هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گبی.دلاکور)



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰
#1
فرستنده: گابریل دلاکور
گیرنده: بلاتریکس لسترنج

بلاتریکس عزیزم، مادامی که این نامه را برایت می‌نویسم، کیلومترها از تو دورم و دلم برایت تنگ شده است. اگرچه فکر نمی‌کنم تو دلت برایم ذره‌ای تنگ شده باشد، و از این بابت غمگینم.

راستش را بخواهی دلم نمی‌خواست این کار را بکنم، اما مجبور بودم؛ روزها بود که این فکر در سرم بود و با آن مبارزه کردم، اما در نهایت شکست خوردم.

می‌دانم که کارم در ظاهر بد به نظر می‌رسد و امروز که از خواب بیدار شوی و دست می‌کنی توی موهایت تا چوب‌دستی‌ات را بیرون بکشی و متوجه می‌شوی کچل شده‌ای چه حالی پیدا می‌کنی، اما باور کن که این برای خودت هم خوب است و مزایایی دارد. مثلا... مثلا الان سرت کلی هوا می‌خورد. یا اینکه دیگر لازم نیست پول روی شامپو بدهی، و از این به بعد وقتی قرار است به جای تاریکی بروی لازم نیست از لوموس استفاده کنی و خودت مثل یک لامپ دویست وات خواهی درخشید و چشم دشمنان را کور خواهی کرد. حتی یک چیز خفن‌تر، تو الان خیلی شبیه لرد سیاه شده‌ای!

راستش را بخواهی تقصیر خودت هم بود. هر بار که خواستم موهایت را شانه کنم و بشویم جوابم را با «کروشیو!» دادی. صبر آدم هم حدی دارد... آن موها منبع کثیفی و انواع میکروب‌ها شده بودند. پس به جای این‌که من را مقصر بدانی، خودت را مقصر بدان.

و اینکه لطفا توی کمد اتاقم دنبالم نگرد چون آنجا نیستم. در جواب این نامه هم اعلام کن که رشد موهایت چگونه است و چقدر طول می‌کشد تا در بیایند.

دوست‌دارت، گابریل.


گب دراکولا!


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
#2
- من خسته شدم!

آخرین بازی اسلیترینی‌ها تا چندی دیگر شروع می‌شد و همه در حال آماده شدن بودند؛ حتی همه کلی هیجان‌زده بودند که لیگ قرار است به پایان برسد، جز گابریل که مدام در حال غر زدن بود و حوصله‌اش از درگیری‌های هاگوارتز و کوییدیچ سر رفته بود و اگر بلاتریکس از عصبانیت جاروهای پروازِ تِی شکلش را یکی یکی نمی‌شکست، شاید خودش این کار را می‌کرد. افسوس که هیچوقت در چنین موقعیتی قرار نمی‌گرفت و بلاتریکس چند پله از او جلوتر بود.

- این بازی باید بالاترین امتیازات رو به دست بیاریم. یعنی هم باید گل بزنیم، و هم اسنیچ رو بگیریم. اگه کسی امروز کارش رو درست انجام نده ازش به عنوان سرخگون استفاده می‌کنم.

شاید اگر کس دیگری به جای بلاتریکس بود بقیه حرفش را باور نمی‌کردند؛ اما اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین با نگاهی به سر و وضع خودشان می‌توانستند به خوبی متوجه شوند که بلاتریکس هیچوقت شوخی نمی‌کند. مثلا اسکورپیوس پس از بی توجهی به تهدید "برای ناهار فردا تیکه تیکه‌ت می‌کنم!" قسمتی از بینی، گوش و سر انگشتانش را هنگام فرار از ساطور بلا از دست داده بود. یا پلاکس هنوز هم نتوانسته بود قلم‌مویی که به دست بلاتریکس توی دماغش گیر کرده بود را دربیاورد و کمی برای تنفس مشکل داشت. برای همین همه سرشان را به نشانه‌ی تفهیم شدن تکان داده و رفتند تا وارد زمین مسابقه شوند.

اما زمینی در کار نبود.

- چرا اینجا این شکلیه؟
- نمی‌دونم، شاید مثل من خسته‌ شده و دلش می‌خواسته بره خونه!
- عه پس شومو هم دیدین چی شده؟ بخاطر زلزله‌ی دیشبو دور زمین مسابقه ترک برداشته و همینجور داره می‌ره پایینو!
- پس چه بلایی سر مسابقه‌ی ما میاد؟
- می‌شه آروم و بی سر و صدا بریم خونه؟
- نه دیگه! مسابقه سر جاشه. بقیه‌ی ورزشگاه‌ها پر هستن و شما هم اصلا سر نزنید که ببینید با چی پرشون کردم. بازی تا چند دقیقه‌ی دیگه توی محل مقرر شروع می‌شه. برید تو زمینو!

به نظر نمی‌رسید کار آسانی باشد، اما آن‌ها راه دیگری هم نداشتند. برای همین سوار جاروهایشان شدند و به طرف اعماق زمین، که ورزشگاه غول‌های غارنشین در آن‌جا ته نشین شده بود رفتند.

گزارشگر همینطور که خم شده بود تا بتواند توی زمین را ببیند شروع کرد.
- در خدمتتون هستیم با مسابقه‌ی پایانی جام هاگوارتز! از اونجایی که اون زیر زیرا برای تماشاگرا جا نیست، این بالا دور هم جمع شدیم و بازی رو می‌بینیم. هل نده! هل نده آقا! داشتم می‌گفتم، همینطور که داریم چارت امتیازات تیم‌ها رو روی بورد می‌بینیم، دو تیم اسلیترین و هافلپاف با تشویق هوادارانشون وارد زمین کوییدیچ می‌شن.

