هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
#1
ریونکلاوVSهافلپاف
کوافل فراری

- یه خبر بد!
- من نکردم!
-
-
- زئوس توی خواب صاعقه زده، برق کل منطقه به فنا رفته.
- مرلین رو شکر!
-
- منظورم اینه که...یعنی...مرلین رو شکر که ... صاعقه به کسی نخورده!
- شما! چه دسته‌گلی به آب دادی؟
- من هیچ کاری نکرددددم!

شما جیغ زنان سالن اصلی را ترک کرد. اگر سابقه‌ی آشنایی با "شما" را داشته‌باشید می‌دانید، جیغ زدن های شما و فرار کردنش از محل عادی است... تنها چیز غیر عادی اتفاق های بعد از آن است.

- زودپز منفجر کرده دوباره؟!
- نه! آشپزخونه سالمه.
- پریز تلفن‌ها رو زده تو پریز برق؟!
- اونا هم سالمن!
- چیکار کرده پس دوبار...

در اصلی سالن با صدای بدی باز شد و لاتیشیا وارد شد.
- یه خبر بد!

- صد در صد دست‌گل شماست!
- شک نکن! چی شده حالا؟!
- بعد از بازی تمرینی، یکی کوافل رو فراری داده.
-
- شماآآآآ؟!

شما در اتاق نشسته بود و دعا می‌کرد منظور لادیسلاو شما باشد، نه "شما"!

- ایچیکاوا آ؟

شما احساس "مرلین بیامرز" شدن داشت. به طور میانگین شما هفته‌ای دو بار این حس را داشت. اگر شما یک انسان با ضریب هوشی متوسط هم باشید، هنگامی که هفته‌ای دوبار دست‌گل به آب دهید، طریقه برخورد با دیگران را به خوبی یاد خواهید گرفت. اما زمانی که شما یک عدد ایچیکاوا باشید، مسئله کاملا متفاوت است. ایچیکاوا همان راهی را که جیغ زنان به اتاقش رفته بود، جیغ زنان برگشت.

- جیغ نزن یه دقیقه!
-
- آندرو یکی بزن تو سرش، ارور داده!

آندرومدا صرفا جهت رفع ارور و بدون هیچ خصومت شخصی، یک ضربه به شما زد، که شما بعد از قِل خوردنِ اُریب در کل طول سالن و متوقف شدن توسط برخورد با چکش ثور، رفع ارور شد مرلین را شکر!
- من فقط دلم براش سوخت!

فلش بک

- شما! زود کوافل رو بذار سر جاش و بیا.
- چرا همش من؟! یکی دیگه بذاره خب! این غیر‌منصفانه‌س. من اعتراض میکنم. حقوق من به عنوان یکی از اعضای تیم داره ...

اعضای تیم قبل از تمام شدن صحبت های گهربار شما محل را ترک کرده‌بودند. شما ضمن لعنت اعضای تیم و تمام اجدادشان به سمت کوافل رفت که ناگهان کوافل با شدت به سرش برخورد کرد.

- شت! این چه کاری بود کوافلِ تسترال؟!

کوافل غلتی روی زمین زد. شما به قیافه‌ی غمگین کوافل نگاه کرد. دلش به حال کوافل سوخت. کوافل تنها بود. کثیف بود. بدبخت بود. کوافل هر روز توسط شما تمیز می‌شد، در نتیجه دو برابر بدبخت بود. شما احساس همدردی عمیقی با کوافل داشت.
- در حق تو هم بی‌عدالتی میشه؟

اشک های کوافل جاری شد.

- استعدادای تو هم نادیده میگیرن؟!

کوافل بیشتر اشک ریخت.

- بمیرم برات کوافل.

کوافل انقدر اشک ریخت که رنگ پوسته‌اش از بین رفت.

- کوافل! تو...باید فرار کنی. باید بری دنبال استعدادات.

چشمان کوافل امیدوار شد. شما کوافل را بلند کرد و تسترال وار به سمت جنگل ممنوعه رفت.

پایان فلش بک

- کجاست؟
- فراریش دادم.
- کجا؟
- نمی‌گم. من به رفیقم خیانت نمیکنم.

با برخورد صاعقه زئوس به دماغ شما مفاهیم رفیق و خیانت از ریشه برایش تغییر پیدا کردند.

- من...من...قراره فردا صبح برای آخرین بار توی لنگرگاه ببینمش!

- زئوس!

زئوس رعد و برق دیگری را به درون گوش شما پرتاب کرد که به دلیل خالی بودن فضای مغز شما کمانه کرد و از دماغ جزغاله شده‌اش بیرون آمد.

- ما که لنگرگاه نداریم اینجا. درست بگو کجا قراره ببینیش؟
-آقه تو فیلما توی لنقرقا میبینن همو.
- چرا اینجوری حرف میزنی؟!
- دماغم سوقته. انتظار داری چجوری حرف بزنم؟
- خیلی خب...بعدا درستش میکنیم. حالا بگو کجا؟
- تو قافی‌شاپ همین بغل.
- بازی ما هم که فردا صبحه!
- من یه فِقری دارم!
- تو فکر نکن.

