هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (مدیریت)
پیام زده شده در: ۴:۵۹ جمعه ۱۶ مهر ۱۳۹۵
#11
درود!

هوووم... مجوز میخوام برای یه تاپیک جدید به اسم"کلاس فوق برنامه ی مشنگ شناسی" و خب مشخصا تو کلاس فوق برنامه‌ی مشنگ شناسی برنامه‌های خیلی علمی و عمیق داریم برای ملت مشنگ نشناس! یه جورایی قراره تک پستی - دنباله‌دار باشه, مثل این سریالا که اپیزوداش مستقلن ولی بهم ربط دارن!

آیا بنده وکیلم؟

سلام.

راستش من و دای با هم صحبت کردیم. از اونجایی که این انجمن تاپیک تک پستی زیاد داره و تاپیک پیشنهادی شما هم که تک پستیه، نیازی به زدن تاپیک جدید نیست.

البته من و دای هم دقیقا نفهمیدیم چه اتفاقی توی این کلاس ها قراره بیفته!
و خب...اگه بیشتر درباره اش توضیح بدین ممنون میشیم تا ما هم بتونیم راحت تر بررسی کنیم.


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱۶ ۲۲:۰۱:۴۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۵:۳۴ چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵
#12
- پاشو برو دیگه! برووو.. بسه! خسته‌م کردی!

لحظه‌ای لب‌هایش به شکل قوسی رو به بالا درآمدند, بعد دند‌انهایش را از پشت قهقه‌ای بی‌صدا نمایش داد و به طرف آشپزخانه رفت.
- با تو هستما! عهه... بی اجازه دست به غذا نزن! مامان!!‌

تدی پیراشکی را یکجا بلعید و معصومانه به جینی نگاه کرد که چشمان سرزنشگرش را به جیمز دوخته بود.
- نوش جونش. این چه طرز برخورده؟ وقتی قراره بیاد همه اش چشمت به دره بعد الان داری بیرونش میکنی؟

جیمز موذیانه خندید و به سمت طبقه‌ی دوم دوید. تدی به سرعت از جینی تشکر کرد و به دنبال برادرخوانده‌اش به اتاق کوچک و نامرتبش قدم گذاشت.
چوبدستی‌اش را در آورد ولی به محض اینکه خواست آن را تکان دهد, جیمز مچ دستش را محکم گرفت.
- دست به اتاقم زدی, نزدی!
- فقط تو اتاق منو میتونی "مرتب" کنی دیگه؟
- آره دیگه. هر چی من بگم همونه!

لبخندی پیروزمندانه گوشه‌ی لبهای جیمز ظاهر شد که تدی را به خنده وا می‌داشت. دست‌هایش را به نشانه ی تسلیم بالا برد و با حرکتی نمایشی چوبدستی‌اش را به جیب شلوارش برگرداند.
- واقعا که بی عرضه‌ای تد ریموس لوپین!

سرش را بالا گرفت. جیمز روبرویش بود, رنگ پریده و پریشان. دوایت از پشت, دندان‌هایش را در کتفش فرو کرد. برادرش فریاد کشید و خودش را رها کرد اما همان لحظه سه نفر دیگر از چپ و راست از دست و پایش آویزان شدند. جیمز با گرگینه‌ها می‌چرخید و خونش از خود ردی دوار به جا می‌گذاشت که رنگ سرخش همچون فرفره‌‌ای پر سرعت با مشکی موهایش و خاکستری و قهوه‌ای گرگینه‌ها طرح‌هایی در هم می‌ساخت.
و جیمز با مهاجمانش می‌چرخید و می ‌چرخید..

- بس کن.. بس کن لعنتی..

و جیمز هم‌چنان می چرخید..

تدی ملتمسانه تکرار کرد:
- بس کن.. تمومش کن.. تمومش کن!

از صدای فریاد خودش, چشم‌هایش را باز کرد و هلال نیمه کامل ماه را دید که از فراز کاج‌ها به تدریج غروب می‌کرد. تمام لباسهایش, خیس عرق به بدنش چسبیده بودند و گوش‌هایش انگار سوت می‌کشیدند.

