت پایین رفت. لوپین ، تانکس ، مودی و پروفسور مک گونگال آن جا بودند. هری به همه ی افراد حاضر در آن جا سل...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل چهارم: اوّلین خواب--------------------------------------------------خانم ویزلی به هری گفت:-آه هری ... حتماً خیلی گرسنه ای.بشین الآن واست سوپ میارم.او با چوبدستسشیک کاسه را از روی میز به سمت هری برد و از ظرفیکه کتار آن بود به درونش ریخت و به هری گفت که بخورد.هری شروع به خوردن کر...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل سوم: ر،الف،ب--------------------------------------------------دامبلدور به سوی فرشینه ی خاندان بلک رفت و پس از اندکی خیره ماندن به فرشینه به هری گفت:-درست حدس زدم. ر،الف،ب کسی نیست جز ریگولوس ارکتوروس بلک ، برادر مرگ خوار سیریوس.هری به فکر فرو رفت. چرا تا آن موقع به این فکر نیف...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل دوم: نگرانيها و حدس های دامبلدور---------------------------------------------------جان پيچ تقلبی؟!...اين را دامبلدور با لحنی كه هری تا آن لحظه نشنيده بود گفته بود..هری گفت:-آه...بله...يادم رفته بود.توی اون قوطی كه ما پيداش كرديم يه گردنبند و يه نامه بود...پيداش كردم.هری نامه ای از ...
-
هری پاتر و جان پیچ هافصل اول: حقایق باور نکردنی--------------------------------------------------هری روی صندلی در اتاقش در خانه ی دورسلی ها خوابش برده بود.ناگهان گویی سنگی به سرش خورده و از خواب پرید. به دور و برش نگاهی انداخت ولی کسی را ندید. می خواست به سمت در برود که ناگهان نگاهش به چیزی در بیرون پ...