هکتور و لينى با هزار مشقت و سختى، پس از رد کردن گردبادها و طوفانها و هزاران ماجرای دیگر، بالاخره سر از محفل در ميآورند. آنها کار را با تبدیل کردن خودشان به وسایل خانه آغاز میکنند، اما در نهایت به یک تغییر ظاهری در چهرهشان رضایت میدهند و به عبور و مرور در محفل میپردازند تا بلکه دامبلدور را بیابند... که اتفاقا هم میابند!
شاید فکر کنید راضی کردن دامبلدور برای همراه شدن با دو مرگخوار سخت باشد. اما کافی است ادعا کنند مرگخواری در خانه ریدلها انتظارشان را میکشد که قصد ورود به جبهه سفید را دارد. آنوقت دامبلدور حتی شده دو پای دیگر هم قرض میگیرد تا برای افزودن به تعداد فرزندان روشنایی دست به کار شود!
اما همه داستان اين نیست!
در راه دامبلدور تمام گلهاى پژمرده و پرنده هاى زخمى را درمان میکند و حتی بیش از پیش اعصاب هکتور و لینی را خراب میکند. در همین حال ناگهان لرد سياه همراه با بلاتريکس سر راهشان سبز میشوند و دوئلی میان لرد و دامبلدور شکل میگیرد. اما در جنگل که دوئل کنید، باید احتمال دهید که شاید طلسمتان به کوه برخورد کند و نتیجهاش دفن شدن شما زیر آوار حاصل از آن باشد!
پایان عجیبی برای یک دامبلدور و لرد ولدمورت است، نه؟ حال چه میشود اگر هرچه در پاراگراف قبل خواندید خوابِ لینی بوده باشد؟ این یعنی شما باید اتفاقات بین دامبلدور و دو مرگخوار را تا ورود به خانه ریدل رقم بزنید! ولی باید دید که آیا در واقعیت هم این اتفاقات برای آنها تکرار میشود؟
دست به دعا شوید که چنین واقعه تلخی گریبانگیر این دو رهبر تاریکی و سفیدی نشود.
بیشک دیدگاه هر کس نشانهی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
|