کابوسش تکراری بود و هر چند وقتی پلک‌هایش را روی هم می‌گذاشت, تصاویرش جان می‌گرفتند اما در بیداری هم رهایش نمی‌کردند. تمامی ساعات بیداری در دلش آشوب بود, نقشه‌‌های هم قطاران خطرناکش او را می ترساند, با وجود پیام اطمینان بخش محفل, نگران برادرش بود و دلتنگی‌های بی پایانش به گلویش چنگ می‌انداختند و با وجود این وحشتی که دائم همراهش بود باید در بین گله‌ی گرگ‌ها ادای کسی را در می‌آورد که جز نقاب تقلبی‌اش,‌ هیچ بخشی از آن وجود خارجی نداشت.

- هنوز باور نکردی, نه؟ هنوز خوابشو می‌بینی؟

صدای بم زنانه, او را غافلگیر کرد. پترا گری‌بک نزدیک به او نشسته بود و با دقت به صورتش نگاه می‌کرد. در لحنش نه تهدید بود و نه کنجکاوی, بیشتر به لحن کسی می‌ماند که به دنبال تائید افکارش می‌گردد و تدی به همین دلیل ترجیح داد سکوت کند.

- تعجب کردی,‌ هان؟ کسی بهت نگفته تو خواب حرف میزنی و اسم اون قاتلو تکرار میکنی؟ "جیمز.. تمومش کن! بس کن!". فکر کنم اون بالا بد قاطی کرده,‌ نه؟ بالاخره تجربه‌ی نزدیک به مرگ بوده یه جورایی ,‌ اونم کسی که فکر میکردی فامیلته!

چاره‌ای نداشت; به آرامی با سر حرف‌های پترا را تائید کرد.

- حدس می‌زدم! سر اون کثافت کاری, بد سوتی داد محفل! یکی به نفع ما! اسنیپ خودش اومد بِم خبر داد. گفت آخرین بار پدرمو با یه محفلی دیده.. با تو دیده. لسترنج هم تائید کرد, اونم اون اطراف بوده ولی لرد دستور داده بوده دخالت نکنن. اما همه میدونن, دامبلدور تو رو تنها نمیفرسته ماموریت! کلا کسی به امثال ما اطمینان نداره. پسره زیر شنلش بود دیگه! گفت دیگه..ماموریت داشت اگه تو از دستورت سرپیچی کردی, کارو تموم کنه. لسترنج و اسنیپم نور سبزو دیدن و.. باید جلوشو میگرفتن.. میتونستن پدرمو نجات بدن..اما اونا هم مث محفلیا.. همشون عین همن..

دوباره به آرامی با سر حرف‌های پترا را تائید کرد اما در ذهنش قطعه ی جدیدی از پازل را سر جایش قرار داد.

- قول میدم قبل اینکه این ماجرا تموم شه خودم حساب اسنیپ و لسترنجو برسم.

چشمان پترا از قول تدی برق زد اما لوپین جوان مطمئن بود معنی واقعی حرف او را نفهمیده است.






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱۴ ۵:۴۳:۱۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هماهنگى بازى هاى «كوييديچ كوچيك»
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
#13
میشه وقتشو بیشتر کنین؟

جیمزمون چند وقته نت نداره ولی اگه یه هفته ده روزی تمدید بشه میرسه به بازی. پلیز؟!

پ.ن. ویولت بیا موافقت کن، سر رات به اون دراگومیرم بگو میله رو بذاره زمین.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۳:۴۱ پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵
#14
جیمز و ویولت انقدر اینجا بحث های موشکافانه کردن ولی معنیش نیست رودولف فراموش شد.. فقط کمی به بعد جوابش موکول شد!

و الان همون بعدِ موکول شده است!‌


نقل قول:

رودولف لسترنج نوشته:

چن روز پیش که داشتم یه بار دیگه میخوندم فصلا رو از اول،یه نکته ای توجه ام رو جلب کرد...اینکه تدی جیمز خیلی مشنگن!
.
.
.
و اما پیشنهادم اینه که بیشتر تو داستان از شخصیت های قدیمی که تو کتاب اومده بودن استفاده کنین...تا الان هم این کار رو کردین،خیلی جذاب بود...لاکن اگر مثلا یه تیکه هایی مثل تیکه ی سرنوشت دادلی و رابطه اش با هری که جوراب فرستاد براش و اینا رو بیشتر کند،فک کنم باحال تر باشه!

