هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

[index]

Voldemort-narrative

از جادوگران®، فرهنگ نامه هری پاتر.

index | تغییرات اخیر | ویرایش این صفحه | تاریخچهٔ صفحه | تعویض به حالت مدیا ویکی

نسخهٔ قابل چاپ | تکذیب‌نامه‌ها | سیاست حفظ اسرار
رده‌های صفحه: Wizard people | V

فهرست مندرجات

شرح حال لرد ولدمورت

تصویر: dhus-detail-voldie-450px.jpg

«خیر و شری وجود ندارد، فقط قدرت است و کسانیکه از به دست آوردن آن عاجزند.» لرد ولدمورت به کویرل (س.ج.17)

«نمی دونی علامت شوم چه وحشتی بوجود می آورد...تو هنوز خیلی جوونی. فقط تصور کن به خونه بیای و علامت شوم رو بالای خونه ت ببینی. اون وقته که می فهمی توی خونه با چه صحنه ای روبرو میشی... صحنه ای که همه ازش وحشت دارن...بدترین اتفاق ممکن.» آرتور ویزلی به رون (ج.آ.9)

«چیزی بدتر از مرگ وجود نداره، دامبلدور!» لرد ولدمورت (م.ق.36)

لرد ولدمورت با نام اصلی تام ماروولو ریدل به دنیا آمد. او پسر مروپ (از نوادگان سالاز اسلیترین) و تام ریدل، یک مشنگ خوش قیافه و پولدار از دهکده لیتل هنگلتون بود که مروپ او را با معجون عشق به دام انداخت. وقتی شوهر مروپ فهمید که او یک ساحره است، او را که باردار بود ترک کرد (ش.د.10). مادر تام کمی بعد از به دنیا آوردن او مرد و فقط به این اندازه زنده ماند که نام او را تام ریدل، به یاد پدرش و ماروولو، به یاد پدربزرگش بگذارد.

تام ماروولو ریدل، یتیم دورگه، بر آن شد که نام خود را به لرد ولدمورت تغییر دهد و کنترل دنیای جادوگری را بوسیله ایجاد یک نظام فاسد میان اصیل زاده ها و مشنگ زاده ها به دست بیاورد. ولی موفق نشد- البته نه بخاطر اینکه قدرت کافی را نداشت، بلکه بخاطر روش های ظالمانه، ناتوانی در دوست داشتن و اعتماد کردن به دیگران، و اعتقاد به شکست ناپذیری خودش. همانطور که خودش به کویرل گفته بود «خیر و شری وجود ندارد، فقط قدرت است و کسانیکه از به دست آوردن آن عاجزند.»

سالهای کودکی

جادوگر سیاه معروف به «لرد ولدمورت» در سال 1928 در یک یتیم خانه واقع در لندن به دنیا آمد. مادرش، یک ساحره و به گفته ولدمورت یکی از نوادگان سالازار اسلیترین بود که عاشق تام ریدل مشنگ شد. تام ریدل در عمارت اربابی زیبایی روی تپه مشرف به دهکده لیتل هنگلتون زندگی می کرد. عمارت اربابی بزرگترین و باشکوهترین ساختمان در شعاع چند کیلومتری دهکده بود. وقتی مادر ولدمورت به همسرش گفت که یک ساحره است، او را ترک کرد و به خانه والدینش بازگشت. همانطور که لرد ولدمورت می گوید پدرش «از جادو خوشش نمی آمد». مادر ولدمورت درست بعد از به دنیا آوردن او مرد و او در یک یتیم خانه مشنگی بزرگ شد.

تام یازده سال اول زندگی اش را در آن یتیم خانه تمیز ولی دلگیر گذراند. وقتی بزرگتر شد شروع به دزدی کرد و «حوادث بدی» را برای بچه های دیگر و حیوانات درون یتیم خانه بوجود آورد (ش.د.13)

در هاگوارتز: 1938-1945

تام در هاگوارتز به گروه اسلیترین رفت و به سرعت به عنوان یک دانش آموز با استعداد شناخته شد. بعنوان یک پسر خوش قیافه توسط دیگران تحسین می شد، البته بجز استاد درس تغییر شکل،آلبوس دامبلدور. در تعطیلات تابستان، تام به یتیم خانه مشنگی که از آن متنفر بود برمی گشت.

