هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#11
نظرسنجی آپدیت شد.

شرکت کنید.

ممنون

ناظر انجمن


و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#12
بالای تاپیک ماژول رای‌گیری موجوده؛ لطفا از همون استفاده کنید برای نشان دادن نظرتون.

ممنون

ناظر انجمن


و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#13
"جیمز پاتر" به خاطر تاپیک "ماجراهای خانواده پاتر"


و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
#14
به دلیل بی‌توجهی‌های روزافزون و گیر دادن‌های فراوون، من دیگه گیس ندارم دستِ این شوهرم بدم! مرگ یه بار شیونم یه بار!

من جیمز پاتر رو به دوئل دعوت می‌کنم!

پ.ن: لطفا تو مسائل خانوادگی ما دخالت نکنید!


و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#15
سیلام
ای بزرگترینِ......

درخواست نقد این پست را داریم.

متشکریم.


و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#16
سیلام
بزرگترینِ بزرگترینِ خیلی بزرگِ دورانِ خفنیت!
حدس می‌زنم که نباید اینجا پست می‌زدم و پستم رو ادیت می‌کردم ولی به خاطر اینکه دستخط زیبای شما را مختدوش نکنم؛ تصمیم بر آن گرفتم پستی جدیدی بزنم.

ای بزرگوارترین بزرگوارن کل ایام من انچه خواسته‌اید به پایان رساندم و در این مکان نهنیدم!
لطف نمایید مطالعه و سپس نقد بر آن بنوازید که این بنده حقیر چشم به نصحیت‌های پر برکت شما دارد.

متشکرم


خوش اومدی لیلی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۲۲:۴۴:۴۴

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#17
آنچه گذشت:
شخص مجهول الهویه ای اومده تا دره ی گودریک رو بخره و پروژه ی شهر رویایی پدیده رو اونجا بسازه. صاحب زمین های دره گودریک هم به طور نصف نصف دامبلدور و ولدمورت هستن. ولدمورت یه پیشگویی شنیده مبنی بر اینکه اگه محفل شهر رویایی بسازه شکست ناپذیر میشه. به خاطر همین می خواد مانع بشه. محفلی ها هم می خوان حتما شهرشون ساخته بشه. در نتیجه هر دو طرف دنبال اینن که شش دنگ سندها رو داشته باشن. دانگ و فرد ناشناس می خوان برن خونه ی ریدل دزدی نصف سندهایی که دست ولدمورت هست و مرگخوارها و ولدمورت هم به شکل بچه های هاگوارتزی تغییر شکل دادن تا برن دفتر دامبلدور و نیمه ی دیگه ی سندها رو بردارن. ضمن اینکه باید بگم ولدمورت چوچانگ شده و رفته تو مثلث عشقی با جینی و هری!! و پست آخر رو هم بخونین !

---

سیاه وَر(طرف سیاه‌ها)

مرگخوارها با اضطراب از دروازه هاگوارتز گذشتند و با تعجب به محوطه هاگوارتز خیره شدند. آرسینوس با تعجب رو به لرد کرد و گفت:
- ارباب چرا اینجا اینجوری شده؟!
ناگهان پسِ گردنی نصیب آرسینوس شد و 5 متر آنطرف‌تر کف زمین پخش شد. لرد با عصبانیت گفت:
- گفتم من رو اینجوری صدا نکنید!

دستش رو به کمرش گذاشت. ژستی به خودش گرفت و لبانش را غنچه کرد و گفت:
- مــ..ـن چـ..ـنـ..ـگ ـ...ـم!
سيوروس چشمانش را ریز کرد و گفت:
- چـــــی؟!
لرد حالت کمرش را عوض کرد و با لبانی غنچه باز گفت:
- مــ...ــن چــ.. ــچـ..ـگ!
سیوروس سرش را نزدیگ به صورت لرد کرد و گفت:
- چــــی ارباب؟

لرد با دست سر سیوروس را گرفت و نزدیک خود کرد و شروع به راز و نیاز شدیدی کرد. پس از اتمام کار لرد؛ سیوروس با چشمانی از تعجب باز به روبرو خیره شد و لرد خونسرد گفت:
- همیشه می‌دونستم یه چیزی بین من و تو هست سیوروس!
سیوروس که سرخ شده بود ناگهان با پسِ گردنی به 10 متر جلوتر پرت شد و با زمین یکسان شد. لرد با همان خونسردی گفتم:
- فکر نکن یادم رفت؛ گفتم من رو اینجوری صدا نکنید! من چو چانگم!