با توجه به عملکرد تیم اسلیترین در بازی‌های قبل، هیچ تشویقی وجود نداشت؛ اما مشخص بود که گزارشگر قبل از بازی با بلاتریکس دیداری داشته است.
- همه‌ی بازیکنان در جای خودشون مستقر می‌شن. کاملا آماده به نظر می‌رسن و ما رو امیدوار می‌کنن که شاید بالاخره قراره بازی خوبی شاهد باشیم! چیز... سوت زده شد!

دسته بیل که به سختی روی چوب جارو نشسته بود، در اولین اقدام سرخگون را به طرف مهاجمان اسلیترین فرستاد تا شروع طوفانی‌ای داشته باشد؛ پلاکس هم سعی کرد جلوی عبورش را بگیرد اما با وجود بادبزن در دستش، کار آسانی نبود. در واقع، تمام بازیکنان بادبزن به دست بودند و حتی اسکورپیوس دو تا داشت و همزمان دروازه را هم باد می‌زد.

- گرمه! بذارید برم خونه!
- ما نمی‌تونیم توی این گرما بازی کنیم!
- بازیکنان درخواست کولر کردن، اما فدراسیون به شکل ناگهانی دچار مشکلات شنوایی شده!
- بابا ما به درک، دروازه‌ی اسلیترینیا داره ذوب می‌شه. الان ما به کجا گل بزنیم؟
- ما که مشکلی با ذوب شدن دروازه‌مون نداریم.
- مشکلات شنوایی فدراسیون همین الان رفع شده و با درخواست بازیکنان موافقت می‌کنه. کولرها در بالای زمین ظاهر شده و روشن می‌شن!

وقتی دوباره بازی استارت خورد هکتور سرخگون را به گابریل پاس داد و او از بین آموس که داشت دنبال عینکش می‌گشت، و دسته بیل که هنوز هم نتوانسته بود با چوب جارویش کنار بیاید رد شد. جسیکا را هم پشت سر گذاشت و به محض اینکه تلاش کرد توپ را وارد دروازه کند، دیوار دفاعی از ناکجاآباد ظاهر شد.
- جلوتو نگاه کن دیوارِ... کثیف!

توجه گابریل به نظافت دیوار جلب شد و طبق معمول نتوانست بی توجه از کنارش بگذرد؛ تی‌اش را بیرون کشید و به جای دیوار افتاد. هکتور هم از حواس‌پرتی دیوار دفاعی استفاده کرده و در حالی که به خاطر ویبره هایش بیشتر از قبل گرمش بود عرق ریزان توپ را از شتر رد کرد.
- گل زدم!
- بله! تیم اسلیترین به گل اول می‌رسه و ورزشگاه به شور و هیجان خاصی دست پیدا می‌کنه!

که در واقع این شور و هیجان خاص، جلز و ولزهای بازیکنان بود که دست به هر چیزی که می‌زدند صدای «جیییییز» می‌داد و یک متر از جا می‌پراندشان.

- بازی دوباره شروع می‌شه و این بار شور و شوق و صدای طرفداران اسلیترین به گرمای ورزشگاه افزوده.
- پس از تماشاگران محترم درخواست می‌کنیم سر جاشون بنشینن و به گرمای ورزشگاهو نیفزاین!

اسلیترینی‌ها همچنان زیر نظر بلاتریکس بسیار متحد و آماده بازی می‌کردند. گابریل با تاکتیک «بشور و بساب» به پرت کردن حواس حریف پرداخته بود و بلاتریکس در هر فرصتی که به دست می‌آورد سرخگون اضافی‌اش را که قایمکی آورده بود به سر و کله‌شان می‌کوبید. اسکورپیوس هم هر از گاهی روی شانه‌ی هافلپافی‌ها می‌زد و چیزهایی از قبیل "دقیقه‌ی چندمه؟" و "کی گل زد؟" و "تو توی تیم مایی؟" برایشان مزاحمت ایجاد می‌کرد که البته عمدی نبود، ولی باعث شده بود به درد تیم اسلیترین بخورد. حتی یک بار مچ آموس در حال خاموش کردن کولر و گفتن " من یه پدرم! باید وظیفه‌م رو انجام بدم! " گرفته شد و به همین ترتیب، اسلیترین توانست یک گل دیگر هم بزند.

- و اسلیترین به گل دوم می‌رسه! اون‌ها به خوبی تونستن ضعف حریف رو شناسایی کنن و ازش به نفع خودشون استفاده کنن. اوه! در اون طرف زمین به نظر می‌رسه هافلی‌ها در حال تجدید قوا هستن. دسته بیل دیگه چوب جارو نداره و به جاش توی دستای آموسه که بالاخره عینکش رو پیدا کرده! دیوار دفاعی و جسیکا هم کاملا تمیزن و از صافی گابریل رد شدن! یعنی قراره شاهد یه کامبک باشیم؟

گزارشگر درست فکر می‌کرد. تیم هافلپاف کاملا مصمم به نظر می‌رسید که گل‌های خورده را جبران کند و دیگر رحمی به تیم اسلیترین نشان ندهد؛ برای همین، وقتی اسکورپیوس روی شانه‌ی آموس زد تا بپرسد " شما گریفیندور هستین؟" دسته بیل خودش را کوبید به فرق سرش تا متوجه وضعیت بشود.