تام در مورد نسبتش با اسلیترین حساس بود و به دنبال راهی می گشت که از مرگ فرار کند. در سال ششم راه ورود به حفره اسرار را پیدا کرد و با آزاد کردن باسیلیسک اسلیترین، یک دانش آموز بنام میرتل را کشت. اسلیترین حفره را در اعماق قلعه هاگوارتز ساخته بود و آن را از دید بقیه بنیان گذاران مدرسه پنهان کرده بود. آن را طوری قفل کرده بود که فقط وارث حقیقی اش بتواند آن را باز و وحشت درون آن را آزاد کند تا مدرسه را از وجود «آنهایی که ارزش یادگرفتن جادو را نداشتند» پاک کند. در همین زمان تام شروع به استفاده از یک اسم جدید در میان نزدیکترین دوستانش کرد. او که از نام پدر «مشنگ و احمقش» شرمگین بود، حروف نام تام ماروولو ریدل را جابجا کرد و نام لرد ولدمورت را برای خود ساخت. این اسمی بود که او امیدوار بود «روزی که بزرگترین جادوگر دنیا شد، کسی جرأت نکند آن را بر زبان بیاورد.»

در 13 ژوئن 1943، تام نمایش دستگیری یک دانش آموز دیگر به نام روبیوس هاگرید را اجرا کرد و به مدیر آن زمان، آرماندو دیپت قبولاند که هاگرید و عنکبوت غول آسایش آراگوگ مسئول حمله ها هستند. تام یک نشان حکاکی شده بخاطر خدمات ویژه به مدرسه گرفت، ولی متوجه شد که آلبوس دامبلدور او را زیر نظر دارد و صلاح نیست تا زمانی که در مدرسه است حفره اسرار را باز کند. تام خاطره 16 سالگی اش را در دفتر خاطراتش زنده نگه داشت با این امید که روزی بتواند بوسیله فرد دیگری به راهش ادامه دهد و «کار برجسته سالازار اسلیترین» را تمام کند.

وقایع لیتل هنگلتون: 1944- 1945

ریدل تا قبل از پیدا کردن دایی اش، مورفین گونت در تابستان 1943 (بعد از مرگ میرتل)، به کل داستان زندگی اش پی نبرده بود. در آن زمان بود که برای گرفتن انتقام از پدرش، به عمارت ریدل در لیتل هنگلتون رفت و پدر و والدین پدرش را کشت (ج.آ.1). نگهبان خانه ریدل، فرانک برایس، بعداً به پلیس گفت که در روز مرگ ریدل ها یک غریبه را در اطراف ساختمان دیده است؛ یک پسر نوجوان مو مشکی و رنگ پریده. صبح روز بعد یک خدمتکار زن جسد تام ریدل و والدین پیرش را در اتاق نشیمن پیدا کرد، «در حالیکه هنوز لباس های شامشان را به تن داشتند.» ریدل ها به سردی یخ بودند و آثاری از ترس و وحشت در چهره شان دیده می شد ولی نشانی از آسیب فیزیکی نداشتند. ریدل ها در قبرستان لیتل هنگلتون دفن شدند.

در آخرین سال حضور در هاگوارتز، تام ارشد و سرپرست پسران شد و نشان شایستگی جادویی را دریافت کرد. دامبلدور درباره او می گوید: «با استعداد. بله، اون با استعدادترین دانش آموزی بود که هاگوارتز به خودش دیده بود.» تام که بطور مخفیانه در مورد جان پیچ ها تحقیق می کرد به این نتیجه رسید که یک جان پیچ خوب است ولی هفت جان پیچ از آن هم بهتر است (ش.د.23). او اولین جان پیچ هایش را با کشتن میرتل و پدرش درست کرد. در حالیکه فقط هفده سال داشت.

تقریباً در همین زمان بود که آلبوس دامبلدور جادوگر سیاه گلرت گریندل والد را در یک دوئل تماشایی شکست داد و تبدیل به تنها جادوگری شد که ریدل از آن می ترسید.

تغییر شکل: 1945-1970

بعد از ترک هاگوارتز در سال 1945، ریدل همه را با کار در یک مغازه وسایل جادوی سیاه بنام بورگین و برکز که در کوچه ناکترن بود شگفت زده کرد. وظیفه او این بود که اشیاء ارزشمند را پیدا کند و با کمترین قیمت ممکن بخرد. او در اینکار بسیار خوب بود، ولی بطور ناگهانی کارش را رها کرد و بعد از کشتن هپزیبا اسمیت و برداشتن یک قاب آویز طلایی متعلق به اسلیترین و یک فنجان طلایی متعلق به هافلپاف ناپدید شد. (ش.د.20)

ریدل بیشتر از ده سال ناپدید شد. در این مدت «به مکان های دور سفر کرد...و در جادوی سیاه غرق شد.» «با بدترین افراد معاشرت کرد» و در تلاش برای رسیدن به قدرت و جاودانگی «به خطرناکترین تغییرشکل های جادویی تن در داد.» و وقتی که برگشت به اسم «لرد ولدمورت» شناخته شد.

