هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷
#11
سلام

من عضو تازه واردم آلزایمر هم دارم یادم نمیمونه چی شد ... میشه یکی یه خلاصه تا اینجای تاپیک بزنه ؟!؟؟


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۲:۴۵:۱۷
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۲:۵۸:۴۵
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۲:۵۹:۱۱
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۳:۰۸:۰۲
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۳:۵۰:۲۱
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۴:۰۹:۵۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۵:۰۹:۳۴
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۶:۱۹:۲۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۸:۳۲:۴۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۹ ۱۹:۰۵:۴۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
#12
جسیکا - جیسون - پیوز

جیسون داشت به سمت مرغ طوفان میرفت که یک لحظه برگشت : « میگم جسیکا ... ما اصن چطوری سر از اینجا در آوردیم ؟ »

جسیکا چشم غره ای رفت و گفت : « تو پست نزدی و من و پیوز مجبور شدیم سوژه رو ژانگولری جلو ببریم ... »

- « آهان متوجه شدم ! »

سپس جیسون دوباره به سمت مرغ طوفان برگشت که داشت خر و پف می کرد و با هر خررررر اون پرهای هر مرغی می ریخت و با هر پففففف اش طوفانی به پا می شد و کاملا میشد فهمید چرا اسمش مرغ طوفانه ...

جیسون خیلی آرام پاهای بزرگ مرغ را بلند کرد و به زیر بدن او خزید، و دستش را دراز کرد تا یکی از بزرگترین پرها را از زیر شکم او بکند، در همین لحظه ناگهان سکوت عجیبی کل غار را فراگرفت. چند ثانیه طول کشید تا جیسون بفهمد سکوت به علت قطع شدن خروپف مرغ است، و همین چندثانیه کافی بود تا مرغ که تازه بیدار شده بود حضور یه موجود مزاحم را زیر بدنش حس کند.
مرغ طوفان روی پاهایش ایستاد و با چشمان سرخ رنگی به جیسون خیره شد. جیسون در جای خودش خشک شده بود. چند ثانیه به مرغ طوفان خیره شد، بعد سرش را برگرداند و با چهره ای وحشت زده درون دوربین خیره شد( )، و بعد از چند ثانیه دوباره به مرغ طوفان نگاه کرد و گفت : « Mama ... » (با لحن جوجه‌هه توی تام و جری بخونید ) سپس بلافاصله لب هایش را روی پستان های مرغ گذاشت و شروع کرد به شیر خوردن !!!

جسیکا : (اون دومی پیوزه البته در جسم جسیکا)

مرغ طوفان کمی گردنش رو کج کرد و با گیجی به جیسون نگاه کرد (و احتمالا با خودش فکر کرد من که جوجه نداشتم)، ولی از اونجایی که ضریب هوشی این گونه جانوری، از تیره سیمرغ سانان، رسته ققنوسیان کمتر از یک راسوئه حتی و اندازه مغزشون از مغز گردو هم کوچیکتره (ببینید پست من جنبه آموزشی هم داره ) بعد از چند ثانیه زبان بلندش را از بین منقارهایش در آورد و شروع به لیس زدن جیسون کرد. سپس توجهش به جسیکا که هنوز در حالت ایستاده بود جلب شد و فکر کرد اون هم جوجشه و اون را هم لیس زد.

جسیکا :

چند دقیقه بعد، مرغ طوفان بلند شد و با چنگال های قدرتمندش هر دو جوجه اش را بلند کرد تا ببرد به آنها غذا بدهد، در حالی که جیسون هنوز داشت شیر میخورد و جسیکا سعی میکرد در حالت معلق بین زمین و هوا یک پر از این مرغ را برای مسابقه بکند. مرغ طوفان در حالی که آن دو نفر از پشت یقه شان از چنگال هایش آویزان بودند به سمت جنگل های خوفناک جادویی پر زد و در میان خورشید غروب، چون نقطه ای سیاه در زمینه نارنجی رنگ، در افق محو شد. مجلس ختم آن دو بزرگوار فردا در محل مصلای هاگزمید برگزار خواهد شد ... وسیله ایاب و ذهاب هم موجود است ...



هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶
#13
جسیکا - جیسون - پیوز


- بیا دیگه پدر جان ...