آندرومدا اعضای تیم را کمی آنطرف تر از شما جمع کرد تا برای جمع کردن گند شما چاره‌ای بیندیشند. همانطور که سرگرم اندیشیدن چاره و از همین صحبت ها بودند، توپ قرمز رنگی وسط صحنه پرت شد. کاملا مشخص بود که نیم ساعت از رنگ شدن توپ نمی‌گذشت. شما همان طور که تقریبا قوطی دستمال کاغذی را دور دماغش پیچیده‌بود، گفت:
- فردا با این جای قوافل بازی قنید تا من قوافل رو بیارم.
- تو نمی‌خواد بر...
- قوافل فقط به من اعتماد داره. اگه قسی جای من بره، نمیاد.

بعد هم گریه کنان به سمت اتاقش بازگشت. به هر حال قبلاً به خاطر یکی دیگر از اشتباهات شما، آنها توپ پینگ پنگ را به جای اسنیچ رنگ کرده بودند. آنها برای تیم حتی کلاغ را جای قناری رنگ می‌کردند. هرچند آندرومدا نمی‌دانست کجای راه را اشتباه آمده است که الان به جای گرفتن جام، باید توپ والیبال رنگ میکرد جای کوافل میداد دست ملت!

- اوممم...ظاهرش فرق داره. حقیقتش اینه که ساختار فیزیکیش هم فرق می‌کنه.
- راه بهتری داری؟
- نه!
- ولی مطمئنید شما دوباره گند نمی‌زنه؟


فردا- کافی شاپ همون بغل


شما در حالی که پشت سر هم اشک می‌ریخت، روبه روی یک کوافل که روی میز بود، نشسته بود.
- قوافل!

کوافل غلتی زد.

- قوافل...تو باید...فِقر قُنَم باید...

شما به کوافل نگاه کرد. کوافل را خیلی دوست داشت. احساس می‌کرد کوافل نیمه گمشده‌اش است. از دیروز که میخواست او را در جعبه بگذارد و کوافل خودش را محکم به سر او زده بود، حس می‌کرد عاشق کوافل شده است.
- قوافل اونا می‌خوان برت قردونم...همین الان بازی داریم و اونا میخوان قه من بهت خیانت قنم.

چشمان آبی کوافل پر از اشک شد. شما قبل از ضربه دیروز هیچوقت چشمان کوافل را ندیده بود.

- من نمی‌تونم ....تو باید فرار قنی قوافل. من نمی‌ذارم دستشون بهت برسه.

کوافل روی میز غلت دیگری خورد.

- من نمی‌تونم باهات بیام قوافل.

کوافل قل دیگری خورد.

- منظورت اینه قه با هم فرار قنیم. اینجوری ...میتونیم تا ابد با همدیقه زندقی قنیم. درسته؟!

کوافل با خوشحالی غلت دیگری زد.

- باشه قوافلم. بیا با هم فرار قنیم. هیچ وقت هم برنمی‌قردیم. همه هزینه‌ها واسه تو میشه قوافلم.

زمین بازی

گزارشگر: مدافع ریونکلاو به نظر می‌رسه خصومت شخصی داره با گیاه گوشت خوار. از اول بازی رعد و برقه که به این گیاه مظلوم میزنه. کاملا مشخصه اعصابش ضعی‍...

رعد و برق از کنار گوش گزارشگر رد شد تا متوجه شود اعصاب مردم ربطی به او ندارد.

- ثور کوافل رو گرفته و پرتابش می‌کنه برای پوسایدن که امروز جایگزین ایچیکاوا شده. ظاهراً ایچیکاوا رگ به رگ شده. ما هم نفهمیدیم کجاش. کاپیتانشون میگه همش رگ به رگ شده. پوسایدن یه پاس بلند میده که... فقط...از این زاویه به نظر می‌رسه کوافل افتاد زمین. ظاهراً از بقیه زوایا هم همینه. اون از اول بازی که باد زد کوافل منحرف شد، اینم از الان. چقدر کوافل سبک شده امروز!

همه به کوافل که روی زمین افتاده بود و با باد این ور و آن ور می‌رفت خیره بودند.

- کوافل امروز یه مشکلی داره! شاید کم‌باده؟! البته ما که اصلا کوافل ها رو باد نمی‌کنیم... به هر حال دوباره کوافل رو به بالا پرتاب کردن. این دفعه رز زلر ویبره زنان کوافل رو میگیره و به سمت دروازه ریونکلاو می‌ره، بدون پاسکاری نزدیک دروازه میشه و توپ رو پرتاب می‌کنه که میخوره به تیرک دروازه....اممم... کوافل پوکید؟!

در واقع هیچ کس نمی‌دانست چه شده است. همه بازیکنان به محلی که لحظاتی پیش کوافل منفجر شده بود نگاه کردند.

