هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و اغاز پایان - فصل 11


هری پاتر و آغاز پایان
فصل11
-از این اوضاع متنفرم!
رون با صدای ناراحتی این را گفت و با عصبانیت لگدی به در زد!
-آره قبول دارم !ولی من که بهتون گفته بودم نیایید!
-هری من منظورم این نبود. ولی الان نزدیک یه هفته است که از هیچ کس و هیچ چیزی خبر نداریم.من حتی نمیدونم پدر و مادرم زنده اند یا نه!
هرمیون به صحبتهای رون پرید:رون!این چه حرفیه که میزنی معلومه که زنده اند اگه اتفاقی افتاده بود جینی بهمون یه چیزی می گفت.
هری با دست به پیشانی اش زد او جینی را کاملا فراموش کرده بود،اوضاع درآنجا به قدری پیچیده بود که او حتی وقت فکر کردن به جینی را نیز نداشت:هرمیون!تو برای جینی نامه می فرستی؟
-آره!مگه یادت نیست بهش قول داده بودیم. من نامه ها رو با خرچال می فرستادم!اون چند تا نامه هم برات فرستاده منتهی من چون می دیدم سرت شلوغه بهت ندادمشون!ناراحت که نشدی؟؟؟
-نه!
هری خودش را سرزنش کرد اگر جینی عشق واقعی او بود چطور ممکن بود به این راحتی او را فراموش کند؟!
- هری راجع به قدح فکر کردی؟
- اوه...آره ...الان چطوره یه امتحانی بکنیم؟
- بکنیم؟! منظورت اینه که ما هم باهات بیایم؟
- آره ...اون طوری بیشتر می تونیم حواسمونو جمع کنیم.
- این خیلی باحاله !
با این که هری از این حرف رون ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد در اون روزها دلش فقط روی شاد رون را می خواست.
او بلند شد و قدح را از داخل چمدانش در آورد و جلوی آنها گذاشت.
-خوب اولین کار اینه که من خاطره رو از ذهن خودم به درون قدح منتقل کنم!
هری نوک چوبدستی اش را به سرش زد و چیزی که نه جامد بود و نه مایع را به داخل قدح ریخت و آن را به هم زد: مطمئن نیستم جواب بده اما شاید هم بده!فقط یه جیزی چون که این خاطره متعلق به منه باید تو قدح هر جا من بودم شماهم اونجا باشید .متوجه شدید؟
- آره!
- چه وحشتناک!
- خوب آره من می تونم ببینم که اونجا چه چیزی می بینیم...خوب...اگه می ترسید و... خوب راستش منم هیجان زده ام نمی دونم همین طوری که چیز زیادی یادم نیست...اما...ممکنه توی این همه چیز معلوم بشه...
در صدای هری لحنی عجیب نهفته بود.لحنی که هرمیون را به وحشت انداخت: هری! تو مطمئنی که آمادگیشو داری؟
- نمی دونم!مطمئن نیستم!شما ها چی از ولد مورت نمی ترسید؟...البته نباید بترسید چون این یه خاطره است مطمئنا اون از اون تو نمی تونه روی ماها تاثیر بذاره!
- خوب تو حاضری رون؟
- ای همچینی یه کم واهمه دارم ولی خوب این یه خاطره است دیگه مگه نه؟!
- آره ...هرمیون تو هم حاضری؟
هری وحشت را در چشمان هرمیون می دید اما او مانند یک گریفندوری شجاع رفتار کرد و گفت:اوه...البته که آماده ام...فقط خدا کنه خاطره ی روشنی باشه...من که تاحالا تو قدح نرفتم اما یه چیزایی راجع بهش خوندم...
- خیلی خوب حاضرید؟
هری به رون و هرمیون مصمم و بعد به ماده ی درون قدح نگاه کرد...
-یک ،دو، سه...
هری انتظار داشت که خودش را روی تختی ببیند...اما آنجا هیچ چیز نبود...
- یعنی چی؟
- چرا انقدر تاریکه؟
- می دونستم این جوری میشه ...خاطره رو نمیشه زنده کرد...این جا این طوریه چون من چیزی یادم نیست...
- حالا چی کار کنیـ...
«نه ... نه... هری رو نه... خواهش می کنم...»صدای قهقهه ی مستانه ای شنیده شد و بعد از آن صدای جیغ زنی و بعد نور سبزی پدیدار شد...
- بچه ها باید بریم...
هری دست رون و هرمیون را گرفت و از قدح بیرون کشیده شد.
-چرا این جوری بود؟
رون با چهره ای وحشتزده پرسید:چرا اینطوری شد؟
- می دونستم این طوری میشه!
هرمیون!یادته بهت گفتم؟
-آره حق با تو بود ! من واقعا متاسفم صحنه ی وحشتناکی بود! -بی خیالش ... خوب اینم از این من که خیلی ناراحت نشدم حدس می زدم این طوری بشه! نمی دونم ولی خوب ...لا اقل یه بار از رو دوشمون برداشته شد! خوب شما بالاخره این صدا رو شنیدید؟ دلم می خواست بشنوید. اون موقعی که دیوانه سازا تو هاگوارتز ول می گشتن این صدا مدام توی گوش من بود. خوب دیگه هر چی بود نشد!
- هری؟ حالا که این نشد بهتر نیست بریم دره ی گودریک دنبال جان پیجه؟
- فعلا نه ما هنوز نمی دونیم با قاب آویز پیدا شده چیکار کنیم حالا بریم یه جان پیچ دیگه پیدا کنیم؟
- هری ! من خسته شدم اگه کاری نداری یه چند روزی برگردیم پناهگاه!
- اگه شما می خواین برین، برین! ولی من هنوز کارم با اسنیپ تموم نشده!
- هری تو رو خدا ولش کن تنهایی کاری از دستت بر نمیاد!
- نه حرفشم نزن من نمی تونم ولش کنم!
- هرمیون به رون نگاهی انداخت و گفت پس اگه نیای ما هم نمیریم!
و بعد بلند شد و رفت...
- رون ! اتفاقی افتاده؟
- نه! چیزی نیست ! اصلا چیزی نیست!
ولی قیافه ی رون تابلو بود که از چیزی ناراحت است...تا چند روز دیگر جواب نامه کرام می آمد شاید هم خودش بر می گشت...




قبلی « امپراطوری تاریک سینگای خون آشام_فصل سوم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
thesolarsystem
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۲:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۱۲:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۴
از: Hogsmeade
پیام: 30
 از طرف من
جالب بود ولی تو هر فصل هیچ اتفاق مهمی نمی افته . هیجانشو بیشتر کن .

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.