اولین قیام لرد سیاه: 1970- 1981

در اوایل دهه 1970 ولدمورت یک سپاه در حال رشد از هواداران تبهکار داشت که به آنها «مرگ خوار می گفت و آنقدر ترسناک بود که به ندرت کسی اسمش را بکار می برد. افراد معدودی بودند که می دانستند او همان پسر خوش قیافه و باهوش مورد علاقه در هاگوارتز است. ولدمورت علاوه بر مرگ خوارانش، با موجودات سیاهی مانند گرگینه ها و دیوانه سازها متحد شد؛ و لشکری از دوزخی ها (جسدهای متحرک) را نیز هدایت می کرد.

تعداد زیادی از ساحره ها و جادوگرها بخاطر قدرت به او ملحق شده بودند، ولی تعداد رو به افزایشی هم دستورات او را بخاطر ترس از انتقام اطاعت می کردند. «سال های به قدرت رسیدن ولدمورت پر از «ناپدید شدن افراد» و خشونت آشکار بود.

هر مرگ خوار روی ساعد چپش یک نشان، به نام علامت شوم داشت که به شکل یک جمجمه بود که یک افعی از دهانش بیرون زده است. مرگ خوارها وقتی کسی را می کشتند این علامت را به آسمن می فرستادند. تشکیل شده از ستاره های زمردین با هاله ای از دود سبزرنگ که ترس را در بیننده القا می کرد.

اولین حکومت وحشت ولدمورت یازده سال طول کشید. در طول این مدت ولدمورت و زیردستانش به هرکسی که در برابرشان مقاومت یا از حقوق مشنگ ها و مشنگ زاده ها حمایت می کرد، حمله می کردند و صحنه های مخوف شکنجه و قتل را با علامت شوم نشان می کردند تا بقیه عبرت بگیرند و سر راه آنها قرار نگیرند. بعضی از خانواده ها بطور کامل نابود شدند و خیلی های دیگر خود را مخفی کردند.

بارتیموس کراوچ که در آن زمان رئیس سازمان اجرای احکام جادویی بود و از گزارشات مرگ، ناپدید شدن و شکنجه در آن جو ترسناک خسته شده بود، به کاراگاه ها اجازه داد در برابر مجرمان از نفرین های نابخشودنی استفاده کنند و بجای دستگیری، آنها را بکشند. حتی بعضی از مجرمان بدون محاکمه به دیوانه سازها تحویل داده شدند. با این حال هنوز هم وزارتخانه نمی توانست با آنها مقابله کند، پس آلبوس دامبلدور شروع به مقاومت کرد و گروهی را تشکیل داد که به نام محفل ققنوس شناخته شد.

اما محفل به شدت با کمبود نیرو مواجه بود و مرگ خوارها اعضای محفل، و بعضی اوقات تمام خانواده آنها، را می کشتند. لرد ولدمورت «قدرتمندتر از هر جادوگر زنده ای» بنظر می رسید به هدفش رسیده بود؛ بیشتر دنیای جادوگری از به زبان آوردن نام او خودداری می کردند و وقتی درباره او حرف می زدند، او را «همان که می دانی» یا «آنکه نباید نامش برده شود.» می خواندند.

خیانت در وفاداری: اواخر دهه 1970

ولدمورت در اوج قدرتش در اواخر دهه 1970، دو مرگ خوار جوان استخدام کرد که از دو راه متفاوت به او پشت کردند. سیوروس اسنیپ و ریگولس بلک به دلایل متفاوتی به مرگ خوارها ملحق شدند، ولی وقتی ولدمورت به عزیزانشان صدمه زد هر دو به این نتیجه رسیدند که نمی توانند از روش های او پشتیبانی کنند و در کنارش بایستند. ریگولس که از سواستفاده ولدمورت از کریچر عصبانی بود در تلاش برای نابود کردن یکی از جان پیچ های ولدمورت کشته شد (ش.د.10)، و اسنیپ بعد از اینکه ولدمورت تصمیم گرفت به لی لی پاتر حمله کند جاسوس دوجانبه دامبلدور شد. جالب تر اینکه اسنیپ خودش کسی بود که پیشگویی «پسری با قدرت نابودی لرد سیاه» را استراق سمع و برای ولدمورت تعریف کرد. ولی وقتی ولدمورت به این نتیجه رسید که پسر پاترها، هری بچه مورد نظر در پیشگویی است اسنیپ وحشت کرد. ولدمورت فقط این بخش از پیشگویی را فهمید که: این فرد در پایان ماه جولای از پدر و مادری که سه بار در مقابله با جان سالم به در برده اند متولد می شود. ولدمورت فهمید که باید آن بچه را پیدا کند و بکشد.