- سابقه نداشته کوافل بپوکه. معلوم نیست بودجه کوییدیچ صرف چی میشه که کوافلاشونم میپوکه.
- گزارشگر راس میگه. یه دفعه دروازه رو میدزدن، یه دفعه کوافل میپوکه. چه وضعیه؟! از خشم ستاره ها نمی‌ترسید؟


آقای مدیر گزارشگر را به سمت آملیا پرتاب کرد و ثابت کرد که از خشم ستاره‌ها نمی‌ترسد. البته بلافاصله پس از پرتاب متوجه شد این گزارشگر، آخرین گزارشگر موجود در انبار بوده است و علاوه بر کوافل الان گزارشگر هم نداشتند. مدیر بودن واقعا شغل پر استرسی بود.

- آقای مدیر چه خاکی به سر بریزیم؟!
- مطمئنی گزارشگر تو انبار نداریم؟
- آره.
- تو اون کشو پایینی همیشه یه دونه واسه روز مبادا بود که.
- این که پرتش کردید همون روز مباداییه بود قربان.
- همینو نمیشه یه دستی به سر و روش بکشی بیاریش؟
- قربان تلسکوپ آملیا از یه گوشش رفته تو، از یه گوشش درومده!
- حالا خودم گزارش میدم اصلا. توپ موپ چی داری تو دست و بالت؟
-قربان کوافلامونم تموم شده. فقط یه توپه بولینگ داریم.
- همونم خوبه. همونو بیار.

سپس آقای مدیر خودش دست به میکروفون شد و شروع به گزارش کرد.
- با تشکر از مدیریت فداکار و محترم وخفن و بی‌نقص. بازی رو ادامه میدیم. همون‌طور که مشاهده می‌کنید کوافلو دادن دست داور تا پرتاب کنه. داور که از قیافش معلومه چقدر سپاسگزار مدیریته. کوافل رو میندازه هوا. مهاجمین با سرعت طرف کوافل میرن که...اینو هم باید گزارش بدم؟! عه... میکروفون بازه؟! خب...کوافل همون مسیری رو که رفته بود بالا قبل از اینکه مهاجمان بهش برسن برگشت پایین و خورد تو سر داورمون.

مطمئنا داور هم آخرین داور موجود در انبار بود. به هر حال مسابقه آخر بود و برای جلوگیری از اسراف، چیز جدیدی خریداری نشده بود.

- از اونجایی که دیگه کسی داوطلب نیست که کوافل رو بندازه تو هوا، کوافل نداریم اصلا. همینه که هست. همینجور بپلکید تا یکی اون اسنیچ لامصبو پیدا کنه.اصلا مطمئنید اسنیچ تو زمین هست؟! نکنه اسنیچا هم تموم شده و نگفتید؟!

همه بازیکنان در هوا، در به در، به دنبال اسنیچ می‌گشتند.

- اه. زئوس انقدر ابر درست نکن چشمام نمی‌بینه. اون شما ذلیل مرده مگه قرار نبود بیارتش؟
- احتمالا ور داشته با توپه فرار کرده. شما چه مصیبتی بود که افتاد تو دامن روونا؟!
- عه...چرا گلدون گل گوشت خواره رو پرت کردن؟! فکر کنم اسنیچو دیدن. بزنش! بزنش!

در عرض چند ثانیه، تعداد زیادی رعد و برق و یک چکش به سمت نقطه‌ای که گلدان پرت شده بود، پرتاب شد و همه بازیکنان در همان نقطه فرود آمدند.

- ظاهراً اسنیچ رو زدن و الان بازیکنان دارن دنبال بقایاش میگردن. بله عزیزان، بازی به پایانش نزدیک میشه و من می‌خوام بازم از مدیریت تشکر کنم.

در وسط زمین، در انبوهی از سنگ و خاک، هر دو تیم به دنبال بالی، کله‌ای، چیزی از اسنیچ می‌گشتند.

- چرا رعد و برقا رو ریختی قاطی اسنیچا؟! ببین نابود شده همه چی.
- شما گفتید خب!
- بگردید. زیر اون سنگ‌ها هم بگردی...

هنوز حرف آندرومدا تمام نشده بود که ماتیلدا جیغ زنان شروع به دویدن دور زمین کرد.

- همون طور که می‌بینید، جستجوگر هافلپاف بال اسنیچو پیدا کرده. از اونجایی که احتمالا بیشتر از همین بال سالم نمونده از اسنیچ، برنده هافلپافه. با تشکر از مدیریت.

آندرومدا اکنون دقیقا می‌دانست کجای راه را اشتباه کرده است که به جای گرفتن جام باید لا‌به‌لای سنگ‌ها دنبال بقایای اسنیچ می‌گشت. اشتباه دقیقا همان جایی بود که به جای بالشت و گلدون و شیر‌دستشویی و شلنگ، شما را در تیم آورده بود.



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#2
ریونکلاو vs گریفیندور

جاروی فرسوده


رختکن کوییدیچ ریونکلاو جایی است که معمولا نقشه‌های محرمانه و خفنِ ناپلئونی ریخته می‌شود.
- اسم با ث؟!
- ثریا.
- منم ثریا.
- ثور!

همانطور که عرض کردم، معمولا!

