جادوگران® :: مقالهXML مقاله
https://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/1918/c15734
2024-03-29T00:36:32+00:00جادوگران® :: مقاله
https://www.jadoogaran.org/modules/article/
https://www.jadoogaran.org/modules/article/images/logo.pngtext/html2006-11-16T18:11:03+00:00https://www.jadoogaran.org/modules/article/sorenaبازی
https://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/1918/c15734
شاخه: داستانهای تکمیلشدهدر ازدحام يكنواخت و جاري كافه، راحت صندلياش را در عمق كافه پيدا كرد و رويش نشست. به زودي يكي ميآمد و به او ميرسيد. همينطور هم شد. صداي لخ و لخ آشنايي شنيد و بعد بوي خوش گوشت سرخ شده كه پشت بندش سلامي هم به دنبال داشت.<br />-- سلام. امروز چهطوري؟<br />صداي هر روزه بود و به عادت هر روزه جواب داد:<br />-- سلام. امروز خوبم.<br />در همين حين بود كه شروع كرد به شمردن صداها. صداي ظرف غذا، صداي قاشق و چنگال، صداي شيشهي آشاميدني و صداي دستمال. درست بود. دقيق هميشگي. دست در جيب كرد و با دقت پول را شمرد و كف دست كافهچي گذاشت و بعد صداي دورشدنش را شنيد.<br />با دست به وارسي محل ظرف پرداخت. به تجربه فهميده بود كه ظرف غذايش هيچگاه يك جاي ثابت ندارد. لبهي بشقاب را پيدا كرد و آن را به طرف خود كشيد. جرعهاي از نوشابهاش بالا زد و قاشق و چنگال را پيدا كرد و افتاد به جان غذا. قبلا به عادت عرف، لقمههاي كوچك برميداشت؛ ولي بعدا فهميد كه لقمههاي درشت، خيلي بيشتر به مذاقش سازگار است. چه ديگران خوششان بيايد، چه نيايد. لقمهي اول را در دهان گذاشت. باز مثل اين كه زن كافهچي قرض روي دست شوهرش گذاشته بود. چون براي پختن غذا از روغن ارزان استفاده كرده بود؛ البته در كل خوشمزه بود. در همان حين شروع كرد به شناختن صداهايي كه در كافه بودند. هميشه موقع خوردن غذا اين كار برايش لذتبخش بود. صداي كفاش، نقاش، نداف، بزاز، نجار و عكاس را شناخت. چند صداي غريبه هم ميآمد.<br />لقمهي اول را فرو داد و لقمهي دوم را به دهان گذاشت. صداي پاهايي را شنيد كه به سمتش ميآمد. با تاني و محكم. دقيق شد. به صداي پاهاي آشنا شباهتي نداشت. صداي پا جلوي ميزش ختم شد. به روي خودش نياورد. غريبه صندلي را كنار كشيد و رويش نشست. دقيقتر شد. صداي پايش مردانه بود. مردي ميانسال. غريبه آرنجش را به ميز تكيه داد و دست در جيب لباسش كرد. از صداي بالاپوشش معلوم بود يك باراني كهنهي قديمي، از آن بارانيهايي است كه جيبهاي زياد جادار دارند. صداي كاغذ و نايلون شنيد. غريبه از جيبش سيگار درآورد. بعد صداي كبريت شنيد و بعد دود محوي را احساس كرد. از اين بازي خوشش آمد. حدس زدن دربارهي غريبه، برايش لذتبخش بود. در نوع خودش تجربهاي نو بود در حين غذاخوردن. غريبه گلويي صاف كرد. درست بود. ميانسال بود و بايد ريش سه ---- چهار روزهاي داشته باشد؛ چون در فاصلهي پك زدنهايش كه دستي به صورت ميكشيد، صداي زبري ريشهايش شنيده ميشد. پكزدنهايش معمولي بود. نه سريع و كوتاه، نه عميق و ممتد. كاملا معمولي.<br />دستش را به سمت شيشه برد و قلپي نوشابه بالا زد و دوباره روي ميز گذاشت. غريبه بايد خاكستر سيگارش را روي زمين بريزد، چون اصلا صداي تكاندن سيگارش را توي جاسيگاري ميز نميشنيد. غريبه جا به جا شد. شلوارش از پارچهي كرباس زمختي بود. از صداي خشك و صاف شلوار معلوم بود. پس او خيلي پولدار نبود. آخرين لقمه كه پايين رفت، دست به نوشابهاش برد و تهش را درآورد. به عادت هميشه آروغي بلند سر داد و بعد گوش داد. ولي جز صداي برداشتن لبها از روي سيگار چيز ديگري نشنيد و بعد، بوي دود بيرون داده با نفسي عميق را احساس كرد. دست برد و دستمال را برداشت و لبهايش را تميز كرد و بعد دستمال را مچاله كرد و آن را در دست نگه داشت. سيگار و كبريت از جيبش درآورد و آن را روشن كرد و بعد كبريت را توي جيبش گذاشت. دستش را به وسط ميز برد و جاسيگاري را همان جا پيدا كرد. جاسيگاري را به سمت خود كشيد و طوري كه معمولي به نظر برسد، انگشتش را توي جاسيگاري كرد. جاسيگاري خالي بود. مطمئن شد كه غريبه خاكسترش را روي زمين ميريزد. از غريبه هيچ صدايي برنميخاست. با خودش فكر كرد شايد به او زل زده. پس پكي محكم به سيگار زد و دودش را به سمت او فرستاد. غريبه اول هيچ حركتي نكرد. بعد، آرام و با تاني بلند شد و ايستاد. از صداي پول خردهاي جيبش فهميد كه او ايستاد. آرام و با تاني دست در جيب كرد و دسته كليدي خارج كرد و دوباره نشست و شروع كرد به بازي با كليدها.<br />از احساس حرارت سيگار بر لبهايش فهميد كه سيگار به فيلتر رسيده است . سيگار را به سمت جاسيگاري برد و در آن خاموش كرد. وقت رفتن بود. بلند شد و ايستاد. دستمال مچاله را توي جاسيگاري انداخت. از بازي امروز راضي بود. به راه افتاد. صداي دست غريبه را كه دنبال جاسيگاري ميگشت، نشنيد.<br /><br /><br />