دامبلدور برای چند سال آینده به توانایی های اسنیپ نیاز پیدا نکرد؛ جسم فیزیکی ولدمورت با نفرین آوادا کداورایی که به طرف هری پاتر یک ساله نشانه رفته بود از بین رفت. فدارکاری لیلی در ثانیه های قبل از آن باعث شد که پسرش بطور غیرمنتظره ای نجات پیدا کند (س.ج.1). جان پیچ های ولدمورت موثر واقع شد، ولی برای تقریباً یک دهه فقط می توانست با تسخیر جسم دیگران زنده بماند (س.ج.17). بیشتر مرگ خواران هوادارش توسط ویزنگاموت محاکمه و به حبس ابد در آزکابان محکوم شدند.

سال های مفقود شدن: 1981-1994

ولدمورت بعد از فرار، در جنگلی در آلبانی، دور از چشم انسان ها و کاراگاهانی که می دانست هنوز به دنبالش هستند، مخفی شد و با استفاده از تنها نیرویی که داشت، یعنی تسخیر جسم دیگران، در بدن حیوانات و ترجیحاً مارها ساکن شد.

بدون اینکه لحظه ای چشم بر هم بگذارد، خودش را زنده نگه داشت و منتظر شد تا مرگ خوارانش او را پیدا و جادویی را که باعث برگشتن او به شکل اولیه می شد اجرا کنند ولی آن دسته از مرگ خوارهایی که بوسیله کاراگاه ها کشته نشده بودند و در آزکابان زندانی نبودند ارتباط خودشان با ولدمورت را انکار کرده و ادعا کرده بودند دچار نفرین شده و برخلاف میلشان دیگران را کشته یا شکنجه کرده اند.

شکست دوم: 1991-1992

در تابستان 1991 ولدمورت موفق شد استاد هاگوارتز کویرینوس کویرل را که برای بدست آوردن تجربیات دست اول درمورد موجودات سیاه به آلبانی رفته بود در اختیار خود بگیرد و به این ترتیب کویرل با چیزی بیشتر از آنچه فکر می کرد روبرو شد. ولدمورت بعد از اینکه همراه کویرل به انگلیس بازگشت، با خوردن خون تک شاخ نیروی خود را حفظ کرد، ولی به راه حل پایدارتری احتیاج داشت (س.ج.15). او تصمیم گرفت سنگ جادوی نیکلاس فلامل را بخاطر اکسیر زندگی آن بدزدد، ولی دامبلدور قبل از او آن را از گرینگوتز بیرون آورد و در هاگوارتز مخفی کرد. ولدمورت (که جسم کویرل را در اختیار داشت) و هری پس از عبور از اقدامات حفاظتی سنگ جادو دوباره در مقابل آینه نفاق انگیز روبروی هم قرار گرفتند و برای به دست آوردن سنگ با هم جنگیدند. در آنجا بود که ولدمورت از لایه دوم طلسم حفاظتی لیلی باخبر شد: ولدمورت نمی توانست بدون درد کشنده هری را لمس کند. دامبلدور به موقع هری را نجات داد و ولدمورت کویرل را رها کرد تا بمیرد. دامبلدور و فلامل بعداً سنگ را از بین بردند (س.ج.17).

و ولدمورت بار دیگر از هری پاتر شکست خورد.

دومین دوران تبعید: 1992-1994

لرد ولدمورت بعد از شکست به جنگلش در آلبانی بازگشت. در حالیکه از همیشه ضعیف تر بود و فکر نمی کرد جادوگر احمق دیگری به آنجا قدم بگذارد، و از مرگ خواران وفادارش هم ناامید شده بود.

ولی درحالیکه ولدمورت با ناامیدی منتظر بود، دفتر خاطراتی که «خاطره 16 سالگی اش» را در آن ثبت کرده بود در اختیار لوسیوس مالفوی، مرگ خوار سابق، قرار داشت که در آگوست 1992 فرصتی به دست آورد و دفتر خاطرات را در هنگام خرید کتاب در کتابفروشی فلوریش و بلاتز، بین یکی از کتاب های جینی ویزلی جوان گذاشت. جینی قلبش را برای دفتر خاطرات و تام ریدل درون آن باز کرد و تام ریدل «با استفاده از عمیقترین ترس ها و تاریک ترین رازهای او» قویتر و قویتر شد. به زودی از جینی نیز قویتر شد و توانست بدون آگاهی او، از او برای باز کردن حفره اسرار و آزاد کردن باسیلیسک استفاده کند.

