هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷
#11
ایران احتمالاً کتب بزرگ فانتزی خودش رو داشته که به دست اعراب از بین رفتند. دلیل ماندن شاهنامه هم فقط به دلیل این هست که از حمایت دربار وقت برخوردار شده و اشارات مذهبی لازمه‌ی خودش رو داره. در ضمن فراموش نکنیم ساختار شاهنامه نظم است نه نثر و تمدن ایران هیچ نثر اسطوره‌ای / حماسی / افسانه‌ای نداره! خود شاهنامه هم جای بحث داره منتهی چون روش تعصب بیش از اندازه است هیچ‌وقت فرصت انتقاد ازش فراهم نشده و همیشه فقط "ما شاهنامه داریم ایول" بوده.

دلیل این که بعد از مسلمان شدن تمدن ایران چرا هیچ اثر حماسی فانتزی درست و حسابی‌ای غیر از شاهنامه نداریم هم اکثر دوستانی که دستی در تاریخ دارند مي‌دونند که چندین بار کتابخانه‌های ایران از بیخ و بن نابود شده و البته خود اسلام هم به عنوان دین پیشرو مجبور بود چنین داستان‌هایی رو نفو کنه و به قصص مجاز حوزه‌ی خودش بسنده کنده. در نتیجه اگه داستانی حماسه‌ای هم متولد شده باشه تا امروز دووم نیاورده.

آخرش هم اگه فک کنید می‌بینید که نه تنها هری پاتر و ارباب حلقه‌ها نداریم بلکه کمدی الهی، حماسه‌ی بئوولف، ادیسه‌ی فضایی، اپرای شناور، ۱۹۸۴، قلعه‌ی مالویل، تئورومنسر و هیچ کدوم از ۱۰۰۰ کتاب برتر جهان رو نداریم!


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱ ۲۲:۵۳:۵۱

!ASLAMIOUS Baby!


Re: فسيل خانه ي جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
#12
بهتون گفته بودم این تاپیک بی‌فایدس! حالا هی گوش نکنین!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
#13
مرسی که وقت گذاشتی و نقدش کردی. البته من نمی‌دونم این‌جا درسته جوابش رو بدم منتهی خب زدم دیگه. اگه اشتباه باشه احتمالاً این پست پاک می‌شه.

نقل قول:
اولين نكته اي بعد از خوندن داستان به ذهنم رسيد اين بود چرا اين سوژه رو حروم كردي؟! حيف اين سوژه ي قشنگ نبود كه بيشتر شاخ و برگش مي دادي و مي زدي توي مهمانخانه چراغ جادو؟ حيف!


نه راستش چون من نمی‌تونم حد وسط رو رعایت کنم و تعداد داستان‌هایی که موفق شدم تمومشون کنم شاید دو سه تا باشه! در نتیجه بهتر دیدم کوتاه باشه و سمبل بشه تا این که برای همیشه Open ending باقی بمونه!

نقل قول:
دومين نكته اين بود كه از نظر من لحن گفتار پيرمرد در تمام داستان يكسانه، اما جوان نه! در قسمت اول فكر ميكنيم با يك انسان پخته طرفيم: خود آگاهم/ ليكن/ آتش را حقيقت ديگري ست اما در قسمت پاياني داستان ما شاهد عكس العمل يك جوان خام 19 ساله هستيم : يعني ميخواهي / حيف وقت گرانبهام/ مرا بگو / خبر داري در صورتي كه زيباتر ميشد داستان اگر اين دو قسمت صحبت ها با هم ديگه متناسب مي بودن يعني: اگر قرار بود داستان براي يك جوان نقل بشه : مي دانم / اما / آتش حقيقت ديگري دارد. و اگر قرار بود جوان ما، يك فرد پخته باشه: ( حذف "يعني") ميخواهي/ دريغ از فرصتي كه با گوش دادن به داستانت به هدر( فنا) دادم/ خيال ميكردم كه واقعا از نقل.../ مطلع هستي.


این هم وارده و بذارش به حساب تنبلی نویسنده، کلاً اون قسمتش در نیومد و جوان داستان زیادی یهویی شاکی شد. البته میشه اونم توضیح داد. میشه گفت پایان داستان دیگه از نظرش خیلی زیادی خالی بندی اومد و یهویی حالش گرفته شد و فقط تا اون لحظه به نظرش معقول مي‌رسید. منتهی ایرادت وارده.

نقل قول:
نكته ي بعد اينه كه فكر ميكنم بهتر بود به جاي " استاد ساحر باد" مي نوشتي" استاد سحر باد". يعني به جاي ساحر مي نوشتي سحر. در هر صورت فكر ميكنم اينطوري قشنگ تر بود.


استادْساحر (سکون روی دال)، نه استاد+ساحر یا استادِ ساحر. یک کلمه هستش و من همین‌طوری ساختمش. می‌شه ترجمه‌ی Arch mageهم محسوبش کرد. توی این داستان لقبی هست که به ساحرانی داده میشه که توی Element خودشون به حد استادی رسیدند.

نقل قول:
بعد به نظرت رشته ي جادو با روح رانده شده، زيادي آنتحاري بريده نشد؟؟ همينه ديگه، ميگم اگه بيشتر بهش شاخ و برگ داده بودي، مسلما اين قسمتش هم دلنشين تر ميشد!


نه راستش بقیه‌ی قسمت‌های داستان هم همین ضرب‌آهنگ رو داره لازم نبود وایستم توضیح بدم که دقیقاً چطوری این اتفاق افتاد. داستان کوتاه و خواننده جاهای خالی رو هر جوری خودش دوس داره توی ذهن خودش پر مي‌کنه.


نقل قول:
يه نكته هم به نظرم رسيد حالا نميدونم احتمالا من متوجه نشدم، ولي خب: به اين اساتيد 5 عنصر مي گفتن اسطقس . اگه اينطور بوده، خب خود رانده شده هم كه قبلا اسطقس بوده ديگه! چرا بعد نوشتي شاهد متولد شدن اسطقس ششم بودن؟؟ ( علاقه ي مفرط به " ط" داري ها! )


به نقل از دهخدا:

اسطقس
اسطقس . [ اُ طُ ق ُس س / اِ طُ ق ِ ۞ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اوستوقس ۞ ، عنصر) ماده . مایه . ماده ٔ از هر چیزی . (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ :
حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم
نیر اعظم آیت دادار.

چهار عنصر افلاطونی آب، باد، خاک و آتش هستند. من به روال داستان‌های فانتزی پنجمی رعد رو هم اضافه کردم و عنصر ششم که شاهد تولدش بودن و رانده شده از ترکیب پنج‌تا به وجود آورد همون "تاریکی یا نیستی" بود که چهار ساحر تنها شاهدان دیدنش بودند.

* علاقه‌ی مفرط به ط شدیداً تأیید می‌شه! :D

نقل قول:
البته پايان داستانت هم يكي از زيباترين شيوه هاي اتمام داستان بود كه باز هم من بسيار دوست دارم و يك شيوه ي زيبا و هنرمندانه ست.


لطف داری و بازم ممنون که وقت گذاشتی و نقدش کردی.


!ASLAMIOUS Baby!


Re: داستان‌های کوتاه
پیام زده شده در: ۲:۰۵ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
#14
طبق تعریف داستان کوتاه این داستان کوتاه هست! چون کمتر از دو صفحه A4 هستش! به هر حال از اون‌جایی که تعریف داستان کوتاه متغیره امیدوارم بر خلاف قوانین این‌جا عمل نکرده باشم!



این را می‌دانی که از پنج ساحری که برای دیدار با "سیدیوس" یا آن که شما فانیان "رانده شده" نامش نهادید؛ رفتند هیچ کدام بازنگشتند.

آن‌طور احمقانه نگاهم نکن، خود آگاهم که آن پنج نفر، پنج ساحر اسطقس بودند و داستانی که بین مردمان شما نقل می‌شود روایت دیگری دارد. لیکن داستان آب، باد، زمین، رعد، آتش را حقیقتی دیگر است و عمر اکثر مردمان این روزه کوتاه‌تر از آن است که آن را به یاد آورند.

در هر حال اگر می‌خواهی داستان این پیرمرد را بشنوی چوبی درون آتش بیانداز و کوله‌بار خود سبک کن و در کنار آتش بنشین...

