هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ جمعه ۷ دی ۱۳۹۷
#11
-چیکار کنیم پروف؟
-الف_ب_پ_ت_

دامبلدور نمیدونست چیکار کنه ولی این برای اولین بار نبود که راه حل خاصی برای حل یه مشکل نداشت. تجربه زیادی در این زمینه تو سال های طولانی عمرش به دست آورده و به دقیقا میدونست چیکار کنه.
-ببین پسرم ..
-الف_ب_پ_ت_

دامبلدور این رو گفت و برگشت. به آرومی به طرف شومینه اتاق رفت و نگاهی به آتیش انداخت. سعی کرد دقایقی آرتور رو منتظر بذاره که اون فکر کنه چه حرف مهمی میخواد بزنه. بعد از بررسی چوب های در حال آتیش گرفتن، دوباره به سمت آرتور برگشت و ادامه داد.
-زندگی سخت شده پسرم ...
-الف_ب_پ_ت_

دوباره برگشت و این بار به آرومی به سمت پنجره رفت و بیرون رو نگاه کرد. یه عقاب با سرعت زیادی به سمت یه گوسفندی حرکت کرد و گوسفند رو با قدرت گرفت و بال زنان به افق پیوست. دامبلدور بازم صبر کرد و بالاخره برگشت و ادامه داد:
-در این زندگی سخت باید قدرت و عشق رو با هم داشته باشی پسرم، بدون عشق و قدرت و عقاب و گوسفند به هیچ جا نمیرسی.
-الف_ب_پ_ت_

دامبلدور این رو گفت، سریعا به سمت آرتور حرکت کرد و دستی روی شونه هاش گذاشت. آرتور همچنان متوجه نشده بود که چه اتفاقی دقیقا داره میفته و دامبلدور چی میگه.
-این ماموریتی هست که باید خودت انجام بدی. با اینکه من راه حل های بسیار فوق العاده ای دارم ولی نمیتونم بهت بگم تا خودت با تجربه بشی.
-الف_ب_پ_ت_

دامبلدور این رو گفت و به سمت شومینه رفت و غیب شد. آرتور لحظاتی گیج به شومینه خیره شد و بعد به سمت روح برگشت و گفت:
-چی میگی زبونه بسته؟
--الف_ب_پ_ت_




پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ جمعه ۷ دی ۱۳۹۷
#12
لینی به اطرافش نگاه کرد و سه محفلی رو دید که بالا سر شیشه وایستادن و بهش خیره شدن. سعی کرد که با حرکات سریع محفلی ها رو گیج کنه ولی بعدش متوجه شد که این کار سودی نداره. برای این سعی کرد با ضربه های شدیدی شیشه رو بشکنه. وقتی اونم موفق نبود چوب دستیش رو در آورد و سریع طلسمی اجرا کرد.
-کروشیو

طلسم لینی به شیشه برخورد کرد و برگشت به سمت خودش. صحنه ها اسلوموشن شدن و لینی میتونست طلسم رو ببینه که خیلی آروم و سوت زنان به شیشه برخورد میکنه و بعد همونطور سوت زنان به طرف خودش برمیگرده. اسلوموشن تموم شد و لینی از درد به خودش میپیچید. محفلی ها برای لحظاتی به لینی و شیشه نگاه کردن، بعد به هم نگاهی انداختن و از خنده زیاد رو زمین افتاده و غلت زدن.

بالاخره شکنجه لینی تموم شد و اون با موهایی پریشون از رو زمین بلند شد و دوباره به محفلی ها نگاه کرد. محفلی ها هم خندشون بند اومده بود و از رو زمین بلند شدن و به لینی نگاه کردن.
-چی میخواین از جون من؟ من پولدارم پول میدم بهتون. من گرداننده سایتم دسترسی میدم بهتون. اگر بذارین برم بیرون بهتون اینقد پول میدم که دسترسی دیگه نیازی نداشته باشین. قول میدم به کسی هم نگم.