در ضمن انتقاد همیشگیم که خلا وجود رودولف هست همچنان پابرجاست!


تدی و جیمز مشنگن دیگه؟
حالا تدی هیچی! چطور جرئت میکنی تو چشمای یه گرگ نگاه کنی و بهش بگی داداشش مشنگه؟‌
اصلا مگه مشنگ چشه؟‌
دوران سیاه و ننگین برتری اصیل‌زاده ها تموم شده رودولف!
دیگه کسی لیست سیاه مشنگ‌زاده ها رو تنظیم نمیکنه.
لرد سیاه سقوط کرده!
زنتو یه خانم خونه‌دار سقط کرد رودولف!
پسری که زنده ماند .... دهه... چی میگم من؟‌

ببین رودولف!
راستش من یازده فصله که منتظرم یکی بیاد شاکی بشه چرا انقدر تدی و جیمز مشنگن و خوشحالم که بالاخره یکی اینو مطرح کرد. راستش با آوردن این قضیه ما می‌دونستیم که حتما داریم یه مرزی رو میشکنیم که رولینگ نهایتاش به قول تو با مطرح کردن دین توماس و عشق وستهام بودنش (وستهام آخه؟ ) شکست اونم چون دین یه مشنگ زاده بود.

حالا اینکه جیمز و تدی جادوگرزاده چرا اینطوری از آب در اومدن دو تا دلیل داره که یکیش منطقیه و یکیش شخصی.

تو رو نمی‌دونم رودولف اما من وقتی کتابا رو میخوندم یکی از چیزهایی که دوست نداشتم همین ایزوله بودن دنیای جادوگری از دنیای ماست. بخشی از جادوش البته همینه و در عین حال رولینگ میخواست تعصب جادوگرها حتی اونهایی که به اصل و نسب عقیده نداشتن رو نشون بده. اما من همیشه اینو یه باگ می‌دیدم. بهرحال جادوگرهای بریتانیا هم تو این کشور زندگی می‌کنن و از پشت کوه نیومدن. هر چقدرم به جادوشون متکی باشن, چیزهایی از زندگی مشنگ‌ها میبینن و استفاده می‌کنن. اونقدر آشنا هستن که اتوبوس شوالیه دارن و سیریوس بلک یه موتور مشنگی رو دستکاری کرده و تو اتاقش پوستر مجله‌های مشنگیه ضمن اینکه توی موخره داریم که رون امتحان رانندگی داده.
اینا مثالهای کوچیکه.

چرا جیمزتدیا انقدر مشنگن؟
چون تو خونه‌ای بزرگ شدن که در کنار وسایل جادویی, تکنولوژی مشنگی هم بوده. تصور من اینه حتی آثارش تو خونه‌ی آندرومیدا تانکس هم پیدا میشه ولی کمتر چون تد تانکس هم مشنگ زاده بود.
جیمز تا یازده سالگی مدرسه‌ی مشنگی رفته و پنج سال با علم روز و فرهنگ عامیانه‌ی مشنگها در تماس مستقیم بوده. توی خونه تلویزیون و برق - این دو عامل مهم تهاجم فرهنگی مشنگ‌ها - موجوده و طبیعیه که اهل کارتون و سریال باشه.
مادرش توی پیام روز ستون ورزشی داره و گزارش کوییدیچ مینویسه اما هنوز جای خالی پخش مستقیم جام جهانی کوییدیچ برای جادوگرهای گل توی خونه به شدت حس میشه برای همین تدی میشینه کوییدیچ مشنگی تماشا میکنه و طرفدار منچستر میشه!

دلیل شخصی ماجرا اما وارد کردن علاقمندیهای خودمون توی داستانه. اینه که جیمز ناروتو و فرندز میبینه و تدی طرفدار میوز و منچستره!

