هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 9


هری پاتر و آغاز پایان
فصل9
-هری بلند شو بریم!بلند شو دیگه!ما تو رو درک می کنیم اما بهتره تو هم ما رو درک کنی .
-راست میگه هری من که دارم از گشنگی سقط میشم.تو تا صبحم به اینجا زل بزنی من فکر نمی کنم بر گرده.ما فردا بر می گردیم.میریم اون تو رو نگاه می کنیم .البته اگه طلسمی نداشته باشه!
- خیله خوب ،بریم حق با شماست منم انگار گشنمه!
هرمیون به صورت هری که غرق در نفرت و ناراحت از ناکامی بود نگاه کرد: بهترین کار همینه !ما اونو زیر نظر می گیریم بعد که مطمئن شدیم به لوپین و مودی هم خبر میدیم.
هوا تاریک شده بود و آن سه در فراز آسمان شروع به پرواز کردند. هری نمی دانست چه کند از کجا شروع کند فقط یک چیز برایش مهم بود اینکه بتواند خودش اسنیپ را بکشد.
کم کم به گریمولد رسیدند و وارد آنجا شدند.
-هری لطفا میشه اون طلسم غذا درست کنتو انجام بدی ؟
- اوه البته !
او زیر لب زمزمه ای کرد و غذا روی میز ظاهر شد.رون که از گرسنگی تقریبا بی حال شده بود شروع به خوردن کرد.هری و هرمیون هم او را همراهی کردند.
-یعنی اون جا چیکار می کرد؟
-نمی دونم مرتیکه نامرد انگار نه انگار که قتلی انجام داده با کمال پررویی تو خیابون راه میره!
- بسه بابا شلوغش نکن! اما چقدر شانس آوردیما اگه اون توفان شروع نشده بود ما اونو نمی دیدیم.نه؟
- شاید!هری یادت که نرفته بری تو قدح؟
- اه هرمیون! هری خسته است مطمئن باش اگه الان بره عمرا چیزی بفهمه من که خیلی خسته شدم بریم بخوابیم.
- نمی دونم شاید.اما اینم چیز مهمیه .اه چقدر اوضاع قاطی شده چقدر کار باید بکنیم.باید اون خونه رو زیر نظر بگیریم.دوباره بریم تو دره ی گودریک جان پیچه رو پیدا کنیم.راستی هری تو میدونی فرضا اگه جان پیچو پیدا کنیم چه جوری خنثی اش کنی؟
-نه!
-نه؟ به همین راحتی؟ خوب حالا ما اگه پیداش کردیم چیکارش کنیم؟
- نمی دونم! انگار دامبلدور یادش رفت بهم بگه!ببینم هرمیون کتاب خونه ی عمومی ای به جز کتاب خونه ی هاگوارتز وجود نداره؟
-چرا!
- ا ؟ خوب کجا؟
-یه جای دور! می دونی معمولا جادوگرا از کتاب خونه استفاده نمی کنند. من تو یه کتابی خونده بودم که تنها کتابخانه موجود تو انگلستان کتابخونه ی هاگوارتزه!
- خوب اونی که می گی کجاست؟
هرمیون من و من کنان از جواب دادن طفره رفت:خوب حالا کی بریم دره ی گودریـ -
- چرا نمی گی کجاست؟
- خوب راستش...
هرمیون به رون چپ چپ نگاه کرد و گفت : راستش...کتابخونه ها فقط تو مدارسند!
هری که تازه فهمیده بود که چرا او از حرف زدن طفره ی رفت به رون نگاهی انداخت...
رون گفت: خوب منظورت چیه؟
- ما برای تحقیقات باید بریم دورمشترانگ!
هری این را گفت و منتظر شد تا عکس العمل رون را ببیند.
-دورمشترانگ!؟!؟
- آره !
- خوب چرا نریم بوباتون؟
هرمیون با صبر و حوصله گفت: چونکه تنها جاییه که می تونیم درباره ی جان پیچ ها مطلب پیدا کنیم.می دونی که کارکاروف بر این عقیده بود که باید به بچه ها جادوی سیاه یاد داد.
هری گفت:ولی... این غیر ممکنه!
- چرا؟
- من نمیتونم از انگلستان خارج بشم.می دونی بلغارستان چقدر دوره؟
-خوب آره اما راه دیگه نیسـ - چرا! یه راه دیگه!
- می دونستم هرمیون تو این کارو می کنی،مگه نه؟
- خوب راستش...
- من نمی فهمم شما دو تا چی دارین می گین؟
-رون !امکان اینکه ما بریم بلغارستان خیلی کمه اما یه کار دیگه هم میشه کرد.
-چه کاری؟
-تو ویکتور کرامو یادته؟
- کرام خوب معلومه که یادمه . منظورت اینه که به اون بگیم برامون تحقیق کنه؟
