هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۸:۰۸ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#11
هوااقادر
آقا فقط 20 سال گذشته .دراکو دندون مصنوعی داره!
--------------------------------------
بلا که همچنان داشت به نجینی نگاه می کرد به سمت نجینی حرکت کرد و او را برداشت.
بلا: ارباب وقت نداریم.این مرگخوارهای دیگه هم همه خنگن! باید بریم نجینی رو بهشون نشون بدیم و قانعشان کنیم شما لردین.
بلا پس از برداشتن نجینی بدون توجه به لرد و بقیه به سرعت از اتاق خارج شده و به سمت تالار اصلی خانه ریدل که محل تجمع مرگخوارها بود حرکت کرد.بلا پس از پایین آمدن از پله ها به سوی ایوان روزیه رفت.
ایوان که روی صندلی لم داده بود و طبق معمول داشت به درخواست افرادی که برای ورود به ایفای نقش به او نامه می نوشتند جواب می داد.

بلا که نجینی رو گرفته بود نجینی رو به سمت ایوان گرفت و گفت: هی روزیه نگاه کن این نجینی هست. می تونستی انکار کنی که لرد واقعی نیس ولی نجینی رو که دیگه نمی تونی.
ایوان که سرش در نامه های انبوه ایفای نقش فرو رفته بود به آرامی سرش رو از نامه ها بالا آورد : چی میگی خانوم ! شما دیگه عضو ایفای نقش نیستید! نه شما و نه نجینی و نه بقیتون.20 سال نبودین ها.تا یه هفته پیش صبر کردم.ولی دیدم که نمیخواین برگردین تصمیم بر این گرفته شد که از ایفای نقش خارج بشین!
ایوان : الان هم لرد جدید به همراه بقیه رفتن بیرون یه محفلی چیزی شکار کنن بیارن نفری یه کروشیو بهش بزنیم جیگرمون حال بیاد.
بلا که که از تعجب دو شاخ زیبا درآورده بود فریاد زد: ارباب ! بیاین ببینین این چی میگه!
بلا طوری فریاد زد که کل خانه لرزید و در تالار اصلی که ریگول و رز و آستوریا و آگوستوس حضور داشتند با تعجب به بلا نگاه کردن.
در همین حین لرد و بقیه از پله ها پایین آمدند.
لرد:بلا چی کار...
هنوز صحبت لرد تمام نشده بود که در اصلی خانه باز شد.
و از در کسی وارد نشد جز فردی کچل که بینی هم نداشت به همراه افرادی که خود را شبیه بلاتریکس و رودلف و لوسیوس کرده بودند.
مرگخوارهای قدیمی به همراه لرد که وسط تالار ایستاده بودن همراه هم گفتند: اینا دیگه کین!