محفلی ها به فکر فرو رفتن. محفل به پول زیادی نیاز داشت و شاید اگر مقداری پول دستشون رو میگرفت میتونستن خیلی کارها باهاش بکنن. گادفری به عنوان اولین نفر آرزوش رو اعلام کرد.
-با این همه پول میتونم کلی کلاه جادویی دیگه بگیرم، تو هر کدوم یه خرگوش قایم کنم.

تا کریس اومد درباره آرزو هاش حرف بزنه پنه لوپه دونه ای پس گردنی به جفتشون زد و با عصبانیت گفت:
-یادتون رفته پروف زندگیش در خطره و مرگخوارا میخوان حمله کنن؟

لینی فرصت رو غنیمت شمرد و سریعا چوب دستیش رو از جیب کوچیک پیکسلیش در آورد. چوب دستی رو به سمت محفلی ها گرفت و گفت:
-آهااا ، حواستون پرت شد. الان یه بلایی سرتون میارم که نفهمین از کجا خوردین ... ایمپریو !

طلسم دوباره همونقدر آروم و سوت زنان به شیشه برخورد کرد و به سمت خود لینی برگشت. اثرات طلسم ایمپریو باعث می شد که لینی هرکاری که محفلی ها بخوان رو انجام بده. چشمای پنه لوپه برقی زد و به آرومی شیشه رو از لینی برداشت و گفت :
-راحتر تر از چیزی بود که فکر میکردم. حالا میتونیم حسابی معطلشون کنیم.




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#13
دفتر هاگوارتز:

-کروشیو

دامبلدور با یه کروشیو دو هدف زد. کریس و چغندر رو زمین افتاده و از درد به خودشون میپیچیدن. دامبلدور هم کمی اونورتر رو صندلی نشسته بود و به از این صحنه زیبا لذت میبرد.

-تام راس میگفتا، شکنجه از هزار تا عشق لذت بیشتری داره.

دامبلدور ساعت ها کریس و چغندر رو شکنجه کرد ولی بالاخره حوصلش از این کار سر رفت. چوب دستیش رو تکونی داد و شکنجه رو قطع کرد. با طلسم دیگه ای چغندر رو از رو زمین بلند کرد و به سمتش رفت.

-چغندر عزیزم، امیدوارم یاد گرفته باشی که دیگه وسط حرفم نپری.

چغندر که دیگه جرات حرف زدن نداشت، با سرعت از دفتر مدیریت خارج شد تا بتونه عقده های شکنجه کردنش رو سر محفلی ها خالی کنه. دامبلدور در مرحله بعدی به سمت کریس رفت و اونم از رو زمین بلند کرد.

-یه ماموریت برات دارم، برو چند تا مرگخوار بردار بیار اینجا عضو محفل بشن. این اعضای محفلی که الان دارم زیاد به نقشه های شکنجه من علاقه ندارن.
-اما پروف؟
-باز گفت پروف انگار من پسر خالشم. شکنجه بیشتر نیاز داری کریس؟

کریس که دیگه تحمل شکنجه بیشتر رو نداشت، سرش رو پایین انداخت و به طرف جایگاه جغد ها رفت تا به مرگخوار ها نامه ای بفرسته. وقتی اونم از در خارج شد، دامبلدور به سمت پنجره اتاق مدیریت هاگوارتز رفت و به بیرون خیره شد. چه نقشه هایی برای هاگوارتز داشت، چه نقشه هایی برای دنیای جادوگری داشت. به کمک مرگخوارها میتونست راحت همه جا رو فتح کنه و فرمانروایی یک دستی به وجود بیاره. فکر شکنجه ماگل ها لبخندی به روی لباش آورد و با خوشحالی از دفتر مدیریت خارج شد.




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#14
آبرفورث کمی معجون رو مزه مزه کرد. طعم آشنایی نبود و این نگرانش میکرد. داداشش همیشه بهش میگفت نره تو جنگل ممنوعه و نوشیدنی های مشکوک بخوره ولی اون هیچوقت حرفشو گوش نکرده بود. به آرومی از سر جاش بلند شد و با قیافه یه عالمه محفلی وحشت زده رو به رو شد.

