هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (I_am_Roksan_Weasley)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۰۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
#1
نام:رکسان!
میتونی رکسی صدام کنی'

نام خانوادگی:ویزلی!

گروه:گریف!

گروه خونی:این سوال واقعا زشته‌.
هیچ فرقی نداره،با احترام من ترجیح میدم برای شروع خودم پاسخ ندم به این سوال
خیلی تاثیر گذار بود میدونم *

ویژگی های اخلاقی:برای نام بردن زمان زیادی میبره!
بصورت خلاصه بگم نیمی از ویژگیهای گریفیها و ریونیها ..!

علاقه مندیها:رکسان به کتاب خواندن علاقه زیادی داره،شاید عجیب بنظر برسه اما رکسان از دیدن فیلم خوشش نمیاد،علاقه زیادی به کوییدیچ داره:»

جبهه:یا روح مرلین!
به ویزلی بودنم رحم کنید،از ویزلیها سفیدتر ندارررریم.

چوب دستی:
چوب درخت موطلایی
مغز: موی تک شاخ
اندازه: 9.2 اینچ
انعطاف پذیر

سپر مدافع:آهو

ویژگی های ظاهری:رنگ مو.. وایسا ببینم!این توهینه! من میگم ویزلی‌ام رنگ مو میپرسید؟!
این توهین به ویزلی‌هاست
چشمهای مشکی،قد نسبتاً بلند!

و همینطور از موردعلاقهای رکسان میشه به چرخیدن با کیکی در قلعه اشاره کرد

امکانش هست جایگزین بشه ؟! :»


چرا که نه؟!

انجام شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۱۷ ۱۳:۳۷:۴۷

و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱
#2
نقل قول:
۲.توی یک رول داستان خودتون درحالی که یکی از رازهای قلعه رو کشف می کنید برام بنویسید. چه رازی یا چه مکانی رو کشف می کنید؟ ممکنه اتفاق خوبی باشه یا بد! یا هردو، به خودتون بستگی داره. ازتون فضاسازی خوب و استفاده از تخیل و خلاقیتتون رو میخوام. درمورد موضوع آزادی کافی دارید. (۲۰نمره)

رکسان که طبق معمول داخل قلعه با گربه کوچکش که کیکی نام داشت ، بیخود و بیجهت پرسه میزد
ناگهان کیکی از بغل رکسان در آمد و شروع به دویدن کرد
رکسان:کیک..
و انگار زمین دهان باز کرد و کیکی عزیزِ رکسان محو شد
رکسان که کم مانده بود در اشک هایش غرق شود فریاد میزد:کیکی..کیکی عزیزم..قول میدم هرچی بخوای واست بگیرم فقط..فقط خودتو نشون بده باشه؟!
رکسان چندین بار درنقطه ای که کیکی در آن ناپدید شده بود رفت و آمد! آخرین دفعه که از روی آن نقطه رد شد خودش هم درجایی که چه گویم.. خلاصه رکسان هم از ناکجا آبادی زیبا درکنار کیکی سردراورد
رکسان که با بغض لبخند میزد گفت:کی..کیکی خودتی ؟!
و سر کیکی را نوازش کرد :)))
کیکی که اهمیت نمیدهم خاصی در چشم هایش نمایان بود به خوردن غذایش ادامه داد
رکسان:وایسا ببینم ..
اینجا کجاست!؟غذای کیکی از کجا آمد!؟
در این فکر بود که چندی بعد به همان نقطه که از طریق آن وارد آن دنیا عجیب شده بود بازگشت.‌
انگار نه انگار.. کیکی به بغل اندرون قلعه
رکسان در به در دنبال بهترین دوستش..یا شاید تنها دوستش میگشت.
بهترین دوستش:هی رکس به کجا چنین شتابان؟!
رکسان:خدای من اینجایی..داشتم دنبالت می‌گشتم..
بهترین دوستش:چیزی شده؟!
رکسان: مرلینی یه اتفاقاتی افتاد که باورت نمیشه،بشین من باید واست تعریف کنم.
رکسان از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرد
بهترین دوستش: این همون اتاق قدیمی معروف نیست که..اسمش..اسمش یادم نیست ولی همون.
رکسان:نه نه‌.
بهترین دوستش:باشه،کیکی به غذا نیاز داشته و همچنین تو به کیکی نیاز داشتی پس فکر کنم فقط فکر کنم..
رکسان وسط حرفش پرید
رکسان:اون اتاق شخص رو به چیزی که بهش احتیاج داره می‌رسونه..
بهترین دوستش:اره دقیقا.سوال اینجاست اسم اون اتاق چیه ؟!
رکسان:اینو باید از خانومِ کیکی بپرسیم که کشفش کرده
و هردو خندیدند :))))
پ ن:هنوزم که هنوزه کسی اسم اون اتاق عجیب و دوست داشتنی رو نمیدونه!