سپس لبانش رو دوباره غنچه کرد. رودولف لسترنج آهسته از پشت به لرد نزدیک شد و آرام گفت:
- چو چانگ!
لرد هیچ واکنشی از خود نشان نداد. رودولف این بار روی شانه‌ی لرد زد و بلندتر از دفعه‌ی پیش گفت:
- چو چانگ!
باز هم لرد واکنشی از خود نشان نداد. رودولف کمی مکث کرد، نفسی عمیق کشید و با ترسو لرز گفت:
- اربــ...ـاب!
ناگهان مشتی به صورت رودولف برخورد کرد و او را 15 متر آنطرف‌تر نقش بر زمین کرد؛ لرد با عصبانیت گفت:
- آخه چرا نمی‌فهمید می‌گم من رو اینجوری صدا نکنید آخه لامصبــــا!

رودولف که از درد به خودش می‌پیچید گفت:
- آخــ....ـه اربـ..
لرد به سمتش خیز برداشته بود که رودولف سریع دستانش را بلند کرد و سریع گفت:
- چــ...ــو! چــ..ـو! بـ..ـه خـ..ـ.ـدا غلــ...ـط کــ...ــردم! ایـ..ـنجــ..ـ...ـ..ــا چــ....ـرا انقـ...ـد دوربــ...ــ..ــین مـ....ــدار بــ....ـسته و گیــ.ـ...ـ..ــت بــ...ـازرسی هسـ...ــت؟

لرد نگاه به اطراف کرد، نفس عمیقی کشید؛ دستش را در موهایش کرد و گفت:
- مراحل امنیتی هاگوارتز رو بیشتر کردن! دیگه دست به دامن ماگل‌ها شدن!

رو به جاگسن کرد، چشمانش را ریز کرد و گفت:
- راستی جاگسن الان از بچه‌ها کی مراقب خونه ریدله؟
جاگسن که جاخورده بود آب گلوش رو قورت داد. رو دافنه گرینگراس کرد و آرام به دافنه گفت:
- مگه کسی باید مراقب خونه ریدل می‌بود؟

سفید وَر(طرف سفیدها)

فرد ناشناس و ماندانگاس که خودشان را شبیه بلاتریکس و اسنیپ کرده بودند؛ خمیده خمیده و آرام وارد خانه ریدل شدند. ماندانگاس ارام به فرد ناشناس گفت:
- انگار کسی خونه نیست!
فرد ناشناس با تعجب به ماندانگاس خیره شد و با تعجب گفت:
- مگه میشه؟! توام حرفایی می‌زنیا!

ماندانگاس ایستاد و گفت:
- باور کن اگر خونه بودند حتما متوجه صدای مهمونی‌های کر کننده‌شون می‌شدی!
فرد ناشناس صدایش را پایین‌تر آورد و گفت:
- هـــیـــس! آروم! ممکنه صدامونو بشنون!
ماندانگاس خنده‌ی بلندی کرد و گفت:
- می‌خوای بهت ثابت کنم؟!!

صدای را بلند کرد و داد زد:
- تامی خره! اینجا مالـــــــــــــــه منه!
دستانش را باز کرد و منتظر ماند؛ لحظاتی گذشت و با خرسندی گفت:
- دیدی گفتم!


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۲۲:۳۰:۳۴
ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۲۲:۵۱:۴۶
ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۲۳:۰۳:۴۲

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#18
سیلام به بزرگترینِ بزرگترینِ خیلی بزرگِ جادوگران!
خوبی؟ خوبم!

من دیدیم آقامون اومده اینجا عضو شده؛ گفتیم ما هم بیایم عضو شیم شاید بختمون باز شد، از آقایون مجرد اینجا بهره‌ای ببریم!

چه کنیم که ما هم بشیم؟!

اوه لیلی پاتر!
شما نماد عشقی دخترم! چادرتو سر کن فرزندم این سوروس جدیده خیلی بد چشمه.. جیمز هم از این طرف رفت.. دره ی گودریک. به عنوان ماموریت ورودت پست اونجا رو ادامه بده و بعد نامه ی رازداری با جغد می رسه بهت. دسترسی رو هم همونجا تو دره یه گوشه از خود جیمز بگیر وقتی دستت بهش رسید!

آها! راستی..