- عه! اصلا قبول نیست. شما همش تقلب میکنه. ثور اسم نیست. تو بده پنج، شما تو هم بده صفر!
- راست میگه اسم نیست. بده صفر!

"شما"‌ی مذکور در بیست و هفت دست باخت قبلی‌اش هیچ احساس شکستی نداشت. در واقع باخت هیچ چیز از ارزش‌های او کم نمی‌کرد. اما این ‌بار فقط یک باخت ساده نبود. "شما" روی تک‌تک شخصیت‌های اونجرز غیرت داشت. هویت و شخصیت اونجرز، هویت و شخصیت شما بود. هر چند در این زمان شما هویت و شخصیت چشمگیری نداشت اما مطمئنا در آینده پیدا می‌کرد.
- یعنی چی اسم نیست؟!
- ثور نمیشناسیم! تا حالا کسی دیدی اسمش ثور باشه؟!

شما از پشت صندلی بلند شد و روی میز پرید. 
- دارید هویت ثور قدرقدرتو میبرید زیر سوال؟!
- حالا پنج نمره که این حرفا رو نداره، تو هم بده پنج!
- نمیخام!

شما از روی میز پرید و با سرعت از در خارج شد.

دو ساعت بعد-تالار ریونکلا

همه‌ی اعضای ریونکلاو دور میز نشسته بودند. آندرومدا در راس همه نشسته بود. ناگهان در با صدای بدی باز شد.
- آووووردمش!

شما همرا با یک مرد چکش‌ به‌دست جلوی در ایستاده بودند. به‌ نظر می‌رسید اگر شما کمی لبخندش را گسترده‌تر کند دهانش نیاز زیادی به دوخته شدن پیدا می‌کند.

- این کیه؟! دوباره لوله‌ها رو ترکوندی تعمیرکار اوردی؟!
- شما! هزار بار بهت گفتم دوش حموم سیار نیست؛ از اون قدیمیاس. وقتی بخوای جداش کنی میشکنه.

مرد چکش به‌دست به نظر می‌رسید چیز زیادی از محیط و موضوع  متوجه نشده است، اما در حدی که بفهمد " تعمیرکار" خطاب شده است متوجه شده بود. بنابرین خفن ترین فیگور خود را گرفت و با خفن ترین صدای خود گفت:
- من تعمیرکار نیستم. من، ثور، عضو اونجرز، ولیهد آسگــ‍‍...

شما با هیجان روی گردن ثور پرید و محکم او را بغل کرد.
- دیدین؟ دیدین؟ ثور قبوله پس. ده‌امتیازی هم هست. تازه ولیعهده. مثل جومونگ!

ثور با تلاش فراوان سعی کرد شما را از گردن خود جدا کند. پنه لوپه بی توجه به درگیری شما و ثور با هیجان رو به آندرومدا گفت:
- همین آخری خوبه. همینا رو بگیر دیگه!

شما که الان به پاچه‌ی ثور چسبیده بود و ثور همچنان سعی در جدا کردنش داشت، گفت:
- چی داریم میخریم؟!
- جارو‌های قبلیمونو زدیم تو دیوار!
- شکستن؟!
- فروخته شدن!
- آها!
- الان داریم اینترنتی جارو میخریم. نیم ساعته با پیک جارویی میفرستن. تازه مارکم هست. تن پاک! میشه باهاش کیلومترها پرواز کنی بدون اینکه خسته بشی، ردیاب اسنیچم داره، خونه‌ هم تمیز میکنه خودش، مشقاتم مینویسه، تو وقت استراحتشم لایه اوزون رو میدوزه. اصلا همه مشکلاتو حل میکنه.

آندرومدا همانطور که جارو‌ها را به سبد خرید اضافه میکرد به اعضا نگاه کرد.
- خب...جارو‌ها رو خریدیم. فقط دو نفر کم داریم.

شما همانطور که بالا و پایین می‌پرید گفت:
- منو  ثور! منو ثور!

به هرحال وقتی چاره‌ای نداشته باشید پیشنهاد"منو ثور" ایچیکاوا هم به اندازه همیشه بد نیست. شما که سکوت آندرومدا را خوشامدگویی به تیم تلقی کرده بود با خوش‌حالی گفت:
- ما مدافع!
- نمیشه. زئوس و پنه‌لوپه مدافعن!
- زئوس؟! همون خداعه؟!
- اره. از بازیای قبلی سالم مونده بود گفتیم اسراف نشه.
- کو؟ کو؟ کو؟
- کمد کثیف بوده، گرد و خاک گرفته. ابرایی که تولید میکرد قهوه‌ای بودن؛ برای همین گذاشتیم تو وایتکس تمیز شه!

صدای زنگ رختکن کوییدیچ ریونکلاو مانع از ادامه تشریح روند پاک‌سازی ابر‌های زئوس شد. شما ویبره زنان در را باز کرد و بسته را از جارومتوری گرفت و با ویبره شدید تری به طرف میز رفت.
- این شما و این جارو‌های این دوره تیمـ...

