هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸
#1
سلام لرد.
درخواست یک نقد داشتم.
با تشکر.


سلام گیلدروی عظیم!

نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۴ ۲۳:۰۶:۲۶

گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸
#2
۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون ✔
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی✔
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای ✔
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور ✔
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت ✔
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی ✔

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ ✔
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز ✔
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه ✔
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان ✔


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#3
به یاد دارم که خیلی هیجان زده بودم.پدرم ماگل بود برای همین با مادرم به کوچه دیاگون آمده بودم.یادم می آید مادرم همش میگفت:(( گیلدوری کوچولو تو با بقیه فرق داری،تو از همشون بهتری،با استعداد تری)) بعد لپمو کشید و گفت: (( و البته جذاب تری. ))

همه چی برق میزد.مغازه ها،لباس ها،خیابان و خلاصه همه چی نو و جدید بود.آرزو میکردم کاش اونقدری پول داشتم که همه چیو بخرم.از قورباغه شکلاتی گرفته تا نیمبوس 1970.اون موقع سریع ترین مدل بود ولی الان برای جارو زدن حیاط استفاده میشه.

صدای حیوان ها گوش آدمو کر میکرد.صدای جغد،موش،گربه،وزغ و خلاصه انگار باع وحش بود.همانطور که راه میرفتم به مامانم میگفتم این و میخوام اونو میخوام اون یکیو میخوام.مادرم هم در اخر با عصبانیت گفت بسه دیگه گیلدوری کوچولو.(از این که به من میگفت گیلدوری خوشم نمیومد چون اسم من گیلدوری نیست بلکه گیلدروی هست)

اولین بار بود که به جز مادرم جادوگر دیگه ای میدیدم و از یه ناحیه به بعد صدای جلنگ جلنگ پاتیل های مسی که با هم برخورد میکردند فضا را پر کرده بود.رو به روی مغازه ای ایستادیم.تابلو ی آن را خواندم(( الیواندر)) اسم عجیبی بود.مادرم گفت اینجا چوبدستی میخری.بعد به یک ساختمون بزرگ اشاره کرد و گفت این (( بانک هاگزمیت)) هست و بعد مدرسه ای که قراره بری امن ترین جا تو بین جادوگراست.

باید قبل خرید به حسابم تو اونجا میرفتم.
اونجا مادرم گفت خدا کنه بزرگ شدی برای خودت کسی بشی گیلدوری کوچولو.


این بود خاطره من از اولین روزی که وارد اجتماع جادوگری شدم در کوچه دیاگون.


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#4
لاکهارت به ناچار به دنبال گوشت به راه افتاد.جیب هایش را گشت.تار عنکبوت بسته بود.
+هی گیلدروی،هعیـــــی،ببین کارت به کجا کشیده که عنکبوت تو جیبت از تو وضعش بهتره.در دل رابستن رو برای دونستن قیمت بازار سرزنش میکرد و به سنگ های توی راهش لگد میزد.

به جلوی قصابی رسید و با دیدن قیمت ها یک آه خیلی غلیظ کشید.با خود گفت:((بدون لاکهارت احمق اون مغزتو به کار بنداز.ببین کل کار های عمرت به درد چنین موقعیتی میخورن؟))با خودش مرور کرد:اذیت کردن خواهرام که خب نه.خفه کردن گربه مورد علاقه مامانم که اینم نه.مدرسه هم که اوه اوه اوه اصلا حرفشو نزن.اهااااان. جواب توی مشتش بود.

رفت جلوی قصاب ایستاد و شروع کرد به لبخند زدن و خندیدن.اخه میدونید که لاکهارت برنده 5 دوره لبخند برتر است و چهره جذابی هم دارد.همینطور به لبخند زدن ادامه داد.باز هم خندید.
در روایات گفتن هنوزم داره میخنده.

یکم که گذشت قصاب با یه من سیبیل گفت :
- هوی دیوونه چته؟چرا عین احمقا میخندی.نخند شبیه اسمشو نبر شدی.نگا کن ، نگا کن، مسواک گرون شد.
همینطور که داشت غر میزد لاکهارت غرید: گوشت میخوام!!!
- اول پول!
+ندارم.
- پس غلط میکنی وقت منو میگیری.گمشو بیرون ببینم.
لاکهارت که میدونست بدون گوشت برگرده لرد اونو میکشه فکر چاره کرد.
ناگهان چند نفر و دید.
+ آره ، همینه!


