هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

وندتا نیروی خشم فصل اول


یک داستان جالب
به نام خدا

vendetta
وندتا
"نیروی خشم"
فصل اول :مخاطره ( + -) م
سال 2001 میلادی ساعت 5:30 صبح از روی ساعت پارک مرکزی نیویورک چیز دیگری قابل رویت نیست .هوا بسیار مه آلود است مردی روی صندلی صورت خودرا درحالی که روزنامه می خواند در آن فرو کرده ،در آن طرف پارک پسری در حال دویدن است لبخند زیبایی که بر چهره دارد آن قدر عمیق و زیباست که حتی موقع نفس نفس زدن دیوونه وار او که اگر کسی ندونه میگه ده مایل تو مارتن دویده از بین نمی ره.در طرف دیگر پارک دختری با لبخندی ملیح در کنار دیواری پر از فرورفنگی و بیرون زدگی که حاصل گذشته پرفراز ونشیب این پارک است با عصایی در دست و عینکی دودی برچشم ایستاده .انگار او علاوه بر چشمانش از اعضایی همچون گوش و دست و ... برای دیدن استفاده می کند .در روی صندلی ای که مرد روزنامه خوان در آن بود جز گربه ای خواب آلود و کز کرده چیزی نیست ولی ....ولی صبر کنید انگار مردی هم هیکل روزنامه خوان در نیمکتی آنطرفتر نشسته اما چرا لباسهایش عوض شده ؟! مگر می شود کسی به این سرعت در وسط پارک لباس عوض کندفاصله دور است و چهره اش دیده نمی شود هرچند اگر هم دیده شود ما چهره مرد روزنامه خوان را ندیده ایم صبر کن ببینم دستش را به صورتش نزدیک می کند انگار اشکهایی را از صورتش پاک می کندخیلی خشن این کار را کرد به سرعت در مه گم می شود .مه همچنان غلیذ تر می شود جایی حداقل تا ده متری دیده نمی شود همه چیز فقط ابر است اما این پسرک را متوقف نمی کند اوبه هدفونی که در گوش دارد گوش می دهد و بعضی وقتها با آن شروع به خواندن می کند .



(Many nights we pray and …when you believe hard to tell... you win when you believe...)
صدایی جالبی ندارد اما احساس اینکه کسی در پارک نیست که اورا مسخره کند و شاید صدایی زیبای خواننده گان آهنگ اورا به وجد آورده هرچند او دارد خود ارخالی میکند و لذت می برد اما اگر اونجا بودی حتما پر میشدی!!!!!!
در چهره دخترک لبخند جای خودرا به شک و ابرویی خمیده داده است .دختر به این سو و آن سو گوش می کند!! انگار نمی تواند ببیند اما از چیزی می ترسد به سمتی نگاه می کند .تلق سریع بر می گردد .سعی میکند تمرکز کند اما مطمئنا نمی تواند
ترسی عجیب بر پارک سایه افکنده انگار پارک در زیر خیمه ابرها نیست بلکه اینها قطره های هورمون ترس است که از کلیه آسمان ترشح شده !!!پسر از خواندن باز می ایستد چون هیچ کس در پارک نیست او هم از چیزی ترسیده هدفون را از گوشش در می آورد ،وحشت تمام چهره اش را گرفته انگار خاطره ای به ذحنش می رسد چیزی را بخاطر آورده از چشمان ملتمسش انگار رگباری از التماس حضور کسی می بارد (کاشکی تنها نبودم خدایا چرا این کارو با من می کنی چرا اینجا اینقدر خلوته خیلی نامردی ..) به سرعت نگاهی به اطراف می کند دست بر سر می گزارد چشمانش را می بندد به مغزش فشار می آورد به جهتی خیره نگاه می کند شروع به دویدن می کند .تندتر تندتر تورو خدا صبر کنید .. با کی صحبت می کند پسرک قاطی کرده میدود و هرچند قدم پاهایش را بیشتر باز می کند شاید قدمش بلنتر شده و با سرعت بیشتری حرکت کند چرا من ؟؟ چرامن ؟؟ چرا من؟؟
دخترک چیزی را می پرسد .به سرعت بر میگردد سئوالی دیگر و ناگهان به زمین می خورد.
چرا؟؟؟؟؟ به یک باره پسرک هم ساکت می شود پشت دیواری خراب در گوشه پارک پناه میبرد به جایی خیره نگا میکند خاطره ای باز ذحنش را مشوش کرده صداهای نامفهومی به گوش می رسد انگار کسی که دسمال غورت داده فریاد می کشد .پسرک در حال گرفتن تصمیمی است هنوز شک دارد این را از چهره اش می توان خواند.صدای آهنگ هنوز از هدفون میاد سکوت انقدر شکننده است که با کوچکترین صدا که صدا هدفون شکسته شده پسرک در کیف پخش کننده آهنگ را بر می دارد و آهنگ راقطع می کند .اما سکوت فقط در اینجا حکم فرماست صدای فریاد های دسمال قورت داده هنوز می رسد فریادهای خفه ترسناک ترین نوع فریاد است .پسرک مصمم می شود چهره ای بر افروخته انگار سالها فکر را شکست می دهد شروع به حرکت می کند که کیف پلیرش به دیوار گیر می کند ومی افتد همه چیز هم زمان کندتر و تندتر می شود .صداها تندتر شده ناگهان صداها بلندتر میشود پسرک شروع به دویدن برخلاف جهت قبلی می کند .نفس زدن او مرگبارتر شده .
درمیان مه غلیذ صبحگاهی دو سایه به دنبال هم در حال حرکت هستند طریقه حرکت هر دوسایه مثل هم است ولی سایه دوم بزرگتر است ناگهان سایه دوم محو می شود و سایه اول که احتمالا سایه پسرک است به زمین می خورد .
-*****-
دو سال بعد ...