و اما در مورد پیشنهاد اولت.. خواسته‌ات خیلی منطقی و به جاست اما با توجه به زمان قصه و مکانش که هاگوارتزه زیاد برای ما جای کار نمیذاره.

و اما در مورد پیشنهاد دومت.. خواسته‌ات خیلی منطقی و به جاست! اما یه شرط داره و خودت می دونی و اربابت!

بازم ممنون که باهامون هستی و همیشه انرژی دادی!

خیلی دمت گرم!





تصویر کوچک شده


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵
#15

نقل قول:
آقا. :| من خیلی فک کردم. :| در واقع از همون روز که فصل‌"های" () جدید اومد و خوندم داشتم فک می‌کردم. :| ولی خب... چیزی به ذهنم نرسید خب. :| الان باید چی کار کنم؟ به من اجازه نمی‌دین پست بزنم بگم خیلی خوب و هیجان‌انگیز بود؟ بگم دنبال بقیه‌ش می‌گردم؟ بگم بازم می‌خوام؟ اجازه ندین خب. ولی فصلای جدیدو زود به زود بدین. گناه داریم.


چرا.. چرا.. اینا واسه بنزینه! سوخته! همین هویج و کره عسله. این تابستون من و جیمز وقت آزاد زیادی داشتیم که تونستیم سه تا فصل بدیم ولی همه سعیمونو می‌کنیم که وقفه های بین فصل ها طولانی نشه چون تازه داریم به بخشای مهیج داستان میرسیم.

نقل قول:
ببینین، والا دروغ چرا. من تعریف ادبی و اینای فن فیکشن رو نمیدونم. یعنی شاید اصن سیستمش همینی باشه که شما دارین و من دارم ایراد بنی اسرائیلی شر و ور میگیرم. ولی از همون فصل اول که شروع شد، من دنبال یه داستان می گشتم. یه هدف. یه چیزی که من بگم خب فصل بعدی رو بخونم ببینم کدوم قسمتش برام روشن میشه. فصل بعدیو بخونم ببینم گره ی کدوم معما وا میشه. ببینم فلان سؤالم رو بالاخره جواب می دن؟ فلان اتفاق بالاخره میفته؟ می دونین منظورم چیه؟ یه هدف.. یه خط سیر.. یه هسته.


آاااه.. بالاخره انتقاد!

والا در مورد تعریف ادبی فن فیکشن که خود منم تنها چیزی که میدونم اینه که شخصیت‌ها و محیط و دنیای یه نویسنده‌ی دیگه رو برای گفتن داستان خودت استفاده می‌کنی. نمیدونم انیمه‌ی سایکو-پس رو دیدی یا نه ولی یه اپیزود داره که طرف آواتار/کاراکترهای مجازی محبوب و شاخ رو میکشه و باهاشون به فعالیت ادامه میده چون خیلی بیشتر از سازنده دوستشون داره و میشناسدشون. فکر میکنم فن فیکشن نویسی هم یه بخشیش همین باشه. همونطوری که من و جیمز خوشحال بودیم توی نمایشنامه ی بچه ملعون, تدی که کلا به دنیا نیومده بود و جیمز هم بچه همسایه‌ی هری پاتر اینا بود!

اما در مورد هدف و هسته ی داستان..

راستش وقتی انتقادتو خوندم شروع کردم به تحلیل علتش چون فکر میکنم معماهای داستان کاملا مشخصه که به یکیش از ابتدا پرداختیم و تقریبا تو هر فصل بهش اشاره شده و دومیش نه هر فصل ولی هر از گاهی بهش اشاره‌های کوچیکی شده و خب من فکر کردم که شاید اونقدر واضح نبودن این گره ها توی داستان که به چشم نیومده و یا چون ما دیر به دیر می‌نویسیم (۱۱ فصل توی دو سال و خورده‌ای) باعث میشه خواننده فراموش کنه و تنها کلیت داستان که ماجراهای جیمز و تدیه توی ذهنش بمونه.