از طریق جینی بود که تام از وجود هری پاتر و پیروزی اش بر لرد ولدمورت که «گذشته، حال و آینده» او بود باخبر شد. وقتی جینی وحشتزده شد و سعی کرد از شر دفتر خاطرات خلاص شود، تام از اینکه دفتر توسط هری پیدا و باز شده بود بسیار خوشحال شد. تام توانست هری را برای آزاد کردن جینی به حفره اسرار بکشاند زیرا آنقدر قوی شده بود که از دفتر خاطرات بیرون بیاید و می خواست از اسرار زنده ماندن هری در نوزادی اش سر در بیاورد. شباهت هایی که با هری داشت موجب تفریحش شد و تصدیق کرد که فدارکاری لیلی پاتر یک ضد طلسم قوی بوده است ولی ادعا کرد این «فقط یک بدشانسی» بوده که هری زنده مانده و تصمیم گفت قدرت هایش را به هری نشان دهد.

هری با کمک فاوکس، کلاه گروه بندی و شمشیر گودریک گریفیندور، باسیلیسک را کشت ولی بوسیله یکی از دندان های باسیلیسک که در هنگام کشتنش در بازویش فرو رفته بود زخمی شد. هنگامی که اشک های شفابخش فاوکس جان هری را نجات داد تام عصبانی شد. هری دندان شکسته را در دفتر خاطرات فرو کرد. داندان زهرآگین سوراخی در دفتر خاطرات ایجاد کرد و خاطره تام ماروولو ریدل جیغ زنان به عدم پیوست. هری پاتر، «پسر لاغری که هیچ استعداد جادویی شگفت انگیزی نداشت» دوباره لرد ولدمورت را شکست داد.

بازگشت خادم لرد ولدمورت

با فرا رسیدن سال 1994، ولدمورت نقشه های جدیدی برای دوباره ساختن جسمش کشید و در این راه دو دستیار نیز داشت: پیتر پتی گرو (که بعد از افشای تغییر شکلش (به شکل خال خالی) فراری بود) و ناجینی مار بزرگ. ولدمورت با کمک پتی گرو یک معجون موقت از خون تک شاخ و زهر ناجینی ساخت که بدنی ناقص برای او به ارمغان می آورد (به شکل یک نوزاد فلس دار). ولی بازسازی کامل احتیاج به معجونی داشت که از استخوان پدرش (در دسترس)، گوشت یک خادم (در دسترس) و خون یک دشمن (در دسترس اگر نمی خواست آن را از هری بگیرد) درست می شد. گرچه می توانست از خون هر دشمنی استفاده کند، ولی خون هری پاتر را می خواست، خون کسیکه سیزده سال پیش قدرتش را گرفته بود، و معتقد بود «مصونیتی که از فداکاری مادر هری در وجودش باقی مانده است در رگ های او نیز جاری می شود».


هفت جان پیچ

شیء قتل تاریخ ساخت محل اختفا نابود شده بوسیله
دفتر خاطرات میرتل گریان 1942 (جان پیچ در پاییز 1943 ساخته شد) در اختیار لوسیوس مالفوی هری (ح.ا.17)
انگشتر تام ریدل پدر 1943 خانه ی گانت دامبلدور (ی.م33)
نیم تاج یک کشاورز آلبانیایی احتمالاً 1945 اتاق ضروریات کراب (ی.م.31)
فنجان هپزیبا اسمیت 1946 در اختیار بلاتریکس لسترنج هرمیون (ی.م.31)
قاب آویز یک مشنگ آواره 1946 غار رون (ی.م.19)
زخم بازگشت نفرین 1981 (تصادفی) ولدمورت (ی.م.34)
ناجینی برتا جورکینز 1994 --- نویل (ی.م.36)

بازگشت ولدمورت

ولدمورت و پتی گرو با هم یک منبع خبری بنام برتا جورکینز پیدا کردند، او را برای بدست آوردن اطلاعات شکنجه دادند و بعد او را کشتند (ج.آ.1). قتل او برای ساختن آخرین جان پیچ ولدمورت، ناجینی، استفاده شد. با اطلاعات به دست آمده از برتا، ولدمورت بارتی کراوچ پسر را آزاد کرد و نقشه جامعی طرح ریزی کرد تا از اقدامات حفاظتی اطراف هری عبور کند و او را به قبرستان لیتل هنگلتون بکشاند. این نقشه موفقت آمیز بود. هری و سدریک دیگوری به قبرستان فرستاده شدند و سدریک فوراً کشته شد. معجون هم کارگر افتاد و نه تنها ولدمورت جسم فیزیکی اش را به دست آورد، بلکه توانست بدون درد مشقت بار هری را لمس کند. ولدمورت جلسه ای با مرگ خواران باقی مانده اش ترتیب داد و همکاری دوباره آنها را طلب کرد.