سال سیزده به تقویم پادشاهی رو به زوال عُلنِیلی شورای عالی ساحران حکم قتل استادساحر رعد را صادر کرد. بلافاصله کرسی وی در شورا را به جادوگر توانای دیگری در سحر رعد دادند. استادساحر سابق متهم به خطایی بود که در قانون شورا مجازاتی برای آن منظور نگشته بود. در حقیقت کسی داخل شورا هنوز هم باور نمي‌کرد امکان وقوع چنین چیزی ممکن باشد. لیکن در صدور رأی قتل وی درنگ نکرده و پنج استادساحر توانای خود را برای قتل وی اعزام کرد.

سال سه به تقویم جدید بعد از هشت سال جستجو، رانده‌شده را در همین سرزمین یافتند. پنج ساحر در روستای کوچک کوهپایه توقف کرده بودند که خبرچینی در ازای چند سکه‌ی ناقابل خبر از مردی ژنده‌پوش آورد که ظاهری غیرعادی داشت و شبیه ساحران می‌نمود.

خبرچین هنوز سکه‌های روی میز را برنداشته بود که پنج ساحر در میدان اصلی روستا؛ میان بورانی از برف، سحر دفاعی استادساحر باد ظاهر شدند.

رانده شده آن‌جا در انتظارشان ایستاده بود...

شاید که در ابتدا می‌خواستند حکم شورا را قرائت کنند و یا با دوستی قدیمی آخرین حرف‌های‌شان را بگویند ولی مرگ یکی از یارانشان فرصت معارفه را از آن‌ها ربود. استادساحر رعد در مقابل استاد پیشین خود ذره‌ای تاب نیاورد و در میان جرقه‌های آبی رنگ رعد که سپر دفاعی بوران را دریده بودند، آتش گرفت و بدون این که حتی فرصت فریاد زدن نیز داشته باشد به خاکستر تبدیل شد.

چهار ساحر باقی مانده این بار درنگ نکردند...

موجی از آتش بود که به وسیله‌ی طوفان بیشتر گر می‌گرفت و از سمتی دیگر سیلی دهشتناک بود که با خود سنگ‌هایی عظیم حمل می‌کرد. در قدرت این ساحران بر عناصر مورد علاقه‌اشان ذره‌ای تردید نبود. دو موج به یکدیگر برخورد کردند و می‌گویند که تمام روستا در اثر انفجار این برخورد با خاک یکسان شد.

اندکی بعد استادساحر باد گرد و خاک را با جادو خود به کنار برد تا او و یارانش تنها کسانی باشند که تولد اسطقس ششم را با چشمان خود دیده‌اند. در میان گودال عظیمی که از برخورد چهار عنصر پدیده آمده بود، هیبتی بی‌نام از سایه و تاریکی در میان زمین و هوا می‌چرخید و زمانی که پا یه زمین گذاشت. ساحران توانستند اندام رانده شده را درمیان آن تشخیص دهند. او در میان پوششی از نیستی غوطه‌ور بود. قدرت منحوسی که با استادی بر پنج عنصر نیرو و تلفیق آن به دست آورده بود. قدرتی که تا آن زمان دستیابی به آن غیرممکن و فقط در انحصار خدایان بود.

بقیه‌ی داستان را احتمالاً می‌دانی، چهار ساحر که فهمیده بودند راهی برای نابودی رانده شده ندارند. روح خود را با طلسم باستانی به باراواد، ایزد مرگ هدیه کردند و در مقابلش مرگ رانده شده را خواستار شدند.

و اما بقیه را فکر می‌کنی می‌دانی چون شورای ساحران خواست تا همگان این‌طور بدانند... بعدها در محل خرابه‌های روستا تنها چهار پیکر یافت شد. جسدی که پایتخت آوردند و به عنوان رانده شده نشان همگان دادند یکی از مردان نگون‌بخت همان روستا بود. پیکر واقعی وی هیچ‌وقت یافت نشد.

پیرمرد لحظه‌ای درنگ کرد و به شعله‌های درحال مرگ آتش خیره شد. رهگذر جوان با نگاهی حاکی از ترس و هیجان منتظر ادامه‌ی صحبت‌هایش شد.

با قدرت اسطقس ششم حتی برای باراواد هم ممکن نبود تا روح مردی را که تبدیل به خود تاریکی شده بود برباید. با این حالی کاری که خداوندگار مرگ با رانده شده کرد کم از کشتن او نداشت...

رهگذر جوان لحظه‌ای خواست تا چیزی بگوید ولی صلاح را در این دید تا اندکی بیشتر صبر کند.

و تو فکر می‌کنی چه کرد جوان؟ ارتباط روح او با جادو را با داس خود قطع کرد! و این‌طور بود که بزرگ‌ترین ساحر تمام اعصار تبدیل به مردی عادی شد!

آتش دیگر تقریباً خاموش شده و چوب‌ها شروع به دود کردن کرده بودند.

- یعنی می‌خواهی بگویی ممکن است رانده شده هنوز زنده باشد؟!
- کسی چه مي‌داند. شاید که همین حالا هم به دنبال راهی برای بازگرداندن قدرت‌هایش باشد...
- مهمل به هم می‌بافی پیرمرد...! حیف وقت گران‌بهام که صرف داستان تو کردم. من را بگو که فکر می‌کردم واقعاً از نقل واقعی داستان خبر داری!

رهگذر جوان نگاه دیگری حاکی از عصبانیت و ناباوری به پیرمرد انداخت و سپس بلند شده و کوله‌بار خویش برداشت و ادامه‌ی سفرش را در پیش گرفت.

************************************************

پیرمرد نقال اندکی صبر کرد و سپس دستان خود را بر روی آتش در حال مرگ گذاشت و جرقه‌های کوچک از میان دستان او روی چوب‌دویدند و آتش دوباره گر گرفت.

===
من اوکی هستم که نقدش کنین. اون پست اولیه گفته که بگین و من گفتم.


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۲:۱۳:۴۸
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۲:۱۵:۳۸
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۲:۱۹:۳۸
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ ۲:۲۷:۴۰

!ASLAMIOUS Baby!


Re: متروی لندن! (مقر زیرزمینی اتحاد خاکستری!)
پیام زده شده در: ۴:۴۰ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷
#15
- چه عجیب!

امپراطور از دور میز وسط سالن دور شد و به اطراف نگاه کرد.

- هوووم جای خوبیه... البته خیلی جای عجیبه! راستی سالازار آمار مهندس پروژه رو گرفتی؟!

سالازار کماکان به پرزنتشین کرم‌هاش داره ادامه می‌ده:

این کرم نارنجیه رو می‌بینین بچه‌ها؟ رمز موفقیت ماست!

کریچر: این سبزه!

سالازار: جن‌های خونگی کوررنگی دارن!

سیریوس: به نظر منم سبزه!

سالازار: افراد خانواده‌ی بلک هم بیماری آستیگمات موروثی دارن!

اسکاور: من نمی‌خواستم چیزی بگم ولی به نظر منم سبزه!

سالازار: مواد شیمیایی دستمال روی توئم اثر گذاشتی!

سریوس: سبزه‌ها

سالازار: تو با گرگ‌ویژن مي‌بینی!

امپراطور: سالازار...

سالازار: چیه؟! لابد کرمه سبزه؟!

امپراطور: نه خب اون که عجیبه چرا سبزه! منتهی کلاً عجیبه که کرمه چطوری قراره ما رو به هوکی برسونه؟

و برای لحظاتی همه به فکر فرو رفتند.

کریچر: همه‌ی زمین رو می‌خوره و ما از زیرزمین وزارت‌خونه حمله می‌کنیم به اون‌جا؟

اسکاور: کرم رو می‌اندازیم لای دستمال و وقتی هوکی فین کرد میره تو دماغش و اون رو خفه می‌کنه؟

سیریوس: کرمه وقتی ماه کامل شد تبدیل به گرگینه میشه و به وزارت‌خونه حمله می‌کنه؟

امپراطور به نظر عجیب می‌رسید.