-پارتی بوده اینجا؟ شما ها هم از این نوشیدنی خوردین؟ شماها کی هستین اصلا؟

محفلی ها نمیدونستن دقیقا چه اتفاقی افتاده، همه به پنه خیره شدن تا شاید اون بدونه دقیقا چه بلایی سر آبرفورث آوردن ولی پنه هم مثل بقیه حیرت زده به آبرفورث خیره شده بود.

-چه خبره اینجا؟ چرا حرف نمیزنین باهام؟ چیزی رو صورتمه؟ موهام سر جاشن؟ چرااا همتون زل زدین بهم.

بزی که از بقیه نگران تر بود به آبر نزدیک شد و لیسی به دستاش کشید و بعد با چشمای مظلوم بهش نگاه کرد. وقتی جوابی نگرفت دوباره این کار رو تکرار کرد تا بالاخره آبر سرش رو به طرف بز خم کرد.

-وااااااای

آبر صد متر به هوا پرید و رکورد پرش با نیزه المپیک رو جا به جا کرد. یه افتخار دیگه برای هاگوارتز و لندن، آبر غیورمند اهل هاگزمید تونسته بود رکورد المپیک رو جابه جا کنه و برای همیشه اسمشو تو تاریخ ثبت کنه. اما حیف که این پرش از رو شجاعت نبوده بلکه دیدن یه بز به اون نزدیکی تمام اتم های بدنش رو به حرکت وا داشته بود.

-این حیوون درنده رو از من دور کنین، الان تیکه پارم میکنه.

آبرفورث در حال بالا پایین پریدن تو بغل پنه لوپه افتاد و گریه کنان بهش گفت:

-منو از دست این نجات بده خانم، من از بز ها میترسم.

اون موقع بود که پنه لوپه فهمید محفلی ها آبرفورث رو شکونده بودن و قبل اینکه دامبلدور بفهمه باید سریعا درستش کنن. پنه لوپه نمیدونست که دامبلدور از پشت درخت ها با چشمایی پر از اشک به اتفاقات افتاده نگاه میکنه.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۱ دی ۱۳۹۷
#15
نقل قول:

لاورن د مونتمورنسی نوشته:
سلام به دوستای عزیز و شجاع محفل ...

امیدوارم حال همگی خوب باشه !

لاورن د مونتمورنسی هستم و به طور رسمی میخوام درخواست کنم که منو تو جمع فوق العادتون بپذیرین !
باور کنین من هرکاری میکنم تا یه عضو خوب باشم !
از اولی که به هاگوارتز اومدم این رویای من بوده که بیام تو گروهتون و قسمتی ازش باشم !
من میتونم خیلی کارا برای محفل بکنم .... پدرم یه معجون ساز حرفه ای بود ، اون خیلی چیزا یادم داده ...
چیزایی که فقط من بلدم ! معجون های فوق العاده ای که میتونم با افتخار به محفل بدم تا هر روز شکست ناپذیر تر از دیروز باشیم ...


با احترام
لاورن د مونتمورنسی



سلام لاورن عزیزم،

به سایت جادوگران خوش اومدی. خوشحالم که از این اول به فکر سفیدی هستی و میخوای به جامعه ات در مبارزه با سیاهی کمک کنی. متاسفانه ولی هنوز یه مقدار زود هست که وارد محفل ققنوس بشی. من هنوز شخصیت شما رو به خوبی نمیشناسم و فعالیت زیادی تو ایفای نقش نکردی که این روحیه محفلیت بهم ثابت بشه. یه ذره بیشتر باید رو شخصیتت کار کنی تو ایفای نقش و به همه نشونش بدی. چه خصوصیاتی داره، چه کارایی میکنه و چه توانایی هایی داره. یه ذره بنویسی که نوشتنت راه بیفته و ما هم متوجه سبک خاص نوشتنت بشیم.

چند تا پیشنهاد برات دارم :

1)تو گروه خصوصیت ریونکلاو فعالیت کنی و از اعضای خوب اون گروه درخواست کمک کنی. اونها بهت کمک میکنن که با سایت بیشتر آشنا شی و همه چیزهای ریز و درشت رو متوجه بشی. در مجموع بهت کمک میکنن که بهتر شی و پیشرفت کنی.