من یه شبح و�


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#12
مکان:حیاط هاگوارتز ---- زمان : روز بعد
-پس تو این قضایا چی گیر من اومد.من این همه زحمت کشیدم ولی هیچ کسی نیس زن من بشه!
تمام دختران هاگوارتز دور کوییرل جمع شده بودند و به وی می خندیدن:
بلاتریکس به همراه اسلیتیرینیها این شکلی:
لینی به همراه راونیها این شکلی: :lol2:
رز ویزلی به همراه هافلیها این شکلی:
جسیکا پاتر به همراه گریفیها این شکلی:
همه دخترها با هم گفتن: هیچ کدوم از ما زن تو نمیشیم.ها ها ها ها.
همه داشتن به کوییرل نزدیک می شدند و همان جمله را مدام تکرار می کردند .
کوییرل توسط دخترها محاصره شده بود . معلوم نبود می خواستند با وی چه کار کنند.
همچنان که جمله را تکرار می کردند به 10 قدمی کوییرل نزدیک شدند و دستهایشان طوری که کف دست رو به پایین باشد به طرف وی دراز کردند.
به 2 قدمی کوییرل رسیده بودن که...
-نه نه نه... کمک ... کمک...
کوییرل بالای سرش شبحی احساس کرد.
-از دست دخترها خلاص شدیم گیر ارواح افتادیم.
-پرفسور پرفسور ... بلند شین ... کابوس می دیدین پرفسور...
کم کم دیدش داشت بهتر میشد. بله بالای سر کوییرل کسی نبود جز دالاهوف و استرجس پادمور.
-من کجام.شما چطور من رو اینجا آوردید؟ اینجا کجاست؟
دالاهوف رویش را به سمت استرجس می کنه و میگه: هنوز داره هذیون(درست نوشتم؟ )میگه .
استرجس هم که تو محفل حرکات انتهاری(تروریستی ) زیاد یاد گرفته،می پره روی کوییرل و در پشت سر هم با کف دستش می زنه به گونه کوییرل.
-پرفسور بلند شو. پرفسور بلند شو.
کوییرل که حالا دیگه حواسش سر جاش اومده و همچنین از شدت ضربات استر جونش به لبش اومده:از رو من بلند شو پادمور.چرا نصفه شبی بلند شدی از خواب داری من رو می زنی!
استرجس خیلی روی کارش تمرکز کرده بود واصلا حواسش به جای دیگه ای نبود حتی به کوییرل،به کارش ادامه میده و از رو کوییرل کنار نمیره تا اینکه از شدت ضربات پادمور کوییرل دوباره از هوش میره.
بر اثر شدت ضربات استر گونه های کوییرل مثل خون سرخ شده بود به طوری که از فاصله دور به نظر می رسید که خون کوییرل داره بیرون می زنه!
دالاهوف که کاسه آب دستش بود که برای بیدار کردن کوییرل آورده بود ،کاسه رو زمین می اندازه و روی استرجس می پره: استر بس کن ... بس کن. داری می کشیش!
هر سه روی هم افتادن.استرجس کوییرل رو می زنه.گویا هیچ چیز نمی تواند از کارش او را منع کند و دالاهوف هم سعی می کند که استرجس را از کوییرل جدا کند که ناگهان در خوابگاه باز می شود.


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۳:۳۳:۰۸

من یه شبح و�


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#13
هوالتواب

ملت مرگخوار داشتند خودشون رو برای میتینگ آماده می کردند!
-کسی نجینی من رو ندیده؟
بلا: ارباب خیلی وقته پیداش نیس.وایسا ببینم تو شورت رودلف نیس!
بلا به سمت اتاق خواب خودش و رودلف رفت و در حال راه رفتن فریاد زد: رودلف جان کجایی ؟عزیزم نجینی تو شورت تو نیست؟
رودلف: نه بابا اینجا چی کار می کنه؟
بلا که به پشت در رسیده بود:ایکبیری بلا! آخه چیزی از تو بعید نیس!
رودلف که همچنان در حال خجالت کشیدن بود(و طبق معمول زن ذلیل): حق با توئه عزیزم.
بلا دوباره به سمت اتاق ولدی حرکت می کنه و فریاد می زنه:ولدی تو شورت رودلف نبود.ببین تو کمدت آویزونش نکردی؟
ولدی هم با صدایی رساتر از بلا:پیداش کردم .زیر تختم انداخته بودمش!

30 دقیقه بعد
ملت در خانه ریدل در تالار اصلی ایستاده اند و منتظر بلا هستند که حاضر شه.
ولدومورت هم که بعد از پیدا کردن نجینی به عنوان کروات(ببخشید:دراز آویز زینتی ) اون رو به گردنش بسته و همچنین اون 10 تا تار مویی که تازه برای خودش با جادو کاشته رو شونه کرده،فریاد می زنه: بلاتریکس زودباش !نا سلامتی شناسه قبلی لرد بودی هان!
بلا داد می زنه: وایسین ...آهان جورابامو پوشیدم .صبر کنین بولیزم رو انتخاب کنم!
یک ساعت بعد
ملت:
بلا: آهان انتخاب کردم.صبر کنین بپوشمش!
دو ساعت بعد
ملت:
بلا:آهان پوشیدم.الان دیگه شلوارم رو انتخاب می کنم میام!
سه ساعت بعد
ملت:
بلا: فقط یه ساعت دیگه صبر کنین به سر و روم برسم!
چهار ساعت بعد
بلاتریکس بالاخره از پله ها پایین می آید.
گروهی از ملت به همراه لرد جلوی پله ها:
گروهی از ملت به همراه ایوان رو کاناپه ها:
رودلف تنها در وسط سالن:
بلا: من دیگه حاضرم !بریم که دیر شده
------------------------------------------------------
تقاضای نقد این پست فوق ارزشی رو دارم!


