هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (mohsen082003@gmail.com)



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۸:۱۱ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
#11
شناسه:
بنده لارتن کرپسلی هستم.

در کدام ترم های گذشته شرکت کرده اید؟
ترم پیش رو نصفه و نیمه بودم.چند سال قبل هم دو سه ترمی حضور داشتم.

کلاسهای مورد علاقه خود:
من به کلاس زنگ انشا خیلی علاقه مندم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۸:۴۱ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
#12
گاهی به تموم قشنگیای دنیا پشت می کنم و سیاهی توی دلم جوونه می زنه. داشتم فک می کردم چقد خوبه که بعضی وختا ابری نیست، بادی نیست....

از صبح های سرد متنفرم. سرما تا استخون آدم نفوذ می کنه و به تموم امیدای آدم می خنده. چقد لحظاتش بد و ناامیدانه ست.

من به جادوی عشق معتقدم! به موقع هایی که ابری نیست، بادی نیست.

توی تموم رفت و برگشتا، ترس و نفرتا، فقط دنبال یه فضای امن می گردم. فضای ایزوله ی فکری! خیلی توهمش فانتزیه. ولی اگه می شد....

آه! سرما! احساسش از حس حضور دمنتورها بدتره. هیچ وخت از ننه سرما خوشم نمیومد. جدای از اینکه هیچ وخت نفهمیدم ننه ی کیه ... ولی همه ش زیر سر اونه.

حتی حاضرم توی پالاگالوس باشم و در انتظار اینگُراز(انقراض!) ولی توی سرما نباشم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
#13
- بذار لیوانتو برات پر کنم عزیزم! گفتی دقیقاً کارِت اونجا چیه؟

هری در حالیکه دسرهای خوشمزه را بدون وقفه توی دهانش می چپاند، گفت: «اولش گفتن بیا رئیس اونجا شو! منم که می دونی، اصن از ریاست و این قرتی بازیا خوشم نمیاد! گفتم من از همین گوشه موشه ها به مردم خدمت می کنم. خلاصه شدم معاونت راهبردی امور حمل و نقل غیر جادویی!»

جینی ویزلی که در پوست خود نمی گنجید، با خوشحالی آخرین ظرف "پان اسپانیا" را به طرف هری هل داد و گفت: «بخور عزیزم! بخور که باید زودتر بخوابی. خوب نیست آدم اولین روز کارش دیر برسه! » و بعد در حالی که انگشتانش را در هم قفل کرده بود با لبخند به سقف خیره شد و هری می دانست که همین الان در مغز جینی لیست کانتکت ها به ترتیب اولویت مرتب می شوند و تماس های چش درآر (!) زیادی در راه هستند!

و با این فکر، آب دهانش را به سختی قورت داد!

فردایی، صبح کله سحر، محل کار!

هری پاتر در دفتر هماهنگی حمالان نشسته بود و از میان دود غلیظ سیگار به صاب کارش(!) نگاه می کرد.

- حواست باشه! اینجا جادو مادو نداریم! اینجا همه نون بازوشونو می خورن! حیطه ی کاری ما توی دید مشنگاست. اکثر کارگرامونم فشفشه هستن. تو رو هم بخاطر این استخدام کردیم که 10 - 15 نفر اینجا برات ریش گرو گذاشتن. اونم چه ریشایی! بعضیاش توی گاوصندوق هم جا نشدن! خب دیگه چقد حرف می زنی! حرف بسه! برو خودتو به سرپرست حمالا معرفی کن. "نظر قلی" خودش توی کار راهنماییت می کنه. البته باید روی فهمیدن لهجه ی افغانی کار کنی تا بتونی باهاش ارتباط برقرار کنی. یه نکته ی دیگه! کارگرای اینجا نون رو توی نوشابه تیلیت می کنن! آخرین کسی که توی دوغ تیلیت کرد نونشو، کسی دوباره ندیدش! ... اه! چقد حرف می زنی! برو دیگه به حمالیت برس!

هری: « :worry: »


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۲
#14
دالان های مخوفِ زیر خانه ی ریدل! سیاهی قیرگون آنجا ترس را بر دل شجاع ترین اشخاص هم دیکته می کرد. نورهای نوک چوبدستی توسط تاریکیِ پلید آن فضا بلعیده می شدند. صدای سقوط یک قطره ی آب همانند کوبیدن پتک به گوش می رسید و گویی تا ابد انعکاس صدایش ادامه داشت. راهروها چنان تنگ بودند که دو نفر به زحمت در کنار هم حرکت می کردند.

طبق گفته ی اسنیپ، مساحت این زیرزمینِ پر پیچ و خم، چندین برابر بیشتر از زیربنای خانه بود و در واقع نقشه ای که او در اختیار داشت تنها شانس این گروه کوچک برای رسیدن به زیر خانه بود.

پس از چند دقیقه که به نظر چند ساعت می رسید، اسنیپ متوقف شد و همه به تبعیت از او ایستادند.