در چند ساعت آینده، دو تیم اسلیترین و هافلپاف همین‌طور پشت سر هم به یکدیگر گل می‌زدند و کاملا مساوی بودند. تعداد تماشاگر‌ها کم و کمتر می‌شد و صدای خر و پف گزارشگر هم از پشت میکروفون شنیده می‌شد. بازیکنان دیگر جانی برای بازی کردن نداشتند و گابریل هم هر چند دقیقه یک‌بار جیغ زده و اعلام خستگی می‌کرد. تمام امید بازیکنان و تماشاگران موجود در ورزشگاه به جستجوگران تیم بود که عرق‌ریزان در حال گشتن به دنبال اسنیچ بودند، اما مدتها بود که هیچ اثری از آن ندیده بودند.

- اهم اهم. به اخباری که هم‌اکنون به دست ما رسیده توجه کنید! متاسفانه داوران هر چقدر اسنیچ رو احضار کردن نتونستن پیداش کنن. پس از بررسی‌های میدانی، متوجه شدن که اسنیچ در بخش‌های پایینی قعر زمین گیر کرده و ذوب شده.

بازیکنان به یکدیگر، و به امتیازاتشان نگاه کردند که کاملا برابر بودند، و در آخر به زمان بازی که به پایان رسیده بود.

- یعنی لیگ تموم شد و بریم خونه‌هامون؟
- پس برنده کیه؟
- سوال خوبی بود. برنده‌ای وجود نداره و این مسابقه در تاریخی که بعدا می‌گیم، تکرار خواهد شد.

سوال خوبی بود، اما جواب خوب، نه.

- مـــــــــــــن خستـــــــــــــه شـــــــــــــدم!






گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۹:۵۷ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
#3
نمرات امتحان کلاس پیشگویی!


ریونکلاو

جرمی استرتون: ۹
آلنیس اورموند: ۱۰
دیزی کران: ۱۰

هافلپاف
جسیکا ترینگ: ۷
آرتمیسیا لافکین: ۹

گریفیندور

کتی بل: ۹
لوسی ویزلی: ۱۰

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر: ۱۰
دافنه گرینگرس: ۹


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۱ ۱۸:۳۲:۲۲

گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۰:۲۰ شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
#4
امتحان نهایی کلاس پیشگویی


گابریل همین‌طور که در سالن امتحانات و بین صندلی‌های جادو آموزان قدم می‌زد، لبخند بر لب چوب دستی‌اش را تکان داد و برگه‌های امتحانی توی هوا به پرواز درآمدند و جلوی همه قرار گرفتند.

- امتحانتون، بر خلاف جلسات کلاس، از ده نمره‌ست. موضوع امتحان «تدریس به جای معلم» هست.

سوژه‌ای دلخواه اما مرتبط به کلاس پیشگویی رو انتخاب کنید و در قالب یک استاد، اون رو تدریس کنید. در واقع یه پست رول تدریس کامل باید بنویسید، و صد البته با رعایت نکات رول نویسی که در طول سه جلسه‌ی قبل از نقدها یا رول های تدریس یاد گرفتید.
یادتون نره که حتی باید یکی دو مورد تکلیف هم در انتها به عنوان نمونه به دانش آموزان فرضی داخل رول بدید.

برای امتحان امتیاز تشویقی لحاظ نمی‌شه و از همه انتظار می‌ره که بهترین خودشون باشن.
همگی‌تون به شکل واضحی در طی این سه جلسه پیشرفت کردید و عالی‌تر از قبل شدید. افتخار بزرگی بود که به عنوان معلم پرورشی در جایگاه استاد پیشگویی قرار بگیرم و انقدر هم خوب عمل کنم و اصلا هم خودشیفته نباشم.

خب... موفق باشید و شروع کنید!


گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#5
نمرات جلسه‌ی آخر کلاس پیشگویی


ریونکلاو

جرمی استرتون: ۱۹
مثل همیشه، درست نویسیِ پستت و توصیفاتت روون و قشنگ بودن و دوستشون داشتم. اما با توجه به خلاقیت‌هایی که توی دو جلسه‌ی قبل نشون دادی، ایده‌ی این جلسه خلاقیت قبلی‌ها رو نداشت و می‌تونست شامل طنز بیشتری باشه و جالب‌تر ادامه پیدا کنه.

دیزی کران: ۲۰
دیگه نمی‌تونم بگم چقدر از خوندن تکالیفت لذت می‌برم دیزی، خیلی عالی بود!

آلنیس اورموند: ۲۰
خیلی خوب نوشته بودی آلنیس، خلاقیتت عالی بود!

آلانیس شپلی: ۱۹
آفرین آلا!
پستت خیلی خوب شروع شد و ادامه پیدا کرد، ولی یکم یهویی تموم شد. پایانش به اندازه‌ی بقیه‌اش جالب و بامزه نبود.

آنتونی گلدشتاین: ۱۹
واقعا دلم می‌خواست بدونم راز تابلو چی بود، کاش می‌گفتی!

گریفیندور

اما ونیتی: ۱۹
آفرین اما، خیلی پست خوب و قشنگی نوشته بودی!
ولی یه سری ایرادات نگارشی داشتی و می‌تونستی بهتر و مناسب‌تر شکلک بذاری. اگه جلسه‌ی آخر نبود ازشون چشم پوشی می‌کردم، ولی خب این جلسه آمادگی برای امتحان هم محسوب می‌شه.

کتی بل: ۲۰
خسته نباشی کتی، خیلی خوب و بامزه بود!