خنده اعضای ریونکلا به یک پوکر فیس عمیق تبدیل شد. جارو‌هایی که آنها سفارش داده بودند زمین تا آسمان با جارو‌های قدیمی و خرابی که برایشان فرستاده شده بود فرق داشت.

- اینا اونان؟!
- فکر نکنم. اینا شبیه طی حمومن. تازه طی حموم قدیمی!

لاتیشیا یکی از جارو ها را برداشت.
- تاریخ ساختش مال پونزده سال پیشه! مگه اینا اسقاطی محسوب نمیشن؟
- امم...زنگ بزنیم پسش بدیم ؟!
- همون موقع که گفتن جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود.
- با اینا مسابقه بدیم یعنی؟!
- اینا رسما از رده خارج شدن که!
- اممم...چند ساعت بیشتر نمونده خب!

شما دستش را بالای یکی از جارو ها گرفت و سعی کرد از عمق وجودش روی بالا آمدن جارو تمرکز کند.
- بالا!

جارو ککش هم نگزید! شما سعی کرد از عمق بیشتری تمرکز کند!
- بالااااا!

جارو غلتی زد ولی بلند نشد. اصلا شاید عمق وجودی شما برای تمرکز کافی نبود.
- میشه تو امتحان کنی پنه‌لوپه؟
- بالا!

جارو همچنان همانند اولش به زمین چسبیده بود. جارو هیچوقت قصد بلند شدن نداشت. از آخرین باری که خودش از زمین بلند شده بود چهارده سال میگذشت. اصلا نمی‌دانست این چه رسمی بدی‌ است که جادوگرها خودشان خم نمی‌شوند. جارو می‌خواست از حقوق پایمال شده جارو هادفاع کند!

- بلند نمیشه!
- چاره‌ای نیست؛ فقط خدا کنه پروازش خو...

هنوز حرف لاتیشیا تمام نشده بود که فریاد "بیاید تو زمین" از پشت در رختکن شنیده شد.

زمین مسابقه

طبق معمول مدیر و اساتید گرام خیلی با وقار و خفن و غیره و غیره نشستند و دانش آموزان هم به علت کمبود صندلی از سر همدیگر بالا می‌رفتند. گزارشگر بعد از تشکر از تمامی اسپانسر ها‌ی برنامه تصمیم گرفت که بالاخره به کارش برسد و دست از تبلیغ این شرکت و آن شرکتِ اسپانسر بردارد.

گزارشگر: دوباره سلام دوستان. همونطور که مستحضرید انگار مشکل فنی پیش اومده چون که اول تعمیر کار چکش به‌دست وارد زمین شده.
- تعمیرکار چیه؟! ثوووره! ثور!

گزارشگر به منبع صدا که مدام از سر و کول ثور بالا می‌رفت و ویبره می‌زد نگاه کرد. گزارشگر به مرد نیمه لختِ کنارِ ثور که مدام ابر و مه دور پروپاچه اش تولید می‌کرد هم نگاه کرد. گزارشگر حتی به مدافع گریفیندور، پرتقال نارنجیی، که با چسب نواری به جارو بسته شده بود هم نگاه کرد.
گزارشگر بیخیال معرفی بازیکنان شد!
- بله دوستان. شما رو دعوت میکن‍...

هنوز کلام گزارشگر بخت برگشته منعقد نشده بود که "شما" از گردن ثور پایین پرید و با ملق و جیغ و هورا و جلف بازی های بسیار وسط زمین دوید و شروع به دست تکان دادن برای گزارشگر و تماشاچیان کرد؛ که اعضایِ غیورِ تیم ریونکلاو با ندای"با تو نیست! با تو نیست!" یکی پس از دیگری روی کله این ننگ روونا پریدند و ایچیکاوا را موقتا منهدم کردند.
گزارشگر بیخیال "دعوت کردن از دوستان"شد و تصمیم گرفت ازاین به بعد  سر اصل مطلب برود تا آبروی تیم ها حفظ شود.
- تیم گریفیندور پرواز میکنه و در جاهای خودشون مستقر میشن و تیم ریونکلاو...اممم...تیم ریونکلاو...حیقیتا ملتفت نیستم دارن چیکار میکنن!

آندرومدا دو سه لگد محکم حواله جارویی که سوارش بود کرد.
- چرا بالاتر نمیره؟!
- همین دو مترم که اومده آقایی کرده. با طی حموم که نمیشه پرواز کرد!

اعضای تیم ریونکلاو، در دومتری زمین، سوار بر جارو با یکدیگر درگیر بودند. آندرومدا حیثیت جد و آباد ریونکلاو را در خطر می‌دید.

- من یه ایده‌ای دارم!

به هر حال از آنجا که صاحب ایده شما بود حیثیت جد و آباد ریونکلاو همچنان در خطر بود. حتی در خطر تر!

- اممم...تیم ریونکلاو هنوز بالا نیومدن، احتمالا استراتژی یا نقشه یا یه چیزی دارن به هر حال. بله دوستان بوقِ بازی رو زدن و بازی شروع شد!

