هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: رول... به روایت صدا
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸
#1
نقل قول:

جاستین فینچ فلچلی نوشته:
سلام
من از فایل اولت خیلی خوشم اومد. بقیه هم دانلود می کنم و گوش میدم. ( به ریش مرلین راست میگم ) فقط میخواستم ازت خواهش کنم کارتو ادامه بدی. هرچند دیر به دیر هم بشه. لطفا از کارت دست نکش.


سلام جاستین، مرسی فنچعلی!
اتفاقاً منم فایل اولیم رو بیشتر از بقیه دوس دارم. از لحاظ کیفیت ضبط و میکس و اجرای توصیفات و دیالوگا شاید بدترین باشه، ولی از لحاظ جوّی یه حس و حال عجیبی داره که هروقت گوش میدم بازم تجربه‌ش می‌کنم.

و اینکه کارمو حتماً ادامه میدم و هیچوقت ازش دس نمی‌کشم. این یه چیزیه که از ۷ سالگی ازش خوشم میاد و اینجوری نیستش که از پارسال یهویی سراغش رفته باشم و امسال ولش کنم. هرچند از پارسال و از همین تاپیک علاقه و فعالیتم دیگه خیلی جدی شد. ولی کلاً از ۱۴ سال پیش دوس داشتم دوبلوری رو. جزئی از روحمه!

به هر حال، اگه دوس داشتی، بقیه‌ی رولام رو هم گوش بده و نظرتو بدون هیچ کم و بیشی بگو. البته نه اینجا. توی پیام شخصی. اینجا باید پُستا و رولا گذاشته بشن. اگه قرار باشه این وسط ملّت با همدیگه بحث کنن (به جز من تا حالا کسی تو این تاپیک بحث کرده؟ )، تاپیک تسترال تو تسترال میشه.

خب ملّت، حرفامو با جاستین زدم... So Guess What؟

http://s9.picofile.com/file/8362006118/Euan_Goes_English.zip.html

راستش اولش خواستم فقط به ۲-۳ نفر نشون بدم، چون این فایل zip سه‌تا فایل صوتی توشه که هر سه‌تاشونو انگلیسی حرف زدم. دوتاشونو شاید بشه رول دونست، ولی اون‌یکی اصلاً فازش یه چیز دیگه‌س. کلّی با خودم فک کردم که اصلاً جاشون تو این تاپیک هستش یا نه، ولی الآن به این نتیجه رسیدم که... اشکالی نداره اگه لینک رو بذارم. هوم؟


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۹ ۱۲:۵۲:۲۲


پاسخ به: رول... به روایت صدا
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸
#2
می‌خواستم یه رول صوتی واسه عید بسازم که متأسفانه نشد و دیگه شرایطش هم نیس که بسازم.
ولی عوضش، سه دقیقه از کنسرتم رو واسه‌تون آماده کردم. قبلاً واسه یکی دو نفر فرستادمش، ولی خب، الآن که رولی در کار نیس، گفتم برا عید همینو بذارم همه بشنون.

در مورد شرایط ساختش همینو بگم که گوشه‌ی اتاق دراز کشیده بودم و همونطور که کلّه‌مو کرده بودم تو پتو (جهت جلوگیری از آلودگی صوتی. )، این کنسرت رو اجرا کردم!

دانلود کنین، بشنوین، حال کنین!


How do i smell?


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
#3
لینی برای مبارزه با غول اعتیاد، رفت سراغ کمپ ترک اعتیادِ سه دسته پارو. ولی وقتی فهمید که آخرین سوژه‌ی کمپ تموم شده، از قبل هم افسرده‌تر و معتادتر شد.
اونقدر افسرده و معتاد که حتی نا نداشت یه سوژه‌ی جدید توی کمپ تزریق کنه.
ناگهان همین کلمه‌ی «تزریق» دلِ لینی رو تکون داد. کم‌کم مقاومتش در برابر غولِ اعتیاد رو از دست داد و دیگه حال خودشو نفهمید. شاخکاشو دور خودش پیچوند و خودشو محکم چسبید و با دستی لرزون، آمپول رو بالا گرفت.
دیگه به ته خط رسیده بود!
دیگه نا نداشت!
باید تزریق می‌کرد و خلاص!