لوسی ویزلی: ۲۰
خیلیم عالی!

جیانا ماری:۱۷
خیلی خلاصه نوشته بودی جیانا.

هافلپاف

جسیکا ترینگ: ۱۷ + ۱
جسی، شروع خوبی داشتی و خیلی بهتر می‌تونستی ادامه بدی و قشنگ‌تر تمومش کنی. ولی انگار یهویی از نوشتن خسته شدی و فقط می‌خواستی پست رو به پایان برسونی، که البته این روی کیفیت پستت تاثیر گذاشت. اما پیشرفت خیلی خوبی نسبت به جلسات قبل داشتی و واسه همین یه نمره می‌گیری.

رامودا سامرز: ۱۹
خیلی بامزه و خوب نوشته بودی رامودا، ولی چرا باید انقدر سریع به مرحله‌ی فنجون و شکستنش می‌رسیدی؟

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر: ۲۰

آسپ! پستت خیلی بامزه و قشنگ بود! البته باید بدونی که شکلک فقط برای دیالوگه و توی توصیف‌ها استفاده نمی‌شه، ولی چون پستت خیلی خوب بود می‌شد ازش چشم پوشی کرد.


دافنه گرینگرس: ۱۸+۱

پیشرفت خیلی خیلی خوبی نسبت به جلسه‌ی قبل داشتی و بابت این، بهت افتخار می‌کنم. یه چیزی هم که باید بدونی اینه که تو مدت زیادی نیست که توی سایت عضو شدی، و نسبت به مدت عضویتت، خیلی خوب می‌نویسی. برای همین اگه نمرات جلسات قبلت اونجوری که دوست داشتی نبودن، نباید ناامید بشی. می‌تونی نقد بگیری، پست‌های بیشتری بخونی و همینجوری پیشرفت کنی.

آفرین به همتون، عالی بودید مثل همیشه!


گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
#6
1. یاد گرفتیم ارواح نفرینی ویژگی ها و اشکال گوناگونی دارن. ویژگی های ظاهری و قابلیت های روح نفرینی که گیرتون اومده رو با توجه به انرژی منفی تون شرح بدین. سه نمره

پروفسور، این بدترین چیزی بود که توی کل زندگیم دیده بودم.

روح نفرینی من به شکل یه چرک گنده‌ی سیاه و بد رنگ و بد بو بود!
تمام وجوه بدنش کثیف بود؛ آشغال و چرک و لجن از سر و کول‌ش بالا می‌رفت. وقتی راه می‌رفت همه‌ی چیزای کثیف توی دنیا ازش به جا می‌موند و روی زمین می‌چسبید. وقتی هم به چیزی نزدیک می‌شد بدون اینکه نیاز داشته باشه لمسش کنه کثیفش می‌کرد و شبیه خودش می‌شدن! روح نفرینی من این قابلیت رو داشت که همه رو توی چرک و لجناش غرق کنه!


2. واسه مقابله با روح نفرینی از چه وسیله‌ای استفاده می کنین؟ مراحل انتقال انرژی منفی به شی رو به صورت کامل توضیح بدین. دو نمره

اولش که با روح نفرینی‌م مواجه شدم شوکه شده بودم و اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم. ولی با توجه به اینکه داشت کم کم نزدیکم می‌شد و می‌تونست منو هم کثیف کنه، به خودم اومدم و تِی قشنگ و خوشرنگم رو برداشتم! وقتی به یه محیط تمیز و زیبا فکر کردم که همچین لکه‌ای توش نیست و همه چی داره از پاکیزگی برق می‌زنه، انرژی وجودم به تِی منتقل شد و به هاله‌ی بنفش رنگ دورش ایجاد شد!


3. گزارش کوتاهی از نبردتون با روح نفرینی تون شرح بدین. (غیر رول) پنج نمره

روح نفرینی کثیف و حال بهم زن من، همینجوری نزدیک و نزدیک تر شد و یه لبخند کریه که با سوسکای حموم و انواع حشرات چندش دیگه ساخته شده بود، زد. من هم تی ام رو بالا و به شکل گارد دفاعی گرفتم و همینطور که سعی می‌کردم اون تصویر محیط تمیز رو از ذهنم پاک نکنم، توی حمله پیش‌دستی کردم و به سمتش پریدم. تی‌ام رو محکم روش کشیدم و بهش فرصت بازسازی ندادم. اون هم داشت سعی می‌کرد که موج چرکی رو به سمتم بفرسته تا کثیف بشم و نتونم مقابله کنم، ولی وقتی پای یه جای تمیز در میون باشه، هیچکس نمی‌تونه منو شکست بده.

همینجور که به تی کشبدن ادامه دادم، بطری وایتکس رو هم از جیبم درآوردم و پرت کردن روش. قدرت روح نفرینی‌م کم و کمتر شد ومن تونستم با خیال راحت، به تمیز کردنش ادامه بدم. در نهایت، از روح نفرینی‌م یه موجود گوگول مگول تمیز موند که اصلا باورم نمی‌شد این همون باشه!

سوال اختیاری: استاد راکارو مشکل تمرکز داره و برای انتقال انرژی منفی باید، به چیزی که خیلی دوستش داره فکر کنه! اون چیز چیه؟ ( این سوال اختیاریه و فقط یه جواب داره، در صورت اینکه درست جواب داده بشه یک امتیاز اضافه بهتون تعلق داده میشه.)

زیبایی و ظرافتِ چاقو!


گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
#7
سلام پروفسور!

