هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 22


هري پاتر و آغاز پايان
فصل 22

آن سه به قدري وحشت زده شده بودند كه حتي نتوانستند طلسم اكسپليارموس او را منحرف كنند . او آنها را خلع سلاح كرد و روي صندلي هايي نشاند و دست و پاهايشان را با طناب هايي نامرئي به صندلي بست و پس از مدتي گفت:
تو پسره ي احمق يه هفته است كه منو مچل خودت كردي!
هري گفت:
خفه شــ-
- نه تو اون حرفو نمي زني!
او گفت:
حيف!
هرميون با عصبانيت گفت:
حيف براي چي؟ تو خيلي پست فطرتي! تنهايي ماها رو گير آوردي كه چه بلايي سرمون بياري؟
- نه نه نه نه! دوشيزه گرنجر! دامبلدور-
هري با عصبانيت فرياد زد:
اسم اونو نيار !
- آقاي پاتر! متاسفانه بايد خدمتتون عرض كنم كه اين جا فقط منم كه دستور مي دم! ظاهرا اين دفعه بايد از طلسم طولاني تري براي قفل كردن دهنت استفاده كنم... ولي به خاطر دامبلدور اين كار رو نمي كنم!
رون فرياد زد:
چطور جرئت مي كني اسم اونو به زبان بياري؟ ها؟ تو يك قاتل پستي!
او كه ديگر صبرش تمام شده بود فرياد زد:
توهين ديگه بسه! هميشه مي دونستم اين طوري ميشه... همش تقصير دامبلدور بود...اون منو مجبور كرد...
هرميون با بي قراري گفت:
منظورت چيه؟
او چيزي را كه شبيه قدح انديشه ي دامبلدور يا به عبارتي هري بود از كتابخانه برداشت و روي زمين جلوي آن سه قرار داد به نظر مي رسيد كه اين كار را از روي اجبار انجام مي دهد . سپس يك رشته از افكارش را از درون مغزش بيرون كشيد و آن را درون قدح قرار داد و هم زد . هري انقدر از او منزجر بود كه حتي نتوانست به او براي برداشتن قدح توهين كند. سپس تصويري از درون قدح بيرون آمد و هري و رون و هرميون از تعجب خشكشان زد .
تصوير دامبلدور بود كه داشت با او حرف مي زد...:
خواهش مي كنم سيوروس... تو بايد اين كار رو بكني ... مي فهمي كه! اهميت موضوع رو درك كن... اسنيپ درحاليكه سعي مي كرد بفهمد دامبلدور درباره ي چي حرف مي زند گفت:
ميشه اول بگيد چه كاري رو؟
- نه تو بايد قول بدي كه به حرف مي كني!
- آخه...
- سيوروس به من اعتماد كن...
اسنيپ با حالت مستاصلي گفت:
باشه ... قبول مي كنم... حالا ميشه بگيد چيه؟
دامبلدور گفت:
ممكنه برات سخت باشه ولي بايد اين كارو بكني ...
- چه كاري رو؟
دامبلدور با آرامش گفت:
تو بايد منو بكشي.
- چـــــــــــــــي؟
چشمهاي اسنيپ باز شده بود انقدر كه هري فكر مي كرد الان است كه از حدقه خارج شود.
-همين كه گفتم...
- نه نه نه نه ! من نمي تونم! نمي تونم!
- چرا تو مي توني!
اسنيپ تصوير را به درون قدح برگرداند . هري ناگهان به صورت او خيره شد. چيزي كه هرگز در چشمهاي او نديده بود اين دفعه ديد. اشك در چشمهاي اسنيپ حلقه زده بود... هري شوكه شده بود... چطور ممكن بود؟ ... آخر چرا اسنيپ؟ چرا دامبلدور او را مجبور كرده بود؟ او در اين افكار بود كه ناگهان هرميون فرياد زد:
بسه ديگه! چرا دروغ مي گي؟ فكر كردي ما به اين راحتي حرفتو باور مي كنيم؟ تو يك دغل بازي كه براي ولدمورت كار مي كني...
سپس به چهره ي هري و رون با ناباوري نگاه كرد و گفت:
نمي خواين بگين كه تحت تاثير اون قرار گرفتين...
هري احساس كرد مغزش پوچ و خالي شده است . قدرت تكلم نداشت .گيج شده بود...
- هري! نه! تو نبايد حرفشو باور كني!
- من... آخه...
رون با ناراحتي گفت:
هرميون ... اين طوري فكر نكن... به صورتش نگاه كن!
هرميون پورخندي زد و گفت:
از من نخواه كه فكر كنم اشك هاي اون واقعيه... هري... اونا اشك تمساحه... تو خودت گفتي كه دامبلدور داشت التماس مي كرد موقعي كه اون مي خواست اونو بكشه...
