هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (rezmousavi@yahoo.com)



Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۵:۲۶ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#11
درود!

من اشتباها" توی شرح امتيازات امتياز هری پاتر رو كه سی بود، بيست و نه وارد كردم. با عرض پوزش خواهشا" اصلاح بشه اين مسئله.

شاد باشيد!



Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۵:۲۰ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#12
جلسه‌ی دوم كلاس پرواز و كوييديچ در يكی از نيمه‌شب های هاگوارتز برگزار ميشد و به همين خاطر دانش آموزان، در فضای ملال آور كلاس و در ميان نوای ملكوتی خر و پف راونكلاوی ها ، خميازه كشان انتظار ورود كينگزلی رو می‌كشيدن.

- شترق! ( افكت انفجار درب. )

كينگزلی كه هر جلسه آروم تر از گذشته وارد كلاس ميشد ( )، لبخند گنده‌ای رو تحويل راونی ها داد كه با ناراحتی به روياهای قطع شدشون فكر ميكردن.

- سلام بچه‌ها! از اونجايی كه ميدونم شما چقدر بچه‌های حرف گوش كن و مودبی هستين و هميشه قبل از ده شب تو رخت خواب‌تون خوابين، حرف بابا و مامان رو گوش می‌كنيد، شب‌ها قبل از خواب مسواك می‌زنين و فيلم‌های ترسناك و غير اخلاقی نگاه نمی‌كنيد، صميمانه معذرت ميخوام كه اين وقت شب كشوندمتون كلاس .

كينگزلی به دانش آموزاش نگاه كرد كه در جوابش فقط به اين شكل خميازه می‌كشيدن.

- جلسه‌ی امروز طبق قرارمون درباره‌ی رول نويسی كوييديچه! ترجيحا" بهتره كه در مورد فضا سازی در رول‌های كوييديچ براتون توضيح بدم، اما از سوژه‌ی فرعی شروع می‌كنم! جلسات بعدی رو به فضا سازی مناسب در رول كوييديچ خواهيم پرداخت. اما سوژه‌ی فرعی چی ميتونه باشه. همه‌مون می‌دونيم منظور از يك رول كوييديچ چيه. بارها در كتاب داستان‌هايی مربوط به يك مسابقه‌ی كوييديچ رو خونديم. سوژه‌ی اصلی برای نوشتن يك رول كوييديچ، در واقع توصيف همون بازی كوييديچه، توصيف ورزشگاه، صدای گزارشگر و از همه مهم تر خود بازی! اما برای اين‌كه رول كوييديچ قشنگ بشه لازمه در كنار توصيف بازی كوييديچ يك سوژه‌ی ديگه رو هم وارد داستان كنيم...

كينگزلی سرفه‌ای كرد و ادامه داد:
- ... مثلا" فكر كنيد پيوز عضو تيم كوييديچ هافلپافه و به خاطر اين كه روحه، نمی‌تونه سرخگون رو لمس كنه و اون رو در اختيار بگيره. اين كه هافلپاف برای رفع اين مشكل چی كار ميكنه، ميشه يه سوژه‌ی فرعی. يا مثلا" فكر كنيد كه دو تيم كوييديچ دارن توی مريخ باهم بازی ميكنن كه يه دفعه يه سری آدم فضايی پيداشون ميشه. يا اين كه قبل از بازی يه تيم داور رو با پول ميخره و از اين جور مثال‌ها كه كم نيستن.

كينگزلی لبخندی رو به دانش آموزان زد و در حالی كه از روی تكه‌های باقی مانده از درب كلاس عبور می‌كرد ، از محوطه‌ی كلاس پرواز و كوييديچ خارج شد.

***

تكاليف:


1. پنج سوژه‌ی فرعی برای يك رول كوييديچ از فكر خودتون مثال بزنيد. ( 15 امتياز )

2. فكر كنيد كينگزلی می خواد از شما امتحان بگيره و شما بايد پنج تا پنالتی به يك دروازه‌بان بزنيد و از اين امتحان نمره‌ی خوبی بگيريد. يه جوری يه سوژه‌ی فرعی رو وارد اين قضيه كنيد. پس يه رول بنويسيد در مورد اين امتحان ( كه ميشه سوژه‌ی اصلی ) كه يه قضيه‌ی ديگه هم درش دخالت ميكنه ( سوژه‌ی فرعی ).

تكليف ويژه‌ی دانش آموزان ويژه ( 5 امتياز ):

3. به تاپيك مربوط به مسابقات كوييديچ هاگوارتز مراجعه كنيد. از دو تا رول سوژه‌های فرعی‌شون رو پيدا كنيد و با قرار دادن لينك اون رول، بگين سوژه‌های فرعی چی بودن.



Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۴:۴۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#13
امتيازات جلسه‌ی اول پرواز و كوييديچ:

راونكلاو: 29 امتياز

لينی وارنر: 34 امتياز
آندورميدا بلك: 25 امتياز
زنوفيليوس لاوگود: 30 امتياز
لونا لاوگود: 29 امتياز

هافلپاف: 31 امتياز

رز ويزلی: 35 امتياز
سدريك ديگوری: 31 امتياز
هوگو ويزلی: 28 امتياز
گلرت گريندل والد: 29 امتياز

گريفيندور: 29 امتياز

جرج ويزلی: 31 امتياز
گودريك گريفيندور: 32 امتياز
لی جردن: 22 امتياز
سيريوس بلك: 30 امتياز
هری پاتر: 29 امتياز

اسليترين: 0 امتياز


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۴:۴۸:۲۶


Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۴:۴۶ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#14
راونكلاو: 29 امتياز

لينی وارنر: 34 امتياز
آندورميدا بلك: 25 امتياز
زنوفيليوس لاوگود: 30 امتياز
لونا لاوگود: 29 امتياز

خيلی خوب بود. پاز تكليف زنوف به شخصه خيلی خوشم اومد، چون يه سوژه برای ارائه داشت و به همين خاطر حيفم اومد سی نگيره... همين طوری صرفا" چيزی كه خواسته بودم نبود، سوژه‌ی قشنگی رو توی تكليف اول گذاشته بود. ايول!

فقط يه چيزی، توی پست رول عدد نمی‌نويسيم. اعداد رو به شكل حروفی می‌نويسيم.

لينی و لونا هم گرچه پست‌شون ميتونست جای كار بيشتری داشته باشه، طبق معمول قشنگ نوشتن...

آندروميدا هم كارش خيلی خوب بود، تكليف اولش خوب بود، ولی ميتونست جای كار بيشتری داشته باشه.

هافلپاف: 31 امتياز

رز ويزلی: 35 امتياز
سدريك ديگوری: 31 امتياز
هوگو ويزلی: 28 امتياز
گلرت گريندل والد: 29 امتياز

پست رز خنده دار بود و نتيجتا" يه طنز موفق! جدا" چسبيد.

پست گلرت هم خوب و قشنگ بود و طنز‌های باحالی داشت. پست سدريك هم با توجه به سابقه‌اش خيلی قشنگ بود. تكليف هوگو هم خوب بود، اما ميتونست جای كار بيشتری داشته باشه.

گريفيندور: 29 امتياز

جرج ويزلی: 31 امتياز
گودريك گريفيندور: 32 امتياز
لی جردن: 22 امتياز
سيريوس بلك: 30 امتياز
هری پاتر: 30 امتياز

ايول به همه‌تون! تكاليف هری و سيريوس خيلی خوب بودن، طنزشون خنده‌دار بود و قواعد اصولی هم راعايت شده بودن. فقط هری جون، چشم درد گرفتم از بس علامت تعجب ديدم.

جرج و گودريك هم خيلی قشنگ نوشتن... فقط جرج، علامت ديالوگ اينه: « - »، نه اين: « _ ». خط تيره‌ی بدون شيفت.

لی هم قشنگ نوشته بود، ولی چهره‌ و ظاهر پستش خوب نبود. فضاسازی و نكات نگارشی هم رعايت نشده بودن و به خاطر اشكالاتش توی رول يه سری امتياز از دست داد.

اسليترين: 0 امتياز

آفرين به اسلی با اين حضور پرشور!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۴:۴۹:۳۹


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۴:۴۰ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
#15
سوژه‌ی جديد:

جماعت زرد پوش هافلپاف، دور از چشمان درشت ديدالوس، با نگاهی ترحم برانگيز به رز و اسكورپيوس نگاه می‌كردن كه كنار شومينه‌ی گرم هافلپاف در تالار عمومی، روی زمين كز كرده بودن.

- فــــرت! ( افكت خالی كردن آب دوماغ در دستمال )

رز، در حالی كه در كمال ادب و احترام به سايرين ، آب دوماغش رو به طور زيرزيركی در ردای سياه رنگ اسكورپيوس تخليه می‌كرد ( )، با صدايی لرزان و ناراحت گفت:
- از وقتی ديدالوس پيدا شده اوضاع برای من و اسكور مثل سابق نيست. ما عاشق هميم. خيلی همديگه رو دوست داريم... گفتيم به شما بگيم طوری كه ديدالوس متوجه نشه و به معاشرت من و اسكورپيوس گير نده، يه مدت مخفيانه بريم خوابگاه مختلط! من و اسكور اون‌جا هم معاشرت بيشتری می‌كنيم، هم فضا زير پتو برامون باز تره .