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۰:۳۹:۰۹

من یه شبح و�


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۳۱ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
#14
روونا با قیافه ای درهم: من راضیم اما.....
کوییرل: دیگه اما نداره.پس حله دیگه مشکلی نیست؟ همین فردا شب عروسی باشه . خوبه دیگه . مبارک باشه ، ایشا الله به پای هم بمیرین! شما دیگه کاری نداشته باشین .
سالن عروسی هم سالن بزرگ هاگوارتز و برای فردا شب هم عاقد میگم که بیاد.یه گروه خوب موسیقی هم سراغ دارم که حرف ندارن.
کوییرل طوری یه ریز حرف زد که روونا در رودروایسی گیر کرد و نتونست هیچی بگه.
بارون هم که داشت به صحبتهای آن دو گوش میداد داشت از خوشحالی منفجر میشد...
کوییرل به سمت در حرکت کرد .وقتی به انتهای اتاق رسید رو به روونا برگشت و گفت : فردا صبح پرفسور مک گونگال میاد دنبالت .ببرت آرایشگاه ارواح.
کوییرل دستگیره در رو چرخاند و از اتاق خارج شد.بارون هم دنبالش رفت
روونا که از سرعت صحبت کوییرل و زیبایی حرف زدن وی شگفت زده شده بود سرجاش خشکش زده بود و تکان نمی خورد.
حرفی که می خواست به کوییرل رو بزنه کامل کرد: اما من میخوام دخترم زن اون بشه!اون از اون موقع به بعد عاشق بارون شده و مدام داره گریه می کنه!البته هنوز کسی نفهمیده.
روونا: حالا من باید چی کار کنم ؟! چطور این موضوع را به به دخترم بگویم!!
همان شب در تالار راونکلاو
-مادر شما خیلی بدجنس هستین.هیف که تازه شناختمون.
-نه دخترم تو اشتباه می کنی.سوء تفاهم شده.
-من خودم از نیک بی سر شنیدم که میخوای با بارون ازدواج کنی!ولی اون من رو دوست داره!
در همین لحظه هلنا به مادرش پشت کرد و رو به درب خروجی تالار حرکت کرد. هلنا در حال حرکت به سمت در: دیگه جای من اینجا نیس.من میرم به مارتل ملحق شم و بقیه عمرم رو پیش اون باشم...


من یه شبح و�


Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
#15
یا حق...

