هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

آخرین انتقام


هر لحظه بر تاریکی شب افزوه می شد در اسمان هم هیچ ستا ره ای وجود نداشت اما بجای انها ابره ای تیره رنگی اسمان را پوشانده بودند و برف های خود را بر سره دهکده می ریختند انگار که داشتند برای البوس دامبلدور سوگواری میکردند ,باد هم که از سمت شمال می وزید
هرلحظه بر سرعت خود می افزود و با صدای مخوف خود ترس را بر دله شجاع ترین انسانها می انداختتا کسی جرات بیرون امدن را به خودندهد.
اما در دهکده (هاگزمید)هیچ صدای نمی اد و هیچ جنبنده ای هم در داخل یا بیرون ان پرسه نمی زد
انجا طوری ساکت بود که انگار انسانها ی زنده جای خود را به مره ها داده بودند و حالا مرده ها ساکن هاگزمید شده بودند ,اما در میان بارش برف و صدای مخوف باد هنوز چند چراغی ازچراغ ها ی دهکده روشن بود و نور آنها در تاریکی سو سو میکرد

یکی از این کلبه ها که در امتداده هاگزمید قرار داشت و داخل ان صداهایی بر میخواست رستو رانه جیغ بود که تا پاسی از شب مشغوله پذیرای از اهالی و چند تایی مسافر بود که تازه از راه رسیده بود.
داخل کمی شلوغ بود و تمامی میزها پر بود و در هر یک سه چهارنفری نشسته بودند و مشغول حرف زدند بودند...
مردی که کمی لاغر تر از بقیه بود گفت:حالا باید چیکار کنیم منکه خیلی میترسم میگن کم کم همه دارند به اسمشو نبر ملحق میشند و خادم اون میشند!!!
مرده دومی که موهای خود را از پشت بسته بود با تمام کردنه چای خود گفت: اره منم شنیدم حتی تازگیا از یکی از دوستام شنیدم که میگف برادرش به اسمشو نبر ملحق شده و به اون گفته اگه اونم به اربابش ملحق نشه میکشدش اونم یواشگی از کشور خارج شده و رفته یه جای امن ..منم میگم چطوره ما هم فرار کنیم و از اینجا بریم.!!
مرده سومی که درشت اندامتر از بقیه بود گفت :ای ترسوها فکر کردید می تونید از دسته اسشو نبر فرار کردتو همین خیال باشید,اگه باز البوس دامبلدور زنده بود میتونستیم با کمک اون و وزارت جلوی گسترش نیروی اونو بگیریم اما افسوس...
مهماندار که تا حالا ساکت بود گفت:انتونی راست میگه اگه وزارت در برابر اسمشو نبر شکست بخوره کاره همه مون تمومه"
در این میان یکی که در تاریکی نشسته بود و مشخص نبود چند نفر میشند گفت:هی مهماندار 4تا دیه نوشیدنی بیار
مهماندار :الان میارم.
مهماندار میره و چهار تا نوشیدنی برای انها میبره "اونها که سر تا پا سیاه پش بودند وبا شنله ی سیاه رنگی که در تنشان بود هنگام راه رفتن به زمین کشیده میشد و صدایی شبیه به باز شدنه در را ایجاد میکرد وبا کلاه هایی برسر که معلوم نبود از چه جنسی هستند فقط میشد این را فهمید که خیلی ضخیم هستند و رنگشان تیره بود.

پس از مدتی یکی از انها که فقط در سیاهی چشمانشرا میشد تشخیص داد گفت:از یکی از دوستانم که در وزارت کار میکنه شنید م که وزارت سحر و جادوی چند تا کشور دیگه قل همکاری به وزیر داده اند و قراره تعداده زیادی از کاراگا های خبرشونو به اینجا بفرستند تا به وزارت در ازبین بردنه ولدمورت کمک کنند.

دیگری گفت:وقتی البوس زنده بود هیچ کس حرفشو قبول نمیکرد تا وقتی که اون اتفاق تو وزارت افتاد,بعد از اون البوس خیلی تلاشکرد تا جلوی گسترش نیروی ولدمورت رو بگیره ام نمی دونست که یکی از دشمنانش در کنارشهدر اخر هم به خاطره دلسوزی و ساده گیش بهش خیانت کرد و وانو کشت تا ولدمورت نفس راحتی بکشه و بتونه به راحتی به مقاصده پلیده خودش برسه.

دیگری گفت:اگه یک روز هم به پایان زندگیم مونده باشه پیداش میکنم و سزای خیانتشو میگیرم.
دیگری گفت:اروم باش جان ارزوی همه ی ما اینه اما اول باید یکی از اونا (مرگ خواران) رو گیر بیاریم و اطلاعاتی رو که می خواهیم رو ازش بگیریم.
ویکتور:مگه پیدا کردید؟
تام: اره اما اینجا نمیشه باید بریم بیرون چون اینجا خیلی داره شلوغ میشه...

هر چهار نفر وقتی باهم از سره میز بیلند شدند همه ساکت شدند وانها را که ماننده اشباح تاریکی بودند رو تماشا میکردندتا وقتی که هر چهار تا از در خارج شدند و از راهه فرعی به راهه خود ادامه دادند ..
ویکتور: باید کمی راه بریم تا هیچ کس مارو نبینه بعد میتونیم تغییر شکل بدیم,صلاح نیست خودمونو غیب کنیم ممکنه گیر بیفتیم.

پس از چند صد متری که راه رفتند در نزدیکه گورستانی ایستادند .
تام: بچه ها بهتره اینجا تغییر شکل بدیم بعد دنباله من بیایید.

تام به شکله سگی با چشمانی ترسناک درامد و شروع به دویدن کرد.
وکتور به شکله عقابی بزرگ درامد و پس از به هم زدنه بالهایش به هوا رفت
جان: به شکله گرگی که قدش به یکی متر میرسید در امد و با صدایی که از خود دراورد گورستان به لرزه درامد و بعد شروع به دویدن کرد
در اخر هم استیو به شکله ببری سیاه درامد که ترسناکیه ان توصیف ناپذیر بود و با پرش های دو متری ی"خود را به دوستانش رساند

چطوره دوستان؟
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - 2 - 20 کتاب هفتم پیش بینیهای من » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
mihan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۱۶:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۱۸:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۶
از: اون بالا جغد میایَ
پیام: 286
 ممنون!!
ممنون ازتون
اما میخوام این داستانو تو انجمن مطالب اشتراکی قرار بدم تا با همکاری اعضا اینو ادامه بدیم.
نظرتون چیه؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.