این خلاصه رو هم اون بالای پستت قرار بده فرزندم:



نقل قول:
خلاصه:
شخص مجهول الهویه ای اومده تا دره ی گودریک رو بخره و پروژه ی شهر رویایی پدیده رو اونجا بسازه. صاحب زمین های دره گودریک هم به طور نصف نصف دامبلدور و ولدمورت هستن. ولدمورت یه پیشگویی شنیده مبنی بر اینکه اگه محفل شهر رویایی بسازه شکست ناپذیر میشه. به خاطر همین می خواد مانع بشه. محفلی ها هم می خوان حتما شهرشون ساخته بشه. در نتیجه هر دو طرف دنبال اینن که شش دنگ سندها رو داشته باشن. دانگ و فرد ناشناس می خوان برن خونه ی ریدل دزدی نصف سندهایی که دست ولدمورت هست و مرگخوارها و ولدمورت هم به شکل بچه های هاگوارتزی تغییر شکل دادن تا برن دفتر دامبلدور و نیمه ی دیگه ی سندها رو بردارن. ضمن اینکه باید بگم ولدمورت چوچانگ شده و رفته تو مثلث عشقی با جینی و هری!! و پست آخر رو هم بخونین !



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۹:۵۷:۰۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۹:۵۸:۳۷

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#19
لیلی که از صدای شنیدن پسرش خوشحال بود، از آشپزخونه بیرون اومد و یه دفعه با دیدن محفلی‌ها شوکه شد.
---

لیلی لونا با دیدن مادربزگش به سرعت به سمت او دوید و به پاهای لیلی چسبید.
لیلی مات و مبهوت به چشمان گریان نوه محبوبش انداخت، مدتی خیره به او ماند؛ نگاهش را چرخاند و به ملت همیشه در صحنه خیره شد.

... چه خبره اینجا؟ اینا اینجا چی کار می‌کنـ...

لیلی با صدای جمیز به خودش آمد:
- ...ـلیلی... لیلی، عزیزم حالت خوبه؟؟
لیلی متوجه نگاه خیره دوستان محفلی به خود شد. خودش را جمع کرد و لبخندی زد و گفت:
- آره! آره! خوبم! دلم برای بچه‌ها تنگ شده بود ذوق زده شدم!
ناگهان دلوروس آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی لیلی!
هلهله‌ای بلند شد و همه جام‌هایشان را نوشیدند. لیلی لونا رو در آغوش کشید و با خنده گفت:
- پس مایه ننگ خانواده ما تویی؛ آره؟
لیلی لونا که از خنده مادربزرگش حالش کمی بهتر شده بود سری تکان داد و گفت:
- اوهوم

لیلی، پاهای لیلی لونا را با دست دیگرش گرفت. او را به سمت دیوار پرت کرد و لیلی لونا با تابلوی دوست داشتنی جیمز یکی شد؛ و گفت:
- هـــــری! این دخترت رو دیگه نبینم بیاری خونه‌ی من! من دیگه نوه‌ای به اسم لونا ندارم!

جمیز سریع به خودش رو به لونا رسوند و رو به لیلی با عصبانیت گفت:
- عزیـــــــــــــــــزم!
لیلی لونا رو از تابلو کنار زد و آب دهان او را ازش پاک کرد و گفت:
- تو که می‌دونــــــــــی! من چقد زخمت کشیدم تا تابلوی بانوی چاق رو از هاگوارتز بپیجونـــــــــــــــــم!
دامبلدور صدایش صاف کرد و گفت:
- جیــــــــــمز! پسرم! اون شب انقد سخت گذشت یعنی بهت؟
ناگهان آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی جیمز!
هلهله‌ای بلند شد و دوباره همه جام‌هایشان را نوشیدند.
جیمز:


لیلی بی‌توجه به همه به آشپزخانه رفت و زیر گریه زد. با خود گفت:
- حالا چه گلی به سرم بگیرم! حالا چی کار کنم؟ جیمـــــــــــــز ایشالا به زمین گرم بخوری!

کف آشپرخانه نشست و کمی خودزنی کرد و گریه کنان جمیز را صدا زد:
- جیـــــــــــــــمز! بیا اینجا!
جمیز پس چند لحظه وارد آشپرخانه شد و با تعجب به لیلی نگاه کرد و گفت:
- لیلی؟ عزیزم حالا تابلو من انقد ارزش نداشت که اینحوری موهاتو کندی انداختی وسط آشپزخونه!