از نظر فنی برای بازی بوق نمی‌زدند. اما اگر تیم شما با جارو های یک قرن پیش در دو متری زمین گیر کرده بود نه تنها بوق و سوت که جیغ و کل و هورا و شیپور هم برای شما اهمیت چندانی نداشت.

- تاتسویا کوافل رو گرفته دستش و از دروازه خالی ریونکلاو رد میشه. یک گل به نفع‍...عه! تاتسویا دوباره گل زد..دوگل برای گریفیندور. تاتسویا توپو میفرسته برای ادروارد که ...امممم...توپ توی قیچی‌های ادوارد فرو میره. جنس توپ‌ها هم بد شده. همش بخاطر اینه که از اسپانسر ما نخریدن توپو. به هر حال ادوارد شروع به دور زدن از تو دروازه ریونکلاو میکنه و قاعدتا چون توپ تو قیچیاش گیره اینو گل چهارم حساب میکنیم...گریفیندور پشت سر هم گل میزنه! ادوارد میره که گل هشتم رو بزنه که...اوه!

گزارشگر و تماشاچیان و اعضای تیم همه ساکت شدند. سه دروازه ریونکلاو در کسری از ثانیه در اثر صاعقه خرد و خاکشیر شدند.
درست بود که زئوس ذاتا ریونکلایی نبود، اما به هر حال شرافت کاری داشت. به عنوان یک مدافع نمی‌توانست ببیند تیمش هی گل بخورد!  خفنیت خداییش این اجازه را نمی‌داد.

- اممم...جناب مدیر گفتن که ...خب تو قوانین ما فقط آسیب به بازیکن خطائه، کسی در مورد آسیب به دروازه چیزی نگفته...پس مشکلی نیست دوستان! با تشکر از مدیر خوب این دورمون هوریس عزیز و اسپانسـ...

تاتسویا کوافل همراه ادوارد فرورفته درونش را  به سمت گزارشگر پرتاب کرد، اما گزارشگر جا خالی داد و توپ و ادوارد مستقیم به شکم پهناور آقای مدیر که از اول پست نقش دست های پشت پرده را داشت برخورد کرد و رسما آقای مدیر و دستش و ادوراد و پشت پرده با هم محشور شدند از شدت ضربه!
گزارشگر خوشحال از اینکه زنده مانده و بی‌توجه به مدیر که الان سوراخی به وسعت کوافل و ادوارد وسطش ایجاد شده بود، ادامه داد:
- آقای مدیر کمی سوراخ شدن و یکی از مهاجمای گریفیندور تقریبا با اقای مدیر دو روح در یک بدن شدن. مهاجم دیگه گریفیندور داره یه بند به ریونکلا فحش ژاپنی میگه. خبر نداره شماشون ژاپنی بلده! به هر حال ادامه بدید دوستان!

"ادامه بدید دوستان" در حالت کلی مفهوم بسیار ساده‌ایست، اما وقتی یک تیم با وسایل نظافتی قدیمی شرکت کرده باشند و نهایت ارتفاعشان دو متر باشد و تیم دیگر دروازه‌ای برای گل زدن نداشته باشد مفهوم از اساس به فنا واصل می‌شود.
هاگرید با سرعت زیادی به دنبال گوی زرین میگشت و آندرومدا هم سر جارو را به سمت بالا گرفته بود و با سرعت زیادی روی جارو شنای ‌‌غورباقه میرفت تا شاید جارو یک متر بالاتر برود.

- من یه ایده ای دارم!

حیثیت جد و آباد ریونکلاو از این بیشتر به فنا نمی‌رفت!

- بگو ایدتو!
- ثور میتونه پرواز کنه!
- الان میگی؟!
- از اول میخواستم بگم.
- به هر حال یه نفری نمیتونه گل بزنه! ما الان یه جستوجوگر پرنده میخوایم نه مهاجم.

شما ویبره زنان گفت:
- یه ایده دیگه هم دارم

آندرومدا فهمیده بود ایده های شما انقدرها هم بد نیست.
- بگو.
- آندرومدا رو ببندیم به چکش ثور، بعد ثور پرتش کنه طرف اسنیچ.
-

آندرومدا کاملا اشتباه فهمیده بود! ایده‌های شما همانقدر بد بود.

- اعضای تیم گریفیندور نشستن توی دروازه تخمه میشکونن و  هاگرید که دنبال اسنیچ میگرده رو تشویق میکنن. اعضای ریونکلاو هم که هنوز تو همون دو متری با هم بحث میکنن.

اعضایِ تیمِ غیورِ ریونکلاو با چشمانی دوبرابر حالت عادی به جستوجوگرشان خیره بودند. آندرومدا در دوراهی بین خرد شدن استخوان‌هایش و حیثیت جد و آباد ریون گیر کرده بود.
- یعنی...یعنی هیچ راه دیگه ای نیست؟! 
-
- خب...حالا که اینطوره...
اعضای ریونکلاو اجازه تغییر نظر به کاپیتان فداکار و خفنشان ندادند و سریع از همان دو متر ارتفاع هم پایین پریدند و آندرومدا را با طناب به چکش ثور بستند.
- فقط باید پیداش کنی‍...
- هاگرید اسنیچو پیدا کرد و داره به طرفش میره‌. گریفیندور یک قدم تا پیروزی فاصله داره.