2)وقتی نمایشنامه نوشتی، به تالار نقد برو و درخواست نقد بده. افراد قوی و با تجربه ای مسوول نقد پست ها هستن که بهت کمک میکنن کیفیت پست هات رو بالا ببری. از نکات ریز تا نکات حیاتی بهت آموزش میدن تا بهتر و قوی تر بشی.

3)تو انجمن محفل ققنوس فعالیت کن و پست بزن. پست های قبلی رو مطالعه کن با دقت و سوژه ها رو که متوجه شی ، ادامه شون بده. همیشه حواست باشه که جا برای نفر بعدی هم بذاری که بتونه بعد پست تو ادامه بده داستان رو.


متاسفانه فعلا تایید نشد، امیدوارم با فعالیت خوبت بتونی خیلی زود به این تاپیک برگردی و به خانواده محفل ققنوس بپیوندی.

در پناه عشق باشی لاورن




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷
#16
نقد پست 184 قلعه ی روشنایی نوشته شده توسط كريس چمبرز

کریس عزیزم، ورودت به محفل رو یه بار دیگه تبریک میگم.

نکات خیلی خوبی در مورد پستت دیدم. اوایل که عضو شده بودی اگر یادت باشه بهت گفتم که هنوز جای کار داری و واقعا در این هفته پیشرفت فوق العاده عجیبی تو نوشتنت دیدم. هم از نظر ساختاری، هم از نظر جزئیات پستت. این پیشرفت اینقد خوب بوده که انتظارم ازت خیلی بالا رفته و خوشبختانه میبینم که با فعالیت خوب و با کیفیت به کارت داری ادامه میدی. یه نمونه خیلی خوب برای تازه واردین دیگه هستی که با پشت کار میشه پیشرفت های بزرگی در نوشتن کرد.

از یه نکته ای که به ویژه خیلی لذت بردم، استفاده از خصوصیات طنز شخصیت هات برای پدید آوردن یه موقعیت خنده دار بود. اگرچه مطمئن نیستم رون ویزلی الان سایت اینقد دنبال شیکم باشه ولی خیلی اون هم قابل فهم بود به همراه هاگرید و ترس گادفری.
کاری که بهتر شاید میتونستی انجام بدی اینه که یه ذره بیشتر روشون کار کنی. چند جا اشاره کردی به گرسنگی زیاد محفلی ها ولی خب اینم باید در نظر بگیری که اینها محفلین. هر چقدرم تو زیاده روی طنز (که کار درستیه اکثرا) بخوای در نظر بگیری، خوردن محفلی های دیگه خیلی باید بعد از یه سری روزهای گرسنگی زیاد بیاد سراغشون. میدونی چی میگم؟ این رفتاری هست که از یه مرگخوار میتونه سر بزنه که صبحونه اش دیر شده باشه و یه مرگخوار دیگه رو بخوره، ولی یه محفلی سعی میکنه کارهای دیگه ای رو هم اول امتحان کنه. مثل خوردن حشرات و اینا برای مثال که سوژه های خیلی طنزی میتونه بسازه.
اینکه ایده خوردن همدیگه اینقدر برای این 3 محفلی راحت قابل باور و انجام بود به نظرم بیشتر جای کار داشت که به اینجا برسن. بازم حتی یه ذره مقاومت شاید بهترش میکرد که مثلا رون دو دل بود که آیا بخورم رفیقمو یا نه.