بیابانی سرد وبسیار تاریک که در گوشه ای از آن گروهی در زیر چتری از نور قرمز در حال جنب جوش هستند .پلاکاردی بزرگ در ابتدای مسیر ماشین رویی که معلوم است تازه درست شده با خطوط قرمز و سفید چنین مزمونی را می رساند.
*به مارتن مسیه سال 2003 ایالت تنسی خوش آمدید.
تحت حمایت شرکت صنایع مید*
همه در حال جنب و جوش هستند دختری در حال نگاه از داخل چشمی تلسکوپ خود استچند قدم انطرفتر دختروپسری جوان در حال مطالعه نقشه آسمان با نور قرمز هستند تلسکوپ مید ال ایکس 200 جی پی اس دارند بهترین مارک بازار احتمالا 14 اینچ .وای خدای من این چی بود کسی در حال دویدن است مثل جت در حال حرکت می کند گویی به درخواست کسی در حال جواب دادن است و کسی اورا صدا می زند درسته یکی داره میگه داور؟؟ داور؟؟ پس اون یک داوره اما داره چی کار می کنه اوهم در چشمی پسرک نگاه می کند وسپس چیزی را می نویسد وبا نگاهی مهربان منطقه را ترک می کند .ولی این قسمتی کوچک از این دریای خروشان است هرکسی در گروهی بزرگ مسابقه می دهد بعضی ها تازه رسیدند وبا کسی که پشت صندلی و در زیر چتری نشسته جروبحث میکنند که چرا آنها را راه نمی دهد شخص پس از کلی دعوا آنها را راه می دهد .ماشین گران قیمتی با لامپ قرمز وارد محدوده شد .جک گفت صاحابش اومد .انگار قرار است سناتوری از آن پیاده شود همه ساکت می شوند گروهی به سمت ماشین در حال حرکت است کمیته استقبال کوچکی در حال شکل گیری است . پسری گفت :گفتم شاید من قهرمان بشم ولی خوب ایندورم نمیشه یعنی با اون نمیشه ولی چی کنم ؟.کمیته استقبال ریاست جمهوری هم در حال کوچک شدن است چون از هرقدمی که بر میدارند چند نفری می ایستند.در ماشین باز می شود .هنوز چند نفر آخر که نشانه چند قدم آخر است نمانده که مارتین فریادی می زندو سریع دهان خود را می بندد در ماشین کاملا باز شده.“MVS”وسریع می گوید سلام
این رفتار از یک رزیدنت بعید است که خود در ماشین را باز کند اما راننده سرجای خود نشسته است .خوب شاید او از آن دسته رییس جمهور هاست که ادعای مردمی بودن می کنند اما نه صبر کن پسری 17 ساله از ماشین پیاده می شود همان پسری که در پارک می دوید ولی انگار 10 ،20 سال پیرتر شده است.
--------------------------------------------------------------
این یک داستانه که هر چند روز یک فصلشو می نویسم اگر لطف کنید ونظرات انتقادات و هر چیزی که بنظرتون میرسه بگید آخرشو نپرسید که هنوز معلوم نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!
قبلی « هري پاتر و خاطرات خاله پتونيا - فصل 2 فيلمهايي كه ديده ايم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
آبرفورث
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۱۳ ۲۲:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۲/۱۳ ۲۲:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۲/۱۰/۱۳
از:
پیام: 543
 وندتا فصل اول
خب داستان خوبي بود، البته هنوز كه هيچيش معلوم نيست!
ولي خب يه سري چيزها رو بايد رعايت مي‌كردي موقع نوشتن، غلط املايي و ساختار نگارشي باعث‌ميشه يه خواننده از متن زده بشه...
در مجموع منتظر فصل‌هاي بعدي مي مانم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.