كنيگزلی در حالی كه اسكورپيوس و رز رو نگاه می‌كرد كه با ناراحتی سرهاشون رو پايين انداخته بودن و به نقش های گوركن روی قالی چشم دوخته بودن، گفت:
- اصلا" نگران نباشين. ويكتور، هوگو، سدريك، بجنبين ترتيبش رو بدين و تا ديدالوس سر و كله‌اش پيدا نشده بچه‌ها رو منتقل كنين خوابگاه مختلط.

ويكتور، هوگو و سدريك در حالی كه عينك دودی های بزرگی به صورت زده بودن و به سبك گانگستر‌های موذی آدامس هايی رو به تندی می‌جوئيدن، به سمت اسكورپيوس و رز رفتن تا برای بلند شدن بهشون كمك كنن.

كمی بعد، در محضر شيخ ديدالوس:


ديدالوس بر صندلی زرد رنگ بزرگی نشسته بود و در حالی كه با اين حالت رز رو نگاه می‌كرد و با اين حالت اسكورپيوس رو، رو به ويكتور و هوگو و سدريك كه اون‌ها رو با اين حالت نگاه می‌كرد، گفت:
- آفرين بچه‌ها! كارتون رو خوب انجام دادين. اين اسكورپيوس رو جلو تر بيارين تا صورت كثيفش رو بهتر ببينم!

ويكتور اسكورپيوس رو به جلوتر هل داد. ديدالوس چشم‌هاش رو تنگ كرد و اون‌ها رو به چشم‌های عسلی اسكورپيوس دوخت و با يه حالتی كه شكلكش موجود نيست ( ! )، به اسكورپيوس زل زد.

- پدرجان، باور كن ما هيچ قصد بدی... هيچی... نداشتيم !

در اين لحظه ديدالوس پاش رو در سوراخ دماغ اسكورپيوس فرو كرد و اسكور از شدت بوی دل انگيز پای ديدالوس، در جا به اغما فرو رفت . ديدالوس در حالی كه به خاطر رضايت از كاری كه كرده بود نيشش رو با اين حالت باز كرده بود، رو به ويكتور بدون هيچ حالت خاصی ( ! ) گفت:
- ويكتور، تو اين جنازه رو ببر توی انباری هافلپاف قايمش كن. سدريك تو هم برو به كينگزلی بگو رز و اسكورپيوس رو بدون مشكلی به خوابگاه منتقل كردين، هوگو، تو هم ترتيبش رو بده كه من و رز عزيز با هم بريم خوابگاه مختلط .

رز:
-

***

روند سوژه: اسكورپيوس و رز می خواستن دور از چشم ديدالوس برن خوابگاه مختلط، كه ديدالوس با كمك سدريك و هوگو و ويكتور اونها رو گير انداخت. اسكور رو بيهوش كرد و بنا بر اين شد كه خودش با رز بره خوابگاه مختلط...


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۵ ۵:۲۲:۳۱


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۶:۱۹ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
#16
2. دانش آموز اغتشاشگر شمایید! در یک رول سعی کنید ذهن خود را در مقابل هری چفت کنید و به او پاتک بزنید! به اعماق افکار و راز های خصوصی او نفوذ کنید و آبرویش را در کلاس ببرید! (30 نمره)

- این طوری فکر میکنی پسره ی بی تربیت؟ الان معلوم میشه من این درسو بلدم یا نه، لجیلیمنس!

طلسم هری به سينه‌ی كينگزلی خورد و كينگزلی در حالی كه پوزخند هری را از نظر می‌گذراند، به همراه او در ذهن خودش فرو رفت( ) ...

« يه پسر بچه‌ی سياه‌ پوست داشت گل گوچيك بچه‌های محله‌اش رو با اشتياق تماشا می‌كرد...

- پسر، پسر، ميشه منم باهاتون بازی كنم؟ من عاشق گل كوچيكم !

در اين لحظه پسری كه كينگزلی كوچولو صداش كرده بود، توپ فوتبال رو زير پاش نگه داشت و رو به يكی از بچه‌ها كه قد بلند و موهايی بور داشت، گفت:
- شاپور، واسه اين كله كچل جايی مونده بياد بازی كنه؟

شاپور در حالی كه به دروازه‌ی تيم مقابل نگاه می‌كرد، گفت:
- دروازه‌ی شما تير دروازه نداره، اين كله كچل رو بذارين جای تير دروازه.