سالازار: راستش من نظرم این بود که واسه گودبرداری ازش استفاده کنیم و کلی درآمد کسب کنیم و بعدش با پولش توی گرینگوتز سرمایه‌گذاری کنیم و بعدش از سود سهامش یه شرکت جعلی صادرات و واردات باز کنیم و بعدش با وزارتخونه قرارداد اختصاصی ببندیم و بعدش طی یه پروسه‌ی چندین ساله تمام تجهیزات وزارت‌خونه رو ما تامین کنیم و به این ترتیب کنترلش رو در دست بگیریم و توی انتخابات بعدی لابی ایجاد می‌کنیم و شانس پیروز شدن نامزد تحمیلی ما بیشتر از ۴ درصد خواهد بود.

امپراطور بیشتر به نظر عجیب می‌رسید.

کریچر: این خوبه!
اسکاور: موافقم خیلیم زود و سریع جواب میده.!
سیریوس: ایول سالازار! الحق که مغز متفکر گروهی!
سالازار: ایول! خب امپی نظرت چیه؟
امپراطور: هوووم... به نظر من استفاده از سلاح خطرناکی مثل کرم سنگ‌خوار زیرزمینی برای گروه خفن و سطح بالایی مثل ما هم خطرات خودش رو داره و باید به عنوان سلاح مخفی نگهش داریم و فقط در موافق حساس ازش استفاده کنیم.

سالازار با دقت کله‌ی سلاح مخوف اتحاد خاکستری را ناز مي‌کرد.

امپراطور: خیله خب! بعد از پیچوندن سوژه‌ی پست قبلی به برنامه‌های اصلی خودمون می‌رسیم!

سالازار: پس اعضای جدید چی می‌شن؟!

امپراطور: تو قرار بود پیداشون کنی! به من چه! ولی اون پروژه‌ی دزدیدن خانم‌های متشخص رو خیلی پایم! با اولویت یک دنبالش کن! می‌تونیم برنامه‌ی دزدیدن هوکی رو بهانه‌ای قرار بدیم و به چندین جای مختلف حمله کنیم! فقط یادت نره بچه‌ها رو با دستگاه "رنک‌یاب" مجهز کنی! شعار ما همیشه کیفیت گرایی بوده نه کیمیت گرایی! سیریوس بی‌زحمت سر این نقشه رو نگه دار. :grin:

و سیریوس سر نقشه را نگه داشت و نقشه‌ای عظیم که همین‌طور هی کش مي‌یومد روی میز باز شد و بعد از بس گنده بود از روی میز پایین افتاد و ادامش روی زمین باز شد و بعد همین‌طور تا قسمت‌های انتهایی تونل ادامه پیدا کرد.

اسکاور:‌ واه چه نقشه‌ی خفنی!

امپراطور: نه اون بقیش کاغذ چک‌نویسه. من کلاً همین کاغذه همرامه همیشه روی همین مي‌نویسم. همیشه یه جای خالی داره... اِ خب سالازار پاتو وردار ببینم... امم آره همینه! اون قسمت برآمدگی نقشه چی اون‌جا؟

امپراطور با دستش به سمت برآمدگی اشاره مي‌کنه و کاغذ ورمیاد و از زیرش یه ساحره معلوم میشه.

امپراطور: چه عجیب!

سالازار: کجاش عجیبه! مری باوده دیگه!

امپراطور: آو اوکی! آخه راستش من اون قسمت‌های قبلی رو نخونده بودم!

مری‌باود:‌ آخیش! من کم‌کم داشتم نگران می‌شدم که فراموش شدم! یعنی من الان عضو اتحاد خاکستری شدم؟!

سالازار: صددرصد!

امپراطور: البته که نه!

اسکاور:‌ اوهوم!

سیریوس: شما؟!

کریچر: چــــــــی میـــــــگی؟!

و در یک لحظه همه‌ی اعضای اتحاد به هم خیلی عجیب نگاه می‌کنند.

امپراطور: اهم! برای پذیرش عضویت اول باید مشخصه بشه که توانایی انجام امور خیلی خفن و سخت و در سطح بسیار بالای اتحاد خاکستری رو داری... به عنوان اولین مأموریت باید یک سری خانم متشخص...

سالازار یواشکی به امپراطور نزدیک میشه و درگوشی صحبت مي‌کنه.
سالازار:... اهم!... امپراطور عزیز این مأموریت فک نکنم برای یه ساحره خیلی مناسب باشه.

امپراطور: چه عجیب! خب ما مأموریت دیگه‌ای نداریم که داریم. الان ضایع میشه جریان سالی! یه حرکتی بکن.

کریچر خودش رو به امپراطور و سالازار می‌رسونه.

کریچر: چطوره بدیم جورابای منو بشوره.. مأموریت خیلی سخت و غیرممکنیه.

سیریوس: یا وقتی من به شکل سگم من رو گردش ببره یا ترک موتورم بشینه باهم بریم تک‌چرخ بزنیم! خیلیم پیچیدس...

اسکاور: بچه‌ها یه کم ضایس این‌جا وایستادیم داریم درگوشی حرف می‌زنیم...

کریچر: هووو خوب خودت واسه چی اومدی...
اسکاور: دسو بنداز کریچ!
سیریوس: هووو کریچ رفیقمه!
سالازار: دوستان خواهش می‌کنم! چیــــــــــــــی؟! سیریش؟! به اسکی بد نیگا مي‌کنی؟!

بمباردوم! آوادکداورا! جریوس ماکسیمم! ووووووووودا! لوموس؟! آخ نقشه‌ی حملم آتیش گرفت! دوستان خواهش مي‌کنم! صلح و دوستی و آرامش... آخ چشمم کرمی شد! بیگیر که اومد!

مری‌باود:

چند لحظه‌ی بعد همه اعضای اتحاد با لباسای پاره و پوره ایستادن و امپراطور در حال با لگد خاموش کردن قسمت‌های از نقشی روی میز هست.

سالازار: خیلی کار سطح پایینی بود... اونم جلوی یکی از اعضای جدید...
کریچر: چه عجیب!
امپراطور: هووو کریچ اون رو من باید بگم!
سیریوس: چـــــــــــــــــی می‌گی!؟

مری‌باود: آقایون خواهش می‌کنم! بسه دیگه! من خودم یه مأموریت انتخاب مي‌کنم

امپراطور: ایول! پس دزدیدن خانم‌های باشخصیت تصویب شد!

مری‌باود: اِ نه من راستش می‌خواستم بگم از کرم سنگ‌خوار زیرزمینی مراقبت می‌کنم.

سالازار: بد فکری نیس...
اسکاور: نه من مخالفم!
سیریوس: چی؟! تو مخالفی؟!
کریچر: سیرویس با کی بودی؟!

امپراطور:‌ دوستان؟!

و همه به سمت امپراطور برمی‌گردن و امپراطور عصای بلند جادویش رو بالا می‌بره: ایمپریوس!

همه (با حالت رباتیک): فکر... بسیار... خوبیه...

امپراطور: خیله خب حالا که از موضوعات کرمی ما حل شده من نقشه رو توضیح می‌دم:

وزارت‌خونه سیاهه و هوکی طرف ولدمورته، در نتیجه قسمت زیادی از آرورهای از وزارت‌خونه رفتن و آرورهای فعلی خود مرگ‌خوارا هستند. کسی مشکلی داره تا این‌جا؟

اعضای اتحاد غیر از مری‌باود که مشغول ناز کردن کرم سنگ‌خوار زیرزمینی هست با دقت غیرقابل باوری به حرف‌های امپراطور گوش مي‌دن.

امپراطور: ایول چه با دقت گوش مي‌دین... مي‌گفتم! حالا جریان اینه که ما می‌خواییم قدرت رو در دست بگیریم و برای شروع کار مي‌خواییم وزارتخونه رو در دست بگیریم. منتهی نیروی کافی فعلاً نداریم به خاطر همین حالا که فعلاً سفید و سیاه زیر یه سقف... اِ زیر یه غار جمع شدیم می‌تونیم از پتانسیل‌های هر دو طرف استفاده کنیم. خب نظری ندارین؟

مری‌باود:‌ امپراطور جان نه که فضولی کنم ولی تحت طلسم فرمانن یه کم همچین بی‌نظرن خب...

