هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

معمای پنج پرنده


معمای پنج پرنده
فصل اول

يك شب بد برای‌ ويزلی

آن روز عصر سيريوس آخرين التیماتوم را در مورد كامل كردن گزارشات اخير رون به او داد و به زبانی او را از مهمانی ای كه هر سال در اين روز برگزار ميشد، محروم كرد.

_ لعنتی! عمدا اين كارو كرد. اون میتونست فردا منو توبيخ كنه ... آخه چرا امشب ... چرا جلوی بقيه ...

با ناراحتی زياد پشت ميز كارش قرار گرفت و با نااميدی به توده ای از پرونده های ناقص نگاهی انداخت.

_ عالی شد... اين يعنی يك شب زنده داری كامل.

و سعی كرد ادای سيريوس را زمانیكه جلوی بقيه او را توبيخ می كرد، در آورد.

_ دوازده ساعت رون... فقط 12 ساعت مهلت داری تا انجامشون بدی!

_ لعنتی ....! نفسش از جای گرم در مياد و باعصبانيت اولين پرونده را باز كرد و مشغول شد.


سه ساعت از شروع كارش گذشته بود و همچنان می نوشت.
_ لابد الان بچه ها همه توی كافه جمع شدن و خوش مي گذرونن!

نفس عميق حسرت باری كشيد و به صندليش تكيه داد، حالا خودش را لعن و نفرين می كرد كه چرا زودتر اين گزارشات را ننوشته بود تا اكنون مجبور نباشد تنها در آن اتاق سرد و نمدار مشغول نوشتن باشد.

_ رون ، رون... روووووووووون! با توام! برای چی هنوز اينجایی!

رون انقدر درگير مسائل و افكارش بود كه كاملا فراموش كرده بود امشب كينگزلی شكلبلت كشيك دارد. بنابراين متوجه ورود او نشد و وقتی كينگرلی او را صدا زد انقدر ناگهانی از جايش پريد كه نتوانست تعادلش را حفظ كند و همراه صندليش از عقب به زمين افتاد. با اينكه سرش محكم به زمين خورده بود و تار ميديد چوبش را به سرعت به سمت منبع صدا نشانه گرفت.

_ اوخ ... لعنتی! كينگزلی! منو سكته دادی!

شكلبلت در حاليكه به زحمت سعی می كرد جلوی خنده اش را بگيرد، جلو رفت تا به رون در بلند شدن كمك كند.

_ چوبت را بگير اونور ديوونه! من كه يك ساعته دارم صدات می كنم!

و دوباره پرسيد چرا هنوز اينجایی... مكثی كرد ظاهرا جوابش را با ديدن توده عظيم و خاك گرفته پرونده ها گرفته بود.

_ كه اينطور، اونقدر لفتش دادی تا ...
با چشم غره ای از سوی رون ترجيح داد ادامه ندهد.

_ تو يكی ديگه شروع نكن!
رون با بدخلقی روی صندليش نشست و برای اينكه از نگاههای سرزنش آميز كينگزلی دور بماند آنقدر سرش را در پرونده ی مقابلش فرو كرد تا صفحه كاغذ به نوك دماغش چسبيد.


همان ساعات؛ مهمانی ساليانه گارآگاهان

تقريبا همه آمده بودند و بدور ميز بزرگ مملو از خوراكی و شيرنی كه صاحب پير رستوران به رسم هر سال برايشان در گوشه دنجی آماده كرده بود، نشسته بودند و به خاطرات و تعريف های كاراگاه مك كين پير گوش میدادند و می خنديدند. در حين صحبت و صدای خنده، آگوستوس از روی صندلی، خود را به جلو و به سمت سيريوس _كه در صندلی كناريش نشسته بود_ كشيد و آهسته گفت:

_ حالا واقعا لازم بود اين كارو با رون بكنی؟! فكر نمی كنی بهش زيادی سخت گرفتی؟

سيريوس كه در حال مرور عناوين روزنامه عصر بود، روزنامه اش را پايين آورد و گذاشت تا روی پايش بيفتد.

_شايد!

_ خب پس چرا اينكارو كردی؟!

_ چون لازم بود، و فكر كنم قبلا با هم در اين مورد كه او مثل گذشته فعال نيست صحبت كرده بوديم، اينطور نيست؟

_ اما قرار نبود اينطوری جلوی جمع ضايعش كنی...! شايد مشكلی داره؟

_ آگوس، ممكنه اين بهترين راه نبوده باشه، اما اميدوارم باعث بشه كمی به خودش بياد و يه تكونی بخوره! نمی خوام بهترين نيروی بخشمون، اينطور نسبت به وظايفش سست بشه!

_ وظايف؟ رفيق اون وظايفش رو كه انجام ميده تنها گزارش اونا رو دير اماده ميكنه، همين! تو ديگه زيادی سخت گرفتی و من فكر میكنم روش اشتباهی رو پي..

پای نتوانست جمله اش را تمام كند. يكی از همكارانشان به سمت آنها امد و شروع به صحبت با سيريوس نمود.


سه ساعت و نيم بعد؛ بيمارستان سنت مانگو بخش حوادث و صدمات جادویی

سيريوس بی صبرانه منتظر بود تا شفادهنده اجازه ملاقات او با كينگزلی و چند تن ديگر از مامورين زخمی وزارت را بدهد. نگران، عرض راهرو را به صورت رفت و برگشت طی می كرد.

_ بلك،...

به سمت صدا برگشت. آگوستوس و ايگور با سرعت از انتهای راهرو به سمتش می امدند. ايگور كه نفس نفس می زد، پرسيد:

_ هه ... هه ...حالش ... چطوره... هه ...؟

_ هنوز نمی دونم. خب دقيقا بگين چه اتفاقی افتاده.

ايگور گفت:_ ظاهرا تعدادی‌ نقابدار به ظاهر مرگخوار به روستای شانكلين (Shanklin) حمله كردن و كينگزلی و رون و چند تا از مامورای ديگه وزارت هم میرن به اونجا. تقريبا اونا رو گرفته بودن كه با يكسری نيروی مرگخوار تازه نفس ديگه روبرو ميشن و به كمك مرگخورای اولي حلقه محاصره رو ميشكنن و بچه ها رو شكست میدن.

اِ ...خب... و... و متاسفانه علاوه بر اينكه يك سری از بچه ها رو زخمی كردن، دو نفرم به گروگان گرفتن ... كه... كه يكيشون ... پای با ناراحتی ادامه داد:
_ رون بوده!


-------------------

پ.ن : اسامی اين داستان بر گرفته از شخصيت های موجود در سايت است، بنابراين فاصله های سنی و مكانی ( با توجه به مجموعه كتاب های هری پاتر ) در نظر گرفته نشده و صرفا داستانی ماجرایی است.
قبلی « سرزمین عجایب ۲ معمای پنج پرنده ۲ » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
pr.sinistra
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۳/۲۱ ۲۱:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۹/۳/۲۱ ۲۱:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۹/۲/۲۳
از:
پیام: 55
 Re: معمای پنج پرنده
اغازش كه جالب بود. ولی اميدوارم ادامه بدي و اونو كامل كنی! اخه اكثر نوشته های اخير اغاز خوبی داشتند اما پايانی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نداشتند.
در كل خوب بود.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.