نقل قول:
گردش سوم، ما یه محیط آشنا داریم. حتی کاراکترهای جیمز و تدی رو سال ها باهاشون زندگی کردیم و می شناسیمشون


درسته کاراکترهای جیمز و تدی براتون آشناست اما در عین حال کاری که سعی کردیم انجام بدیم این بوده که نشون بدیم از اول داستان و به مرور رابطه شون نزدیکتر میشه. به طوری که اگه کسی خارج از سایت و بدون شناخت از شخصیت پردازی ما هم بخونه بتونه این تغییر رو ببینه و با کاراکتر این دو نفر آشنا بشه.

از اینا بگذریم ما از اول برای داستانمون هدف داشتیم, شروع و پایان داشتیم و هیچ اتفاق کوچیک و بزرگی بی منظور نبوده که جلوتر بریم معلوم میشه, چیزایی که تو نگاه اول ممکنه به چشم نیومده باشه. ضمن اینکه هنوز به چالش اصلی ماجرا نرسیدیم و بیشتر چیزایی که خوندین پیش زمینه بوده چون این داستان تا جایی که تجربه ی کم ما اجازه داده فرم استاندارد قصه گویی یعنی معرفی, چالش اصلی و نتیجه ی چالش رو داره و ما فقط فاز اولش رو تا اینجا بهش رسیدیم.

امیدوارم توضیحاتم قانعت کرده باشه و باز هم بیای انتقاد کنی و باعث شی ما بیایم اینجا و از کارمون دفاع کنیم و حالا دفاعمون خوب باشه یا بد.. فکر کنم زمان هم برای مشخص کردنش لازم باشه.

ارادت



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#16
دراگومیر دسپارد

امیدوارم این رنک باعث بشه فعالیتشو بیشتر کنه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای‌نقش
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#17
جیمز سیریوس پاتر

بعد از مدت‌ها فعال بود تو سایت و تو انجمن‌های مختلف یادگاریهای از هر سه سبک طنز, جدی و تلفیقی گذاشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#18
لینی وارنر

به قول ولدک, بال بال زدنش تو سطح سایت قابل مشاهده است.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده‌پرداز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#19
ایده ی مسابقه‌ی موزه و سبک و سطح پستهاش خیلی خوب بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۵
#20
نقل قول:

رودولف لسترنج نوشته:
شونصد فصله بهشون میگم رودولف رو بیارین تو داستان،گوش نمیکنن...به فکر چاپشم نیستن...نمیدونن اگه من رودولف تو داستان باشه،وقت چاپ همه بانوان صف میبندن که کتاب رو بخرن!


همینطوری بدون رشوه که نمیشه!


نقل قول:


تصویر کوچک شده






تصویر کوچک شده


بله...عسل رو هم خودم با تاچ پد توی پنت کشیدم...اینقد هنرمند و گوستاو کوربه اصلا!


اوه.. این الان رشوه است؟ بربریش کو؟ نخیرم! جنای خونگی که برده نیستن! جن خونگی ایز فیری!!‌



نقل قول:

من به شخصه هی این کار رو نمیکنم که سریش و اینا تلقی نشم...اصولا اخلاقم همینه،نصف بلاتریکسای دنیایی واقعیم رو اینجوری از دس دادم،که اصلا بهشون زنگ نمیزدم که یه وقت فک نکنن سریشم!
ولی چشم...احساساتمون رو بروز میدیم از این به بعد!😶


ابراز احساسات نه! انتقاد..پیشنهاد.. لنگه کفش.. از همینا دیگه!


نقل قول:

خب اینم تموم شه ما منتظر جلد دو هستیم...این هیفده سال بعده،ما منتظر هیجده سال بعد میمونیم!


بذار این یکی فعلا گاو بشه.. چشم! یه فکرایی داریم برای آینده.



خلاصه که کره عسله چسبید (به دست و پام! نونش کو؟ ).

واقعیتش اینه که من و جیمز با اینکه برای دل خودمون شروع کردیم به نوشتن و اصلا انتظار همچین فیدبکی رو نداشتیم, وقتی تعداد دانلودها رو دیدیم و تعریف و انتقادا و انتظار شماها رو برای فصلای جدید شاهد بودیم اصلا همه چیز برامون عوض شد.. تعهد اخلاقی به کار و این صحبتا!

اینطوریا که به سراغ ما اگر میایید با هویج و کره عسل بیاید!



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.