پیوز داشت لنگان لنگان با عصایش خودش را به سمت جلو هل می داد تا به آنها برسد. جیسون درحالی که از شدت عصبانیت قرمز شده بود زیر لب گفت : « باز شروع شد ... همش باید این پیرمرد رو دنبال خودمون بکشیم ... »

جسیکا رو به جیسون برگشت و با عصبانیت گفت : « این پیرمرد حق زیادی به گردن هممون داره ... کاش داورای مسابقه میدونستن تو اصلا روحیه کار تیمی نداری ... حتی هنوز یه پست هم نزدی »

جیسون سری به نشانه تایید تکان داد و گفت : «خیلی خوب ... باشه ... تو زیر اون بغلش رو بگیر من اینطرف رو میگیرم و کولش می کنیم ... »

جیسون دست پیوز را بلند کرد و روی شانه اش انداخت و جسیکا در طرف دیگر همین کا را کرد، سپس هردو کمی فشار وارد کردند تا او را بلند کنند، اما بلافاصله دست پیوز در بدن آنها فرو رفت و از وسط سینه هایشان بیرون زد. جیسون به صورت و جسیکا به صورت در آمدند.

- خوب ظاهرا نمیتونیم حتی کولش بکنیم ...

جیسون این را با عصبانیت گفت و لگدی به سنگی که روی زمین بود زد! سنگ با سرعت پرتاب شد و چندین متر آنطرف تر قااااااارررت به چیز طلایی رنگی برخورد کرد و هردو باهم تاالللااااپ به زمین افتادند. جسیکا پرسید : « اون چی بود ؟!؟»

جیسون با هیجان جواب داد : « نکنه مرغ طوفان بود ؟ »

سپس به سمت محل برخورد سنگ به موجود طلایی رنگ حرکت کرد. جسیکا پشت سرش فریاد زد : «صبر کن، باید پیوز رو هم با خودمون ببریم ...»

جیسون :

پیوز آرام با عصا خودش را جلو کشید، تابی به سبیلش داد و گفت : « من یه فکری دارم ... درسته من یه روح پیرم، ولی میتونم درون جسم شما هلول کنم و انرژی جوونی شما رو داشته باشم !»

جسیکا کمی ترسیده بود، با نگرانی به جیسون نگاه کرد. جیسون مثل هر ریونکلاوی خردمند دیگری، کمی فکر کرد و گفت : « فکر نمیکنم امتحانش ضرری داشته باشه ... »

پیوز جلوی دو عضو جوان هاگوارتز قرار گرفت. سپس چشمانش را بهم فشار داد و لب هایش را بست و لپ هایش باد کرد و دستانش را مشت کرد و شروع به زور زدن کرد! آنقدر زور زد که هر لحظه احتمال میرفت خودش را راحت کند و بقیه را ناراحت ... اما درست لحظه که جیسون و جسیکا منتظر بودند پیوز یا منفجر شود یا تلنگش در برود، روح پیر شروع به پهن شدن کرد، و عرض بدنش آرام آرام آنقدر زیاد شد که به اندازه عرض بدن دو انسان عادی بود. سپس آرام با عصا خودش را جلو کشید و وارد بدن دو جادوگر جوان شد، نور زرد رنگی برای لحظه ای درخشید و سپس پیوز ناپدید شده بود.

جسیکا: « خوب به نظر خوب میاد !»
جیسون: « خوب به نظر خوب میاد !»

هردو جادوگر بهم نگاه کردند. هیچکدام این جمله را نگفته بودند ولی جمله از دهان آنها خارج شده بود. جیسون گفت : « فکر کنم وقتی اون حرف بزنه از جسم ما استفاده میکنه»

جسیکا با تردید گفت : «من نگرانم برای بقیه کاراشم از جسم ما استفاده بکنه»


- حدستون درسته فرزندانم ... حالا پیش به سوی پر مرغ طوفان !
- حدستون درسته فرزندانم ... حالا پیش به سوی پر مرغ طوفان !

و سپس دست ها و پاهای جسیکا و جیسون، خارج از اختیار خودشان شروع به حرکت کرد، و آنها به سمت محلی که موجود طلایی سقوط کرده بود می دویدند ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
#14
جسیکا و جیسون و پیوز (بزرگ خاندان)


- بیا دیگه پدر جان شب شد !!

پیوز در حالی که عصایش را در هر حرکت تاب بزرگی می داد، سعی میکرد لنگان لنگان خودش را به جسیکا و جیسون برساند، و هر چند دقیقه که خسته میشد، می ایستاد، سبیل سفیدش را تاب میداد و کمی نفس تازه می کرد. جیسون و جسیکا هربار با ناراحتی او را به دنبال خودشان می کشاندند.