امپراطور نگاه عاقل اندر سفیه‌ای به مری‌باود می‌اندازه یعنی خودم می‌دونستم و فقط می‌خواستم تو رو امتحان کنم و طلسم رو باطل مي‌کنه.

سالازار: ها؟! من هیچی نفهمیدم از این نقشه!
کریچر: ما نابود می‌شیم!
اسکاور: کاملاً نقشه‌ی بیهوده‌ای هست! :proctor:
سیریوس: نظر خاصی ندارم.

امپراطور دوباره عصاش رو بالا می‌بره و این‌بار همه قبل از اجرای طلسم سریعاً خوب بودن نقشه‌ی امپراطور رو تأیید می‌کنند.

امپراطور: خب مي‌گفتم... راه حل ما فعلی ما همکاری با محفل ققنوس و آرورها و جادوگران سفید است.

جمع یهو به هم می‌ریزه.

سالازار: چـــــــــــــــــــــی؟!‌ اتحاد با محفل؟! هرگز!

امپراطور دستش رو بالا مي‌بره و دوباره جمع رو ساکت می‌کنه.

امپراطور: نگفتم اتحاد گفتم همکاری... با داخل گروه فعلی اعضایی مثل سیریوس و اسکاور رو داریم.

کریچر: اسکاور سفیده؟

امپراطور: نمی‌دونم راستش! ولی حدس مي‌زنم چون خیلی دستمال استفاده می‌کنه قاعدتاً هست...! و بله مي‌تونیم از اینا برای ارتباط با محفل استفاده کنیم. ما می‌تونیم به صورت دوره‌ای خودمون رو طرف جادوگران سفید که الان به شدت ضعیف شدند نشون بدیم و بعد از سرنگونی وزارتخونه اهداف خودمون رو دنبال کنیم.

سالازار: کدوم اهداف دقیقاً امپی جون؟!

امپراطور:‌ اِ سالی گیر نده دیگه! خلاصه نقشه‌ی من اینه که گفتم! باید از خبرگذاری‌های مختلف نهایت استفاده رو بکنیم و با نمایندگان محفل صحبت کنیم. بعدش یه کودتا ترتیب می‌دیم و داخل همون کودتا اگه لازمه کسی رو از بین ببریم چه از جبهه‌ی تاریکی و چه روشنایی از بین می‌بریم و تمام کلیدهایی که نشون می‌ده کودتا کار ما بوده رو قطع خواهیم کرد. این راهکار فعلی ماست. اگه کسی اعتراضی یا نظری داره گوش مي‌دم و در آخر یادآوری می‌کنم که این صحبت‌ها نباید از این‌جا به بیرون درز کنه.... زنده باد اتحاد خاکستری!

همه: زنده باد اتحاد خاکستری!

مری‌باود:‌ الهی کرمه سبزه خوابش برد!

سالازار: سبز نیست... باور کنین سبز نیست...


!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۰:۲۵ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷
#16
خلاصه‌ای از آن چه گذشت:

این که تا بدین لحظه چه گذشته است بر نگارنده‌ی این سطور نیز معمایی عظیم است! ولی در کل به این صورت بود:

ملت خاکستری پاشیدن تو وزارتخونه هوکی رو دزدین آوردن یه جای خوفی که هر اسم دوس دارین روش بذارین. خلاصه اونجاهه که خفن بود ماله بروبچز خاکستری بود و بعدش یهویی شد مال امپراطور که خود امپراطورم نمی‌دونه چرا منتهی خب اونم بدش نیومد خودشم به این باور رسید که جا خفنه ماله خودشه. بعدش چند صد میلیون بروبچز کارکاروف با معاون وزیر ریختن که وزیر رو آزاد کنن و اون وسط یه غاری هم هست که مشخص نیس چرا هست ولی کلا هستش و شماها هم خیلی روش فک نکنین، همینه که هست. دیگه این که این چند صد میلیون حمله کردن و قرار بود یه جنگ خفن بشه که نشد و امپراطور پرت شد از بالای دیوار پایین و نارسیسا اومد داخل هوکی رو نجات بده و هوکی خاکستری شد و ایگور نجاتش داد و بچه‌های خاکستری دوباره هوکی رو گرفتن و طرفداران براد پیت ریختن و امپراطور بمب اتمی زد و مرلین یه وقتایی از بالای کوه یخ پرت شد و این وسط ششصد تا اتفاق دیگه هم افتاد رسیدیم این‌جا که در نهایت هیچ فرقی نکرده و راستش مطمئن نیستم هوکی دست اتحاد خاکستریه یا نه و الان کی کجاست در نتیجه‌گیری اخلاقی:


ما هوکی رو گرفتیم
شخصیتای طرف ما: من - سالازار - کریچر - اسکاور - مرلین – سیریوس - ونوس
ملت مرگخوارا می‌خوان آزادش کنن شخصیتای اونا: بلیز - نارسیسا - کارکاروف و ارتش چند صد ملیونی مرگ‌خواران
پست آخر رو بخونین ادامش رو بنویسد!
به همین راحتی



امپراطور و سالازار تنها داخل یه اتاق کاملاً تاریک نشستن دارن تلویزیون تماشا مي‌کنند.
امپراطور: چرا؟!
سالی: چرا چی امپی جونم! یه مشت چس‌فیل بده بیاد! کنارته!

یه کادر نوری مثل لای در که باز شده و نور مي‌يوفته تاریکی رو روشن می‌کنه.

ونوس: پف‌فیل! پسرای گنده‌ی بی‌ادب! بعداً تازه ادعا می‌کنن افت هم نکردن! اَه!
امپراطور: چرا ما نشستیم داریم تلویزیون نگا می‌کنیم؟
سالی: چون باحاله!

تلویزیون به شکل برفکی لوسیوس مالفوی رو نشون مي‌ده که داره با حرارت آزمایش بمب‌های اتمی رو گزارش می‌کنه و بعد که بمبه می‌ترکه تلویزیون هم خاموش مي‌شه.

امپراطور: اوکی خب این باحاله! چرا مرلین خودش رو براد پیت معرفی کرد و طرفداران میلیونی برادپیت ریختن این‌جا و همشون کشته شدن؟!
سالی: چون خوشتیپه خب! یه مشت از اون تخمه‌ها بده!

کارکاروف از جلوی تلویزیون رد میشه و روشنش مي‌کنه. داخل تلویزیون هوکی رو نشون می‌ده که داره هلی‌کوپتری مي‌زنه و مرگ‌خوارا دارن پشتش رپ می‌خونن.

امپراطور: من حس مي‌کنم یه سری چیزا این‌جا غیر عادیه نه؟! مرلین کجاست؟
سالی: به هیچ‌وجه! یه مشت از اون کرانچیا بده! مرلین داره توی قطب با مرگ‌خوارا مبارزه مي‌کنه و با ریشش اون‌ها رو به اطراف پرت می‌کنه ولی متأسفانه همین باعث شکستش هم خواهد شد.

امپراطور و سالازار این بار دو تایی با هم روی یه کاناپه‌ی بزرگ داخل غار هستند و سیریوس جلوشون داره با موتور دور درجا مي‌زنه.

سالی: خیلی زیباست مگه نه! یه مشت از اون پفکا بده...! همون بقله!
امپراطور: همچی این‌جا یه کم غیرعادیه....

از ته غار صدای یه عالمه فریاد به گوش مي‌رسه و یهویی صدها میلیون مرگ‌خوار داخل غار رو پر می‌کنن و کاناپه‌ی سالی و امپراطور رو بلند مي‌کنن و بعد از سوراخ کردن سقف و رفتن بیرون به طرف بالا پرواز مي‌کنن. بلیز از کنارشون با کپسول آتشنشانی در حالی که داره سعی می‌کنه ته جاروی ایگور رو خاموش کنه عبور می‌کنه.

امپراطور: نه به جان خودم یه کم همچی عجیبه... خیلی به نظر سورئال مي‌رسه...

یکی از میلیون‌ها مرگ‌خوار کلاه‌پوشش رو ورمي‌داره و به امپراطور نگاه مي‌کنه.

امپراطور: مای گاد! تو که...
بووبو: پسامدرن فرزندم! پسامدرن!

و دوباره بین جمعیت گم میشه.

