2. دانش آموز اغتشاشگر شمایید! در یک رول سعی کنید ذهن خود را در مقابل هری چفت کنید و به او پاتک بزنید! به اعماق افکار و راز های خصوصی او نفوذ کنید و آبرویش را در کلاس ببرید! (30 نمره)- این طوری فکر میکنی پسره ی بی تربیت؟ الان معلوم میشه من این درسو بلدم یا نه، لجیلیمنس!
طلسم هری به سينهی كينگزلی خورد و كينگزلی در حالی كه پوزخند هری را از نظر میگذراند، به همراه او در ذهن خودش فرو رفت(
) ...
« يه پسر بچهی سياه پوست داشت گل گوچيك بچههای محلهاش رو با اشتياق تماشا میكرد...
- پسر، پسر، ميشه منم باهاتون بازی كنم؟ من عاشق گل كوچيكم
!
در اين لحظه پسری كه كينگزلی كوچولو صداش كرده بود، توپ فوتبال رو زير پاش نگه داشت و رو به يكی از بچهها كه قد بلند و موهايی بور داشت، گفت:
- شاپور، واسه اين كله كچل جايی مونده بياد بازی كنه؟
شاپور در حالی كه به دروازهی تيم مقابل نگاه میكرد، گفت:
- دروازهی شما تير دروازه نداره، اين كله كچل رو بذارين جای تير دروازه.
كينگز با شور و شوقی وصف ناپذير جلو اومد و جای تير دروازه واستاد و در حالی كه با حالتی تشكر آميز شاپور رو نگاه میكرد، پرسيد:
- بچهها، هر كدوم از شما يه لقبی دارين... مثلا" شاپور رونالدو، سهراب بكهام، ممد مسی، لقب من چی باشه؟
يكی از بچهها بعد از كمی مكث، با پوزخندی گفت:
- كنيگزلی تير دروازه!
كينگزلی لبخندی زد و با خوشحالی گفت:
- آخ جون!چه اسم خوف و باحالی! كينگزلی تير دروازه
»
هری:
-
در اين لحظه هری كه به دليل خنده مجبور بود برای چند لحظه از خواندن ذهن كينگز دست بكشد، چوبدستيش را پايين آورد، اما كينگزلی از فرصت بدست آمده نهايت استفاده را كرد و چوبدستيش را به طرف هری گرفت:
- لجيليمنس!
طلسم به هری خورد و كينگزلی به ذهنيات او نفوذ كرد...
« يك عدد عمو ورنون و يك عدد خاله پتونيا به انضمام يك عدد دادلی در ابعاد گوريل انگوری (
)، جلوی هری پاتر كوچولو واستاده بودن و به طور پی در پی مسخرهاش میكردن:
- هری كله زخمی. هری كله زخمی. هری كله زخمی
...
صحنه عوض شد....
هری با آشفتگی از خواب پريد. يه نگاه به زيرشلواری اش انداخت و در حالی كه ناراحت به نظر میرسيد، يواشكی به طرف كمد لباسهاش رفت و يه زيرشلواری جديد پوشيد... زير شلواری قبلیاش رو توی روزنامه پيچوند تا بوی كثافت كاریاش بلند نشه و لو نره
.
صحنه عوض شد...
جينی ويزلی جلوی هری روی كاناپهی برگی لميده بود و با حالتی تحقير آميز هری رو نگاه میكرد:
- امروز بچهها رو میبری گردش، ناهار رو درست میكنی، ظرف ها رو میشوری، میری وزارتخونه حقوقتو میگيری، ماليات رو پرداخت میكنی، منو ليف میزنی، ماساژم میدی...
هری:
-
صحنه تيره شد... »
هری خودش را از بند طلسم كينگزلی آزاد كرد، و در حالی كه آشفته به نظر میرسيد و نفس نفس میزد، ليوان آب روی ميزش را جرعه جرعه نوشيد و با عصبانيت كينگزلی را از نظر گذراند كه با هر جملهاش بچهها از خنده منفجر میشدند... هری قبل از اين كه بچهها به طور مستقيم او را مسخره كنند، با عجله و آشفتگی از كلاس خارج شد.
و اين جاست كه شاعر گفت: « هر كه با كينگز در افتاد ور افتاد
»