لیلی با این حرف جیمز از جا پرید و با فریاد گفت:
- جــــــــــیمز! چرا آخه انقد تو بی‌ملاحظه‌ای مـــــــــــــــرد؟!
جیمز به سمت لیلی را تا او را در آغوش بکشد و گفت:
- عزیزم چی شده؟ بیا بغلم ببینم!
لیلی با دست جیمز را پس زد و گفت:
- به من دست نزنا! جیغ می‌کشم!
جیمز به عقب جهید و گفت:
- بابا چته زنیکه؟ گاز چرا می‌گیری؟

در آنسوی خانه دامبلدور در گوش هری داشت زمزمه می‌کرد و می‌خندیدند:
- آره جیمزم مثل تو بود؛ اون شب رو یادته کلاس اضافی معجون‌سازی پیشرفته با علوم آینده رو برات گذاشته بودم؟
هری با هیجان گفت:
- آره! خیـــــــــــلی خوب بود!
دامبلدور خنده ریزی کرد و گفت:
- یه چند تا فرمول بود که تو دوست داشتی! اونا رو اول با جیمز امتحان کرده بودیـ...

تق تق تق

صدای در، توجه همه را به سمت در جلب کرد. جینی رو به هری کرد و گفت:
- کس دیگه‌ای قرار بود بیاد؟
هری با تعجب گفت:
- نمی‌دونم؛ فکر نکنم!
ناگهان آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی اون که پشت دره!
هلهله‌ای بلند شد و همه جام‌هایشان را مجددا نوشیدند.

تق تق تق

دوباره صدای در بلند شد. از آن طرف خانه نعره‌ی گلرت گریندل والد بلند شد:
- جـــــــــــــــــــــیمز! در می‌زنن!
جمیز شوکه شده از آشپرخانه بیرون آمد و به در مات و مبهوت خیره شد.


صدای ظریف و آرومی از پشت در به گوش رسید:
چرا درو باز نمی‌کنن، پس؟ راستی ارباب... این لباس خیلی بهتون میاد...


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۷:۵۳:۳۴
ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۹:۲۱:۴۷

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#20
نام: لیلی پاتر

قد:حدوداً 168
رنگ مو: قرمز تیره، بلند و پرپشت
رنگ چشم: سبز روشن و به شکل الماس
چوب دستي: جنس چوب بید،21 سانتی متر، حرکت سریع(مناسب برای سحر و افسون)
مادر: هری پاتر
همسر: جمیز پاتر
تاریخ تولد: 30 ژانویه 1960
تاریخ ازدواج: بین تابستان 1978 و زمستان 1979
تاریخ وفات:31 اکتبر 1981 در سن 21 سالگی؛ به دست لرد ولدمورت در گودریکز هالو

مهارت جادویی: افسون ها و معجون‌ها
توانایی های غیر معمول: یکی از معدود اعضای محفل ققنوس که سه بار ولدمورت را به مبارزه طلبید و زنده ماند.

گروه: گریفیندور

گوشه‌ای از زندگی:
لیلی(اوانز) پاتر؛ مادر هری پاتر است که در حین حفاظت از او در برابر لرد ولدمورت کشته شد. او از یک خانواده ماگل به دنیا آمد. لیلی پاتر خواهری هم سن و سال به نام پتونیا داشت که او نیز علاقه‌مند رفتن به هاگوارتز بود اما چون نیروی جادویی نداشت به هاگواترز دعوت نشد و به همین علت تا زمان فوت لیلی با او رابطه‌ای نداشت. لیلی در کودکی با سوروس اسنیپ دوست بود اما بعدها به خاطر پیوستن سیوروس به گروه مرگ‌خواران از او جدا و با جمیز پاتر دوست شد که سرانجام این دوستی به ازدواج و حاصل آن هری پاتر شد. سپر مدافع لیلی پاتر آهو بود که بعد از مرگش به خاطر عشقی که سوروس اسنیپ هنوز به او داشت این سپر مدافع به بدن او وارد شد و در قسمتی از داستان با استفاده از همین آهوی نقره‌ای سوروس بدون اینکه هری متوجه شود به او یاری رساند. لیلی برای نجات جان هری جان خود را فدا کرد و باعث شد که نیروی یک جادوی باستانی از کودکش در برابر لرد سیاه محافظت کند. بعدها هری نام تنها دخترش را لیلی گذاشت.

پ.ن: من همون مرلین مک کینن قدیمم.


تایید شد!

به ایفای نقش مجددا خوش اومدی.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۵:۱۲:۴۱

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.