وقتی تقریبا نزدیک مسئولین برگذاری مسابقه رسیده بودند جیسون رو به جسیکا گفت : « مجبور بودین این پیر خرفت رو بیارین ؟ »

پیوز که گوش هایش سنگین شده بود پرسید : « چی؟ »
جسیکا چشم غره ای به جیسون رفت و با صدای بلند گفت : « جیسون میگه خیلی خوشحاله که با شما هم گروه شده پدر جان ... »

سرانجام به مسئولین برگزاری مسابقه رسیدند. جسیکا جلو دوید تا آیتم انتخابیشان را اعلام کند : « شاخ تک شاخ مال ما ... شاخ تک شاخ مال ما ... »

ناظرین رو به دای کردند و گفتند :
نقل قول:
- باشه ولی چیزی که شما باید بیارین دنده تستراله. نه کباب دنده!

سپس رو به جسیکا برگشتند:« و شما ... تنها چیزی که باقی مونده "پر مرغ توفانه" ... شاخ تک شاخ رو همون اول گرفتن ... بعضی از شرکت کننده ها حتی دارن با یافته هاشون بر میگردن » (نگاه عاقل اندرسفیهی به دای و سوزان می کند)

جسیکا برگشت و با ناراحتی رو به پیوز گفت : « دیدی دیر شد ... من شاخ تک شاخ رو میخواستم ... »
و در حالی که کاملا پروانه ای شده بود گفت : تک شااااخ ... سپس بالهای رنگارنگش را باز کرد و پر کشید و رفت

پیوز : حالا طوری نشده که، چی رو باید پیدا کنیم ؟

جیسون : پر مرغ توفان رو ...

پیوز : مرغ طوفان ؟!؟

جیسون : نه پدر جان سمعکت رو بزن ... میگم مرغ توفان !!!

پیوز : من که زبون (رسم‌الخط؟) شما جوونا رو نمی فهمم ... مرغ توفان مگه بختیار نبود ؟

- کی ؟!؟؟؟!

- بختیار ... قبل از اینکه کالین کریوی وزیر بشه و حکومت آسلامی جادوگری درست بکنه ... بختیار نخست وزیر حکومت طاغوتی دراکو مالفوی بود ... و به خودش میگفت مرغ توفان !!

- پدر جان من فکر کنم شما دارین تاریخ دنیای جادوگری و ماگلی رو با هم قاطی میکنید !

- نه پسرم ... من که این موها رو توی آسیاب بی رنگ و شفاف نکردم، حاصل یه عمر روح بودنه ...

جسیکا که عمر پروانه ای بودنش تموم شده (چنانکه شاعر می فرماید: گفتمش احوال عمر ما چه باشد ، عمر چیست ؟ / گفت : یا برقیست یا شمعیست یا پروانه ای ) میاد کنار پیوز و میگه : « دیگه این بحثا بسه ... باید یه فکری بکنیم ... »

جیسون : «تو کجا بودی ؟»

جسیکا جواب داد : « پر کشیدم بین گلهای رنگارنگ ... ولی ببین ... آفت هاشون چسبیده بهم » و سعی کرد حشرات ریز بی شماری که روی بدنش بود را با دست بتکاند ...

پیوز گفت : « خیلی خوب ... حالا کجا میشه مرغ توفان پیدا کرد ؟!؟»



ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۸ ۱۴:۰۸:۳۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
#15
“Harry, suffering like this proves you are still a man! This pain is part of being human —”
“THEN — I — DON’T — WANT — TO — BE — HUMAN!” Harry roared.”

دامبلدور : « هری، رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی! درد بخشی از انسان بودنه!»
هری غرید : « پس من نمیخوام انسان باشم !!»





هیچوقت اینو فراموش نمیکنم. از کتاب محفل ققنوس و پس از مرگ سیریوس !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#16
پیوز در حالی که سبیل سفیدش را تاب می داد لنگان لنگان از وسط دیوار وارد خانه ریدل شد و به سمت اولین اتاق رفت که روی در آن نوشته بود : «واحد جذب و استخدام»

پیوز : « من اومدم عضو بشم !!! »

خانم جوان و جذابی که پشت میز نشسته بود نگاه گذرایی به روح پیر انداخت و گفت : «چرا داد میزنی پدرجان؟»

- « ببخشید دخترم گوشم سنگینه درست نمیشنوه ... اومدم عضو بشم !»