نکته بعدی در مورد انتخاب شکلک ها هست. ببین شکلک باید یه چیزی به دیالوگ اضافه کنه. حالا این میتونه یه احساس باشه که تو دیالوگ وجود نداشته. برای مثال :

-اه باز این ولدمورت اومد

نگاه کن اینجا وقتی این جمله رو میخونی، به عنوان خواننده نمیدونی که واقعیت داره یا نه ولی وقتی شکلک رو میبینی میفهمی که داره دروغ میگه. شکلک میتونه استفاده دیگه اش این باشه که یه حس قوی که دیالوگت داره رو قوی تر کنی. مثلا میگی طرف گرسنه بود، یه شکلک که آب داره از دهنش میریزه هم میذاری که این حس گرسنگی رو خیلی خوب نشون بدی.
شکلک ها مهم هستن که چجوری استفاده میشن. برای مثال وقتی شکلک خنده شیطانی بعد دیالوگ رون میذاری، من کاملا دارم فکر میکنم که رون یه آدم خشن و خیانتکار تو پستت حساب کردی که هیچی جز غذا خوردن حالیش نیست و کسی نمیتونه جلوش رو بگیره که به نظرم نمیرسه تا این حد هم میخواستی رون رو به سمت سیاهی جلوه بدی.

در نهایت ولی پستت به نظرم خیلی قشنگ بود، سوژه رو خوب جلو برده بودی، یه چیز جدیدی بهش اضافه کردی که نفرات بعدی بتونن باهاش کار کنن. توصیفاتت از حال و احوال محفلی های گرسنه خوب بود و دیالوگ هات به اندازه بودن. خیلی راضی بودم از این پستت و بابت پیشرفت زیادت بهت تبریک میگم.


در پناه عشق باشی کریس عزیزم






پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷
#17
نقد پست 403 کلبه سپید نوشته شده توسط آبرفورث دامبلدور

خوش برگشتی دوست من،

معمولا بعد یک سال برگشتن چند تا پست میزنن که گرم کنن و بعد درخواست نقد میکنن

تو پستت یه سری از نکاتی که قبلا در موردش حرف زده بودیم رو رعایت کرده بودی. توصیف صحنه و شخصیت بیشتر انجام داده بودی و تونسته بودی یه تصویر کلی از اتفاقاتی که داره میفته به نمایش بذاری. از این نظر خیلی راضیم ازت که حتی بعد یک سال هم یادت نرفته که این نکات رو رعایت کنی.

اما چند تا مشکل هم داشت، در نوشتن یه پست یکی از مهمترین مسائل ساختار کلی داستان هست. اتفاقاتی که میفته تو داستان هر کدوم باید لحظاتی روش مکث بشه و روشون کار بشه تا اینکه پشت سر هم اتفاقات مختلف بیفته و داستان رو خیلی سریع جلو ببره. اینکه آبرفورث رسید به کلبه هاگرید برای مثال خیلی جای کار داشت هنوز و نمیدونم چرا اینقد سریع ازش گذشتی. اتفاقات اینقد سریع نباید پشت سر هم اتفاق بیفته، باعث میشه که خواننده نتونه از صحنه های مختلف لذت ببره. شما الان چندین صحنه خیلی قشنگ رو پشت سر هم آوردی و باعث شدی که خواننده وقت نکنه تک تکشون رو متوجه بشه. این سرعت زیاد جلو بردن داستان رو باید خیلی بیاری پایین. دلیلی نداره که یه سری اتفاقات رو حتما خودت بنویسی و یا حتی پستت طولانی بشه. هیچکدوم از این دو مورد به کیفیت پستت کمک نمیکنه حتی ضرر بسیاری هم میزنه. من دوست داشتم که رسیدن آبرفورث به کلبه هاگرید رو خیلی بیشتر روش کار کنی. الان ما خیلی چیزها رو هنوز نمیدونیم در مورد این صحنه، اولا که آبر چجوری فهمید؟ این همه مدت کجا بود؟ از کجا اومده؟ چرا سوار هیپوگریف بوده؟ چرا محفلی ها سریع به حرفش گوش کردن و رفتن یه جا دیگه باهاش؟
تازه این سوالاتی هست که همین الان من به ذهنم رسید و به نظرم خودت خیلی سوالات بهتری رو میتونستی جواب بدی در جریان پستت.
این نکته برای بقیه صحنه هات هم صدق میکنه. برای مثال پرواز کردن محفلی ها به سمت خونه گریمولد خیلی میتونست جالب باشه و یه پست تکی براش بشه نوشت.