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۳۷ دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱
#3
و مینویسیم که به یاد بماند روزگارانی در هاگوارتز!
رکسان تنها درحال قدم زدن بود..
در دست راست اش غذای مخصوص گربه گرفته بود.
رکسان با بغض به آسمان خیره شده بود
‌- ولی مطمئن بودم که میاد.. همان گربه ای که بهترین دوست او بود.
رکسان تا حدودا دو ساعت بعد همانجا منتظر گربه بود، اما.. :)
رکسان به خوابگاه بازگشت .
حتی برای شام هم به سرسرای بزرگ نرفت !
رکسان تا خودِ صبح نزدیک پنجره نشست و با اشک نامه نوشت.. برای مادرش، خانمِ انجلینا
رکسان درحین نوشتن نامه به خواب فرو رفت!
در ان هوای زمستانی.. رکسان بدون لباس گرم و زیر پتو های گرم و نرم اش به خواب رفت..
چند دقیقه بعد از حاضر شدن هم اتاقی های رکسان او نیز از خواب پرید..
نامه ای که دیشب نوشته بود را پاره کرد.. مثل همیشه وانمود کرد مشکلی ندارد
و مثل همیشه تنها سر میزِ صبحانه نشست با لبخند و قهوه اش را نوشید طوری که انگار هیچ چیز بدی رخ نداده بود !
پ ن : تهش تنها موند..
قرار که نبود پایان شاد باشه.. نه؟!


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰
#4
من دفعات زیادی تست گروهبندی دادم
گریفی ام با رگه های ریونی
انتخاب و الویت خودم هم گریفه:)
میرم گریف دیگه اره


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰
#5
۱.به سوالات زیر پاسخ دهید:
۱.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون→^^

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی→^^
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان→^^

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور→^^
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت→^^
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی→^^

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ →^^
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز→^^
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد→^^

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان→^^


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: سوروس اسنیپ عاشق و وفادار
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰
#6
ازدواج لیلی و اسنیپ!

رو به روی هم ایستاده بودیم،بالاخره داشتیم به هم می‌رسیدیم!
اشک شوق روی گونه ام سرازیر شد.
ما برای کنار هم بودن سختی کشیدیم...
همیشه در رویا میدیدم،پیراهن پفکی سفید رنگم را به تن دارم،خواهرم دنباله پیراهنم را می‌گیرد و با کسی که همیشه عاشق اش بودم ازدواج میکنم...
امروز با پیراهن گل گلی و ساده ای به مراسم آمدم!
امروز خواهری نیامده بود که همراهم باشد!
اما...
من با مردی که همیشه عاشقش بودم ازدواج میکردم.
با قاطعيت می‌گویم!
من راضی هستم!
من به سختی کشیدن کنار او راضی هستم!
_لیلی؟!
_جانم؟
_تو خوبی عزیزم؟
_هیچوقت اینقدر خوب نبودم...
اینقدر شاد بودم که نمیفهمیدم دیگران چه فکر می‌کنند،چه می‌گویند!
من به آرزویم رسیده بودم!
ما رسما زن و شوهر بودیم
به خانه کوچک و زیبایی رفتیم!
_دوستت دارم:)
_من خیلی بیشتر:)
(17سال بعد)
_پروفسور؟!
_بله؟
پدر و مادرم چطور مردن؟!
_مطمئنی که آمادگی این رو داری که بشنوی؟
_بله پروفسور
_یک شب...یک شب ولدمورت به خانه شما رفته.
به لیلی گفته...باید به جمع مرگخوار ها بپیونده
لیلی قبول نکرده و ولدمورت...
_اونو کشته؟!
_درسته.
_پس پدرم چی؟
_اون بعد از مرگ مادرت داغون شد.
سعی کرد اونو از بین ببره.
همه چی خوب پیش می‌رفت اما...
طلسم به یکی از مرگخوار ها خورد به اسم(بلاتریکس لسترنج)
_درسته.
_آه پسرم دیگه وقتشه که بری بخوابی!
_اما...
_نه برای امروز کافیه.


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: الگوی شما کدام شخصیت هری پاتر است؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰
#7
اوهوم
بله هرمیون!
چون دوستای خوبی داشت
هوش تحسین برانگیزی داشت
خیلی هم دوست داشتنی بود


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰
#8
فرستنده:رکسان ویزلی^^
گیرنده:سوپ های مادرم...

سلام سوپ دل ننشین
راستش را بخواهی امروز قصد داشتم برایت نامه ای بنویسم!
دیگر صبرم تمام شده.

تو نمی‌خواهی بس کنی؟
به مرلین یک بار دیگر بد مزه شوی میزنم چشمت را در میاورم
از وقتی مادرم دستور پختت را از دوست ماگلش گرفته من یک روز خوش ندیدم...
لطفا فقط سوپ مزه زهر مار نده

آخر نامه ها مینویسند دوست دار تو!
اما اینقدر مزه زر مار می‌دهی نمیتوانم بنویسم دوست دار تو اما...
اها منتفر از تو رکسان ویزلی


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰
#9


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰
#10
از خوشحالی گریه میکنم
بعد به بقیه میگم دیدین واقعی بود^^
و بدون شک میرم به مدرسه جادوگری


و اما بشنوید از گربه ای گریفیندوری به نام رکسان :>






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.