وقتی ولدمورت سعی کرد با هری دوئل کند دوباره غافلگیر شد: چوبدستی او و هری هردو از یک هسته تشکیل شده بودند (یکی از پرهای فاوکس ققنوس)، و هیچکدام نمی توانستند بر دیگری برتری یابند. این موضوع شرایط لازم برای جادوی قبلی پیش را فراهم کرد و وقتی شبح آخرین قربانیان ولدمورت از چوبش بیرون آمد، ولدمورت بیشتر و بیشتر ترسید. هری با کمک شبح پدر و مادرش توانست با جسد سدریک فرار کند.

پیشگویی فرا می خواند، وزارتخانه به هراس می افتد

بعد از این افتضاح، ولدمورت مصمم شد تا هری را در تنگنا قرار دهد. او پیشگویی که اسنیپ سالها پیش شنیده بود را به یاد آورد و تصمیم گرفت قبل از دوباره از سرگیری کسب قدرتش، روی حل معمایی بنام هری پاتر تمرکز کند. تلاش های او متوجه نسخه رسمی پیشگویی شد که گفته می شد در سازمان اسرار وزارت سحر و جادو نگهداری می شود. به این دلیل و دلایل دیگر، ولدمورت در ژانویه 1996 ترتیب فرار ده زندانی فوق امنیتی را از قلعه آزکابان داد. یکی از این مرگ خواران فراری آگوستوس روک وود بود که در جنگ اول نقش جاسوس ولدمورت در سازمان اسرار را بازی می کرد.

دزدیدن پیشگویی کار ساده ای نبود؛ تلاش ها پشت سر هم شکست خوردند و خشم ولدمورت بیشتر شد. سرانجام ولدمورت هری را با فریب به سازمان اسرار کشاند و گروه منتخبی از مرگ خواران به رهبری لوسیوس مالفوی را مأمور کرد که وقتی هری گوی پیشگویی را پیدا کرد آن را از او بگیرند (م.ق.34). این نقشه نیز به دلایل زیادی که مهمترین آنها اعتماد بنفس بیش از حد بود با شکست روبرو شد. مالفوی به موقع پیشگویی را نگرفت و پیشگویی در نبرد نابود شد. با اینکه تعداد مرگ خوارها دو برابر تعداد هری و دوستانش بود، آنها نتوانستند کاری را که لازم بود تا قبل از آمدن اعضای محفل ققنوس انجام دهند. در مبارزات پی در پی بین مرگ خوارها از یک طرف و اعضای ارتش دامبلدور از طرف دیگر، گوی پیشگویی شکست.

مبارزه تمام شده بنظر می رسید که دامبلدور از راه رسید و با مهارت، بیشتر مرگ خوارها را دستگیر کرد. تا اینکه ولدمورت ظاهر شد و مستقیماً به هری حمله کرد. دامبلدور به موقع آنها را پیدا کرد و ولدمورت را به مبارزه طلبید. سرانجام دامبلدور ولدمورت را در جریان آب خفه کننده ای قرار داد و ولدمورت ناپدید شد. برای چند لحظه بنظر رسید که دامبلدور برنده شده است. ولی بعد مقاومت هری شکست، ولدمورت او را تسخیر کرد و دامبلدور را ترغیب کرد که هردوی آنها را بکشد. تسخیر شدن توسط ولدمورت آنقدر مشقت بار بود که هری از مرگش مطمئن شد و افکارش متوجه عزیزانی شد که به زودی دوباره آنها را می دید. این موج عشق و اشتیاق برای ولدمورت مثل یک نفرین بود و او را وادار کرد از بدن هری بیرون برود. ولدمورت می توانست هری را لمس و او را تسخیر کند، ولی قلب عاشق هری و پذیرش مرگ با ولدمورت مغایر بود (م.ق.37). لرد سیاه شانس شنیدن تمام پیشگویی را از دست داد و تقریباً دوجین از زبده ترین مرگ خوارانش به آزکابان فرستاده شدند.

در پایان ماه ژوئن، بعد از نبرد سازمان اسرار، وزارت سحر و جادو در مصاحبه ای که در پیام امروز به چاپ رسید آشکارا اعتراف کرد که ولدمورت برگشته است. به این ترتیب ولدمورت دیگر نیازی به احتیاط و خودداری از ظهور در جامعه نداشت. چون دیگر کار از کار گذشته بود.