- همینجاست!

رون که با هیجان آب دهانش را قورت می داد، گفت: «اینجا که چیزی نیست!»

اما چشم جادویی مودی روی هدفی متمرکز شده بود و چند قدم جلوتر راه پله ای سنگی نمایان شد که به یک دریچه ی کوچک ختم می شد.

یاران قسم خورده ی محفل که جانشان را برای این ماموریت خطرناک کف دستشان گرفته بودند، وارد اتاق بالای دریچه شدند. اتاقی که در آن تنها یک مشعل روشن بود، ولی برای آنها که از آن تاریکی دهشتناک می آمدند، مثل روز روشن بود!

صدای قدم هایی باعث شد تا همه چوبدستی هایشان را آماده کنند. مودی با چشم جادویی اش نگاهی به پشت در انداخت و یک انگشتش را بالا گرفت تا به همه بفهماند فقط با یک مرگخوار طرف هستند.

فلور دلاکور، از همه جا بی خبر وارد اتاق شد و قبل از این که چیزی ببیند با فریاد "اینکار سروس" از طرف مودی طناب پیچ شد. الستور مودی که به چشمان گرد شده و متعجب فلور نگاه می کرد، گفت: «ازت یه سوال می پرسم و یه جواب می خوام! اگه جواب مورد نظرمو نگیرم ... بدون تعلل می کشمت. حتماً سوابق منو می دونی، مگه نه!؟»

فلور که در محاصره ی چهار محفلی، چاره ای برای خود نمی دید، آب دهانش را قورت داد و سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.

- چطور باید وارد زمین بازی بشیم؟

فلور به لکنت افتاد. می دانست عاقبت خیانت به لرد سیاه چه می تواند باشد. اما وقتی دید چوبدستی مودی بالا آمد و سینه اش را نشانه گرفت، لب به سخن گشود: «اتاق سوم از سمت چپ. یه مجسمه ی عنکوبوت سیاه اونجاست. لمسش کنین...»

- همین!؟ یه رمزتازِ ساده؟

- آره ... لرد سیاه هیچکدومتونو زنده نمی ذاره! همتون همین الانم مردین!

و بعد از این حرف قهقه ای سر داد!

مودی با صورتی بی حالت به او نگاه کرد و بعد ورد شوم را به زبان آورد. لحظه ای بعد، فلور دلاکور مرده بود.


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۳۰ ۲۱:۱۴:۳۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#15
توی این رنک، من رای خودمو به مروپی گانت می دم و حضورش رو برای تازه واردا غنیمت می دونم. البته ایشون شایستگی لازم برای تمام رنک ها رو دارن.


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#16
رای دادن توی این تاپیک همیشه سخت بوده. مخصوصاً الان. من خیلی از خوندن پست های تد، مروپی، دامبل(وزیر دیگر) و لرد لذت می برم همیشه و همه شون کسایی هستن که کارشونو بلدن.

ولی چاره ای نیست! باید انتخاب کرد...

تد ریموس لوپین


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#17
کسی که به نظرم تمام شئون ایفای نقش رو خوب درک می کنه و من حتی پست های غیر رولشو با لذت می خونم. بهترین اتفاق دو ماه اخیر جادوگران به نظرم بازگشت پروف بود.

پس با احترام رای خودمو تقدیم می کنم به:

آلبوس دامبلدور


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
#18
الادورا اکنون از زمان زنده بودنش هم بیشتر احساس سرزندگی می کرد. از زمانی که ارواح مزاحم را از خود رانده بود و از همه مهمتر، از زمانی که غصه ی وضعیتی که در آن گرفتار شده بود را می خورد، مدتها می گذشت. دائماً به خود امیدواری می داد که بلاخره تاثیر این جادو تمام می شود و به شکل طبیعی اش برمی گردد. پس بهتر بود از موقعیت فعلی اش نهایت استفاده را می برد. او توانسته بود با فشردن قلب دالاهوف از درون سینه اش، او را به دنیای مردگان بفرستد!

احساس برتری می کرد و حتی فکر کردن به این که به سراغ لرد ولدمورت هم برود، برایش ممکن می نمود!

اما حالا به هدف پیش رویش فکر می کرد. جیمز سیریوس پاتر. چقدر از خاندان پاتر متنفر بود. حداقل الان می توانست جان یکی از آن ها را بگیرد. پس به سمت جیمز روانه شد و تنها چند قدم تا لذت کشتن او مانده بود که با صدایی که انتظارش را نداشت متوقف شد!

- الادورا بلک! مثل اینکه داری از این وضعیت لذت می بری!

به سرعت دور زد و رو در روی صاحب صدا قرار گرفت. باور نکردنی بود! او در این چند روز فهمیده بود که روح تمام مردگان به سمت دنیایی نورانی و ترسناک مکیده می شوند. اما اکنون روح لارتن کرپسلی در برابرش بود و لبخندی تلخ بر لب داشت.