این عجله در جلو بردن داستانت نه تنها تو کلیت پست بلکه تو دیالوگ هات هم مشخص هستن.

نقل قول:
آبرفورث حرف پنه را قطع کرد.
-هیس،باید یه فکر اساسی بکنم،اینجوری نمیشه.
-ولی اون در که
و باز هم حرف پنه را قطع کرد.
-نمیزاری فکر کنیم دیگه
-خب ولی اون در که بازه
-خب چرا از اول نمیگی؟
-خب خودت نذاشتی بگم


این دیالوگ ها خیلی سریع دارن انجام میشن، هر کی سه یا چهار تا کلمه میگه و حرفش رو تموم میکنه. چرا اینقد عجله داشتی که حتما همه اینها رو تو پستت جا بدی و به خودت بیشتر وقت ندادی تو بتونی پرورش بدی نمیدونم. بازم میگم که در تاپیک های ادامه دار، هیچ اصراری نیست که شما حتما داستان رو به میزان زیادی جلو ببری. اصلا داستان رو جلو نبری هم اوکیه. به نفرات بعدی هم باید فکر کنی که یه چیزایی هم واسه اونا بذاری.

نکته بعدی اینکه جزئیاتی مثل اینکه دامبلدور کجا بوده رو اشتباه متوجه شدی از پست های قبلی که به نظرم برای اینه که با دقت نخوندیشون. خواستی سریع بخونی و یه پست بزنی که حتی پست خودتم به نظرم دقت کافی نداشت. غلط املایی من معمولا ایراد نمیگیرم ولی ایرادات املایی پست شما خیلی زیاد بود. یعنی دیگه کاملا حتی یه بار دیگه هم از رو پستت نخوندی که این ایرادات رو بتونی برطرف کنی. نوشتن بخش بزرگیش خوندن پست های قبلی و بررسی پست خودت هست. اینکه بنویسی فقط صرفا برای اینکه یه چیزی نوشته باشی روش کاملا اشتباهیه. دقتت رو بیشتر کن تو این زمینه.


نکات دیگه ای هم بود ولی دوست ندارم که تو یه وعده چند تا پیشنهاد بهت بدم که نتونی با همشون درگیری فکری درست کنی و پیشرفت کنی. فعلا این دو تا رو انجام بده تا نقد های بعدی قدم های بیشتری با هم برداریم.

در پناه عشق باشی برادر عزیزم




پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱:۰۹ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷
#18
پایان سوژه :

هری داشت با تمام وجود بازیگری میکرد. جیغ میزد، داد میکشید، گریه میکرد، لباساش رو پاره میکرد، میرفت بالای دیوار خودشو پرت میکرد پایین. به طوری کلی یادش رفته بود که هدفشون از این تئاتر چیه و میخواست استعدادش تو بازیگری رو تست کنه. پیش خودش میگفت که چه اشتباهی کرده رفته هاگوارتز و کاراگاه وزارت خونه شده. باید میرفت دانشگاه هنر لندن و بازیگری یاد میگرفت و حتما میتونست خیلی بهتر از جینی هم تو ازدواج عمل کنه.

یوآن هم عاشقانه به هری نگاه میکرد. جفت چشماش تبدیل به اموجی قلب شده بودن و مدام جلو عقب میرفتن. هر لحظه ضربان قلبش بالاتر میرفت و بیشتر جذب هنر و توانایی های هری پاتر میشد. از سر جاش نمیتونست تکون بخوره.

ریتا اما حالش داشت بهم میخورد از بازیگری هری پاتر و اون تنها نبود. بقیه تماشاچی ها کم کم از سر جاشون بلند میشدن و در حالی که زیر لب به بازیگر نویسنده کارگردان و بخت بد خودشون فحش میدادن از سالن خارج شدن. محفلی ها هم با اینکه حالشون داشت بهم میخورد، فکر یه وعده غذای کامل نمیذاشت که از سر جاشون پاشن. همینجوری خون از چشمای پنه لوپه میریخت و ماتیلدا سعی میکرد با دستاش هم جلوی گوشش رو بگیره و هم جلوی چشماش رو. گادفری هرچی سعی میکرد به کمک جادو این نمایش رو به پایان برسونه نتونست کاری کنه. هرمیون بالاخره گفت:
-پاشیم بریم؟
-بشین سر جات تحمل کن آخرش غذا میدن.