دامبلدور باید بمیرد

بعد از آن ولدمورت کمر به قتل دامبلدور و گرفتن هاگوارتز بست. با این هدف، دراکو مالفوی شانزده ساله را مرگ خوار کرد، و به او گفت مدیر مدرسه اش را بکشد و گروه کوچکی از مرگ خوارها را وارد هاگوارتز کند. مادر نگران مالفوی هم اقدامات اضافی را انجام داد – مخفیانه یک پیمان ناگسستنی با سیوروس اسنپ بست تا اسنیپ از دراکو محافظت کند و در صورتیکه دراکو نتوانست، دامبلدور را بکشد. (ش.د.2)

انجام این نقشه تمام سال تحصیلی طول کشید، ولی دراکو تقریبا موفق شد. او با کمک کمدهای ناپدید کننده راهی به هاگوارتز باز کرد و موفق شد دامبلدور را گیر بیاندازد و او را خلع سلاح کند. اما دامبلدور می دانست که دراکو قاتل نیست و او را قانع کرد که چوبش را پایین بیاورد. در این لحظه بود که اسنیپ از راه رسید و به قولش عمل کرد (ش.د.28). چیزی که ولدمورت نمی دانست این بود که دامبلدور قبل از مرگ از وجود جان پیچ ها خبردار شده است و این اطلاعات را با هری در میان گذاشته است. و اینکه انگشتر نابود شده است. (ولدمورت از قبل از نابود شدن دفتر خاطرات اطلاع داشت).

کودتای خاموش

با از سر راه برداشته شدن دامبلدور، ولدمورت آزادی لازم برای گرفتن وزارتخانه و هاگوارتز را به دست آورد و برای کشتن هری، ابتدا لوسیوس مالفوی و دیگران را از آزکابان آزاد کرد. بعد یک سری اقدامات بنیادی را در عمارت اربابی مالفوی پایه گذاری، و نفوذ و براندازی وزارتخانه را سازماندهی کرد (ی.م.1)؛ سیوروس اسنیپ که بخاطر کشتن دامبلدور، در چشم اربابش ارزش بیشتری پیدا کرده بود، مدیر هاگوارتز شد. اسنیپ همچنین از انتقال هری از پریوت درایو به یک جای امن توسط محفل ققنوس، اطلاعات حیاتی به دست آورد. در روز موعود، ولدمورت و مرگ خوارانش آماده و منتظر بودند، ولی بجای یک هری و یک گارد حفاظتی سنگین، سر و کله هفت هری با هفت محافظ پیدا شد و ولدمورت دوباره شکست خورد (ی.م.4).

اکنون که وزارتخانه تحت کنترل او بود، ولدمورت یک حکومت نظامی تشکیل داد. تبلیغات دروغینی مبنی بر بدگمانی و ترس از جادوگران مشنگ زاده صورت گرفت تا محروم کردن آنها از چوبدستی و حقوقشان را توجیه کند. همه آنها مجبور بودند تبارشان را اثبات کنند و همسایه ها تشویق شدند تا خبرچینی یکدیگر را بکنند. ولدمورت همچنین جادوگرها را تشویق کرد که آشکارا از جادو برعلیه مشنگ ها استفاده کنند. رژیم ولدمورت بوسیله شعار جدید وزارتخانه، «جادو قدرت است»، و مجسمه نصب شده در تالار ورودی وزارتخانه به خوبی نماسازی شده است: یک تندیس سیاه غول پیکر از یک ساحره و یک جادوگر که بر روی تپه ای از استخوان مشنگ ها نشسته بودند (ی.م.12).

ابرچوبدستی و جان پیچ ها

ولدمورت مشکل دیگری هم داشت: پیدا کردن چوبدستی که بر روی هری موثر باشد. چند سال بود که می دانست بخاطر داشتن هسته دوقلو، چوبدستی سرخدار و پر ققنوس خودش موثر نیست، پس اول سعی کرد چوبدستی لوسیوس مالفوی را بگیرد، ولی آن هم نابود شد (ی.م.4). سپس با شکنجه دادن الیواندر (که یک سال بود توسط او دستگیر شده بود) از وجود یک چوبدستی شکست ناپذیر به نام ابرچوبدستی، چوب سرنوشت، یا چوبدستی مرگ باخبر شد، و بر آن شد که آن را پیدا کند. در ابتدا ردّ آن را تا چوبدستی ساز اروپایی گرگورویچ (ی.م.7)، سپس گلرت گریندل والد (که هنوز در نورمنگارد بود) (ی.م.24)، و بعد دامبلدور دنبال کرد. ولدمورت به هاگوارتز رفت، قبر دامبلدور را شکافت و چوب را از بین دستان بی جان دامبلدور بیرون آورد. (ی.م.24)

نبرد هاگوارتز

وقتی هری، رون و هرمیون به گرینگوتز دستبرد زدند و فنجان هافلپاف را از خزانه خانوادگی لسترنج دزدیدند (ی.م.26) ولدمورت بالاخره فهمید که دامبلدور و هری از وجود جان پیچ ها خبر دارند و با سراسیمگی به محل های اختفا سر زد ولی چیزی پیدا نکرد: انگشتر رفته بود، و همینطور قاب آویز. با احتساب دفتر خاطرات و فنجان، چهار جان پیچ از بین رفته بودند و فقط نیم تاج ریونکلا و ناجینی بین او و مرگ شرم آور (آنطور که خودش باور داشت) فاصله می انداخت. ولدمورت ارتشش را جمع کرد و به هاگوارتز جایی که نیم تاج مخفی شده بود حمله کرد، ولی هری زودتر به آن دست یافت (ی.م.29).