چک!

قطره‌ی اشک ولدمورت، یه دونه خوابوند تو گوش لینی.
- خجالت بکش!

و لینی خجالت کشید.
آره، حق با قطره‌ی اشک ولدمورت بود. لینی به یاد آورد...
اون بیش از 4000 پُست زده بود و رقابت تنگاتنگی با خودِ ولدمورت و پرسی ویزلی داشت.
لینی محل سکونت پرسی رو به یاد آورد... «از تو می‌پرسند!»
لینی محل سکونت هوگو ویزلیِ شونصدم رو به یاد آورد... «از لینی بپرسید!»

ناگهان لینی لرزید!
اگه تزریق می‌کرد، همه سؤال‌پیچش می‌کردن. همه‌چیش زیر سؤال می‌رفت. فعالیتش، رنک‌هاش، اخلاق ورزشیش، زندگی سالمش، شعارهای ضد اعتیادش.
تعداد پُستاشو که نگو! از لرد عقب می‌موند!
یه نگاه به آمپول انداخت...
- این... این تو دشتم شیکار می‌کنه...؟

چک!

این دفعه، خودِ لینی یه دونه خوابوند تو گوش خودش.
آره، لینی به خودش اومده بود. دوباره امیدوار شده بود. حتی امیدوارتر از قبل!
- من از اینژا شالم بیرون میااااااااااام!


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۴ ۱۲:۲۶:۳۶

How do i smell?


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#4
ولی اسلاگهورن هفت‌خط رو گذرونده بود و اصلاً توی عالم دیگه‌ای سیر می‌کرد.

اون طرف هم بین مرگخوارای گوشی‌دار و مرگخوارای بی‌گوشی، جر و بحث پیش اومده بود و یکی از گوشی‌دارها سعی داشت بی‌گوشی‌ها رو شیرفهم کنه.
- آقایون و خانمای گوشی‌ندیده! عزیزم! دلبندم! اون کاناله، اینم کاناله! امّا هر گردی که گردو نیس! اون کانال، توش آبه. ولی این کانالی که میگم، یه مکان مجازیه که توش مطلب می‌ذارن. تا اینجاشو گرفتین یا نع؟!
- بلی.
- حالا صاحبِ کانال گفته که بدوئین! منظورش اینه که عجله کنین! زود وارد کانال بشین! اینو می‌بینین؟ می‌بینین چقد توش مطلب نوشتن؟ این کاناله. باید واردش بشیم. گرفتین یا نه؟!
- آهااااااا! خب از اول اینجوری می‌گفتی داداش. الآن فهمیدیم چی به چیه.
- خب دیگه. پس منتظر چی هستین؟! بپرین تو کانال!

مرگخوارای گوشی‌ندیده هم عین مور و ملخ شیرجه زدن سمت گوشیا و سعی کردن شخصاً وارد کانال بشن.
- این کاناله چقد تنگه!
- هل نده! هل نده! هوی کره‌تسترال! میگم هل نده!
- اَه! چرا هر کاری می‌کنم جا نمیشم تو این کانال؟! آقا یکی منو جا کنه!
- نمی‌خواد جا بشی! تو فقط قلاب بگیر برام!

در کمال تعجب، مرگخوارای گوشی‌ندیده نتونسته بودن وارد کانالِ درونِ گوشی‌ها بشن. موفق‌ترین‌شون رودولف بود که حداقل تونسته بود تا کشکک زانو بره توی کانال. چون اون می‌تونست وارد گوشی بشه، حتی اگه کسی نمی‌تونست.
ولی خب، پاش از اونورِ گوشی بیرون زده بود.

ملّتِ گوشی‌دار:


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۳ ۲۳:۵۳:۲۱
ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۴ ۰:۰۱:۰۳

How do i smell?