ملت با خوش حالی دور فردی که طلسم را اجرا کرده بود جمع شدند و در مورد چگونگی اجرای طلسم از او پرسیدند.
و او کسی نبود جز جاگسن که ماسکی به صورتش بود.ماسکی با چهره اژدها.
جاگسن ماسکش را از صورتش برداشت.،پسری 17 ساله با موهای قهوه ای و کوتاه که تمام موهایش رو صورتش ریخته بود و چشمانی آبی که برق تنفر از آنها می بارید. بینی نسبتا کوچک و لبهای متوسطی داشت،روی صورتش هم دو خراش بسیار بزرگ به چشم میخورد که معلوم بود مدتها در میدانهای نبرد(از نوع ماگلی) جنگیده و همچنین با اینکه 17 سال بیشتر نداشت از بدن تنومندی هم بهره میبرد که مطمئنا هیچ با سنش متناسب نبود.
رنگ بدنش اصلا با دیگران شباهتی نداشت. رنگ بدنش سرخابی بود.البته نوعی لباس پوشیده بود که تنها صورتش دیده می شد.
لباسش ردایی مشکی بود از پوست تسترال و بسیار زبر و خشن و
شنل سیاهی هم پوشیده بود و دستکش سیاه هم به دست داشت.
جاگسن دوباره ماسکش را به چهره زد. همه مبهوت به او نگاه می کردند. انگار با یک موجود عجیب و غریب رو به رو شده بودند.
جاگسن از میان جمعیت راهش را باز کرد و به سمت در کلاس رفت.
وقتی از جلوی کسی می گذشت سریع از جلوی راهش کنار می رفت و با ترس خودش را عقب می کشید.چرا که او ورد را روی دست راست ولدمورت اجرا کرده بود ،یعنی ایوان روزیه.
کلاس در سالنی بسیار بزرگ تشکیل شده بود. جاگسن پس از 30 ثانیه راه رفتن در کلاس بالاخره به نزدیک در می رسه که....
دستگیره در چرخانده می شود و لرد ولدمورت وارد می شود.
پشت وی دالاهوف و روزیه.ولدمورت با حالتی بسیار عصبانی که چهره اش را از قبل هم زشتتر کرده بود:چه کسی بود که روی روزیه کروشیو رو اجرا کرد؟ در همین موقع جاگسن ماسکش را از روی صورتش برداشت و چهره اش نمایان شد.
ولدمورت و روزیه بلافاصله با دیدن چهره جاگسن چشمانشان گشاد شد.
گویا او را می شناختند ولی ازکجا؟!
جاگسن ماسکش را در دستش می گیرد و تعظیم می کند: لرد به سلامت باشد.من رو به خاطر اجرای کروشیو ببخشید.
ولدمورت که گویا هم شوکه شده بود و هم عصبانیت دوباره به چهره اش برگشته بود فریاد زد:تو هستی جاگسن؟ چرا برگشتی ؟ تو دیگه عضو مرگخوارها نیستی. دو بار به ما پیوستی و هر دو بار هم بعد از مدت کوتاهی ما را بدون خبر گذاشتی و رفتی.
ولدومورت که عصبانی تر شده بود چوبش را بالا آورد: آواداکدارو
جاگسن هم که از قبل ولدمورت را می شناخت و مدتی مرگخوار بود در مدتی که ولدمورت داشت حرف می زد خود را به انتهای سالن رسانده بود. همین که ورد به جاگسن می رسد با قدرت خاص خود(*شبح واره ای) از ورد جا خالی می دهد و ورد به یکی از آن کارآموزان آخر کلاس برخورد می کند و جان در جان آفرین تسلیم می کند.
جاگسن که دوباره ماسکش را زده بود : لرد من هدیه ویژه ای برای شما آورده ام که شما را شگفت زده خواهد کرد. اگر اجازه دهید آن را نشانتان دهم. جاگسن چوبش را تکان و وردی به زبان می آورد: پرینشن سمپندور. در همین لحظه صندوقی سیاه که آرم اسلیتیرن هم روش هک شده بود ظاهر می شود.
جاگسن : لرد بفرمایند و افتخار دهند جعبه را باز کنند. به نظرم جبران 5 سال نبودم را داشته باشد.
لرد همینطور که به جاگسن نگاه می کند جلو می آید. وردی بر زبان می آورد و صندوق باز می شود.
درون صندوق چیزی نبود جز قدح اندیشه.
جاگسن : این قدح دامبل..
ولدمورت حرف جاگسن رو قطع می کند: خودم می دونم.
و همچنان به قدح و لوله های درون صندوق که مطمئنا خاطرات دامبلدور بودند نگاه می کند...
------------------------------------------------
*شبح واره ها: موجوداتی از موجودات شب هستند که قدرتهای بدنی زیادی دارند. از جمله نیروی جسمانی قوی،سرعت بالا(طوری که می توانند بعد از 10 ثانیه دویدن به خاطر سرعت بالایشان از دید ناپدید شوند)،کندی رشد(یعنی تقریبا هر 5 سال که می گذرد به اندازه یک سال سنشان بالاتر می رود)،طولانی بودن عمر(بیش از 300 سال عمر می کنند.) .
همچنین از خون انسان تغذیه می کنند.خون قربانیهایشان را تا آخر می خورند تا اینکه آنها بمیرند...
همچنین آنها با اشباح برادران خونیشان می جنگند و در جنگ حق استفاده از هیچ سلاح گرم یا تیر و کمان ندارند...
-----------------------------------------------
تقاضای نقد دارم...


