هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!


لرد ولدمورت نابود شده است.هری پاتر به هاگوارتز باز میگردد اما نه به عنوان یک دانش اموز بلکه به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه. آیا گفته ی بسیاری از جادوگران مبنی بر نفرین شدن این درست درست است یا چیز دیگری پشت ماجراست؟؟؟
اگر میخواهید پاسخ آن را پیدا کنید پس این داستان را دنبال کنید
سیاهی نابود شده و هری خوشحال از این واقعه تابستان را در خانه بهترین دوستش رونالد ویزلی میگذراند.هرمیون نیز فردا به آنجا می آمد. چه روز های خوبی بود. هنوز به دوستانش نگفته بود که چه اتفاقی قرار است بیفتد. آن دو، به دنبال هری، برای نابودی لرد ولدمورت آمده بودند به همین سبب موفق به گذراندن سال هفتم نشده بودند و امسال به هاگوارتز باز میگشتند. اما هری چون باید برای نبرد با لرد ولدمورت، آماده میشد سال هفتم را جلو جلو در تابستان 3 سال پیش آموخته بود. چهره ی پر اشک هرمیون را به یاد آورد، زمانی که داشتند میرفتند که شاید باز نگردند.
تق تق
افکار هری در هم شکسته شد. بلند شد. عینکش را بر چشمان سبزش زد و با صدایی که کمی کلفت تر شده بود گفت: بیا تو
ناگهان در با صدای محکمی به دیوار برخورد کرد و انبوهی از نخ کلفت وزوزی جلوی چشمانش را گرفت.
- نه! نکن هرمیون نکن
این صدای رون بود که سعی میکرد موهای هرمیون را از جلوی چشمان هری کنار بزند. این تنها چیزی بود که انتظارش را نداشت.
- هرمیون! از دیدنت خیلی خوشحالم ولی تو که قرار بود.....
هرمیون با آب و تاب گفت: آره میدونم قرار بود فردا بیام اما کی میتونه برای دیدن بهترین دوستاش تحمل کنه؟؟؟
سپس با اجازه هری روی یک صندلی نشست. هری بار دیگر بر روی تخت ولو شد. از اینکه هر 3 نفر آنها سالم بودند و در آن اتاق حضور داشتند احساس آرامش میکرد.سرانجام هرمیون سکوت را شکافت: هری، رون برای شما نامه ی هاگوارتز آوردن؟؟
هری سری تکان داد و گفت: نه! گفتن فردا میاد.
هرمیون آنها را تا ظهر به تعریف کردن اتفاقاتی که در نبودش افتاده بود کرد و هری و رون نیز همه چیز را برایش تعریف کردند
فردا صبح!!
بیدار شین! بیدار شین!
این صدای مالی ویزلی بود که در بارو طنین مینداخت. هری به سرعت بلند شد و لباسش را عوض کرد. سپس از اتاق بیرون دوید و به سرعت به سمت میز رفت. خیلی عجیب بود. بر خلاف همیشه امروز، به نامه های هاگوارتز خیلی اهمیت میداد زیرا باید نقش بازی میکرد تا بتواند دوستانش را غافلگیر کند به مک گونگال این را گفته بود البته هرمیون از همان لحظه ورود این سؤال را مدام میپرسید: تو که سال هفتم رو خوندی چرا دوباره میخوای بیای هاگوارتز
و هری هر بار در حالی که سعی میکرد به چشمان هرمیون نگاه نکند به دروغ میگفت: اون آموزشا خیلی عجله ای بودن من میخوام کامل یادشون بگیرم
اما هرمیون راحتش نمیگذاشت. سرانجام زمانی که فریاد هرمیون مبنی بر رسیدن جغد ها بلند شد از افکارش بیرون آمد. و به سمت پنجره دوید. 3 حغد سفید رنگ به سمت آنان می آمدند. هری بلافاصله نامه ی تقلبی خودش رو باز کرد. مانند همیشه بدون خوندن نامه ی اول به سراغ دومی رفت هرچند که میلی به خواندن آنها نداشت اما باید عادی رفتار میکرد تا دوستانش شک نکنند.
فردا خانم ویزلی تمامی چیزهایی را که نیاز بود خرید. هری پول زیادی از سیریوس و دامبلدور به ارث برده بود و اکنون خیلی پولدار بود و به همین سبب تمام هزینه مدرسه تمام و کمال، از حساب چندین هزار گالیونیه هری پرداخت شد.
هری بر روی تخت دراز کشیده بود. فردا روز موعود بود. روزی که این همه انتظارش را کشیده بود. دوستانش در آنجا مشغول بودند. هرمیون مانند همیشه مشغول خواندن کتاب های گران قیمت و رون هم مشغول برق انداختن چوب جاروی آذرخشش که به تازگی از هری هدیه گرفته بود. هری سعی میکرد هیجانش را پنهان کند اما گویا توی اینکار چندان موفق نبود بارها هرمیون به او شک کرد کم کم فکر میکرد غافلگیر کردن را کنار بزارد و در عوض از زیر این همه بار گناه کنار برود.
صبح روز بعد همه با فریاد مادر رون مالی ویزلی از جا برخاستند.ساعت هنوز 9 بود و اگر قرار بود با ماشین جادویی هری میرفتند حداقل یک و نیم ساعت وقت داشتند.