سالازار: بیخیال! یه فال از اون هندونه بده... همون وراست...
امپراطور: کارد بخوره به اون شیکمت! چقدر خوراکی داری! بیا اصلاً خودت وردار!
سالازار: خیله خب بابا چرا عصبانی می‌شی! اصلاً من رفتم

و سالازار خودش رو از روی کاناپه که توی هوا با صدها میلیون مرگ‌خوار داره پرواز می‌کنه به پایین پرتاب مي‌کنه!

امپراطور: یه کم مشکوکه جریانات...

یهو همه جا رو نور می‌گیره و امپراطور هیچ‌جا رو نمي‌بینه. وقتی دوباره چشماش به نور عادت مي‌کنه توی یه اتاق با در و دیوار سفید ایستاده. جلوش یه نفر با لباس سیاه و صورت پوشیده ایستاده. امپراطور یه پاش رو عقب می‌ذاره و گارد دفاعی می‌گیره.

- بهت گفته بودم همچی عوض شده! تو هیچی از شرایط جدید رو نمی‌فهمی! تو دیگه اینا رو درک نمی‌کنی!
امپراطور: تو کی هستی؟!
- یعنی تو نمي‌دونی؟ یا نمی‌خوایی بدونی؟! به اطرافت نگا کن! از اتفاقاتی که گذشت چی فهمیدی؟ دیگه برای درست کردنش دیر شده!

داخل دیوار سفید مثل این که سایه افتاده باشه یهویی یه در سیاه ظاهر می‌شه.

- با من بیا.
امپراطور: با تو تنهایی بیام تو اون اتاق تاریکه!؟ بچه گیرآوردی؟!

امپراطور دستش رو مشت می‌کنه و یه ورد زیر لب می‌خونه. منتهی هیچ اتفاق خاصی نمي‌یوفته!

- هه هه هه!

و مرد سیاه‌پوش داخل در مشکی مي‌ره و در مشکی پشت سر اون ناپدید می‌شه. کم‌کم نور اتاق کم میشه و اتاق به شکل تالار داخلی قصر خاکستری درمیاد.

امپراطور به صورت محو جلوش سالازار رو مي‌بنیه که داره محکم تکونش مي‌ده و همین‌طور هی بهش چک می‌زنه.

سالازار: هوی کجایی! بیدار شو امپی! الو؟!


آواداکداورا!



امپراطور: آييييييييييييييييي! رفت تو چشم! این چه صدا کردن آدمه!
سالازار: صدا کردن چیه! یه ربع ایستادی این‌جا خشک شدی داری در و دیوار رو نگا می‌کنی! فک کردم ایستاده مردی خواستم تست مطمئن بشم!
امپراطور: سالی یه الهام خیلی بد داشتم!
سالازار: چی؟! بگو؟! من تمام قسمت‌های سریال یورزاسیف رو دیدم! تعبیر خوابم حرف نداره! مثل همون یارو که به زور سیاهش کردن خفنم!
امپراطور: اسکرول کن بالا بخون!

سالازار: هوووم! خواب آشفته است! خیله خب اون‌طوری نگام نکن! قبوله نیست! ولی تعبیر ندارد!
هوکی: تعبیرش اینه که پستای ملت خیلی شیر تو شیره و دهنت ... و تو خیلی به... و همین‌طور اون رفته ... تا... و تو ... می‌زنی!
سالازار: آره منم می‌خواستم همین رو بگم! البته نه در این حد رُک!
امپراطور: خیله خب! حالا که این‌طور شد تمومش مي‌کنیم!
سالازار: پس صدها میلیون مرگ‌خوارا و ساحره‌های کنار استخر چی میشن؟!

امپراطور به سالازار توجهی نمی‌کنه و مستقیم می‌ره سمت بالکن.

امپراطور: ســـــــــــــــــوت! هی اسکی! سیریش! کریچ! بچه‌ها نمایش هوایی دیگه بسه بیایین پایین!

سیریوس سوار بر موتور در حالی که اسکاور و کریچ روی شونه‌هاش وایستن و دارن با یکی از طیف‌های میلیونی مرگ‌خوارا مبارزه می‌کنن دور می‌زنه و به سمت قصر برمی‌گرده.

امپراطور: چند لحظه...

هوشت!
هیوشت!

امپراطور با مرلین ظاهر می‌شه!

امپراطور: خیله خب اینم از مرلین! این غاره که به زیر چادر ایگور اینا مي‌رسه انصافاً به دردمون خورد!
سالازار: د د د چی کار داری مي‌کنی؟! چرا هوکی رو داری باز می‌کنی؟!
امپراطور: بسه دیگه بابا! می‌دونی چقدر طول مي‌کشه صدها میلیون مرگ‌خوار رو بکشیم؟!

هیووششششت! (یک جور غیب و ظاهر شدن گروهی)


همه داخل اتاق وزیر ظاهر می‌شن. امپراطور هوکی رو از گردن ورمی‌داره می‌ذاره روی صندلیش.

امپراطور: اسکاور! دستمالیش کن برق بیوفته! سالازار کلاهش یادت نره! مرلین جان دستشویی اون‌جاس! سیریش توئم برو انباری رو یه سر و گوشی آب بده! بعدش همتون باهم بیایین نقشه‌ی حمله‌ی جدید به وزارت‌خونه رو طراحی کنیم! این‌بار دیگه جا ندارن صدها میلیون مرگ‌خوار بریزن این‌جا و یه بارکی وزارت‌خونه رو میاریم پایین! باز هم می‌بینیمت هوکی آهاهاهاهاها!


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۲:۱۶:۰۱
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۲:۲۴:۲۶

!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
#17
تا این لحظه:

هوکی؛ وزیر سحر و جادو توسط اتحاد خاکستری یا گروه چهار + یک (سالازار اسلایترین - امپراطور تاریکی - سیریوس بلک - کریچر - اسکاور) دزدیده شده. اهداف این گروه مخوف چندان روشن نیست و وزیر سحر و جادو را به قلعه‌ی مخوف تو در توی بسیار خفن و تاریک و وحشتناک و غیره‌ی خود منتقل کرده و او را زیر شدیدترین شکنجه‌های ممکن قرار داده‌اند تا اسراری که خودشان هم نمی‌دانند چیست (وگرنه اسرار نمی‌شد خب!) از زیر زبان وزیر سحر و جادو بیرون بکشند.

در همین هنگام ایگور کارکاروف برای نشان دادن قدرت خود و پز دادن به سایر مرگ‌خواران و شاخ‌بازی به تنهایی عملیاتی حمله‌ای برای نجات دادن وزیر ترتیب است. عملیاتی که لرد ولدمورت از آن بی‌اطلاع است و در صورت مطلع شدن از این تک‌روی تبعات بدی برای وی در بر خواهد داشت.

با طعمه قرار دادن بلیز رابینی، کارکاروف و مرگ‌خواران موفق شدند نیروهای موسوم به نوشابه‌ای (یاران وفادار قدیمی امپراطور) را در نوعی دام پارتی بی‌ناموسی گرفتار کنند و سیریوس بلک را هم تحت نوع طلسم فرمان خاص به نام طلسم فرمون پارتی اسیر نمایند و با خود همراه سازند.

سالازار اسلایترین به عنوان آخرین راه حل مرلین کبیر را به کمک طلبیده و این در حالی است که موج عظیمی میلیونی از مرگ‌خواران که آسمان از تعداد آن‌ها به رنگ سیاه درآمده در حال حمله به قلعه برای نجات وزیر سحر و جادو هستند...

آیا اتحاد خاکستری توانایی مقابله با این حمله را خواهند داشت؟ آیا اینیگو ایماگو شدیداً روی اعصاب است...؟ آیا وزیر بالاخره نجات پیدا خواهد کرد...؟ آیا پیژامه‌ی پاتر راه‌راه آبی دارد...؟
حقیقت به زودی از پشت ابر بیرون خواهد آمد...



*******************

اسکاور: بچه‌ها چه زود شب شد!

سالازار: نه شب نشده! میلیون‌ها مرگ‌خوار هستند که دارن به ما حمله مي‌کنند!

امپراطور: د همینه دیگه! حالا هی کارتون جاپنی نگا کنین! کریچ! برو درو از پشت نگه دارن نتونن بیان تو!

