جادوگران® :: مقالهXML مقاله
https://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2387/c23
2024-03-29T13:39:20+00:00جادوگران® :: مقاله
https://www.jadoogaran.org/modules/article/
https://www.jadoogaran.org/modules/article/images/logo.pngtext/html2010-07-09T22:07:25+00:00https://www.jadoogaran.org/modules/article/فرهادپاترحماسه سیاوش ۹
https://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2387/c23
شاخه: کارگاه داستاننویسی<br />کلمات کلیدی: سیاوش,حماسه<br />خلاصه: سیاوش این فکر را با خود میکند که چطور میشود اگر جاسوس باشد؟آنچه گذشت ...<br /><br />سیاوش و دوستانش در یک یتیم خانه مرموز زندگی میکردند. در آنجا با همه تفاوت داشتند. فکر میکردند دیگران معصوم تر از آنها هستند. تا اینکه یک روز حقیقت برایشان آشکار شد. آنها به اردوی تخت جمشید رفتند و از آنجا به سپید شهر. شهر سپیدی ها. خانوم ناروئین و آقای هموراست که همراهان بچه ها در یتیم خانه بودند حالا مسئول روشن کردن حقایق برای بچه ها شدند. آنها علت تفاوت سیاوش و دوستانش با بقیه افراد را وجود تردید در خونشان ذکر میکنند.<br /><br />تردیدی که بر اثر خروج اجدادشان از سپید شهر بوجود آمد و مانند سرطان نسل های بعد را گرفت. ناروئین و هموراست همچنین درباره ی سیاهی و تاریکی یی صحبت کردند که میگوید: افراس هر 11 سال یکبار برای جمع اوری عنصرهای سپید و ترکیبشان با عناصر سیاه برای ساخت معجون به سپید شهر هجوم می آورد. این معجون پلیدی و قدرت تاریکیشان را تا دوره بعد تضمین میکند.<br /><br />پدرو مادر سیاوش و دوستانش هم در همین مسیر جان خود را از دست دادند. حال سیاوش و دوستانش در صدد کشف حقیقت و همچنین در صدد کشف راه حلی برای نابود کردن سیاهی و خنثی کردن عناصر سیاه برمیآیند. وحالا ادامه ...<br /><br /><strong>فصل نهم: جاسوس ها </strong><br /><br />سیاوش در این فکر بود که چگونه میتوان عناصر تاریکی را خنثی کرد. در خانه اش قدم میزد. به تابلو ها بیشتر توجه میکرد. تابلوهایی که پدرش قبل از مرگ میکشید حکایت از روزگار سیاه و پلید داشت. پدری که تکلمش را بخاطر تحقیق درباره عناصر سیاه از دست داد. او به تابلوی افراس خیره شد که مدام در حال سوختن و دوباره تشکیل شدن بود.<br /><br />موهای بلند- چشمانی بدون مردمک. مارهایی بر دوشش بود. سیاوش دوست داشت به سیاه شهر برود. به سرزمین اهریمن. تا بتواند کاری که پدرش شروع کرده بود را ادامه دهد. او میخواست جاسوس شود. پیغامی... هر چند سام و سارا زیاد با این قضیه موافق نبودند:<br /><br />- مگه هموراست نگفت که افراس دیگه فهمیده والدینمون برای جاسوسی به اونجا رفته بودن<br /><br />- ... و حالا اگه ما بریم ؟؟؟<br /><br />- لزومی نداره به شکل انسانی بریم. ما میتونیم شبیه جونور شیم.<br /><br />- نمیدونم سیاوش اما فکرت احمقانس. تو دوس داری مثل کلاغ پرواز کنی؟<br /><br />- چرا که نه؟ اگه پدر و مادرمون به شکل انسانی جاسوسی میکردن و جونشونم از دست دادن من میخوام کلاغ شم.<br /><br />- من نمیدونم. تو درباره این موضوع چیزی به هموراست گفتی؟<br /><br /> <br />* * *<br />- خودمم به این موضوع فکر میکردم. که پیغامی بشین. چون تردید هنوز توی خونتونه و زیاد برای سیاهیا جلب توجه نمیکنه. اما این موضوع که شبیه پرنده بشید جدی فکر بکریه.<br /><br />- قربان ولی...<br /><br />- جناب سام باید بگم که فعلا دارم درباره این موضوع فکر میکنم. ایده جالبیه. شما میتونید پیغامی بشید بدون اینکه جلب توجهی کنین. چون ایندفعه شما جونورین و نه انسان...<br /><br />- حالا قربان ما برای اینکار باید چی کار کنیم؟ اگه ساکنان سرزمین اهریمن به ما شک کردن؟ اگه پرمونو کندن و ازش برای ساخت معجون استفاده کرد؟<br /><br />- درسته. اما من هنوز نگفتم شما کلاغ بشید دوشیزه سارا. شما میتونید توکا یا سار بشید. و حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم که شما در قالبِ جدیدِ بدنیتون میتونید با جونورای دیگه ارتباط ذهنی برقرار کنین. گفتم که من باید راجع بهش فکر کنم.<br /><br />- ما حاضریم قربان که هر کاری بکنیم. ولی ما باید چیو بدونیم؟<br /><br />- ما قبلا گفتیم که اونا قراره 7 سالِ دیگه 7 عنصر سپیدی رو با 6 عنصر پلیدی ترکیب کنن. عنصر سپید شامل پر, آب, خون پاکان, سنگ پاک, برگ بید, چمنهای تپه پاک و خون یک موجود سپید و پاک و عنصرای تاریکی شامل: پر کلاغ- آبِ مرداب- خون خودِ افراس- سنگ ساروس- برگ گزنه- چمنهای خون آلود و خون یک قربانی تاریکی<br /><br />- پس کار ما اینه که درباره عناصر سیاه تحقیق کنیم؟<br /><br />- بله. این عنصرا تحت حفاظت شدیدن و جناب سیاوش من هنوز در باره اینکه شما خواهید رفت یا نه تصمیمی نگرفتم. من باید همه جنبه ها رو بررسی کنم و بعد اینکه باید یک سری نقش و طرح را برنامه ریزی کنیم.<br /><br />نقشه هایی که بتونیم اون مواد رو خنثی کنیم.<br /><br />- و حتی نابود کنیم؟<br /><br />- اونا رو نمیشه نابود کرد. اما میشه از خاصیتشون کم کرد. ما باید کاری کنیم که افراس دیگه اونقدر مثل گذشته پلید نباشه. ما میخوایم اونو نابود کنیم.<br /><br />- ما میتونیم توی معجونش زهر بریزیم؟<br /><br />- کار به این سادگیا نیس. مطمئن باشید درباره اش فکر میکنم ...<br /><br />آفتاب از پنجره رنگین اتاق کار هموراست پایین میرفت. همه جا را غروبی دلگیر فراگرفت. غروبی که میتوانست طلوعی امیدوار کننده داشته باشد. دست کم برای سیاوش. او در پوست خود نمیگنجید که بتواند کاری برای نابود کردن افراس انجام دهد. هرچند کار فوق العاده پیچیده ای بود.<br /><br />با خود فکر کرد اگر آدمهایی در این مرز و بوم سپیدی در خونشان تردید نداشته باشند حقیقتا چطور میتوان پلیدی ها را نابود کرد؟؟؟ اگر آنها نبودند چه کسی میتوانست برای ارتش سپیدی جاسوسی کند؟ به خود افتخار میکرد... <br />ادامه دارد...<br />