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۶ ۱۷:۰۳:۳۳
ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۶ ۱۷:۰۷:۵۶
ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۷ ۶:۳۶:۴۳
ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۷ ۶:۴۸:۱۴
ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۷ ۷:۳۸:۴۰

من یه شبح و�


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۲۱ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
#16
من یه شبح وارم . همون شبح واره تو دارن شان (ارباب شبح واره ها) استیو لئوناردو . اگر کتاب سرزمین اشباح رو خوندین به شماره 1 توجه کنید و اگر نخوندید به شماره 2.
1-من بعد از جنگم با دارن شان نمردم و زنده موندم(عین خود لرد ) سپس انقدر بی توان بودم تا بالاخره یکی از موگولها من رو پیدا کرد و به من آب و غذا داد . من سر حال و پر نشاط شدم که دوباره نیرویم را به دست آوردم. به خانیمان رفتم و مادرم به من گفت که از نوادگان اسلیتیرینم( ) (البته جاگسن اون اسم جعلی و الکی منه )
حالا من به هاگوارتز اومده بودم که درس بخونم خیر سرم که با ارباب لرد ولدومورت مواجه شدم . حالا می خواهم گروه شبح واره ها و مرگخوارها متحد شه تا همه این جادوگران سفید و اشباح نابود شوند.
2-اگه داستان اشباح رو هم نخوندید (زودتر بخونید . خیلی قشنگه)
خوب من یه انسان نیستم . یه موگول هم نیستم . من یه شبح وارم (شبح واره ها با تزریق خون شبح واره می شون . یعنی باید یه خون از یه شبح واره به یه انسان داده بشه. )شبح واره ها از انسانهای معمولی خیلی قویتر و سریعتر هستند و برای زنده موندن به خون نیاز دارند . وقتی خون یه نفر رو می خواهند بخورند . نمی تونند جلوی خودشون رو بگیرند و خون رو تا آخر سر می کشن .

من قبلا عضو اسلیتیرین بودم ...
لطفا من رو به اسلیتیرین برگردونین...
------------------------------------------------

ویرایش:
چرا جادوگران داره خاک می خوره ...
4 سال پیش که ما بودیم نمی ذاشتن یه پست یه ثانیه توی" پاسخهای جدید در انجمن" بمونه!!!
حالا سالی یه پست زده هم نمیشه!!


جاگسن عزیز شناسه شما هری پاتری نیست و مربوط به همون دوران قدیمه، ولی چون این اواخر چند نفر از قدیمی ها با شناسه خودشون برگشتن دوباره به شما دسترسی میدم.ولی معرفی شخصیتتون هری پاتری نبود ها!
بازگشت دوباره شما رو تبریک میگم.
تایید شد!


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۴ ۹:۲۹:۴۷
ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۵ ۷:۰۱:۳۹
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۶ ۸:۴۲:۱۲

من یه شبح و�


Re: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۵:۳۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
#17
به نظر من:
1- بهترین کتاب نبرد با شیاطین نوشته دارن شان:
کتاب خیلی خوبی هست . واقعا یه کتاب تخیلی زیباس که اگه فیلم شه مطمئنا مخاطبانش رو خیلی می ترسون.
2-دومین کتاب خوب سرزمین اشباح که دارن شان نوشته:
کتابیه که خیلی با دنیای واقعی فاصله نداره و فوق العاده هست.
3- سومین کتاب خوب در جستجوی دلتورا نوشته جنیفر رو ملقب به امیلی رودا :
فضا سازی عالی داره و نویسنده خیلی خوب نوشته و توصیفش عالیه ولی متعصفانه سوژه خوبی نداره.