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۹۷
#5
سوژه‌ی جدید:


پُستچی، جعبه‌ای رو که روش عبارات «جیجی‌کالا» و «برسد به دستِ هکتور دگورث گرنجر» به چشم می‌خورد، کنار درِ قلعه‌ی هاگوارتز گذاشت و سه‌بار در زد.
بعد، سوار جاروش شد و رفت.

چند لحظه بعد، درِ قلعه به مقدارِ نیم‌متر باز شد و یه دست، جعبه رو یواشکی برداشت و در رو بست.

مقر هکتور

هکتور با شور و شوقی غیرقابل‌وصف، جعبه رو تُندتُند باز کرد و بطری‌ای طلایی‌رنگ رو از توش در آورد.
- عبوژ!

عبوژ، اسم معجونِ درون بطری بود. هکتور توی مجلّه‌های مختلف خونده بود که طبق گفته‌ی سازنده‌ی معجونِ عبوژ، هرکی این معجون رو مصرف کنه «حالی به حالی» میشه.

هکتور به فکر فرو رفت...
اون خیلی به «حالی به حالی» نیاز داشت.
اون می‌تونست ذهن لینی رو حالی به حالی کنه و سرورش بشه.
اون می‌تونست نظر کلّ ملّت هاگوارتز رو عوض کنه و هر سال رنک «استاد برتر» رو بگیره و هر سال شونصد امتیاز به اسلیترین اضافه کنه.
اصلاً اون می‌تونست ذهن داوران اتحادیه‌ی معجون‌سازانِ جهان رو حالی به حالی کنه و بالاخره بتونه توی جدولِ لیگِ معجون‌سازان، از قعر جدول فاصله بگیره و چه‌بسا صدرنشین بشه!

- عـــــــــا! من دیگه نمی‌تونم تحمل کنـــــم!

هکتور که دیگه تحمل زندگی توی تخیلات رو نداشت، دست‌به‌کار شد و مشغول آماده‌سازی معجونِ عبوژ شد.

چند دقیقه بعد...

- بالاخره آماده شد!

در همین لحظه، ناگهان مگسی بطور سفارشی پیداش شد و روی بشقابِ مملوء از معجون نشست و یه لیس به معجون زد.

هکتور:

ناگهان مگس جیغ کشید و فوراً به یه گاومیش بالدار تبدیل شد و پروازکنان از پنجره زد بیرون.

هکتور:


How do i smell?


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#6
من کلاً هرچی میام اینجا، یا در مورد قالبه یا در مورد شکلک.
این‌دفه نوبت قالبه.

راستشو بخواین، نمی‌دونم کسی این نکته رو احساس کرده یا متوجهش شده که این قالب نسبت به قالب قبلی سنگین‌تره؟

بقیه رو نمی‌دونم، ولی برای من کاملاً محسوسه که در حال حاضر صفحات دیرتر لود میشن. خیلی بیشتر از قالبِ قبلی توش عکس به‌کار رفته.
میشه گفت قشنگ‌تره و جزئیات بیشتری داره.
ولی متأسفانه سنگین‌تره و حجم بیشتری از نت رو می‌بره.
در حدی که من خیلی وقتا گزینه‌ی نمایش تصاویر رو غیرفعال می‌کنم. به نظرم این تنها نکته‌ی منفی قالب فعلیه.

کاریش نمیشه کرد؟ لااقل یه‌کم سبک‌تر شه.


How do i smell?


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#7
خلاصه:
آرسینوس به گیبن و آملیا دستور داده که تابوتِ حاویِ جسد وینکی رو به سازمان اسرار منتقل کنن. تابوت سنگینه و وسط راه، آملیا خسته میشه و به اعصابش فشار میاد و قاطی می‌کنه و خودشو از پنجره می‌ندازه بیرون. گیبن هم استعفا نامه‌شو می‌ذاره روی تابوت و در میره. باد استعفا نامه‌شو می‌رسونه دست آرسینوس.
آرسینوس خیلی عصبی میشه و میفته دنبال گیبن.


