هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
#1
کریسسسسس
سلام
خواهر برادر داری؟
اهنگ خارجی مورد علاقت؟
شهر زندگی؟
دانشگاه میری ؟ اگه میری اسمش
همین



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
#2
نام: هانا آبوت

پاترونوس: اسب تک شاخ

گروه: هافلپاف

جنسیت: مونث

نژاد: دورگه

چوب دستی: چوب درخت نیاگورا که هر 160 سال یکبار در جنگل پدیدار می شود.-انعطاف پذیر-حدود 11 اینچ-ضد آتش-مغز رگ اژدها و موی تک شاخ

محل زندگی: دهکده نیلوفر آبی

خصوصیات اخلاقی: کمی خجالتی اما پرشور و شاد

خصوصیات ظاهری: چهره‌ای قرمز کم‌ رنگ مانند با موهای بلوند و چشم های سبز و قد نسبتا کشیده و بدن لاغر

زندگی نامه:
هانا آبوت یکی از دانش آموزان گروه هافلپاف و از همدوره‌ ای‌های هری پاتر می‌باشد. در هری پاتر و تالار اسرار او از گفته‌های هم‌خانه خود ارنی مک‌میلان که معتقد بود هری نواده سالازار اسلیترین است تردید داشت. اگر چه او در شرایط خوبی با هری، رون و هرمیون باقی‌مانده بود، در محفل ققنوس او یکی از ارشد های هافلپاف شد و پس از آن به ارتش دامبلدور پیوست. او بسیار حساس به نظر می‌رسد از جایی که در طول امتحانات سمج دچار شکست عصبی شده بود و مجبور به استفاده از آرامبخش‌های مادام پامفری شده بود.

در شاهزاده دورگه پس از اینکه مادرش توسط مرگخوارها کشته می‌شود از هاگوارتز خارج می‌شود. اما او در کتاب آخر به هاگوارتز برمیگردد و در جنگ شرکت می‌کند. در آخر نیز او با نویل لانگ باتم ازدواج می‌کند و مالک پاتیل درزدار می‌شود.


بعد از چند ماه نبودن برگشتم لطفا دسترسی را برایم برگردانید.
با تشکر


هنوز چند ساعت بیشتر نیست دسترسیاتون گرفته شده، این چه تصادفیه که باید همین امروز برمی‌گشتین؟
تایید شد.
خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۲۱:۲۰:۳۵


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۷
#3
همه ی چشم ها به پنه خیره شده بود. پنه از فشار زیاد نمی توانست خوب فکر کند.

_ من یک فکری دارم.
نگاه ها به هانا که خیلی آرام حرف می زد چرخید و برقی در چشمان پنه زد. اما تلاش کرد بروز ندهد.
_بگو.
_خب بیاین یک رستوران بزنیم! غذاهایی مثل پیاز پلو طرفدار داره.
محفلیان متعجب نگاهش کردند.

_خب، اگر هم طرفدار نداشته باشه باز کسی هست که بخوره. برای اون هایی که پول زیاد ندارند پیاز پلو، برای اون هایی که پول ازشون میباره پیاز سوخاری! نظرتون چیه؟
محفلیون به ایده ی او فکر کردند. از زمان های دوررر...کلی پیاز براشون جمع شده بود! این هم برای این بود که پنه کریس را می فرستاد خرید پیاز، آخر هم با پیاز ها چیزی درست نمی کرد!

-یک سوال فقط! آرد سوخاری از کجا بیاریم؟
_مو های ویزلی هارو خرد می کنیم میشه آرد سوخاری.
-نمیدونستم آرد سوخاری ها اینجوری درست میشن!
محفلیان کاملا قانع شده بودند. ولی هنوز کلی کار باید انجام می دادند.
کار بعدی که باید می کردند درست کردن منو و تقسیم وظایف رستوران بود. (و صد البته که همه ی غذا ها با پیاز باید باشند.)