سرانجام وقتی همه صبحانه شان را تمام کردند بار دیگر به اتاق خودشان بازگشتند. هری برای رهایی ازچنگ سؤال های هرمیون به درون باغ رفت تا کمی قدم بزند. سرانجام ساعت 10:45 دقیقه شد. همه سوار ماشین جادویی هری شدند که به دست خودش ساخته شده بود. ماشین بر خلاف ظاهر کوچکش خیلی بزرگ بود. در درون آن انواع امکانات وجود داشت اما الان وقت تفریح نبود. هری دکمه پرواز نامرئی را فشار داد و ناگهان ماشین در هوا به پرواز در آمد سرعتش از نور بیشتر بود وقتی به ایستگاه کینگزکراس رسیدند ساعت 5 دقیقه به یازده بود. این 5 دقیقه آخر هم صرف سفارشات معمول مالی ویزلی شد و بچه ها درست سر ساعت 11 سوار قطار شدند. هری مجبور بود به اتاق معلمان برود اما مطمئن بود که در این صورت هرمیون همه چیز ار میفهمید بنابراین به دوستانش گفت :مک گونگال نتونسته اونها رو راضی کنه که سال آخر رو که حضور نداشتم رو ببخشن چون فقط داشتم استراحت میکردم. شماها هم توی مدرسه گفتن از گریفیندور امتیاز کم میکنن
سپس در حالی که سعی میکرد لبخندش را پنهان کند به سمت اتاق معلمان راه افتاد. میدانست انتظارش خیلی طول نمیکشد. میتوانست چهره ی آن 2 را زمانی که او به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه با استفاده از یه سری حرکات نمایشی که خود ترتیب داده بود، معرفی میشود تصور کند
در هاگوارتز
شام تمام شده بود و همگان منتظر سخنرانی مک گونگال بودند که بعد از مرگ دامبلدور مدیریت مدرسه به حساب می آمد. هری چند دقیقه پیش به بهانه رفتن به دستشویی با استفاده از یک اتاق مخفی به محلی رفت که باید نمایشش را از آنجا شروع میکرد کمی بعد انتظارها به پایان رسید. نوری دور صندلی خالی معلم را در بر گرفت وچند دقیقه بعد یک شیردال در آنجا ظاهر شد. این چیزی بود که مک گونگال اصلا انتظارشرا نداشت. نعره شیردال گوش را کر میکرد سرانجام هری زمانی که مطمئن شد همه را به اندازه کافی ترسانده است تغییر شکل داد و چند لحظه بعد به جای آن شیردال هری پاتر حضور داشت. اه اه.... بار دیگر بختش گل کرده بود این را از نگاه هرمیون فهمید مطمئنن امشب با یک کبودی بر پای چشمش میخوابید
------------------------------------------------------------------------------
خب فصل اول در کل یه مقدمه سازی بود
قبلی « قاموس افسون‌ها – (B) راب - فصل سه » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
foozool_e_bahal@yahoo.com
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۲۰:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۲۰:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۶/۵/۳۱
از: معلومه ديگه
پیام: 6
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
واي خيلي قشنگ بود انقدر قشنگ بود كه من جلو جلو خوندمش اميدوارم ادامش هم همين قدر قشنگ بااشه

فرستنده شاخه
amir_keivan2009
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۷
از: محفل ققنوس
پیام: 604
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
ممنون از نظرهاتون
به زودی فصل بعدی رو هم میدم. خواهشا نقاط ضعف رو بگید تا دفعه بعد بهتر بنویسم

فرستنده شاخه
hilda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۲۳:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۲۳:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۷
از: نا كجا اباد
پیام: 134
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
بابا ايول ريموس خيلي قشنگ بود
فقط اميدوارم زود زود بدي

فرستنده شاخه
harrypotty
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۹:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۹:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۲/۴
از: يه جا زير چتر آسمون
پیام: 206
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
خيلي عالي بود

فرستنده شاخه
2007
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۸:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۸:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۱۰
از: كنار بر بچ مرگ خوار
پیام: 789
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
ایول بابا ریموس هم داستان نویسه
قشنگ بود

فرستنده شاخه
20665
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۷:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۷:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۶/۳/۳
از:
پیام: 98
 Re: هری پاتر و زندانیان تالار ------ فصل اول!
خیلی جالب بود .ممنون

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.