راستش رو بخواید من اصلا متوجه هیچ نکته‌ای توی کلاس نشدم و فقط داشتم لکه‌های توی محیط رو نگاه می‌کردم. همه جا کثیف بود، همه چی کثیف بود، از در و دیوار لکه می‌بارید!

مردم پول‌های کاغذی داشتن، پول‌هایی که نسل به نسل چرخیده بود! از دستشویی میومدن بیرون و بدون اینکه دستاشونو با وایتکس یا حتی آبِ خالی بشورن، انگشتشونو تف مالی می‌کردن و هی پول‌ها رو ورق می‌زدن! تازه، خیابون های اینجا سطل آشغال محسوب می‌شن. وقتی چیزی می‌خورن، آشغالش رو همونجا می‌ندازن توی خیابون و پیاده رو! حتی یه چیزی دیدم که تمام تنم داره می‌لرزه. تعداد کسایی که همینجوری در حال راه رفتن یهو حس تف کردنشون میاد . تف می‌ندازن بیرون انقدر بالاست که نتونستم بشمرمشون!

تازه اصلا هم آدمای صمیمی و دوستانه‌ای نیستن. من کلی شنیده بودم که ایرانیا بسیار مهمان نواز و با محبتن، ولی اینجا من روی هر کی شیلنگ وایتکس باز کردم جیغ و داد راه انداخت. چه مرگتونه آخه؟

تازه کمک که نمی‌کنن هیچ، وقتی هم من دارم کف خیابون رو می‌سابم ازم فیلم می‌گیرن و بهم می‌خندن. آخه چرا باید به کسی که داره تمیزکاری می‌کنه خندید؟

البته آدم‌های خوبی هم بینشون پیدا می‌شد. وقتی رو یه ماشین پریدم و داشتم شیشه‌ش رو تمیز می‌کردم برخلاف بقیه برف پاک ‌‌کن نزد و بهم پول داد.

بعدش هم چند نفر منو گرفتن و گفتن کار و کاسبی‌شونو آجر کردم. ولی من اصلا دست به آجر نزدم، من فقط با تی و وایتکس شهرشونو تمیز کردم! نهایتا مجبور شدم یه طلسم کوچیک بهشون بزنم که ساکت بشن و برن توی وان وایتکس تا خیس بخورن و تمیز بشن.

الان هم... نمی‌دونم کجام پروفسور، تکلیفم رو به پای جغدم وصل کردم که براتون بیاره. لطفا راه سفید و وایتکسی‌ای که جغدم ازش میاد رو دنبال کنید و بیاید با هم بقیه‌ی شهر رو تمیز کنیم.


گب دراکولا!


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
#8
خلاصه:

ایوا، وزیر سحر و جادو، جادوآموزان رو برای بازدید از موزه سوار اتوبوس می‌کنه. وقتی به موزه می‌رسن، نگهبان ازشون بلیت می‌خواد ولی اونا بلیت ندارن. هکتور از یه معجون استفاده می‌کنه و همشون رو به بلیت تبدیل می‌کنه، ایوا هم نگهبان موزه رو می‌خوره تا دیگه مزاحمشون نشه و بتونن وارد موزه بشن، اما یهو اتوبوس جلوشونو می‌گیره و می‌گه فقط در صورتی می‌ذاره وارد موزه بشن، که تمام مدت تورِ موزه گردی سوارش باشن.


********


ایوا اصلا از وضعیت پیش اومده راضی نبود. در واقع این تور موزه گردی رو ترتیب داده بود که تمام مدت بتونه به همکلاسی‌هاش پز بده که وزیر سحر و جادو شده و می‌تونه هر کاری که دلش می‌خواد انجام بده، اما تا اینجای کار همه چیز دقیقا برعکس برنامه‌ریزیش بود. ایوا باید ورق رو به نفع خودش بر می‌گردوند.
- ببین اتوبوس جون، من از بچگی، علاقه‌ی خاصی به اتوبوس‌ها داشتم. شماها بزرگید، کلی چیز میز توی خودتون دارید که به اونا هم می‌تونم علاقه‌ی خاص داشته باشم.
-
- چیزی که می‌خوام بگم اینه که اگه همین الان از جلوی در موزه نری کنار، یک ساعت بعد در حال هضم شدن توسط اسید معده‌م هستی‌.

اتوبوس، دو دو تا چهارتایی با خودش کرد. اول به ایوا که آب از لب و لوچه‌ی بلیتی‌ش آویزون بود، بعد هم به جیبش که سرِ قاشق و چنگالی ازش بیرون زده بود نگاهی انداخت؛ ایوا هم که متوجه نگاه اتوبوس شده بود، لبخندی زد و قاشق و چنگال رو از جیبش درآورد و خرچ خرچ کنان به جویدنشون مشغول شد.
-

یک دقیقه بعد، از اتوبوس فقط گرد و غباری در دوردست دیده می‌شد.

- بلیت‌های عزیزم، بالاخره راه موزه باز شده و ما می‌تونیم تور گردشگری‌مون رو آغاز کنیم!
-
- باز چیه؟

جادوآموزها به همدیگه نگاه کردن، و دیزی به نمایندگی از همه گفت:
- ما نمیایم.
- چی؟ یعنی چی که نمیایم؟
- دیگه تمایلی به تور نداریم. تور موزه گردی خیلی بی کلاس و بی‌مزه‌ست، ما یه چیز خفن‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌خوایم.



گب دراکولا!


پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#9
اسلیترین vs گریفیندور


- مجازیه.
- درد و مجازیه! کوفت و مجازیه! زهر مار و مجازیه!