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷
#4
انها وارد اتاق شدند. یک دکتر خانم در حال نگاه کردن به آینه و بالیدن به موهای خود بود.
_تو دکتر کاشت مویی دیگه؟
_بله.
_باید واس ارباب مو بکاری.
_الان دستم بنده.
_یا واس ما مو می کاری یا میمیری!
_راستی ما می خواستیم روش ایمپریو اجرا کنیم.
_ فک نمی کنید اول باید این اقا رو ببرید جراحی پلاستیک زیبایی، که از این زشتی در بیاد، بعد به فکر مو هاش بیافتید؟
_چطور جرات می کنی صورت مبارک مارا زشت خطاب کنی؟ آوادا...
_ارباب! اگه دکترو بکشید کی براتون مو بکاره؟
_چی؟ آ...آها! خودمان میدونستیم. می خواستیم ببینیم هواستون هست یا نه.
دکتر که نگاه کردن به آینه را به کل فراموش کرده بود و به کله ی لرد خیره شد بود گفت:
_بسه دیگه! تو! کچل! بیا اینجا بشین. انگاری وضعت خیلی خرابه! کچلی باعث شده عقلت رو از دست بدی!
_چطور جرات می کنی...
_یعنی دیگه می کاری؟ ایمپریو نمی خواد روت اجرا کنیم؟
_جان؟
_اممم هیچی.
لرد روی صندلی نشست و دکتر شروع به کار کردن روی کله لرد شد.


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۷ ۲۰:۳۷:۳۴


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷
#5
سلام و درود فراوان!
من اینجانب به اینجا آمده ام که شاید انقدر خوب نباشم ولی تلاشم را بکنم.
که توسط شما ای اقای آلبوس دامبلدور به عنوان یکی از کسانی انتخاب شوم که عضو محفل ققنوس شده اند.
من اولین هدف خود در این سایت را عضویت در این لشکر سپید قرار داده بودم و هم اکنون زمان آن رسیده که قدم هایی که از پیش گذاشته ام را پررنگ کنم و در این راه جدید قدم بگذارم.
اگر این لطف بزرگ را در حق من بکنید بسیار مفتخر خواهم شد و به ان افتخار خواهم کرد.
امیدوارم فعالیت من به اندازه بوده و علاوه بر آن کیفیت کارم بهترتر هم بوده باشد.
با تشکر هانا آبوت.



هانا عزیز،

پست هات رو که خوندم استعدادت تو نویسندگی رو متوجه شدم و به همین دلیل میخوام که بهت اعتماد کنم. با این حال باید دو تا مورد رو حتما در نظر بگیری، یکی اینکه فعالیتت رو باید یه مقدار بالاتر ببری تو ایفای نقش و پست های بیشتری بفرستی و هیچوقت دست از بهتر شدن کیفیت پست هات برنداری.
امیدوارم که جواب مثبتی به اعتمادم بدی.

تایید شد.
به خانواده محفل ققنوس خوش اومدی


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۷ ۰:۴۱:۵۰


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷
#6
اشک در چشمان مشتری حلقه می زند.
_ واقعا! فکر می کنی من روشن فکرم؟
_البته! الحق که هوش سرشارتون هم از ظاهرتون پیداست!
مشتری بغض می کند.
_میدونی؟! من همیشه تنها بودم وهیچ دوستی نداشتم. فقط برای اینکه چاق بودم!
_بسیار عالی! بپیچم؟
_برای همین هم روز تولدم خودم واس خودم کادو می خرم.
_من پیچیدما!
لرد در حالی که اصلا حرف های مشتری برایش مهم نیست، هوریس را در روزنامه ها می پیچد. مشتری به حرف خود ادامه می دهد، بدون آنکه توجهی به بی اهمیت بودم موضوع برای لرد داشته باشد.