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#5
با مامان و بابام خداحافظی میکنم
اولیا خوب هم کسایی نیستن که صلاح بچشونو بخوان.کسایی هستن که لذت بچشونو بخوان.
که چنین چیزی امکان نداره:(


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#6
چوبدستی.چون باهاش همه کار میتونم بکنم . همهـــــــه کار


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#7
اگه قرار باشه فقط یه چی بخرم ست کاملشو میخرم.ها ها خیلیم خنده دار بود.
ولی بی شوخی اگر میخواستم بخرم قطعا شنل هری و میخریدم که باهاش یواشکی و بدون اینکه دیده شم برم سر یخچال:)


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: جادو رو به خاطر خودش مي خواي يا به خاطر هري ؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#8
برای خودش.
شخصا علاقه خاصی به خود هری پاتر ندارم و کلا دوست داشتم واقعا جادوگر بودم و با تکون دادن دستم،اشیا رو وادار به تکون دادن بکنم،سوالای امتحان و کش برم . اینا


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
#9
بعد آن ها به بازدید از بقیه باغ وحش سرگرم شدن.هنگامی که از جلوی قفس میمون رد میشدند، میمون، دستش را دراز کرد و لینک را گرفت و برد تو قفس.لامذهب چه میمونی هم بود2 برابر یه گریزلی بود.خلاصه لرد به یارانش گفت باید این میمون را متقاعد کنیم که لینی رو پس بده.
یارانش هم که زبون میمون بلد نبودن دنبال کسی گشتن که بلد باشه و در آخر به آدرسی رسیدند.لرد به تنهایی به اون آدرس رفت.روی در نوشته بود: پروفسور گیلدروی لاکهارت.
لرد زنگ در و زد.
-بله؟
+من لرد ولدمورت سیاه ترین ارباب تاریک...
-الان وقت ندارم بعدا بیا.
لرد از این حرف لاکهارت خیلی تعجب کرده بود و بیشتر از تعجب خشمگین شده بود.ناگهان در را شکوند و وارد شد.
-گفتم که وقت ندارم.باید جواب نامه طرفدارا رو بدم.خیلی خب.بشین.
+من وقت نشستن ندارم! یه میمون یار وفادار منو گرفته حالا هم باید با میمون حرف بزنم تا اونو آزاد کنه.
-خب از اول میگفتی.فکر کردم اومدی آرایشگاه:)
آن دو با هم به باغ وحش رفتند.هنگامی که به جلوی قفس میمون رسیدند ، لرد گفت:خیلی خب بهش بگو.
-من زبون میمونی بلد نیستم ولی راهی بلدم متقاعدش کنیم.
+بگو ببینم نقشت چیه؟
-ببین ولدی، من 50 تا موز بهت میدم.2 ساعت وقت داری تا کاری کنی اون حرف بزنه.خب شروع کنیم.
لرد با 50 تا موز رفت تو قفس.
2 ساعت بعد گیلدروی اومد دیدم میمون داره آروغ میزنه و فهمید لرد کل موز هارو داده میمون.
+نشد.من همشو دادم بهش که متوجه محبت من شه.ولی نشد.
-خب اون میمونه خر که نیست.حالا بشین نگا کن من چیکار میکنم!
لاکهارت با 50 تا موز رفت تو قفس.
2 ساعت بعد لرد اومد دید لاکهارت 49 تا موز خورده و میمون داره با بغض میگه:داداش جون مادرت اون یه دونه موز و بده من.قول میدم اون آدمرو آزاد کنم.
اینطور شد که لینی آزاد شد و لرد از لاکهارت تشکر کرد و گفت:
بریم سراغ قفس بعدی●•●



گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






کامل کردن معرفی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
#10
اسم:گیلدروی لاکهارت

جنسیت:مذکر

نژاد:دو رگه

شغل:نویسنده، معلم دفاع در برابر جادوی سیاه در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

رنگ مو: بلوند

رنگ چشم: آبی

چوبدستی: چوب درخت آلبالو و رگ قلب اژدها( 9 اینچ)

بوگارت:اسلایتی بندی
Slighty bendy

گروه:ریونکلاو

ویژگی های اخلاقی:جادوگر خوب ولی تنبل که به همین دلیل به جای تلاش برای کسب شهرت به تقلب روی آوردم.