بلاتریکس نگاه دقیقتری به پیوز انداخت و گفت : « تو پیوزی ... تو یه زمانی ناظر محفل بودی !»

پیوز جواب داد : « میدونم دخترم ... الان ولی دیگه پیر شدم، یه عضویت ساده کافیه ... »

- « پدر جان این فرم عضویته ولی کسی که اینو پر بکنه عضو مرگخوارانه !»

- «جزء بندپایانه ؟!؟»

- «نه میگم کسی که اینو پر بکنه محفلی نیست !»

- «منطقی نیست ؟!؟ ... نه دخترم من چهارتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم میدونم منطقیه !»

بلاتریکس که مستاصل شده بود فرم را روی میز به سمت جلو هُل داد تا پیوز آن را پُر کند.

پیوز : «من پیر شدم دخترم چشمام نمی بینه دستمم میلرزه ... خودت زحمتش رو بکش!»

- « آخه مگه روح پیر میشه ؟ »

- «مگه جن خونگی وزیر میشه ؟!؟ مگه دختر ولدمورت شهردار لندن میشه ؟»

بلاتریکس که کاملا قانع شده بود،قلم را برداشت و به سراغ سوالات فرم عضویت رفت.

- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!

- یادش بخیر دخترم ... من همیشه یک عضو وفادار هافلپاف بودم. مدت کوتاهی بعد مرگم که روح شدم، در بدن مورفین گانت هلول کردم و زمان خیلی خیلی کوتاهی مرگخوار بودم. اما بعد راه درستی و انصاف رو یاد گرفتم و در یک زمان بسیار حیاتی که محفل سرپرست نداشت، ناظر محفل شدم ... الان هم اومدم راهم رو ادامه بدم ...

- پدر جان مطمئنی برای عضویت در مرگخوارا اومدی ؟؟!؟ به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیه؟

- دخترم میبینی که من پیرم و حافظم درست کار نمیکنه ... آی آی آی ... همین دیروز میخواستم برم پاتیل درزدار اشتباهی رفتم پاستیل پُرزدار ... ولی تا جایی که یادمه بزرگترین تفاوتشون توی میزان موئه ... اگر باهم قاطیشون بکنن دوتا آدم با میزان موی عادی ازشون در میاد !!

بلاتریکس حرف های پیوز را نوشت، آهی از سر عصبانیت کشید و ادامه داد : « مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟ »

- مرگخواران ... من اصن از مرگخواران خوشم نمیاد ... پیر شی دخترم، مهمترین هدفم اینه که این سال های آخر عمر با عزت بمیرم ...

بلاتریکس سرانجام داد زد : پدر جان بهت گفتم اینجا عضویت مرگخوارانههه

- اوه اوه اوه ... ببخشید مزاحم شدم ...

و درون یکی از دیوار ها ناپدید شد ...


=== ده دقیقه بعد-همان مکان ===


پیوز : « من اومدم عضو بشم !!! »

بلاتریکس نگاهی رو به پیوز که کاملا مشخص بود اصلا مراجعه قبلی اش را به یاد ندارد کرد، صورتش از عصبانیت قرمز شد، چوبدستی اش را بیرون کشید و فریاد زد : کروشیو !

پیوز آه خفیفی از سر درد کشید، کمی خم شد و زانو هایش را مالش داد و گفت : « قدر جوونیت رو بدون دخترم ... آرتروز زانو امون آدم رو میبُره ... گاهی طوری درد میگیره همه بدنم تیر میکشه ... »

بلاتریکس در وضعیتی بین بُهت و ناامیدی سرانجام با حالت تسلیم شد و فرم مچاله شده را از زیر میزش بیرون کشید : «به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.»

- رز زلر : جوان ناکام

- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

- از راه ایمان و تقوا و عمل صالح ... دخترم همیشه عمل صالح رو توی زندگیت سرلوحه خودت قرار بده ... یه عمر تجربه اینو به من پیرمرد نشون داده ...

بلاتریکس که دیگر داشت تحملش تمام میشد با عصبانیت و حرص، و با دندان های فشرده بهم من من کنان پرسید : « در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟ »

- من اصن طرفدار رفتار ماشینی نیستم ... !

- رفتار با نجینی !!

- رفتار نانجیبی ؟!؟ استغفروالمرلین !!