همانطور که گزارشگر میگفت گریفیندور فقط یک قدم تا پیروزی فاصله داشت؛ که ثور با همه قدرت چکش و آندرومدای الصاق شده به آن را به سمت اسنیچ پرتاب کرد و آندرومدا جیغ کشان همرا با چکش و اسنیچ در افق محو شد.
گزارشگر، داور، اعضای دو تیم، تماشاچیان و حتی کلاغ های هاگوارتز سکوت کردند.

- بله دوستان داور داره از ویدیو چک استفاده میکنه و ...بله...اسنیچ توی حدقه چشم جستوجوگر ریونکلاو فرو رفته و این یعنی برنده این مسابقه ریونکلاوه.

تماشاچیان ریونکلایی بعد از این بردِ پر شور، جیغ زنان ردا دریدند و سر به میادین اصلی هاگزمید گذاشتند.
اعضای تیم ریونکلاو همچنان به خط افق که کاپیتانشان در آن محو شده بود خیره بودند.
- بچه ها...بریم کاپیتان عزیزمونو پیدا کنیم.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶
#3
سلام. خسته نباشید.
اگه لطف کنید و اینو نقد کنید ممنون میشم. مخصوصا من باب اینکه من رسما با سر شیرجه زدم تو سوژه که نباید میزدم و به شدت گند زدم که اونم نباید میزدم و خب بد شد کلا که اونم نباید میشد



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶
#4
درختان همین طور داشتند از هوای پاک لذت می‌بردند که ناگهان یک نفر با اعتماد به نفس صد درصد داشت میرفت داخل.
_هوووووی. کجا مرتیکه تسترال. عین گاومیش سرتو انداختی زیر داری میری. علامت شوم.

به هر حال خشکسالی بود و درخت ها اعصاب نداشتند.

_با منید؟
_ چنتا مرتیکه تسترال هست که عین گاومیش داره می‌ره تو؟
_لنتی! دقیقا از همون صفحه‌ای که من نخوندم سوال پرسیدید. اینو بلد نیستم برو بعدی!
_علامت شوم!
_کو؟! کجاس؟!
_قاعدتا باید رو دست تو باشه تا رات بدیم.
_نیست که! اسممو چک کن ببین تو لیست نیس. من آدم خیلی معروفیم. من شمام!
_ما؟!
_نه شما!
_کیا؟!
_شما!
_
_لنتی! ایچیکاوا.
_لیست میست نداریم اصلا. اگه علامت شوم نداری برو رد کارت.
_برم؟! من که اینقدر جوجوعم. من که نازم. بزالم بلم؟!

درخت خواست تا جوان جلف را بخورد و از آنجا که هیچ مدرکی بنا بر گیاه خوار بودن درخت نبود توانایی اش هم داشت.

_من که دوجت دالم. منو راه بده. من که بوجت میکنـ....

بقیه نطق ایچیکاوا با وضوح بسیار کم از درون دهن درخت بیرون می‌آمد که خب قاعدتا بعد از چند دقیقه همان هم نیامد.



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶
#5
از اون طرف در تالار ریون‌کلا همه در بالاترین اتاق بالاترین برج پنهان شده بودند تا خورده نشن. یا لااقل بیشتر از چیزی که خورده شدن خورده نشن.
همه منتظر لودو سوار بر اژدها سفید بودند تا بیاد و تالار ریون‌کلا رو از ظلم و ستم نجات بده و همه جا پر از خیر و خوشی بشه و بچه خرگوش ها همه جا زاد ولد کنن و رنگین کمون وسط تالار ریون‌کلا تشکیل شه. در همین حین بارفیو سوار بر گاومیش خاکستری وارد اتاق شد در حالی که دست یکی از سوارز ها توی دهن گاومیشش بود وارد شد.

_تو کی هستی؟
_این گاومیش هسته!
_نه منظورم شما بود. خود شما!
_بله! بله! بله! من اینجام
_نه شما! تو نه! این شما.
_منه میگی؟ من بارفیو هستـم.
_پس لودو کجاس؟!
_من لودو هم هستم!

ریونی ها قاعدتا از همه باهوش تر بودند. البته به استثنای شما! ولی خب اینجا هیچ یک نفهمیدند بارفیو چطور لودو است. البته به استثنای شما!
_یعنی لودو رو خورده! الان لودو تو دلشه! هم لودوئه هم بارفیو!
_
همان طور که گفتم همه ریونی بودند به استثنای شما!

_اصلا مهم نیست. سوارز ها رو کشتی تموم‌ شد؟!
_نه! من دیدم تالار در جوونور هسته. هر چی جلوم بود رو گاومیشه خورد و اومدمـ...
_یعنی بیرون هنوز سوارز هست؟!



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۶
#6
از نظر فنی ورود به معده نجینی با اراده خود منطقی نبود ولی اگر بدانید چند ساعت بعد نجینی به زور شما را وارد معده‌اش میکند خب منطق را می‌گذارید کنار!