_لردا! این کار را با من نکنید.
لرد هیچ واکنشی نشان نمی دهد. با ماژیک قرمز یک قلب روی هوریس پیچیده شده می کشد.
_بفرمایید بسته ی شما حاضره! قلب هم داره! حالا برید که می خواهیممغازه را ببندیم! دیر وقته ها! فردا دوباره می آییم.
_اصلا به حرف هام گوش می کنی؟
_نه!
_واقعا که!
مشتری هوریس بسته بندی شده را بر می دارد و به سمت در می رود.
_در ضمن الان ساعت پنجه! هیچکی الان نمیبنده! من چون بها رو پرداخته بودم جنسو برداشتم! من دیگه اینجا نمیام. و...
_از خرید شما متشکریم!
مشتری پرحرف در را محکم می کوبد و می رود. لرد که درباره ی بستن مغازه دروغ گفته بود به سمت پرتقال می رود که: مشتری دیگری وارد می شود.
_سلام. من قبلا از اینجا خرید کرده بودم. ولی راضی نیستم. جنسه میگه اسمش مرلینه! ببینم اون همون پرتقالی که بهتون پرداخته بودم نیست؟
لرد قاطعانه به مشتری نگاه می کند. و آن جمله دردناک را به زبان می آورد.
_جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود!
_آلوچه دارما!
_چی؟! واقعا؟! بفرمایید چه عرضی داشتید؟!


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۶ ۱۹:۴۰:۰۳


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷
#7
سیروس بلک



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
#8
سلام
درخواست دویل با لاورن د مونتونمورسی را دارم!
من vs لاورن د مونتونمورسی



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
#9
هری تلاش کرد به روی خودش نیاورد.

_البته البته پروف شما خیلی جوونین!

پروف نگاهش را به سمت برادرش برد.

_برادر عزیزم! خوبی؟

-نله!

-من را به یاد می آوری؟

-نله!

_

پروف نگاهی ترسناکی به محفلی ها انداخت.چشمانش تا آخر باز شده بود.

_خیلی هم بد نی!

ناگهان رد وبرقی پشت پروف زد.

همه ی محفلی ها پشت دو نفر جمع شده بودند:ماتیلدا و پنه! پروف نگاهش را به سمت انها برد.

_شماها هم در این کار نقش داشتین؟

_نه

_آممممم.... آره! نه ! اصلا شاید!

_آخر سر جوابت چیه؟

_شاید!

او در وضعیت سختی قرار گرفته بود. تصمیمش را گرفت.

_نله!!!!!!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
#10
مالی و ریموس در حال خوراندن معجون به سیریوس بودند.
_هواپیما داره می یاد!
_ببین به به برات اوردم!
_دهنتو وا کنننن...
_ببین چه خوش رنگه! رنگه لجنه هاااا!
_نخوری لولو می خوردتاااا!
_من نمیخورمش ! من ...
مالی در یک حرکت معجون را در حلق سیریوس کرد!
_بسه دیگه شیشه رو هم نمیخواد بخوره!
ناگهان صورت سیریوس دون دون شد! مالی و ریموس سریع اون رو به سمت کوتوله بردند.
_این آبله مرغون گرفته!
_این که صورتش سبزه!
_ااااامممم خب یک معرض دیگه گرفته!
_راهرو مستقیم یک پیچ به چپ اتاق بالا اوردگی!
_مگه داری ادرس میدی!
_می خوای بری یانه ؟!
_بلی.
آنها دوییدند سمت راهرو تا به سمت اتاق دامبلدور بروند که به یک پرستار برخوردند.
_سلام راهتون رو گم کردین؟
_اااههه.
_ایشون انگار حالشون خیلی بده!
آنها را در یک اتاق هل داد.
_چجوری می خواین مریضیشو درمون کنین؟
_با آمپول آمپول داره میاد...!
_
سیریوس او را هل میدهد و ماسک پرستار می افتد.
_چی؟! تو اینجا چیکار می کنی؟



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.