از هری پاتر و ارباب حلقه ها هم خیلی خوشم نمیاد . خوندمشون ولی نویسنده انگار یه جوری نوشته.


من یه شبح و�


Re: بهترين نويسنده در ايفاي نقش
پیام زده شده در: ۵:۲۵ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
#18
من به نوبه خودم به بلیز زابینی رای میدم چون واقعا پستهای زیبایی میزنه . مخصوصا طنزهاش.


من یه شبح و�


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶
#19
بازگشت لرد سیاه ، این بار قدرتمند و مقتدر تر از همیشه

دیروز خبر غیب زدن ایوان روزیه شنیده شد و لرد ولدومورد (ایوان روزیه) این بار قدرتمندتر از همیشه ظاهر گشت. لرد ولدومورد این بار خود را برای حمله ای مخوفتر از همیشه آماده می کند.
ولدومورت گفته:
نقل قول:
بار دیگر این فرصت پیش آمد تا کسانی که به ارتش سیاهی نپیوسته اند نادم گشته و خود را تسلیم این قدرت عظیم کنند.

برای آنانکه که هم اکنون نشان مرگخواری بر سینه دارند درخواست مجدد لازم نیست.ولی کسانی که تازه میخواهند به جمع مرگخواران بپیوندند باید از همان سیستم قبلی پیروی کنند.

زدن دو پست در دو تاپیک "خاطرات مرگخواران" و "خانه ریدل" بر آنان واجب است.پست ها میتواند طنز و یا جدی باشد اما زدن هرگونه پست ارزشی عواقب وخیمی در بر خواهد داشت!

توجه داشته باشید که پست های طنز با ارزشی فاصله بسیار دارند.بعد از زدن این دو پست که در آن ارادت خود را ارتش سیاه اعلام میکنید در این تاپیک پستی حاوی معرفی کامل خودتان و لینک دو پست ذکر شده میزنید.

در صورت مناسب بودن پست هایتان و کامل بودن وفاداری شما نیز به گروه مرگخواران میپیوندید.پس هر چه زودتر برای رستگار شدن اقدام کنید.

طبق این اعلامیه که لرد ولدومورت بیرون داده معلوم می شود که لرد جدید در صدد جذب نیروهای جدید است تا این بار قدرتمندتر از همیشه در میدان نبرد حاضر شود.
با تشکر از توجه شما . خبر گذاری سیاه


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۶ ۱۹:۴۰:۰۰

من یه شبح و�


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶
#20
با اینکه می دونم الان ولدی نداریم ولی درخواست عضویتم رو میدم تا شاید فرجی شه.
نام :جاگسن(استیو)
نام خانوادگي: اون(لئوناردو)
لقب : جاگی
شغل : ارباب شبحواره ها
سابقه عضويت در مرگخوار ها : یه مدت بودیم.
سابقه عضويت در محفل ققنوس : ندارم
هدف ار عضویت : شکست دادن اشباح و سفیدا با کمک لرد.
اینم لینکها:
خاطرات مرگخواران

خانه ریدل

پست های بدی نبود.توی خاطرات مرگخواران یه کم روند پستت تند بود.در کل راضی ام اما فکر میکنم میتونی بهتر از این هم بنویسی.تاییدت میکنم به شرطی که سطح پست هات رو بازم بالاتر ببری.

تایید شد.

اي جاگسن که دوچار دو گانگي شخصيت بودي و نميدوني ه اسمت استيو بود يا جاگسن و همينطور فاميلت با لئوناردو داوينچي نسبت داشت و اگه نداشت به من چه...در هر صورت پيوندت با مرگ خواران مبارک باد به پاي هم پير شين..با تشکر کالين


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۷ ۹:۴۴:۴۸
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۸ ۰:۱۴:۴۶
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۸ ۰:۱۶:۵۸

من یه شبح و�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.