_ کی می‌ره تو معده؟
_ من؟! من قمه‌م معدشونو زخم میکنه.
_ منم که لوازم آرایشیم سرب داره سرطان زاست. نمیشه برم.
_منم که نیش دارم خودم. سمیه!
_من یه نظری دارم!
_منم که قهرم با معده‌ها!
_ منم که شاهه مملکتم!
_من یه نظری دارم!

هکتور این‌بار انقدر بلند داد زده بود که همه ساکت شدند.

_ هک! همیشه میدونستم خیلی به ارباب وفاداری. بیا برو‌داخل. اولین دوراهی بپیچ پایین. یه عنکبوته بیارش بالا. حواست باشه هشت تا پا داره ها! جا نزاری پاهاشو.
_چی؟! ...نه میخواستم یه چیز دیگه بگم. در واقع یه راه حل دارم! به جای اینکه خودمون بریم تو یه‌کاری کنیم پرنسس بیارن بالا!

مرگخوران یک نگاه به نجینی که الان شکمش شبیه آراگوگ بود کردند. بین فرستادن یکی به داخل نجینی و هر راهی که شامل فرستادن یکی به داخل نجینی نشود همیشه انتخاب هر راهی که شامل فرستادن یکی به داخل نجینی نشود بود!

_امممم...چیکارشون کنیم یعنی؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
#7
سلام.
ایشون خدمت شما.
خیلی هم ممنون.



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
#8
هیچ یک از مرگخوران تکان نخوردند.
_مگه با شما نیستیم؟ آرسینوس! تو بیا.
_ارباب ما؟!
_ما چیه؟ تو تویی، فقط ماییم که ما حساب میشیم، و بله، شما! آرسینوس دیگه ای که نداریم!
آرسینوس یک قدم هم برنداشت اما سایر مرگخوران از ترس اینکه نفر بعدی باشند آرسینوس را بلند کرده و روی صندلی نشاندند. با صدای قیچی های ادوارد، آرسینوس به خودش آمد. او شاه مملکت بود.
_نههههههههه!
_چی نه؟
_من شما رو خیلی دوست دارم ارباب.
_چه ربطی داشت؟! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن! ارباب من استایل خاص خودمو دارم. شما منو میشناسید. ارباب من وقت ازدواجمه اصلا!
حقیقتا وقت ازدواج آرسینوس نبود. اما او برای حفظ موهایش هر کاری می‌کرد.
_اره، میشناسیم سینوس! ادوارد کارتو بکن.
_ادوارد کارتو نکن. ارباب کلید ازدواج کردن من فقط شمایید!
لرد کمی سکوت کرد.
_مارو دوست دارید؟
_بله!
_وقت ازدواجتونه؟
_بله!
_کلید ازدواجتون ماییم؟
_بله!
_میخواید ما رو بگیرید؟!
_بل...چی؟! نه ارباب. منظورم این بود که دستور بدید موهامو کوتاه نکنن تا برم خواستگاری و...
_بسه سینوس. پاشو برو از تو هیچ معجونی گرم نمیشه.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#9
سلام.

این رو اگه نقدش کنید ممنون میشم.



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
#10
مرگخوارها رفتن تا یه دوری بزنن و برگردن. بلافاصله وارد مغازه کناری شدند. مهم نبود که اسم مغازه چیست. به هر حال هیچ «تسترال فروشی» وجود نداشت پس باید تک تک مغازه ها را سر می‌زدند تا شاید بر حسب اتفاق ته بار کسی چند تا تسترال جا مانده باشد.
_سلام. به پیتزا فروشی ایچی کثیف خوش اومدین. چی میل دارین؟
_پپرونی.
_من قارچ و گوشت میخورم با نوشابه زرد.
_منم سبزیـ...
_کروشیو!
کروشیو بلاتریکس دقیقا به حلق مرگخوار گیاه خوار فرو رفت و معده و روده مرگخوار مذکور از درد به هم پیچید و چون کروشیو بلاتریکس قطع نشد روده مرگخوار به دور نای وی پیچید و خلاصه خدا رفتگان شما را هم بیامرزد!
مرگخوران که تا به حال ندیده بودند در اثر کروشیو کسی خفه شود طور به بلاتریکس خیره شدند.
_ما برای کار ارباب اومدیم. نیومدیم که پیتزا بخوریم. آقا ببخشید شما تسترال داری؟
_بله!
هکتور ویبره زنان جلو آمد.
_میشه یکی بدین؟
_کبابی یا سرخ کرده؟
_فرقی...چی؟
_سس هم بزنم؟
بلاتریکس که دید در این مغازه هم تیرشان به سنگ خورده با چشم و ابرو به رودولف فهماند که مرگخوارها را جمع کند.
_اممم...آقا ما الان فهمیدیم که ...حیاط خلوت خونمون سیل اومده باید بریم.
و قبل از این که ایچی کثیف فرصت حرف دیگری داشته باشد همگی از مغازه بیرون رفتند.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.