- رفتار با ناجینی ... ولش کن اصن ، بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

- بهشون بگیم دوستشون توی بخش اسرار وزارت سحر و جادو گیر افتاده ...

- به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

- به نظر من دامبلدور با اون همه مو و ریش و اون بینی عقابی حقشو خورده ...

- یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

- از نیش مانتیکور ؟!؟ بیشتر توی معجون سازی استفاده داره ...

بلاتریکس اینبار حتی به خودش زحمت نداد پیوز را اصلاح کند ... زیر فرم را تاریخ زد و با عصبانیت گفت : « در صورت تایید لُرد سیاه، نتیجه بررسی ها طی دو الی چهار روز کاری به اطلاع شما خواهد رسید ... »

پیوز تاب دیگری به سبیل سفیدش داد، سرش را به نشانه تشکر تکان داد و به سمت یکی از دیوار های خانه ریدل ها رفت و در آن محو شد ...




پدر جان(!) يه گوشه بشينيد و دست به هيچ چيز نزنيد. جغد فرستاديم به محفل تا بيان دنبالتون...

گروگانـ... چيز... مهمونمون رو به داخل راه بديد!

تاييد شد!


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۳ ۲۱:۱۷:۴۹
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۳ ۲۲:۲۰:۳۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶
#17
همه داشتند به حشراتی که درون هم وول می خوردند نگاه می کردند که ناگهان تصویر تکه تکه شد و شروع به پرش کرد.
رز پرسید : « عه چی شد ارباب ؟»
- « کار محفلی هاست، تازگی ها پارازیت میندازن ... »

گویل گفت : « پارازیت ؟ عوضیا ... »
رز : آره شنیدم خطرناکم هست ...
ریتا : میگن سرطان زاست، خودم چند روز پیش یه گزارش دربارش توی پیام امروز نوشتم
- نه بابا بیخودی میگن، علم پزشکی هنوز نتونسته هیچ خطری در امواج پیدا بکنه ...
+ ولی من شنیدم برای پوست خیلی خطرناکه ...
= اوا خدا مرگم خواهر، پوستم خراب نشه ...

- خفقان !!!

-

لرد ولدمورت دستش را با فیگور فکر کردن درون موهایش فرو برد، ولی بعد یادش اومد که مو نداره در نتیجه دستش را در ردایش فرو برد و گفت : « ریتا تو بیا دستت رو بذار، شاید کانال رو عوض کنیم درست بشه ... » سپس دستش را از ردایش بیرون کشید و دستش چون خورشید تابان می درخشید. (آیا نشانه ای بیشتر از این میخواهید ؟)

ریتا در حالی که از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید، شروع به دویدن به سمت انتهای میز جایی که لرد و گوی قرار داشتند کرد و در حال حرکت با استیل ورزشکاری به همه کسانی که نشسته بودند های فایو ( hi5 ) میداد !

چک! چک! چک! چک! دنگشدسیسیلکتسانشپبخ!!

( اون آخری صدای های فایو ریتا با پیوزه که به علت روح بودن پیوز دستش از وسط بدن اون رد شد و روی زمین شتک شد !)

لرد ناگهان رو به پیوز کرد و گفت : تو اینجا چه میکنی گستاخ فرومایه ؟

پیوز تابی به سبیل سفیدش داد و گفت : «من نویسنده پستم، می تونم هرجای دلم بخواد خودم رو وارد کنم ! » سپس در حالی که لبخند پیروزمندانه ای میزد وارد یکی از دیوار های خانه ریدل ها شد و از نظر ها ناپدید گشت ...

ریتا خودش را به زحمت از روی زمین جمع و جور کرد، عینکش را که لای شاخه های رز گیر کرده بود برداشت و به چشم زد، یکی از قلم های پرش را از توی گوش لرد ولدمورت بیرون کشید (!) و به سمت گوی رفت و دستش را روی آن گذاشت ...