★★★


- قربان! ایناهاش! تابوتو اینجا ولش کردن!
- ببریدش سازمان! ما هم می‌ریم حساب اون گیبن ملعون رو برسیم!

آرسینوس و زیردستاش عینهو مردان سیاه‌پوش، راهروها رو یکی‌یکی طی می‌کردن که ناگهان زیردستا متوجه شدن که آرسینوس پیششون نیس.
در واقع اون چند متر پُشت سرشون، زمین‌گیر شده بود. لباسش پاره‌پوره شده بود. کمرش قوس عجیبی گرفته بود. چنگال‌هایی بُرّنده... پوزه‌ای دراز... پوستِ سیاه... واه و واه و واه!

- عـــــااااااااااااااااااااو!

آرسینوسِ اهلی که به فنریر گری‌بکِ وحشی تبدیل شده بود، وحشیانه و چهارنعل از درِ وزارت‌خونه به بیرون تاخت. زیردستاش هم افتادن دنبالش.

توی خیابون، چند متر اونورتر، گیبن همین‌که سر و صدای گوشخراش فنریر رو شنید، اوضاع رو خیط دید و یقه‌ی پالتوش رو کشید بالا. تا جایی که قیافه‌شو نمیشد تشخیص داد.

وقتی فنریر به همراه زیردستاش به گیبن رسیدن، یکی‌شون ازش پرسید:
- ببخشید آقا. شما شخصی رو ندیدین که در حال فرار باشه؟
- امممم... چرا دیدم! از اونور رفت!

فنریر و بقیه هم از اونور رفتن! ولی چند متر نگذشته بود که سرجاشون وایسادن و پُشت سرشون رو نگاه کردن. شخصی که اونا رو راهنمایی کرده بود، با نهایت سرعت در حال دور شدن بود.

شکی برای فنریر و بقیه نموند که طرف، گیبنه...


How do i smell?


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#8
- تام، ینی واقعاً تا حالا لامبورگینی ندیدی؟

تام همونطور که با دربازکن و دستگیره کشتی می‌گرفت، با خودش فکر کرد...
اون نه تنها تا حالا لامبورگینی ندیده بود، بلکه جِراید و جِیکان هم ندیده بود. ولی اگه به این حقیقت تلخ اعتراف می‌کرد، خیلی ضایع میشد. پس سعی کرد سؤالِ سارا رو به باکلاس‌ترین شکل ممکن جواب بده.
- یک فامیل داریم که لامبورگینی ندیده. یک فامیل دیگر هم داریم که اونم ندیده. ولی ما دیدیم! از ما باکلاس‌تر نبوده، نیست و نخواهد بود! ما تهِ کلاسیم!

و به کشتی گرفتنش ادامه داد. تا جایی که کار به جاهای باریک کشید و تام مشغول اجرای فنون فیتیله‌پیچ و سوپلکس و اشکل‌گربه روی دستگیره شد.

ولی لوسیوس که دیگه حوصله‌ش سر رفته بود، دست دراز کرد.
در برابر قیافه‌ی مدهوشِ تام، درِ لامبورگینی 90 درجه چرخید و باز شد. تام بلافاصله دربازکن رو به دستگیره چسبوند و به سارا زل زد.
- ببین! ببین! خودمون بازش کردیما! همه‌ش کارِ خودمون بود! همه‌ش!
- می‌دونم عزیزم! بپر بالا عشقم!

تام تسترال‌کیف که نه... اژدهاکیف شده بود! رو به لوسیوس خط و نشون کشید، سینه‌ش رو جلو داد و با یــَـــک وقاری وارد لامبورگینی شد که انگار بمب خنثی کرده!

به هر حال ماشین رفت و رفت و رفت...
هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که تام حالت تهوع عجیبی بهش دست داد...


How do i smell?