- ولی مگه تو نمردی؟ چطور تونستی برگردی!؟

- اوه الا! وجود من و تو توی این وضعیت نظم طبیعتو بهم زده! حدسم اینه که زهر مانتیکور هم تاثیر مشابهی روی من داشته.... به هر حال! اگه فکر کردی بهت اجازه می دم که به دوستام نزدیک بشی کور خوندی!

الادورا با خشمی باور نکردنی جیغ کشید و به سمت لارتن حمله کرد. دو روح با دست خالی گلاویز شدند و روی زمین غلت می زدند. توان لارتن به وضوح بیشتر بود و در حالی که گلوی الادورا را می فشرد او را روی زمین میخکوب کرد.

در همین لحظه خرگوشی سفید رنگ و کوچک کنار دست لارتن پدیدار شد. جانور از همه جا بی خبر مشغول بو کشیدن هوا بود که فکری به ذهن لارتن خطور کرد. ابتدا به آرامی دستی به سر حیوان کشید. خرگوش چیزی حس نمی کرد و عکس العملی نشان نداد.

- منو ببخش دوست کوچولوی من!

ناگهان دستش را به داخل سر جانور برد و مغزش را فشرد. در کسری از ثانیه خرگوش بی جان شد و روحش از بدن خارج شد و لارتن به مسیر مکیده شدن روح به درون نور جادویی نگاه کرد. الان وقت تعلل نبود. بدن نیمه جان الادورا را بلند کرد و بدون توجه به جیغ های گوش خراشش، او را به سمت منبع نور پرتاب کرد! الادورا به درون نور کشیده شد و صدای جیغش هم دیگر به گوش نمی رسید.

نقشه اش عملی شد بود! الادورا برای همیشه رفته بود! می دانست خودش هم باید برود، اما .... اما شاید می شد قبل از رفتن کارهایی را به انجام برساند. از این فکر لبخندی زد. باید بازی را تمام می کرد....


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
#19
پروف

الان دیدم اسم این تاپیکو به اسم اوریجینالش تغییر دادی! اشک تو چشام دلمه بسته!

حالا که تا اینجا اومدم و واسه اینکه این پست اسپم محسوب نشه، این پست ارزشی ما رو بنقد لطفاً!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
#20
یک پست ارزشی می نوازیم! باشد که چراغ راه ارزشیان باشد!
__________________________________________

همه ی بر و بچ محفل توی هال جمع شده بودن و آماده ی سفر به نارگیل بودن. مودی با هیجان دستاشو بهم مالید و گفت: «خب! کی تا حالا رفته نارگیل؟ بلاخره یکی باید این آپاراتو رهبری کنه!»

ملت محفل:« »

- مث اینکه آپارات کنسله! جارو هم که به تعداد کافی نداریم. پیشنهاد!؟

ناگهان صدای یه ترمز خفن از دم در خونه ی بلک ها به گوش رسید و لحظاتی بعد لارتن در آستانه در ظاهر شد که خودشو بندازه توی داستانِ سوژه و گفت: «What's up, guys!? »

دقایقی بعد...

همه ی محفلیا به مددِ(!) طلسم افزایش جا توی ماشین لارتن سوار شده بودن و بعد از کلی دعوا که کی جلو بشینه، چند تا از محفلیا با موهای کنده شده و جای پنجه روی صورتاشون، عقب نشستن و مجبور شدن صندلی جلو رو به تد تقدیم کنن!

لارتن که کلی احساس سرزندگی می کرد که بلاخره تونسته بقیه رو راضی کنه که مینی ماینر نارنجیشو به رسمیت بشناسن، ماشینو روشن و کرد و دکمه ی پخش استریو رو فشار داد!

گرمیه دستای تو رو می خوام.... تو رو می خوام، تو رو می خوام، تو رو می خوام!


تدی با ناخشنودی دکمه ی next رو فشار داد!

Oh, come on and take me to the other side!


لارتن که عینک دودیشو تنظیم می کرد، توضیح داد: «این سی دیا جدیده! محصول کارخونه ی برتی باتزه! »


ساعتی بعد، نارگیل، توی اتاق صورتیِ جیمز

جیمز: «نه نمیام! من دارم می رم دانشگاه مشنگی تد. دیگه دستم به چوبدستی و یویو نمی ره! اینجا کسی به یویو اعتقاد نداره! اینجا همه ش تو روزنامه می خونیم نهنگا خودکشی کردن! ....... اما بازم اینا بهتر از محفلِ پرسی اوریِنتِده!(percy oriented!

تد: «دارم بهت می گم پروف برگشته! پرسی توی افق محو شده!»

- ولی من کلاس ریاضی مهندسی دارم!

-

دقایقی بعد تدی و جیمز که بوق زده بودن به قانون های "دو نفر جلو ممنوع" و "بستن کمربند ایمین الزامیست" و کلاً تو جیگرِ هم نشسته بودن! (این اصطلاح کاملاً شیرازیست!)

مقصد بعدی جزیره ی طوطی بود...


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.