هاگرید با عصبانیت هرمیون رو سر جاش نشوند و دوباره به رویا و فانتزی در مورد غذایی که به زودی میخوردن پرداخت.

---
خانه گریمولد

-گفتم بهت تنها میتونیم باشیم امشب بالاخره عزیزم.

دامبلدور دو لیوان نوشیدنی ریخت و به طرف مبل رفت. گریندل والد اونجا منتظرش نشسته بود.
-میدونستم محفلی ها میرن اون تئاتر رو ببینن و خونه گریمولد خالی میشه.
-و حق با تو بود. فرندز رو حالا میتونیم در سکوت کامل نگاه کنیم.

دامبلدور و گریندل والد، با نی از طرفی به نوشیدنی و از طرفی به دهن روی مبل لم دادن و به تماشای سریال پرداختن. در این بین دامبلدور به این فکر فرو رفت که هری چرا میخواسته همه رو ببره تئاتر که با گریندل والد ببیننش؟ محفلی ها که همیشه اونا رو تو خونه گریمولد با هم میبینن.

واقعا بعضی اوقات مشخص نیست هری پاتر چرا بعضی کار ها رو میکنه.


پایان





پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۰:۴۷ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷
#19
خلاصه:

محفلی ها به نظرشون میرسه که دامبلدور مریض و ضعیف شده و از این میترسن که به زودی به مرلین بپیونده. برای جلوگیری از دست دادن دامبلدور به این نتیجه میرسن که جان پیچ درست کنن تا اگر اتفاقی افتاد بتونن دامبلدور رو دوباره برگردونن. برای این کار فعلا در مرحله اول از دامبلدور خون گرفتن ولی این باعث شده که دامبلدور ضعیف تر از همیشه بشه. حالا که میخوان جان پیچ بسازن متوجه میشن که نمیدونن چجوری میشه جان پیچ ساخت و هاگرید رو میفرستن که از از اسلاگهورن نحوه ساخت جان پیچ رو یاد بگیره.

-----
هاگرید کاغذی که ماتیلدا و پنه بهش داده بودن رو با دقت بیشتری دستش گرفت و شروع به خوندن کرد.
-با سلام و درود بر تو ای اسلاگهورن عزیزم.

اسلاگهورن به هاگرید مشکوک شد، اون هیچوقت اینجوری حرف نمیزد که چجوری شده الان خیلی کتابی و رسمی حرف میزنه؟ هاگریدی که هاگوارتز رو نتونست تموم کنه و تمام زندگیش رو با عنکبوت های جنگل ممنوعه گذرونده مطمئنا نمیتونه اینقدر تغییر کرده باشه. لیوان نوشیدنی که جلوش بود رو با سرعت بالا رفت و از سر جاش بلند شد. به طرف در کلبه رفت و در رو باز کرد.

-به راستی که ما سال های درازی دوستان خیلی خوبی برای هم بودیم.

اسلاگهورن به صورت دراماتیکی به طرف هاگرید برگشت. بادی که بیرون کلبه میومد باعث شد که مو هاش تکونی بخوره و خودشم دستی به موهاش کشید و گفت:
-تو یه چیزی زدی هاگرید، یه چیزی که نمیخوای به من بدیش. تا وقتی که با من به اشتراک نذاری این بساطت رو دلیلی نمیبینم اینجا بمونم.
-در این سال های طولانی هیچوقت نشده است که من از تو درخواستی داشته باشم.

اسلاگهورن تصمیمش رو عوض کرد. چیزی که هاگرید مصرف کرده و اینطوری شده خیلی جالب و خفن به نظر میرسید و نمیخواست که این موقعیت رو از دست بده. دوباره دستی به موهاش کشید، این بار ولی تعداد زیادی از موها از سرش کنده شده و تو دستاش باقی موندن. حالا یادش اومد که چرا این همه سال دستی به موهاش نمیکشید. موها رو به بیرون کلبه انداخت و دوباره رو به روی هاگرید نشست.
-هاگرید، داداشم، جیگرم، برو عزیزم برو اون چیزی که زدی رو بیار منم بزنم با هم لذت ببریم.