کریچر: من حرفی ندارم! فقط میلیون‌ها نفرن‌ها! تازه کلی هیرو هم باهاشونه!

امپراطور:‌ خیالی نیس این‌جا بِیس ماست! اونا می‌خوان کَپچِر د ِ هوکی انجام بدن! عوضش چون ما کمیم اونا زیادن امتیاز بازی رو ما مي‌گیریم!
البته آخرش مي‌میریم! منتهی هدف برد و باخت نیس! هدف جایزه نیس! هدف مسابقس!

هوکی: ای موجودات فرومایه! من رو آزاد کنین تا در مجازاتتون تخفیف قایل بشم!

امپراطور: آهاهاهاهاهاها! تو مارو دست کم گرفتی! حالا قدرت ماها رو شاهد باش! سالی آهنگ Mission Impossible رو برو!

سالازار: به چشم!


در همین هنگام؛ در ارتش چند میلیونی مرگ‌خواران!


کارکاروف: دو میلیون از در جلو حمله می‌کنین! چهار میلیون از بالا! شیش میلیون از پنجره‌ها، یه ده دوازده میلیونم با من بیان که تنها نباشم. تو و تو و تو... شما سه تا هم با بلیز برین!

بلیز: یه کم زیاد نیس؟ نمی‌تونم مدیریتشون کنم!

کارکاروف: خیله خب بعدش که به قلعه رسیدین هر کدومتون به یکی از سه گروه دیگه بپیوندید! دیگه نبود؟! راستی نارسیسا اینا کوشن؟!

بلیز: تو همون غارن که نمی‌دونیم کجاس و معلوم نیس چطوری رفتن توش و اصولاًٌ چرا؟!

کارکاروف: آهان! خب مهم نیس! من و خودت بسیم!

حمــــــــــــــــــــله!


و بدین ترتیب بود که همچون موج‌های عظیمی از تاریکی و نیستی، همچون پرندگان ابابیل، همچون یورش ملخان بر دشتی سرسبز! ارتش چند صد میلیونی مرگ‌خواران به سمت قلعه هجوم بردند و آسمان و زمین از تعداد آن‌ها سیاه گشت.

کارکاروف: هی بلیز کجایی؟! بلیز!؟! اَه برین کنار! چقدر زیادین! هی تو سمت چیه؟!

مرگ‌خوار: رَندوم مرگ‌خوار ۴۵۳۷۲۶۸ قربان!
کارکاروف: خوبه برو بلیز رو پیدا کن!
رَندوم مرگ‌خوار ۴۵۳۷۲۶۸ : باشه قربان! فقط صدها میلیون مرگ‌خوار هست این‌جا که هی جاشون عوض میشه! یه کم ممکنه طول بکشه!

کارکاروف: اَه بی‌خاصیتا! دین دین دی دی دین دین (صدای شماره گرفتن): الو بلیز؟ کجایی؟! کجا؟! بقل یه مرگ‌خوار که لباسش بنفشه؟...چی؟ الان رفتش؟ خب تو دیگه دنبالش نرو یه جا وایستا... ها؟! ... الان نزدیک سه تا ساحره که با مایو اومدن هستی؟!؟ چه ارتش خوبی!‌ کجان؟! الو بلیز؟! الو؟! اَه اعتبار ولدسلم تموم شد! تک‌خورا! حالتون رو بعدن مي‌گیرم!


در یه هنگامی خلاصه! داخل قلعه، قصر، دژ یا کلاً همون ساختمونه


هر پنج نفر دور هم جمع شده و دست‌هاشون رو روی هم گذاشتند.

سالازار: امپی به نظرت آهنگ افسانه‌ی سه برادر می‌ذاشتیم بهتر نبود؟

امپراطور: نه خب ما پنج نفریم! بعدش صحنه اکشن و حماسی و احساسیه! ... اهم! نقشه این است برادران من! ما به پشت‌بام قلعه رفته و تا جان در بدن داریم تا آخرین مرد می‌جنگیم!

کریچر: ایول! من می‌گم فرار کنیم!

اسکاور:‌ به نظر منم این نقشه‌ی بهتریه!

مرلین: البته خیلی حماسی نیست منتهی منم موافقم! فوقش دوباره می‌دزدینش.

امپراطور: نه دیگه این بار صدها میلیون مرگ‌خوار از وزارت‌خونه دفاع خواهند کرد! چاره‌ای نیست برادرانم! لیوبی تو به برج غربی رفته و پرچم ما را تا آخرین لحظه به احتزاز درخواهی آورد... شانگ‌فی تو باید به سرحدات شمالی بروی تا یادگاری از ما... هاه؟! من دارم چی می‌گم؟! سالازار اسلایترین؟!

سالازار در حال سوت زدن: خیله خب بابا! بیا همون آهنگ قبلی رو گذاشتم!

کریچر: نــــــــــــــــــــه ما هممون می‌میریم!

و بدین ترتیب بود که پنج یار اتحاد خاکستری پذیرفتند که فرار کنند ولی در میان آن‌ها هنوز یک مخالف وجود داشت.

اسکاور: بچه‌ها بدویین! سریع‌تر! باید برسیم زیرزمین!

کریچر: من دارم می‌دوئم! ولی خیلی عجیبه ما داریم بالا می‌ریم! امپراطور مطمئنی راه درسته!؟

امپراطور: چـــــــــــــی میــــــــــــــــگی؟! یعنی به من شک دارین؟!

مرلین: نه خب ولی من همیشه به اشتباه فک می‌کردم زیر زمین باید پایین باشه!


=============

چند لحظه بیرون قلعه

کارکاروف: اَه نه این چه وضعیه؟! بلیـز کجایی بابا؟! بلیــــــــــــــــز! نه اون‌طوری نه! شما ده میلیون قراره با دژکوب باشین! یه کم نظم داشته باشین! شما چهل میلیونم سعی نکنین همتون با هم از پنجره‌ها برین تو خب!

صدای آهنگ موبایل کارکاروف (رپ بخونین!)

ولدی تو فک کردی خیلی خفنی؟!
ولی اشتباه کردی تو اگه فک کردی مثل منی!
منم ایگور! خوشتیپ و جسور!
مو داره کلم ده برابرت، قد ِ یه مینتور!


کارکاروف: هوووم باید میکس جدیدم رو رینگ‌تون کنم... الو بلیز؟! چه عجب به عقلت رسید من اعتبارم تموم شده! کجایی؟! هااااا؟! استخر مختلط؟! کجا؟! پس حمله چی میشه؟!.... یعنی چی تو فقط دو میلیون ساحره با خودت بردی؟!... پس من چی کار کنم؟!... اون کی بود بهت گفت بلیز جونم بیا ماساژت بدم...؟!... پنج از پنج؟! نـــــــــــــــــــــــــــه! آواداکداورا!

و به این صورت بود که کارکاروف از فرط خشم گوشی خود را کشت.


کارکاروف: این دیگه غیر قابل تحمله! همه‌ی افراد! در کنار من جمع بشین...

و دوباره به این صورت بود که ناگهان همه‌ی چند صد میلیون مرگ‌خوار مثل براده‌ی آهن‌ربا به سمت مرکز صفحه که بلیز در اون قرار داشت جذب شدند!

کارکاروف: اوه مای چیز! همتون با هم نه! نــــــــــــــــــــــه!


داخل قصر - روی پشت‌بام


سالازار: هوووم این‌ جا اصلاً شبیه زیر زمین نیست...

مرلین: من فک می‌کردم به این می‌گن پشت بوم!

اسکاور: بچه‌ها آسمون رو نگا کنین! تمام مرگ‌خوارا یه جا جمع شدن!

کریچر: امپراطور! تو مارو گول زدی! تو آوردی پشت بوم مارو!

امپراطور: چـــــــــــــی میــــــــــــــــگی؟! من از این جا به عنوان انباری استفاده می‌کنم واسه همینم با زیرزمین فرقی نداره!

سالازار: قانع کنندس! خب حالا که این‌جا اومدیم فک کنم باید بمیریم! پس آماده‌ی جنگ می‌شیم! حـــــــــــــــــمله!