احتمالا بلاتریکس فکر می‌کرد اسکورپیوس شخصا این تصمیم را گرفته است.

گابریل سعی کرد منطقی تر باشد.
- آخه مگه می‌شه؟ چطوری باید مسابقه‌ی کوییدیچ مجازی بدیم؟
- مدیر مدرسه می‌گفت یه سایتی به اسم «جادوگران» طراحی کردن که بازیکنان باید توش ثبت نام کنن و بازی رو به شکل آنلاین بنویسن... برای توپ‌های تو بازی هم شناسه می‌سازن و آدمای دیگه‌ای رو میارن که نقششونو اجرا کنن... و اینجوری برگزار می‌شه.

گابریل به هم تیمی‌هایش نگاه کرد؛ به هکتور، که چیزی جز پاتیل‌های سنگی و آهنی در دستش سالم نمی‌ماند. به تینر، که... خب... به نظر نمی‌آمد سواد کافی را داشته باشد. به خودش که همیشه وقتی می‌خواست در بحثی اظهار نظر کند، آن قدر کند بود که پس از پایان سه بحثِ دیگر تایپش تمام می‌شد و نهایتا ترجیح می‌داد اصلا چیزی ارسال نکند.

- فکر کنم قراره ببازیم.
- نترسید! هول نکنید! استرس نداشته باشید!
- ما که نترسیدیم.

راست می‌گفت. اصلا به هیچ جایشان نبود.

- گب، تو چون بازیکن ذخیره‌ای، جوگیر شدی. ریلکس باش و ندید بدید بازی در نیار.

بلاتریکس همیشه کاری ترین زخم‌ها را در کمترین تعداد کلمات می‌زد.
- همتون رو توی کلاس تایپ ده انگشتی ثبت نام می‌کنم. اگه چشم و دست ندارید هم برام مهم نیست و همه باید این دوره رو بگذرونن. مفهومه؟

با اینکه تینر کمی گیج شده بود، و پلاکس داشت انگشت‌هایش را می‌شمرد، و هکتور هم آن قدر هیجان‌زده شده بود که از همیشه بیشتر ویبره می‌رفت، اما مفهوم بود.

********



- خوش اومدید به یه مسابقه‌ی دیگه از سری بازی‌های کوییدیچ جام هاگوارتز!
- من وارد زمین شدم!
- منم همینطور!
- من نشستم روی جاروی پروازم!
- lkl h,lnl!

آخری پلاکس بود که احتمالا داشت ورودش را به همگان اعلام می‌کرد و یادش رفته بود زبان نوشته را عوض کند.

- هر دو تیم در جایگاه خودشون مستقر می‌شن و دست‌ها به روی کیبورد هستن.
- من رفتم این‌ور!
- دو تیم بسیار آماده به نظر می‌رسن.
- برگشتم اون‌ور!
- سرخگون‌ها الان باید اعلام حضور کنن و اولین شخصی که ضربه رو اعلام کنه، سرخگون رو هم داره.
- رفتم بالا!
- بابا یکی این اسنیچ رو بگیره!

بلاتریکس که متوجه پرت شدن حواس گزارشگر شد، از فرصت استفاده کرده و یک پس‌گردنی به گابریل زد تا شروع کند. قبل از شروع بازی گابریل قصد داشت از ذخیره بودنش استفاده کرده و به سابیدن در و دیوار بپردازد، اما سطل تینر را با سطل وایتکس اشتباه گرفته و بازیکن تیمشان را به اعماق چاه توالت فرستاده بود.

- من، یعنی گابریل، سرخگون رو زدم توی دروازه‌ی گریفیندور و گل!
- سرخگون که هنوز اعلام حضور نکرده.
- چی گفتی؟
- اول باید سرخگون اعلام حضور کنه.
- ولی سرخگون توی بازیه و من الان گرفتمش و با تمام قدرت به سمت گزارشگر بی‌کفایت مسابقات پرتابش می‌کنم.
- آخ!

به هر حال بلاتریکس رابط‌های خودش را در خانه‌ی گزارشگرها داشت.

- گریفیندوری‌ها که کمی از نوع بازی کردن اسلیترینی‌ها تعجب کردن، جیسون رو جلو می‌فرستن و اون الان is typing عه و حتما قراره یه ضد حمله بزنه!
- من و آرکوارت بشکه‌مون رو پیش می‌بریم و پشت سرش حرکت می‌کنیم تا از بازدارنده در امان باشیم!
- ولی کسی نمی‌تونه از سد یک بلاتریکس بگذره و من با چماق، بازدارنده رو به بشکه‌تون می‌کوبم و خورد و خاکشیرش می‌کنم!
- من هم اسکورپیوس مالفوی هستم و وارد زمین شدم.
-

جمعیت اسلیترینی داخل اتاق، در آن لحظه چیزی جز قطع کردن دست‌های اسکورپیوس را نمی‌خواستند، اما تیم گریفیندور به سرعت در حال تایپ و ساختن موقعیت‌های جدید بود. پس جرواجر کردن جسد اسکورپیوس را به بعدا موکول کرده و به چت باکس برگشتند.

- از دست دادن بشکه سرعت ما رو کم نمی‌کنه و با سرعت به سمت دروازه‌ی اسلیترین می‌ریم. کسی جلوی دروازه نیست!
- تیم گریفیندور شروع طوفانی‌ای داشته و قراره یه گل واقعی بزنه. اونا انقدر دارن سریع کار می‌کنن که انگار تیم اسلیترین ده قدم ازشون عقبه!
- به دروازه کمک کنید که تایپ کنه!
- و توی دروازه!

