هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل3


فصل سوم:هویت پنهان
هارولد با شنیدن صدا به طرف صدا بر گشت. پیر مردی با لباسی عجیب در کنار درخت ایستاده بود و او را نگاه می کرد.
تو هم با انهایی پیر مرد؟
من ...نه حالا از این مساله بگذریم.کی به تو روش مبارزه را یاد داده که به این خوبی مبارزه می کنی؟حتما پدرت به تو روش مبارزه را یاد داده؟
نه کسی به من روش مبارزه را یاد نداده وقتی شمشیر را در دستم گرفتم خود به خود حرکات در ذهنم حک می شدند و من اجرا می کردم.
ناگهان نگاه پیر مرد به شمشیر افتاد.نه این امکان ندارد ...این غیر ممکن است.این شمشیر را از کجا اوردی؟
مال پدرم بوده که بعد از مر گش به من رسیده .
این امکان نداره.پدرت کی بوده؟ اسمش چی بوده؟
پدرم یک کشاورز بود و اسمش ریچارد.
ریچارد ...این اسم اشناست.اسم تو هارولد نیست پسر جان
بله چطور مگه شما او را می شناختید؟ شما کی هستید؟
بله یکی از دوستان من بود.اوه ...راستی من نیکلاس هستم
شما نیکلاس پیر هستید.من دنبال شما می گشتم
برای چی دنبال من می گشتی مگه من چی کار کردم؟
شما یکی از دوستان پدرم هستید می خواستم درباره ی گذشته ی اون به من اطلاعاتی بدهید.
باشه ولی اینجا جاش نیست بهتره بریم به خانه ی من پس دنبال من بیا.
پیر مرد و هارولد به داخل جنگل رفتند .هارولد در کنار پیر مرد پیش می رفت
ریچارد به من نگفته بود این شمشیر متعلق به اونه.
مگه این شمشیر چیه که شما از دیدنش تعجب کردین.این فقط شمشیره نه چیز دیگه.
پس تو نمی دونی .این شمشیر متعلق به خاندان اژدهای سرخه و فقط افراد این خاندان می تونن از قدرتهای این شمشیر استفاده کنن.
قدرتها!!!؟
بله قدرتها.این شمشیر به صاحب خود قدرتها یی می ده که نمی توان توصیف کرد و مثل اینکه تو تونستی یکی از قدرت هاش را پیدا کنی پس یعنی تو از نسل اژدهای سرخی ولی این امکان نداره قبیله ی اژدهای سرخ سی سال پیش نابود شدن حالا از مساله بگذریم.اسم این شمشیر روحه آتش .اسمش هم مثل خودش با ابهت است مگه نه؟ به این دلیل اسمش روحه آتش است که هر کس به غیر از افراد قبیله ی اژدهای سرخ بهش دست بزنه اتش می گیره برایه همین من تعجب کردم ان را در دست تو دیدم.اوه رسیدیم این هم خانه ی نیکلاس پیر به نظرت چطوره؟
هارولد رو به روی خود کلبه ای زیبا را می دید دو طبقه با ظاهری سبزو پنجرههایی دایره ای شکل.
بریم تو که تو را به همسرم معرفی کن
مگه شما همسر دارید !!؟
پس چی فکر کردی چرا خانه به این تمیزیه !! ... مگه آدم مجرد خونش به این تمیزی می شه حالا بریم تو که که از گشنگی مردم.
هر دو وارد خانه شدند داخل خانه نیز مانند بیرو ن آن زیبا بود.ان دو به اشپز خانه رفتند زنی کوتاه قامت و فربه جلوی میز مشغول خرد کردن سبزیجات بود.
سلام عزیزم این هارولده.هارولد این ماریان همسره منه
ماریان با دیدن هارولد به سمت او امد و او را در اغوش گرفت.
خوش امدی هارولد عزیزم اینجا را خانه ی خودت بدون باشه.
ماریان باید یه اتاق برای هارولد دست وپا کنی اون یه چند وقتی مهمون ماست.
باشه اتاق پیتر خیلی وقته خالیه و احتیاج به گرد گیری داره تا شما کمی استراحت کنید من اتاق را مرتب می کنم.زن با گفتن این جمله به سمت طبقی بالا رفت
ببخشید اگه فضولی نیست می خواستم بدونم پیتر کیه ؟
پیتر تنها پسر ما بود که چند سال پیش طی یه اتش سوزی تو جنگل مرد.
من واقعا متاسفم اگه ناراحتتون کردم ببخشید.
اشکالی نداره بگذریم ماریان امد
هارولد پسرم اتاق امادست با من بیا تا بهت اتاق را نشان بدم.
هارولد از کنار نیکلاس بلند شد به دنبال مریان به طبقه ی بالا رفت.طبقه ی دوم سه اتاق داشت ماریان او را به اتاقی که نزدیک پنجره و در انتهای راهرو بود راهنمایی کرد. هارولد وارد اتاق شد.اتاق زیبایی بود.یک پنجره داشت که روبه جنگل باز می شد یک تخت سبز رنگ در کنار دیوار و روبروی ان یک اینه و کمدی به رنگ سیاه قرار داشتند.هارولد از ماریان تشکر کرد.
این اتاق قبلا مال پسرم بوده و حالا مال توست فکر کنم لباساش که تو کمده اندازت بشه همش برایه تو
مرسی خانم ماریان.
فقط به من بگو ماریان باشه.راستی لباسات را که عوض کردی بیا پایین که شام بخوریم من رفتم.