گوی ابتدا خاکستری شد، سپس داغ شد و با رنگ سفیدی شروع به درخشیدن کرد و در نهایت به رنگ قهوه‌ای سوسکی درآمد ! ولدمورت و ریتا هردو صورتشان را به گوی نزدیک کردند تا تصویر آینده ریتا را بهتر ببینند ... لبخندی حاصل از رضایت روی صورت ریتا بود تا اینکه بعد از چند ثانیه، ناگهان جیغ زد : « اِوا خدا مرگم !! »

صورت ریتا قرمز و سرشار از خجالت، و صورت لرد ولدمورت آمیخته با حس انزجار بود ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۳ ۱۶:۲۹:۴۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶
#18
بسم رب الهاگوارتز

مدیریت محترم ایفای نقش،
با سلام و عرض احترام

با توجه به اینکه کاربر پیوز بیش از یک ماه و نیم از آخرین فعالیتش می گذرد، بنده، پیوزبین‌الهلگا خواستار برگشتن تمامی امتیازات مربوط به این شخصیت به اینجانب می باشم.

به پیوست، معرفی شخصیت من برای جنابعالی ارسال می گردد ...

و من المرلین توفیق ...

<><><><><><><><><><><><>

نام: پیوز
نام وسط: پیوز
نام خانوادگی: پیوز
نام مستعار : پیوز
نام جعلی : پیوز
نام ایفای نقش: پیوز
نام پدر: پیوز سینیور ()
نام مادر: پیوزه !!
سن: زیاد
پاترونوس : فحشه ؟ خودتی
وضعیت خونی: HIV+
چوبدستی ها!: چوب رز ، مغز ریسه قلب اژدها، هفت اینچ
گروه: هافلپاف
کوییدیچ: همیشه به عنوان دروازه بان بازی میکردم تا وقتی بعد از مرگم تبدیل به یک روح شدم ، این حقیقت که توپ از بدنم عبور میکرد باعث شد به مهاجم تغییر پست بدم

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:


کیه که پیوز رو نشناسه ! یک روح که بدنش نسبت به بقیه روح ها پر رنگ تر و صورتش از بقیه موذی تره !! از زمان حیاتم چیزی یادم نیست فقط یادمه که کل عمرم رو صرف خدمت به گروهم یعنی هافلپاف کردم. بعد از مرگم به خاطر احساس تعلقی که به هافلپاف داشتم به صورت یک روح سرگردان توی هاگوارتس و تالار هافلپاف موندم. اون زمان ها هافلپاف برای خودش ابهتی داشت ولی بعد کم کم تبدیل به مهجور ترین گروه هاگوارتز شد. همین باعث شد به صورت یک واکنش دفاعی ناخودآگاه احساس تعلق و از خودگذشتگی من به بچه های هافل، برای بچه های بقیه گروه ها به صورت آزار و اذیت و شوخی های زننده بروز بکنه. پیوز به طور کلی قلب پاکی داره و بخصوص برای اعضای گروهش یعنی هافلپاف، همیشه اونه که حاضره و هرکاری از دستش بر بیاد میکنه، ولی علاقه شدیدی هم به خرابکاری و شیطنت داره! آماده برای پرت کردن گلوله های جوهری ! همیشه آماده کمک به دوستاش و هافلپافی ها ! فداکار و شوخ طبع !به شدت بیناموسم و زیر دست بورگین بزرگ در تمام فنون بیناموسی توانا شدم ! با کمک لودو بگمن فنون سرپرستی تالار را آموختم و در جوار دنیس کبیر در نظام فمینیست جادوگری سر بلند کردم ! من بهترین دانش آموز تازه هافل بودم ! وقتی سال اول بودم تونستیم هافلپاف رو برای اولین بار قهرمان هاگوارتز کنیم ! بعد ها هم که ارشد گروه شدم هافلپاف با کمک های من قهرمان کوییدیچ شد ! تمام سعیم رو کردم که برای هافل مفید باشم ! تمام تلاشم رو کردم که برای دوستام رفیق خوبی باشم !! تمام تلاشم رو کردم و هرچی بودم ، بهترین چیزی بود که میتونستم باشم ! شاید یک نواده واقعی هلگا ...

تایید شد.
خوش بازگشتید!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۱ ۱۶:۴۸:۴۱

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: بهترين فن فيشكن هري پاتري كه خوندي چي بوده ؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳
#19
من عاشق هری پاتر و هفت سنگ جادویی بودم ...

توی وبلاگ هری پاتر2000 منتشر میشد !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳
#20
بسم الرب الجادو و با سلام و درود خدمت روح پاک هلگا هافلپاف کبیر بنیانگذار معظم مدرسه هاگوارتز و کلیه مدیران و گردانندگان سایت و دوستان عزیز جادوگر، نیمه اصیل و ماگل و با آرزوی ظهور منجی عالم جادوگری، مرلین کبیر ...

یادم نیست !!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.