سالازار اسلایترین سوار بر باک‌بیک (که اونم یه جایی بود همون نزدیکی‌ها) در حالی که با باک‌بیک درباره‌ی مسائل اقتصادی و سیاسی روز صحبت مي‌کرد به سمت موج عظیم مرگ‌خواران زوپیس قهرمانه گویان رویش برد و به قدری سریع از خود طلسم ول مي‌داد که حرکت دست‌هایش دیده نمی‌شد و صف مقدم مرگ‌خواران را متلاشی کرد.

در پشت او کریچ با جادوی سیاه هزار جوراب نشسته‌ی پرنده در حالی که هزار جفت جوراب دورش حلقه زده بودند و او را به پرواز درآورده بودند به صف مرگ‌خواران زد و جمع بزرگی از آن‌ها را دچار خفگی نمود.

اسکاور شجاع نیز سونامی عظیمی از دستمال کاغذی‌های ویژه‌ی موبر خود ساخت و تعداد بسیاری از مرگ‌خواران را به کام بی‌مویی و در پی آن مرگ بر اثر زیاد سیفید بودن کشاند.

در روی پشت‌بام مرلین جادوگر پیر و نیرومند ایستاده بود و به صورت مرتباً چشمک مي‌زد و دسته‌های هزارتایی از مرگ‌خواران را عانا منفجر می‌کرد.

و در پایان امپراطور تاریکی، این موجود پلید و خیلی‌ بدجنس روی سقف نشسته و سرگرم خواندن دعای بسیار پیچیده‌ای بود تا قوی‌تر طلسم خود را علیه ارتش بی‌پایان مرگ‌خواران به کار گیرد.

=========
در همین هنگام در داخل اون غاره که مشخص نبود جریانات چیه

نارسیسا: می‌گم که! ما چرا اصلاً این‌جاییم؟!
سیریوس: چون فامیلیم؟!


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۵:۵۴:۰۹
ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۶:۲۲:۲۹

!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱:۴۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
#18
قلعه‌ی لابیرنتیِ اتحاد خاکستری --- نکته: یک محل بسیار خوف و خفن...

داخل اتاق سالازار به سختی در تلاش برای درآوردن انگشتش از توی شیشه‌ی نوشابه هستش و اسکاور در حال پاک کردن دوده‌های لباس امپراطور. سیریوس هم در حال مذاکره با کریچر هست تا دوباره به خانه‌ی آبا و اجدادی بلک برگرده!

صدا از بیرون: دوگیلو دیشیلو! دوگیلو دشیلو! تیس تیس تیس!

امپراطور: هاااا؟ اسکارو یه دیقه دستمال نزن! صدای چی بود؟
اسکاور: فقط ۲۰۰۰۰ هزار گالیون شد! واست دستمال چرب پوست با روغن کله‌ی سوروس استفاده کردم. می‌زنم به حساب. توصیه مي‌کنم از سایر محصولات ما هم...

ادامه‌ی صدا از بیرون: آهان! ایول! آره بیا! آ آ آ آ! فدای اون پبسیی‌تم!چه جوری؟! چه جوری؟!

امپراطور: سالازار این صدای نیروهای نوشابه‌ای نیست؟!
سالازار: نه هنوز درنیومده!

صدای بلیز از دوردست‌ها: این‌جوری! این‌جوری!

امپراطور: به نظر نوع مراسم پیچیده‌ی جادوی گروهی می‌رسه!
سالازار: به نظر من که شبیه صدای پارتیه...

همه خیلی خشن و ناجور به سالازار نگاه مي‌کنند.

سیریوس: قطعاً همین‌طوره امپراطور عزیز! من می‌رم بیرون چک کنم! شما به شکنجه‌ی هوکی ادامه بدید.

هوکی با وحشت به چهره‌ی خبیث حاضرین در اتاق نگاهی می‌اندازه.

اسکاور: من فقط یه سوالی برام پیش اومده... ما اصلاً برای چی داریم هوکی رو شکنجه می‌دیم؟!
کریچر: چون خیلی فاز می‌ده!
اسکاور: قانع شدم!
امپراطور: اسکاور! شکنجه رو شروع می‌کنیم! آهاهاهاهاها!

امپراطور کف دست آهنی خودش رو به طرف زمین می‌گیره و بلافاصله جرقه‌های برق کمی پایین تر از دست امپراطور ایجاد میشه!

هوکی: نــــــــــــه! با برق نه!
امپراطور: آهاهاها! این شکنجه‌ی تو نیست! این فقط جلوه‌های ویژه هستش! اسکاور شروع کن!

صورت اسکاور به سیاه می‌زد و فقط در بین جرقه‌هایی که اتاق رو روشن می‌کردند چشم‌های خبیثش به رنگ قرمز می‌درخشید. در کنار دیوار سالازار جفت پا سعی می‌کرد شیشه را از انگشتان خود به بیرون کشد!

امپراطور: دستمالیش کن اسکاور!
اسکاور: با کمال میل! یوهاهاهاهاهاهاها!
هوکی: نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه


صدای فریادها و رعد و برق‌ها با هم قاطی می‌شن.



*******************************

ورودی قلعه

سیرویس: یا دامبلدور! این‌جا چه خبره؟!

بلیز در حال هلی کوپتری زدن هستش و نیروهای نوشابه‌ای دورش یه حلقه تشکیل دادن مشغول انجام دادن حرکات موزون هستن! سیریوس به سرعت یکی از برادرا رو از دایره بیرون می‌کشه!

سیرویس:‌ این‌جا چه خبره؟! این یکی از نیروهای دشمنه! چرا این‌جا داره حرکت مي‌زنه؟!

یهو حلقه از هم باز میشه و بلیز حرکات موزون کنان به سمت سیریوس می‌یاد!

بلیز: سیریوس فقط تو رو دارم! سیـــــــــــریــــــــــــــــــــوس!
سیریوس: هاااااا؟!

در همین لحظه چندتا ساحره‌ی رنک بالا از پشت بلیز ظاهر می‌شن و به همراه بلیز حرکات موزون یه کم مورددار اجرا می‌کنند!

سیرویس: نــــــــــــــــــــــــــــه!
بلیز: آره! آره! دوسش داره!

بلیز دست سیریوس رو در یک حرکت می‌گیره و پرت می‌کنه وسط جمع و سیریوس چوب جادوش رو پرت می‌کنه کنار و رداش رو درمیاره می‌اندازه رو دوشش!

بلیز: ایول اون آهنگ بابا‌سیریش دوست دارم رو بذارین! بزنین به افتخارش!


داخل قلعه:

هوکی: نه بسه! هر چی بخوایین می‌گم! نـــــــــه! دیگه دستمال معطر عطر کلاسیک دامبل نه! نـــــــــــــــــــــــــــه!

امپراطور: بس کن اسکاور... بذار حرف بزنه! مردش به دردمون نمی‌خوره!
کریچر: فرقیم راستش نمی‌کنه ولی خب بذار یه چیزی بگه!
هوکی: آخه من باید به چی اعتراف کنم؟!
امپراطور: چی اعتراف نمی‌کنی؟! کریچر نوبت توست! از جورابات استفاده کن! منم افکت آتیش میام واست!
هوکی: نـــــــــــــــــــــــه!


در بیرون صدای موسیقی بیشتر شده و صدای سیریوس هم که با بلیز دارن دوئت می‌خونن به گوش می‌رسه!


سالازار: ایول پارتی بیرون داره تازه داره گرم میشه!
امپراطور: پارتی؟! ساده نباش سالازار اسلایترین! این یه مراسم پیچیده‌ی سحر گروهی مرکبه! احتمالاً سیریوس رو هم گرفتن و به سختی دارن شکنجش می‌دن! این بار باید دو نفره بریم!

*******************************


جادوگر لاغر اندام دوربین چشمی را از مقابل صورتش پایین آورد و لبخندی موذیانه زد: قسمت اول عملیات نجات با موفقیت همراه بود! همه در دام جادوی آهنگ شیش و هشت ما گرفتار شدند!

سپس دوربین چشمی را به جادوگر کناریش داد.