ماریان رفت.هارولد در اتاق را بست به سراغ کمد رفت و در ان را باز کرد کمد پر بود از لباس های زیبا ولی عجیب یکی از انها را پوشید جلوی اینه رفت و موهاش را مرتب کرد و از اتاق خارج شد به طبقه ی پایین رفت ان پیر مرد و پیرزن منتظر او بودند.ماریان با دیدن هارولد گفت
چقدر شبیه پیتره مگه نه نیکلاس!!
اره خیلی به پیتر شبیه.بیا بشین هارولد تو خیلی شبیه پیتر ما هستی یه لحظه فکر کردم پیتر داره از پله ها پایین می یاد.
هارولد در کنار نیکلاس نشست مشغول صرف شام شدند.بعد از شام همگی کنار اتش روی صندلی نشسته بودند که هارولد گفت:
شما ازگذشته ی پدر و مادر من چی می دونید؟
راستش قبل از این حرفها باید یه چیزی ازت بپرسم تو می دونی جادو چیه؟
کمی یه موقعه ای پدرم به من گفت جادو یعنی انجام کارهای خارق العاده .
درسته هارولد جادو یعنی انجام کارهای خارق العاده به کمک چوب دست.
چوب دست!!!چوبدست چیه؟ یه نوع شمشیره؟
نه چوب دست یه حالتی مانند عصا داره ولی با عصا فرق داره مثل این.
نیکلاس با یه حرکت سریع دستش شیئ مانند عصا به طرفش امد
این چوب دسته منه هارولد
هارولد با حیرت به چوبدست نیکلاس نگاه می کرد.چوبدستی که در بالای ان سنگی سبز قرار داشت و می درخشید.
ای....این چوبدسته چه شکل عجیبی داره!!!.
شکلش مهم نیست کاری که می کنه مهمه.
مگه چی کار می کنه؟
با کمک اون جادو می کنند البته بدون اون هم می شه.تو هم باید یکی داشته باشی .
ممم....من. من برایه چی من که جادوگر نیستم .
تو یه جادوگر هستی و باید قبول کنی که می تونی جادو کنی البته فعلا نمی تونی چون باید دوره به بینی وتازه به چوبدست احتیاج داری.
من که باورم نمیشه جادوگر باشم.من پسر یکه زن و مرد روستاییم همین.
بذار یه چیز بهت بگم فقط یه جادوگر از قبیله ی اژدهای سرخ می تونه از قدرت شمشیر استفاده کنه.پس فهمیدی چرا تونستی از قدرت شمشیر استفاده کنی.حالا بریم سر مساله ی پدر و مادرت.پدر و مادرت هر دو جادوگر بودند.مادرت از قبیله ی رود طلایی وپدرت هم که از قبیله ی اژدهای سرخ پس حالا فهمیدی چرا بهت گفتم می تونی جادو کنی.
پس من جادوگرم ولی یه مساله منو آزار می ده . چرا پدر و مادرم به من نگفتن جادوگرن چرا؟
آن هم حتما دلیلی داشته پسرم.
چه دلیلی من پسرشون بودم باید به من می گفتن.این درست نیست.
حالا بگذریم بریم سر اصل مطلب.
اصل مطلب؟اصل مطلب چیه؟
پدرت قبل از اینکه تو متولد بشی خدمتگذار فردی بود که حالا به ارباب سیاه معروفه.این مرد فردی بی رحم و باهوش است فکر می کنم پدرت بدست افراد اون کشته شده.
اخه برای چی مگه پدرم چی کارش کرده بود.
پدرت تو به اون خیانت کرد.اون هم از اون جا فرار کرد هم زندانی اونو دزدید.
خوب شاید دیگه دوست نداشته اونجا بمونه حالا اون زندانی کی بوده
اول از همه اینکه خدمتگذاره ارباب سیاه نمی تونه بدون اجازه ی اربابش جایی بره اگه این کار را انجام بده مجازات میشه.حالا بریم سر مساله ی اون زندانی...اون زندانی مادرت بود.
!!!مادرم!!!!
بله مادرت. ارباب سیاه و افرادش همه ی افراد قبیله ی رود طلایی را کشتند به جز مادرت.مادرت و تو تنها باز ماندگان قبیله ی رود طلایی هستید.
پس حتما مادرم را افراد ارباب سیاه دزدیدن.
احتمالش خیلی زیاده ولی یه مساله دیگه هم هست .
چه مساله ای؟
تو یه جادوگر دو رگه هستی.
دورگه!!!
بله دو رگه.دو رگه یعنی اینکه تو ویژگی دو دسته جادوگر را داری.یعنی هم ویژگی افراد قبیله اژدهای سرخ را داری و هم ویژگی افراد قبیله ی رود طلایی و این ویژگی که تو داری هارولد محنصر به فرده
منحصر به فرد چرا؟شاید افراد دیگری باشند که دو رگه باشند
نه یک قانون در تمام قبایل جادوگری وجود داره ان هم اینه که نباید افراد قبایل مختلف با هم وصلت کنند.اگر چنین کاری می کردند بزرگان قبایل انها را می کشتند.حالا فهمیدی چرا دو رگه بودن یه ویژگی منحصربه فرده.
بله
پس بلند شو برو بخواب که فردا کلی کار داریم.
چه کاری؟
بهت نمی گم فردا می فهمی باشه حالا برو.
هارولد اطاعت کرد از جاش بلند شد به آن دو شب بخیر گفت و به اتاقش رفت.لباسهایش را در اورد و روی تخت دراز کشید و به فکر فرو رفت.حال او می دانست که یک جادوگر است و زندگی جادوییش از حالا شروع می شد زندگی که سرشار از هیجانات جدید و خطرات جدید است.
قبلی « شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 2 شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 4 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
لگولاس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۲۰:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۲۰:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲
از: سیاه بیشه شمالی
پیام: 176
 گیر ندید...
ماشاءالله کینگزلی جان بابا...

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.