بلا طول راهروی درازی رو با دو میره تا سرعتش بیشتر بشه که متوجه میشه هر سانتی متر این راهرو پر از اتاقه، پس دوباره راه ها رو برمیگرده و از اول وارد اولین اتاق میشه. در نگاه اول به اتاق بلا متوجه میشه که حاضره بمیره اما تو این اتاق شلوغ دنبال نجینی نگرده! ولی چاره ای براش نمیمونه و شروع میکنه.
- نجینی؟ ارباب منتظرته! بیا برگردیم خونه!
بلا در حالی که این جمله رو مدام تکرار میکنه زیر تخت و پشت میز و توی کشوها رو میگرده ولی اثری از نجینی نیست. با یه مشت ناسزا زیر لب از اتاق خارج میشه و وارد اتاق بعدی میشه.
با ناامیدی میخواد از آخرین اتاق هم خارج بشه که چیزی شبیه دم بین لباسا میبینه. با خوشحالی به سمت کپه ای لباس که گوشه ی اتاق زیر پنجره قرار داره میره.
- پیدات کردم نجینی!
و با خوشحالی دم رو میگیره و از زیر کپه ی لباس بیرون میارتش که متوجه میشه اون نجینی نیست و فقط یه تیکه طنابه!
-
وزیر هم با وضعیتی مشابه بلا مواجه شده و با فحش هایی رکیک تر در اتاق ها رو باز میکنه و با طلسم همه ی اشیاء اتاق رو تو هوا معلق نگه میداره بلکه نجینی بین یکی از اینا پنهان شده باشه. ولی هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه.
ولی با بیحوصلگی سراغ اتاق بعدی میره که چیزی که تو اتاق میبینه خیالشو راحت میکنه.
اتاق تقریبا خالیه و فقط چند تا تلوزیون روی میز قرار داره با چند تا چیز دیگه که به تلوزیون ها وصلن.
- اتاق مراقبت!
تلوزیون ها همه ی اتاق ها رو نشون میدن و وزیر میتونه با خیال راحت همه ی اتاق ها رو زیر نظر داشته باشه و نجینی هر حرکتی از خودش نشون بده نظر وزیر به سرعت جلب میشه.
پس تصمیم میگیره این خبرو به بلا هم بده ...