تیم اسلیترین با ناباوری به طرف دروازه برگشتند که درگیر سوراخ تورش بود و اصلا در این دنیا سیر نمی‌کرد.

- تیم اسلیترین انگار وسط بازی آفلاین شده!
- هوووووووو!

بلاتریکس سعی کرد به خودش بیاید و دوباره شروع به تایپ کند.
- بازی رو شروع می‌کنم، و بازدارنده رو به هر کسی که بخواد به دروازه‌مون نزدیک بشه می‌کوبم!
- سرخگون توی سطل وایتکس منه.
- جیسون رو می‌فرستیم جلو و با ضربه‌ای که به ته سطل می‌زنه سرخگون رو از توی سطل درمیاره!

بلاتریکس و اسکورپیوس با سرعت درگیر نوشتن شدند، اما پیش از اینکه بتوانند چیزی ارسال کنند پیام‌های گریفیندوری ها پشت سر هم آمدند و گل دوم هم برای گریفیندور ثبت شد.

- اسلیترینی‌ها می‌تونستن به راحتی توی بازی شرکت نکنن و جلوی این آبروریزی رو بگیرن!

بلاتریکس این بار آنقدر عصبانی بود که سکتوم سمپرا هم می‌زدند خونش در نمی‌آمد. همینطور که به عالم و آدم فحش می‌داد، چند طلسم شکنجه به هم تیمی‌های بی مصرفش فرستاد و پیام جدیدی را ارسال کرد.
- بازدارنده رو دوباره می‌زنم تو دهن گزارشگر، و سرخگون رو هم به سرعت برای گابریل می‌فرستم و پشتیبانی‌ش می‌کنم!
- سرخگون توی دستای منه و دارم اون رو به طرف دروازه پیش می‌برم. توپ رو به سمت هکتور که روبروی دروازه‌ست پرتاب می‌کنم.
- دروازه‌ی گریف انگار خالیه و الکس نتونسته چیزی ارسال کنه. آیا اسلیترین می‌تونه گل بزنه؟
- هکتور، گل بزن!

تمام نگاه‌ها هکتور را نشانه گرفتند، و او زیر این بار در حال له شدن بود. فکر کرد که می‌تواند این کار را بکند، موفق خواهد شد، گل خواهد زد. دست‌هایش را به روی کیبورد حرکت داد...
- سدهسنستسشتمشمشدستستساساص!

برای چند لحظه، سکوت تمام اتاق را در بر گرفت. مگس‌ها از حرکت ایستادند، همه چند قدم از بلاتریکس فاصله گرفتند و حتی برق هم ترجیح می‌داد برود و آنجا نباشد، اما جرئت نداشت.

- به ارباب قسم، تک تکتونو با دندونام ریز ریز می‌کنم!
-
- بلا بخدا یه لکه اینجا بود.
- اگه این بازی رو نبریم، و اون همه پولی که برای کلاسای تند نویسی‌تون خرج کردم به باد بره، همتون ناهار خودم می‌شید.

اسلیترینی‌ها به یاد کلاس‌هایشان افتادند. آن‌ها که برای این موقعیت آماده شده بودند، پس چرا نمی‌توانستند کاری از پیش ببرند؟

برای مثال، دروازه در طی ده جلسه یاد گرفته بود که این یک مسابقه‌ی مجازی است و سوراخ بودن تورش اصلا اهمیتی ندارد. گابریل بین دو نیم شدن دسته‌ی تِی‌اش، و بی توجهی یه لکه‌ها در حین مسابقه، دومی را انتخاب کرده بود. اسکورپیوس هم در هر جلسه، متوجه می‌شد که هر یک از انگشتاتش قابلیت تکان خوردن و استفاده شدن دارد. حتی پلاکس یاد گرفته بود باید حین تایپ کردن قلم‌موهایش را از لای انگشتانش در بیاورد تا بتواند بنویسد.
حتی هکتور هم یاد گرفته بود که حین ویبره زدن، به عکس بلاتریکس نگاه کند و با استفاده از ترس، ویبره هایش را متوقف کند.

با یادآوری این موضوع، برای چند ثانیه همه چیز صحنه‌ی آهسته شد. گابریل تی و دستمال را به گوشه‌ای انداخت، پلاکس که پشتِ بوم نقاشی‌اش پناه گرفته بود با جدیت روی صندلی نشست، هکتور هم عکس بلاتریکس را دقیقا جلوی چشمش گذاشت؛ اسکورپیوس هم از مدت‌ها قبل در حال تایپ بود، و دروازه که بالاخره سوراخ تورش را دوخته بود مقتدرانه قد علم کرده بود.

فقط شنل و نورافکن کم داشتند تا سوپر استار شوند.

- تا اسکورپیوس حواسش به حملات هست، گابریل تینر رو مدیریت کنه و هکتور هم سرخگون ها رو به طرف دروازه ببره. منم موقعیتم رو تغییر می‌دم و می‌رم یکی یکی ناکارشون کنم.
- کل اعضای تیم اسلیترین در حال تایپ هستن. آیا دارن فحش تایپ می‌کنن؟ آیا قراره به گل برسن؟ من که اینطور فکر نمی‌‌کنم.
- سرخگون رو با گذشتن از آرکوارت به هکتور پاس می‌دم و بازدارنده رو هم به جیسون می‌کوبم!
- توی دستگاه‌های اعضای تیم ما اختلالاتی مشاهده شده و پینگمون بالا رفته!
- سرخگون رو از پیتر رد می‌کنم و به تینر پاس می‌دم.
- اثری از دروازه بان نیست!
- گل!