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#9
- درود بر تو، اِی فرزند تاریکی که قصد گرویدن به روشنایی رو در چشمانـ...
- نه نه من اصلاً همچین قصدی ندارم. از اولش تاریک بودم، تاریک هم می‌مونم.
- آو... لحظاتی پیش، شاهد بودم که هری رو پرت کردی یه گوشه. پس بالاخره مطمئن شدم که کلاس‌های خصوصیم رو عاشقانه می‌پسندی و بی‌صبرانه منتظری که دروسی چند از عشق رو فرا بگـ...
- نه بابا! عشق دیگه چه کشکیه؟!
- هممم... پس ممکنه بپرسم که چرا الآن به ریشم آویزون شدی؟
- می‌خوام باهات دوست بشم. همین!

دامبلدور به فکر فرو رفت...
نقل قول:
اوووووووووووووو! این دخترک قصد داره باهام دوست بشه. اووووووووووووووووو! هری کم‌کم داره به واپسین دروس عشقی می‌رسه. همین الآناست که دیگه کلاس‌های خصوصیم رو ترک بکنه. مدت زمان دیدارها و ملاقات‌مون کمتر میشه. کلاس‌های خصوصیم تعطیل میشن. ورشکست میشم. و این خیلی وحشتناکه!
امّا...
این دخترک پتانسیل بسیار بالایی رو برای جانشینیِ هری داره. اگه بتونم باهاش دوست بشم، حداقل تا ده سال عشقم تو روغنه!
ولی فعلاً تاریکی ازش حسابی می‌چکه. باید سعی کنم به یه شکلی تاریکی‌زداییش کنم!
نه...
نوجوون‌ها اینجوری به راه راست هدایت نمیشن.
شاید بهتر باشه که برعکس عمل کنم. شاید بهتر باشه که اولش خودم باهاش سازگار بشم. اول باید خودمو در اختیارش بذارم... آره، درسته. همینه!


گلوش رو صاف کرد و به لیسا خیره شد.
- خب دخترم، از خودت بگو.


How do i smell?


پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷
#10
- ینی من الآن کلّی فسفر بسوزونم و ذهنمو زیر و رو کنم و به خاطرات و چیزای خوب فک کنم تا کلّی انرژی مثبت تو درونم تولید کنم؟!
-
- که دوتایی منو عین وحشیا ببوسین و این انرژی مثبت رو هورت بکشین؟!
-
- که بتونین انرژی واسه پرواز و بازگشت به خونه داشته باشین؟!
-
- که تهش منو وسط دریا تنها بذارین؟!
-
- زهرمار و ! ... زپلشک! برو عامو! برو خودتو گول بزن!

دوتا دیوانه‌ساز نااُمید شدن. ولی یه‌کمی مشورت کردن و بعد، با قیافه‌های خندون برگشتن سمت رودولف.
- خب... ما تصمیم گرفتیم که تو رو هم با خودمون ببریم.
- راست میگین؟!
- آره! فکرای خوبتو بیار، ماست بگیر!

یکی از دیوانه‌سازها یه چیزی رو از توی جیب رداش در آورد.
- به این میگن شادی‌سنج. اگه به چیزای خوب فک کنی، پُر میشه. اگه کامل پُر بشه، حلّه!
- خب، باشه... الآن فک می‌کنم...

رودولف به فکر فرو رفت. سعی کرد به علاقه‌مندی‌های خاصش فکر کنه. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که...
شترق!
یکی از دیوانه‌سازها زد پس گردن رودولف.

- آخ! واسه چی می‌زنی؟!
- خجالت بکش با این فکرات!
- زشت‌تر از بوسیدناتون که نبود!
- ما بوسه‌هامون فرق می‌کنه. ما می‌بوسیم که از انرژی طرف تغذیه کنیم. ولی فایده‌ی مزاحمتی که برای نوامیسِ ملّت ایجاد می‌کنی چیه دقیقاً؟!
- عجب انگلی هستین شما دوتا! خب حالا...

و رودولف تصمیم گرفت که به چیزای مثبت‌تر و البته پاک‌تری فکر کنه.


How do i smell?






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.