ویژگی ظاهری:قد متوسط رو به بلند مو های حالت دار بلوند و لبخند دلنشین و در کل چهره جذاب.

افتخارات:برنده 5 دوره زیباترین لبخند.

خلاصه زندگی:
کودکی:
گیلدروی لاکهارت که از مادری ساحره و پدری مشنگ زاده شد و دو خواهر بزرگتر داشت، تنها
فرزند از سه فرزند پدر و مادرش بود که توانایی جادو کردن داشت.پسرکی باهوش و خوشقیافه
که مشخص بود مادرش او را بیشتر از خواهرانش دوست دارد و این حقیقت که اویک جادوگر
هم بود باعث شد غرور مانند علفی هرز در وجودش رشد کند.
تحصیل:
ورود الکهارت جوان به مدرسهی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز به آن اندازه که او و مادرش
انتظار داشتند رضایتبخش نبود.در مدرسهای پر از جادوگر که تعداد زیادی از آنها هم از الکهارت
زبردستتر بودند، به اوچندان توجه نمیشد.)در حقیقت تصور لاکهارت از ورودش به هاگوارتز
دقیقا مخالف تصوری بود که هری پاتر چند دهه بعد قبل از ورود به هاگوارتز داشت. او در ذهن
خودش تجسم میکرد که در راهروها قدم میزند و از گوشه و کنار پچپچهای بقیه درباره ی
تواناییهای جادویی اش بلند میشود.اما هرگز به ذهنش خطور نکرده بود که همه ی دانشآموزها
قبل از ورودشان به مدرسه همین خیالات را درباره ی خودشان دارند.( او در ذهنش خودش را
یک قهرمان و نابغهی تمام عیار میدید و فهمیدن اینکه سرشناس نیست، تواناییهایش ویژه
نیستند و هیچکس تحت تاثیر موی فرِ طبیعیاش قرار نمیگیردبزرگترین شوک ناخوشایندی
بود که به او وارد شد.
البته اینطورنبود که لاکهارت هیچ استعدادی نداشته باشد.برعکس، معلمهایش حس میکردند
که هوش و تواناییاو از میانگیندانشآموزان بالالتر است و اگر سخت تالش کند میتواند برای
خودش کسی شود، حتی اگرنمیتوانست به جاهطلبیهایی که باهمکالسیهایش در میان
میگذاشت جامه ی عمل بپوشاند )لاکهارت به هرکسکه به حرفهایش گوش میکرد میگفت
که او تا پیش از پایان تحصیلش یک سنگ جادو خواهد ساخت وقصد دارد قبل از آنکه سخت
تالش کند تا تبدیل به جوانترین وزیر سحر و جادوی بریتانیا شود، به مقام کاپیتانی تیم کوییدیچ
انگلستان برسد و جامجهانی رابالای سر ببرد(
پس از هاگوارتز:وقتی که لاکهارت بالاخره از هاگوارتز رفت، معلم های مدرسه نفس راحتی کشیدند.خیلی زود
خبر کارهایش از گوشه و کنار رسید و کارهای متهورانهاش او را مشهور و مشهورتر کرد. بسیاری
از اساتید سابقش با خود فکر کردند که شاید دربارهی او در اشتباه بوده اند چون لاکهارت با سفر
کردن به محل دورافتاده ی زندگیِ چند جانور خطرناک و شوم، از خودش شجاعت و انعطافپذیری
نشان داده بود.
حقیقت آن بود که لاکهارت سرانجام شغل حقیقی اش را پیدا کرده بود.او هیچوقت جادوگر بدی
نبود، فقط یک ساحر تنبل بود،و تصمیم گرفته بود تمامی استعدادهایش را در یک زمینه به کار
ببندد: افسون حافظه.با حرفه ای شدن در اجرای این افسون توانست خاطرات تعداد زیادی از
جادوگران زبردست و شجاع را دستکاری کند و همین به او اجازه داد که بتواند کارهای دلیرانه ی
آنها را به نام خودش تمام کند. هر بار پس از پایان یکی از »ماجراجوییهایش« با کتابی آمادهی
چاپ به بریتانیا باز میگشت که در آن شاهکارهای شجاعانه ی »او« با جزئیات فراوان مندرآوردی
بازگو شده بود.

جایگزین شد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۲ ۱۹:۵۸:۱۳

گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.