- به ارباب لازم نیست فعلاً چیزی بگید! نقشه‌ی نجات توسط خود من همین حالا هم داره خوب پیش میره!
- ولی جناب کارکاروف، بلیز از خودمون...
- ساکت! نمی‌خوام مخالفتی بشونم! فدا کردن نیروهای خودی برای رسیدن به هدف بزرگ‌تر! دلم نمی‌خواد ارباب ولدمورت از این موضوع با خبر بشه! بدون کمک اون هم خودمون از پس نجات اون جن بوداده...اهم.. یعنی جناب وزیر برمیاییم! نیروها رو مستقر کنید!
- چشم جناب فرمانده!
- این بار اتحاد خاکستری با ما مرگ‌خواران طرف هستند! نه اون آرورهای پزرتی! نشونشون مي‌دیم جادوی سیاه یعنی چی!
فاز دوم رو شروع کنید!


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۸ ۱:۵۱:۰۹

!ASLAMIOUS Baby!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱:۳۰ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
#19
خرابه‌های اطراف وزارت سحر و جادو؛ تنها چند ساعت مانده به پایان مهلت تعیین شده‌ی سالازار اسلایترین

- تو مطمئنی؟
- بدون شک قربان!

صدای قدم‌های منظم امپراطور روی کف سنگی خرابه‌ها پخش می‌شد و نور تنها چراغ داخل چادر سایه‌های خوفناکی از امپراطور را بر روی سقف چادر به رقص در می‌آورد.

- من تا به حال سه تلاش ناموفق داشتم! متوجه می‌شی؟! سه تلاش! نمی‌خوام این دفعه هم مثل گذشته‌ها بشه!
- قربان مطمئن باشین که این‌طور نیست! همه با ما متحد هستند!
- به اتحادها اطمینانی نیست!

مرد خمیده‌ای مقابل امپراطور روی چهارپایه‌ی فرسوده‌ای نشسته بود و داشت شیشه‌ی بزرگی از نوشابه را بررسی مي‌کرد.

- عالیجناب واقع‌بین باشین! نیروهای نوشابه‌ای پخش و پراکنده شدند! عصر طلایی به پایان رسیده! دیگه پوشش حاجی دارک لرد شما کارساز نخواهد بود!
- گراوپی؟ نیروهای ارزشی؟
- تماماً توسط کالین کرویی جذب و شستشوی مغزی داده شدن!
- اَه

مرد قد بلند سیاه پوش با عصبانیت پایش را بر زمین کوبید و با انگشتان فلزی‌اش که در زیر نور شمع به طرز ترسناکی تیز و براق به نظر می‌رسیدند دستی بر صورت نادیدنی‌اش کشید.

- خیله خب! امیدوارم در محاسباتت اشتباه نکرده باشی نورممد! فقط اگه لحظه‌ای فکر خیانت به سرت زده باشه...
هیبت کوچک روی چهارپایه به نرمی از جای خود بلند شد و ایستاد.
- به هیچ‌وجه قربان! شما مثل همیشه می‌تونید روی من حساب...
-... ساکت!

برای لحظه‌ای سکوت چادر را در برگرفت و غیر از فریاد باد که داخل خرابه‌های بیرون می‌پیچید و به آرامی چادر کهنه را تکان می‌داد صدای دیگری به گوش نمي‌رسید.

دست آهنین امپراطور به طرف کمرش رفت و با صدای چلیک کوچکی جسمی فلزی از کمرش جدا کرده و در دست گرفت. نور ممد برای لحظه‌ای قصد حرکت به سمت خارج چادر را کرد ولی با دست دیگر امپراطور که روی سینه‌اش قرار گرفته بود متوقف شد.

- بوی خیانت می‌یاد نورممد!
- ... نه قربان باور کنید من جای شما رو به کسی نگفت...

پرش ناگهانی امپراطور و چرخشش در هوا فرصت حرف زدن را از نور ممد گرفت و قبل از این که نورممد حتی فرصت پلک زدن داشته باشد امپراطور دو جسم کرویی شکل را که به رنگ فسفری می‌درخشیدند به طرف بیرون چادر پرتاب کرد.

کمی بعد هیکل سیاه‌پوشی وارد چادر شد. توپ‌های درخشان امپراطور در میان زمین و هوا در مقابلش به چرخش خود ادامه می‌دادند.

- باید بگم مثل همیشه اسلحه‌هات خیلی کنه‌ان! با این که با جادو متوقفشون کردم بازم می‌خوان هر جوریه به من برسن!
- سالازار اسلایترین!
- بله و این روش خوبی برای استقبال از یه دوست قدیمی نیست!

توپ‌های دور سر سالازار ناگهان از درخشیدن دست برداشتند و بلافاصله روی زمین افتاده و خرد شدند.

امپراطور دست چپ خود را بر سمت راست سینه‌ی خود کوبید و سالازار با تعظیم کوتاهی ادای احترامش را پاسخ گفت. در پشت سر سالازار چند نفر دیگر وارد چادر شدند.

- کریچر، اسکاور، سیریوس بلک و امپراطور تاریکی! بدون شک از عجیب‌ترین اتحادهای تاریخ را شاهد هستیم!

- همین‌طوره سالازار عزیز!

- نور ممد! برای آقایون وسایل پذیرایی فراهم کن!

- فقط نوشابه خانواده ۲.۵ لیتری داریم قربان!

- مهم نیس! بریز! فقط بدون قند باشه!

- هنوزم بدون قند کریچر؟

سالازار در حالی که شیشه‌ی نوشابه را در دست داشت از جیب خود نقشه‌ای را بیرون آورد و روی میز پهن کرد.

- این نقشه‌ی وزارت‌خونس... البته خیلی جدید نیس. ماله زمان آسپ هست و هوکی تازه اومده و نباید خیلی تغییر کرده باشه.

- خوبه! من می‌تونم به شکل پانمدی از طریق این راه دقیقاً برسم بالای سر هوکی...

- نه خطرناکه! ما نمی‌تونیم ریسک کنیم. ممکنه پشت میزش نباشه...

اسکاور این را گفت و با نگرانی دوباره نگاهی به نقشه انداخت. امپراطور با انگشت به علامت در ورودی شبکه‌ی پرواز اشاره کرد.

- می‌تونیم از این‌جا با قدرت به صورت مستقیم بهشون حمله کنیم!

- نه الان که تو آماده باشن!

- یعنی تو قدرت ما رو دست کم می‌گیری سیریوس؟!

صدای فشرده شدن مشت فلزی امپراطور به گوش رسید. سالازار اسلایترین بلافاصله گفتگو را در دست گرفت!

- خواهش مي‌کنم آقایون الان وقت این صحبت‌ها نیس! نور ممد نوشابه مشکی نداری دیگه؟

- ... بذارین من حمله رو شروع کنم...

سر همه به سمت کریچر برگشت. جن خانگی نیرومند از روی چهارپایه‌ی خود بلند شد و با غرور به سمت چهار نفر دیگه نگاه کرد.

- این یه مسئله‌ی حیثیتی مربوط به جن‌ها هستش! هوکی ماله خودمه!

لحظه‌ای به نظر رسید همه با این مسئله مخالفت خواهند کرد ولی کسی به نشانه‌ی اعتراض چیزی نگفت. سالازار نگاهی به دیگران انداخت و وقتی تأیید همه را دید نقشه را جمع کرده و به همراه سه چهار بطری نوشابه داخل ردای خود گذاشت.

اندکی بعد هر پنج نفر داخل نور شوم ماه بیرون چادر ایستاده بودند و ساختمان وزارت‌خانه را در دوردست ارزیابی می‌کردند. از میان پنجره‌های ساختمان سوسوسی نوری از یکی از پنجره‌ها دیده می‌شد.

هوکی، وزیر سحر و جادو در ترس اتحاد خاکستری غوطه‌ور بوده و خواب بر چشمانش نیامده بود.


ویرایش شده توسط امپراطور تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱:۳۶:۴۶

!ASLAMIOUS Baby!


Re: تولد پنج سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۴:۴۸ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#20
من با مهدی لوپین میام! یعنی میارمش! یا اون من رو میاره نمی‌دونم دقیقاً اینش رو دیگه!

نکته‌ی دیگه این که پویان رو گفتیم بهش! ازش کلی خواهش کردیم که بیاد و امیدوارم که بیاد.

مانی نیش‌نیش رو نگفتیم! کسی بهش دسترسی داره حتماً بهش بگه!


!ASLAMIOUS Baby!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.