حالا ديگر مغز هري كار مي كرد . بد جور هم كار مي كرد. انگار تمامي اجزاي اين پازل به هم وصل ميشد...
- آره هرميون ... ولي دامبلدور براي اين به اسنيپ التماس مي كرد كه اونو بكشه... من هميشه فكر مي كردم چرا دامبلدور بايد التماس كنه... حالا مي فهمم....
سپس ادامه داد:
قفل شدن در اتاق دامبلدور هم براي اسنيپ بوده ... و گم شدن نقشه ي غارتگر...هرميون من به طلسم هاي دامبلدور اعتقاد دارم... اگه اون دشمن بود هرگز نمي تونست وارد هاگوارتز بشه... مي فهمي؟
هرميون كه انگار راضي نشده بود از اسنيپ پرسيد:
جدا؟ اگه اين طوره بگو اصلا براي چي اينجايي؟ اگه نمي خواي هري رو ببري... چرا اومدي اينجا؟
اسنيپ كه حالا مثل هميشه شده بود گفت:
از توضيح دادن به سه تا بچه و قانع كردن اونا متنفرم!
سپس ادامه داد:
شما ها كه انقدر ادعاي باهوشي تون ميشه... شما دوشيزه گرنجر كه هميشه شاگرد اولي ... هيچ وقت به فكرت نرسيد كه چرا دامبلدور هيچ نشانه اي براي شماها نذاشته؟
آنها سر در گم شده بودند. هري گفت:
منظورت چيه؟
اسنيپ ظاهرا صبرش تمام شده بود ولي سعي كرد خودش را كنترل كند اين برخورد از او بعيد بود. سپس گفت:
راجع به جان پيچ ها!
آنها هر سه به يكديگر نگاه كردند. هري مشكوك شده بود . نكند او براي ولدمورت به آنجا آمده است تا بفهمد كه آنها چقدر اطلاعات درمورد جان پيچ ها پيدا كرده اند . او در دوراهي عظيمي گير افتاده بود از طرفي به دامبلدور اعتماد داشت از طرفي مي ترسيد اسنيپ خيانتكار باشد...سپس گفت:
دامبلدور روز آخر به من گفت كه فقط من و اونيم كه از اونا اطلاع داريم... اگر اين چيزا رو دامبلدور به تو گفته پس چرا چيزي به من نگفت؟
اسنيپ فرياد زد:
اه... چون وقت نكرد ... مي دوني چرا چون تو هيچ وقت چفت شدگي رو ياد نگرفتي ... و هيچ وقت نتونستي به افكار بقيه راه پيدا كني.... ولي من هميشه مي تونستم... اون روز دامبلدور اين چيزا رو به فكر من منتقل كرد...مي توني درك كني يا نه؟اون گفت كه قانع كردن پسر يك دنده اي مثل تو خيلي وقت مي بره...
هري به رون و هرميون نگاه كرد آنها هم بر سر دوراهي گير كرده بودند او با حركت لب به آنها گفت:
من نمي دونم چيكار كنم!
هرميون با ناراحتي گفت:
همون كاري رو بكن كه اگه دامبلدور بود مي كرد.
هري از اسنيپ پرسيد:
حالا مي خواي چيكار كنيم؟
- شما ها به تنهايي نمي تونيد جان پيچ ها رو خنثي كنيد... به من بگيد تا حالا چيزي پيدا كرديد؟ رون سريع گفت:
آره... يه قاب آويز...اما نتونستيم خنثي اش كنيم!
اسنيپ پوزخندي زد و گفت:
فردا همين موقع ... همين جا منتظرتونم...
سپس دست و پاي آنها را باز كرد و گفت:
دفاع كردن شماها افتضاحه!
او چوبدستي هاي آنها را بهشان پس داد و گفت:
جان پيچ رو هم بيارين! يكي يكي بايد پيش بريم!
هري با تعجب به اسنيپ نگاه كرد:
يكي يكي؟
- آره چون من فكر مي كنم يكي ديگه از اونا را پيدا كردم.
سپس به آنها اجازه ي حرف زدن را نداد و شيشه اي را از داخل جيبش درآورد و آن را سركشيد.
بعد از لحظه اي او ديگر آنجا نبود!





قبلی « هری پاتر و دالان مرگ - فصل 5 هری پاتر و آغاز پایان - فصل 23 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
professor_snape
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۱۱:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۱۱:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۱
از: خانه ی شماره ی12 گریمولد پلیس
پیام: 127
 Re: خوب بود
باریکلا همونه که من می خواستم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.