پنه و ماتیلدا که هنوز زیر شنل بودن موقعیت رو غنیمت شمردن و به آرومی به هاگرید چیزی گفتن که تکرار کنه.

-حق با توئه دوست من، من الان میرم از بیرون کلبه میارم واست این چیز میزا رو. نگران نباش.

هاگرید از سر جاش بلند شد و به همراه پنه لوپه و ماتیلدا که زیر شنل نامرئی کننده قایم شده بودن از کلبه خارج شدن تا نقشه ای جدید بریزن. اسلاگهورن هم هیجان زده بود که امشب از اون شباییه که با میتونه با ستاره ها همیار باشه.




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷
#20
خلاصه :

دامبلدور دستش سیاه شده و داره از بین میره. این سیاهی کم کم به فکرش هم میرسه و رفتارش کاملا عوض میشه. بعضی ها میگن حتی از ولدمورت هم خشن تر و سیاه تر شده.
پنه، رز، رون، گادفری و ماتیلدا به اعماق جنگل ممنوعه فرار میکنن که نقشه ای برای نجات محفل از دست این دامبلدور بکشن. بقیه محفلی ها ولی توی خونه گریمولد با دامبلدور موندن.

------
-حتی زمین هم از عظمت شما می لرزه پروف
-کروشیو

دامبلدور کروشیویی به نویل زد و از رو زمین بلند شد. لباساش رو کمی تکون داد و موهاش رو مرتب کرد. در آخر هم دستی به ریش مبارکش کشید و همین دست به ریش کشیدن باعث شد که کل ماجرا رو بفهمه. چند نفر از محفلی ها بهش خیانت کرده و فرار کرده بودن.
-همه به صف شید سریع ببینم. میخوام حضور غیاب کنم.

حضور غیاب به سرعت انجام شد و دامبلدور متوجه عدم حضور رز،پنه، رون،گادفری و ماتیلدا شد. با اولین اثر تغییر این محفلی ها پشتشون رو به دامبلدور کرده و از ارتش سفیدی خارج شدن. دامبلدور نگاهی به محفلی های دیگه انداخت و متوجه شد که فکر فرار به ذهن همشون خطور کرده. باید از این فراری ها نمونه ای درست میکرد که بقیه دیگه عمرا چنین فکرهایی به ذهنشون نرسه.
-این چند نفر که نیستن رو باید بریم پیدا کنیم و با کروشیو های مختلف به سزای اعمالشون برسونیم.

فکر اینکه محفلی ها برن دوستای خودشون رو دستگیر و شکنجه کنن تن همه رو لرزوند. این وسط تنها کسی که مشکلی با این تغییرات نداشت الستور مودی بود که جلو تر از بقیه اومد و گفت:
-بله جناب دامبلدور، حتما این کار رو انجام میدیم.
-الستور، یکی از وفادارترین سربازای من. دست دو سه تا محفلی دیگه رو بگیر و برو ببین این خیانت کارا کجان. زنده برشون نگردون فقط، حوصله زنده دیدنشون رو ندارم.

الستور و دو محفلی دیگه از خونه گریمولد خارج شدن. دامبلدور به صندلی قدیمیش برگشت که الان به صورت بر عکسی روی زمین افتاده بود. خم شد، صندلی رو برداشت و سر جاش گذاشت. بعد به آرومی روش نشست. میدونست که دیگه نمیتونه وقت تلف کنه و باید بره وزارت خونه رو بگیره تا بتونه نقشه هاش رو پیاده کنه.
-بیایین جلو ببینم تک تک، هر کدوم بهم بگین که چه سودی برای ارتش سفیدی دارین؟ اگر سودی نداشته باشین ...

و چوب دستیش رو در آورد و به نشونه تهدید آمیزی تکون داد.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.