زمان به سرعت رو به اتمام بود و با وجود تمام تلاش‌های اسلیترینی‌ها، آن‌ها باز هم عقب بودند و به دو گل دیگر احتیاج داشتند؛ اما اصلا نگران نبودند. دستگاه کنترل هوشمند خودکار همینطور که داشت در سیستم بازیکنان حریف خرابکاری می‌کرد، سرعت اسنیچ را هم محاسبه کرده و دنبالش می‌کرد. آن‌ها فقط باید جلوی گل خوردن را می‌گرفتند... و راه های منحصر به فردی هم برای اینکار داشتند.

- دروازه‌مون خسته شده، رفته یکم استراحت کنه!
- پیترِ شما هم شاید مجبور باشه بره و واسه درآوردن بازدارنده از توی دماغش یه فکری کنه.
- سیستم در حال محاسبه‌ی نهایی سرعت اسنیچ.
- بلا جیسون رو به آرکوارت گره بزن!
- چهار ثانیه تا دریافت اسنیچ.
- اِما رو هک کن!
- سه.
- چوب ماهیگیریشون رو بشکن!
- دو.
- الکس رو بکش!
- دستگاه کنترل هوشمند خودکار فاقد جریان الکتریکی. اسنیچ از دسترس خارج شد.

جریان الکتریکی رفته بود.

- چی؟ جریان چه کوفتیه؟
- اینا چرا سیاه شدن؟

گابریل با مشت به مانیتورش کوبید.
- خوابشون برده؟ بلند شید!
- اسنیچ کجاست؟ مسابقه چی شد؟
- کروشیو!

تیم کوییدیچ اسلیترین، در گرمای تابستان، و در تاریکی مطلق، روبروی مانیتورهایشان ایستاده بودند و به مانیتورهایشان طلسم‌ کشنده می‌زدند تا بیدارشان کنند. اما متاسفانه کسی که خوابش برده را می‌توان بیدار کرد و کسی که خودش را به خواب زده است، نه.


صبح روز بعد


- گریفیندور برنده شد.
- درد و برنده شد! کوفت و برنده شد! زهر مار و برنده شد!
- تازه دلیل باختمون رو نوشتن «قهر در انتهای مسابقه به دلیل باخت قریب‌الوقوع، و آفلاین شدن»!


گب دراکولا!


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#10
جلسه‌ی سوم کلاس پیشگویی

گابریل همین طور که لبخند زنان وارد کلاس می‌شد و روی صندلی‌اش می‌نشست، چوبدستی‌اش را تکانی داد و دستی نامرئی پشت سر تک تک جادوآموزان ظاهر شده و محکم بهشان کوبیده شد تا دیگر خواب‌ آلوده نباشند.

- ولی من که خواب نبودم.
- سلام و صد سلام عزیزانم!

گابریل با انرژی همیشگی‌اش که اغلب روی اعصاب بقیه بود دوباره چوبدستی‌اش را تکان داد و یک عدد گوی خوشرنگ بنفش، جلوی تک تک جادوآموزان ظاهر شد.
- اینی که می‌بینید، گوی پیشگوییه. گوی‌ها از خفن‌ترین ابزارهای پیشگویی هستن و پیشگویی‌های دقیقی هم می‌کنن. مثلا من چند وقت پیش صحنه‌ای از خودم که داشتم زمین رو می‌سابیدم توی گوی‌ام دیدم و اون صحنه هر روز داره تکرار می‌شه. به نظرتون جالب نیست؟

- خب، نه زیا...
- به نظر همه‌تون جز لوسی جالب نیست؟

البته که الان برای همه جالب بود.

- گوی‌ها به این معروفن که پیشگویی‌های مهم و حیاتی‌ای می‌کنن. مثل درگیری لرد ولدمورت و هری پاتر هم هستن، یا چیزایی راجع به سرنوشت اشخاص. بیاید یکی از این اتفاقات مهم رو با هم توی گوی ببینیم.

گابریل گوی‌اش را برداشت و جوری که همه ببینند، دستش را روی آن کشید. تمام جادو آموز ها نفسشان توی سینه حبس شده بود و منتظر دیدن یک واقعه‌ی حیاتی بودند، که ناگهان پوکرفیس شدند.

گوی گابریل را در حال سابیدن زمین نشان می‌داد.

- خب، خیلی لذت بردیم مگه نه؟
- نه راستش...
- خیلی لذت بردیم مگه نه همه به جز لوسی؟

البته که لذت برده بودند.

- خب، این جلسه تکلیفی نداریم. به جاش، همه توی صف بایستن و تک تک بیان به اتاق من تا چیزی که توی گوی هر کدومتون می‌بینم رو بهتون بگم تا توی تمام زندگی‌تون حواستون بهش باشه.

جادوآموزها با خوشحالی جیغ داد و کردند و به دنبال گابریل، از کلاس بیرون رفتند.


****


البته که تکلیف داریم.
هر کس که علاقمند به شرکت توی کلاس هست، یه پیام شخصی برای من بفرسته تا بهش بگم چی توی گوی‌اش دیدم و شما باید یه رول با موضوع همون چیزی که توی گوی‌تون دیدم برام بنویسید. (مثلاً ممکنه من توی گوی‌تون «بالشت» ببینم. شما به عنوان تکلیف باید یک رول با موضوع بالشت بنویسید. یه چیزی مثل مسابقات کوییدیچ.)


گب دراکولا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.