-خوب آره دیگه .
- مگه دامبلدور نگفت که نباید به هیچکس چیزی بگید؟
- چرا اما ما که نمی گیم چرا اونو لازم داریم ما فقط بهش می گیم داریم در باره ی جادوهای سیاه نحقیق می کنیم البته ما که نه هرمیون.
هرمیون از خجالت سرخ شد و گونه هایش گل انداخت .
-خوب نظر تو چیه،رون؟
هری به رون نگاه کرد صورتش مثل زمانی شده بود که هرمیون را در کنار کرام در مجلس رقص می دید.اما ایندفعه به سرعت رویش را باز کرد و گفت: خوب ! کار خوبیه!
- همین؟
- آره ...خوب ... منظورم اینه که... هر چی هرمیون بخواد همین خوبه...خوب دیگه من میرم بخوابم...
-رون! من متاسفم ولی مجبوریم این کارو بکنیم.
-آره ... آره ...نه مساله ای نیست ...شب به خیر!
- شب به خیر!
-شب به خیر!
رون بدون اینکه به هرمیون نگاهی بیندازد به اتاق رفت.هری از خودش متنفر شده بود به خاطر او مجبور شده بودند که با کرام ارتباط برقرار کنند.به خاطر او شادی زودگذر رون برای در کنار هرمیون بودن تمام می شد.او حدس می زد در صورت چنین تقاضایی از کرام او به لندن می آید تا هرمیون را ببیند .چون او فارغ التحصیل شده بود در تیم ملی مشغول به کار بود و به راحتی می توانست سفر کند.هری می دانست که هرمیون نامه هایش را به کرام قطع کرده است اما کرام هنوز به او نامه می دهد.
هرمیون با صدای آرامی به هری گفت:
هری ! باید زود تر این کارو بکنیم ویکتور تو آخرین نامه ای که برای من فرستاده گفته می خواد بیاد منو ببینه من اینو به هیچ کس نگفته بودم.
-می فهمم هرمیون! حالا تو رونو بیشتر دوست داری یا ویکتور؟
- خوب ... می دونی من فقط به خاطر رون جواب نامه های ویکتورو نمی دم اما ...اون هنوز به من ابراز احساسات می کنه و میگه زود تر جواب نامه هاشو بدم ...می دونی من به اون نوشته ام که سرم خیلی شلوغه و تا یه مدتی نمی تونم جواب نامه هاشو بدم . اونم مدام می پرسه کی سرم خلوت می شه؟ این دفعه ی آخرم نوشته بود می خواد بیاد منو ببینه ...منم نمی دونستم جوابشو بدم یا نه...نمی دونم چی کار کنم!
هری در حالیکه با نگاهش به هرمیون می فهماند که او را می فهمد گفت: هرمیون تو باید تصمیمتو بگیری که رونو بیشتر دوست داری یا ویکتور!
هرمیون که دچار سردر گمی شده بود گفت: نمی دونم! رونو یه جوری دوست دارم ویکتورم یه جور.
- منظورت اینه که هنوز مطمئن نیستی؟
- آره ... من نمی تونم تصمیم بگیرم تا حالا به این موضوع خیلی فکر کردم اما به نتیجه نرسیدم.
هری از دیدن اشک های هرمیون دلش به حال او سوخت و با خود فکر کرد که چه خوب که او یک دختر نیست.
- باشه ... پس فردا براش نامه بنویس . ولی کاشکی تو هاگوارتز یه کتاب در این باره پیدا می شد...من میرم بخوابم
تو هم زود تر برو بخواب فردا کار داریما...گریه هم نکن ...هرمیون خواهش می کنم...شب به خیر!
هرمیون سرش را روی میز گذاشته بود و های های گریه می کرد نمی دانست چه کسی را بیشتر دوست دارد رون،یا ویکتور شاید هم کس دیگری...



قبلی « هری پاتر و آغاز پایان - فصل 8 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 30 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
thesolarsystem
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۷ ۵:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۷ ۵:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۴
از: Hogsmeade
پیام: 30
 Your Reader
that's nice
I wait for your 10th unit .
thanks

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.