ولدمورت قبل از حمله، به معلم ها و شاگردان هاگوارتز یک اولتیماتوم داد: هری را تسلیم کنید تا مدرسه در امان بماند. طبیعتا آنها اینکار را نکردند. ضرب العجل نیمه شب گذشت و مدرسه مورد هجوم مرگ خوارها، گرگینه ها، غول ها و عنکبوت های غول آسا قرار گرفت و ولدمورت از کلبه شیون آوارگان حمله را رهبری کرد. هری ولدمورت را در آنجا پیدا کرد و شاهد قتل سنگدلانه سیوروس اسنیپ توسط او بود. آن هم فقط به این دلیل که فکر می کرد اینکار رابطه او با چوبدستی جدیدش را قوی تر می کند. زمانی که ولدمورت کلبه را ترک کرد تا اولتیماتوم دیگری به هاگوارتز بدهد، هری خاطرات تراوش کننده اسنیپ را گرفت و به سراغ قدح اندیشه دامبلدور رفت تا آنها را ببیند (ی.م.33).

سرانجام هری فهمید که چرا اسنیپ از جیمز متنفر بود، چرا ولدمورت در ابتدا سعی کرد از کشتن لیلی چشم پوشی کند، و چرا اسنیپ از جان او محافظت می کرد. همچنین فهمید که در وجود خودش هم یک جان پیچ است و برای مرگ واقعی ولدمورت باید زندگی خودش را فدا کند. هری شنل نامرئیاش را به تن کرد، سنگ حیات مجدد را به کار گرفت و با همراهی شبح خانواده و دوستان مرده اش به سمت ولدمورت رفت. ولدمورت هم به سرعت او را کشت (ی.م.34)

ولی در حقیقت، ولدمورت فقط جان پیچ درون هری را کشته بود و هری به مکانی بین مرگ و زندگی فرستاده شد. آنجا او توانست با دامبلدور حرف بزند و باقیمانده روح ولدمورت را ببیند – یک موجود نوزاد شکل بدون پوست که از درد ناله می کرد. هری تصمیم گرفت به میدان نبرد برگردد تا ببیند آیا می تواند ولدمورت را ضعیف تر کند یا بکشد (ی.م.35). او به وسیله یک همدست دور از انتظار یاری شد: نارسیسا مالفوی که به او گفته شده بود از مرگ هری اطمینان حاصل کند. وقتی هری با زمزمه به او گفت که دراکو هنوز زنده و در امان است، نارسیسا با اینکه می توانست ضربان قلب او را حس کند تأیید کرد که هری مرده است.

حتی نمایش جسد به ظاهر بی جان هری هم نتوانست نیروهای شجاع درون هاگوارتز را وادار به تسلیم شدن کند. مالی ویزلی در یک مبارزه تن به تن بلاتیکس را کشت، نویل لانگ باتم سر ناجینی، آخرین جان پیچ ولدمورت را از بدنش جدا کرد و هری خودش را آشکار کرد و ولدمورت را کشت (ی.م.36). ولدمورت برای همیشه مرد. او آخرین بازمانده نسل سالازار اسلیترین بود.

جویندگان دانش ظریف جادوگری سال ها نبرد نهایی بین هری پاتر و ولدمورت را مورد بحث قرار خواهند داد. بعد از مرگ دامبلدور، ارباب واقعی ابرچوبدستی اسنیپ نبود بلکه دراکو بود، چون او بود که دامبلدور را در برج هاگوارتز خلع سلاح کرد. سپس وقتی هری دراکو را در عمارت اربابی مالفوی خلع سلاح کرد، ارباب واقعی چوبدستی شد و به این دلیل چوبدستی نمی توانست به او صدمه ای بزند. در هنگام نبرد وقتی هری از اکسپلیارموس استفاده کرد، ابرچوبدستی را به سوی ارباب واقعی اش فراخواند. نفرین آوادا کداورای ولدمورت نتیجه معکوس داد و خودش را کشت.


منبع: Voldemort Profile

برگرفته از «https://www.jadoogaran.org/modules/mediawiki/index.php/Voldemort-narrative»

این صفحه ۳٬۴۲۱ بار دیده شده است. این صفحه آخرین بار در ۲۰:۵۰, ۹ مه ۲۰۱۶ تغییر کرده است. محتویات تحت اجازه‌نامهٔ جادوگران® در دسترس است.


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.