كينگز با شور و شوقی وصف ناپذير جلو اومد و جای تير دروازه واستاد و در حالی كه با حالتی تشكر آميز شاپور رو نگاه می‌كرد، پرسيد:
- بچه‌ها، هر كدوم از شما يه لقبی دارين... مثلا" شاپور رونالدو، سهراب بكهام، ممد مسی، لقب من چی‌ باشه؟

يكی از بچه‌ها بعد از كمی مكث، با پوزخندی گفت:
- كنيگزلی تير دروازه!

كينگزلی لبخندی زد و با خوشحالی گفت:
- آخ جون!‌چه اسم خوف و باحالی! كينگزلی تير دروازه »

هری:
-

در اين لحظه هری كه به دليل خنده مجبور بود برای چند لحظه از خواندن ذهن كينگز دست بكشد، چوبدستيش را پايين آورد، اما كينگزلی از فرصت بدست آمده نهايت استفاده را كرد و چوبدستيش را به طرف هری گرفت:
- لجيليمنس!

طلسم به هری خورد و كينگزلی به ذهنيات‌ او نفوذ كرد...

« يك عدد عمو ورنون و يك عدد خاله پتونيا به انضمام يك عدد دادلی در ابعاد گوريل انگوری ( )، جلوی هری پاتر كوچولو واستاده بودن و به طور پی در پی مسخره‌اش می‌كردن:
- هری كله زخمی. هری كله زخمی. هری كله زخمی ...

صحنه عوض شد....

هری با آشفتگی از خواب پريد. يه نگاه به زيرشلواری اش انداخت و در حالی كه ناراحت به نظر می‌رسيد، يواشكی به طرف كمد لباس‌هاش رفت و يه زيرشلواری جديد پوشيد... زير شلواری قبلی‌اش رو توی روزنامه پيچوند تا بوی كثافت كاری‌اش بلند نشه و لو نره .

صحنه عوض شد...

جينی ويزلی جلوی هری روی كاناپه‌ی برگی لميده بود و با حالتی تحقير آميز هری رو نگاه می‌كرد:
- امروز بچه‌ها رو می‌بری گردش، ناهار رو درست می‌كنی، ظرف ها رو می‌شوری، می‌ری وزارتخونه حقوقتو می‌گيری، ماليات رو پرداخت می‌كنی، منو ليف می‌زنی، ماساژم می‌دی...

هری:
-

صحنه تيره شد... »

هری خودش را از بند طلسم كينگزلی آزاد كرد، و در حالی كه آشفته به نظر می‌رسيد و نفس نفس می‌زد، ليوان آب روی ميزش را جرعه جرعه نوشيد و با عصبانيت كينگزلی را از نظر گذراند كه با هر جمله‌اش بچه‌ها از خنده منفجر می‌شدند... هری قبل از اين كه بچه‌ها به طور مستقيم او را مسخره كنند، با عجله و آشفتگی از كلاس خارج شد.

و اين جاست كه شاعر گفت: « هر كه با كينگز در افتاد ور افتاد »



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۵۹ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
#17
1. اوکمی در کدام ناحیه ی زمین بیشتر یافت می شود و به چه آب و هوایی نیاز دارد؟ چند کشور نام ببرید. ( 5 امتیاز)

اوكمی قابليت زندگی در آب و هوای گرم و مرطوب رو داره و از سرما فراريه. به عنوان نمونه اوكمی در كشورهای استوايی، آفريقايی، آمريكای جنوبی، هندوستان و امثالهم پيدا ميشه...


2. غذای اصلی اوکمی چیست؟ ( 5 امتیاز )


گوشت، علی‌الخصوص گوشت ميمون... با توجه به منطقه‌ای كه اوكمی ها زندگی می‌كنن، ميمون براشون در دسترس تره و همين امر هم موجب شده كه به خاطر خوردن ميمون در نسل‌های متوالی، طبع‌شون با گوشت ميمون سازگارتر هم بشه و طعم گوشت ميمون رو به ساير گوشت ها ارجح بدونن.

3. رولی در مورد مبارزه ی خود با یک اوکمی وحشی بنویسید. ( 20 امتیاز)

كينگزلی در جنگل‌های آمازون مشغول قدم زدن بود. نسيم ملايمی در جنگل می‌وزيد و موهای پرپشت كينگزلی را ( ) می‌رقصاند. كينگز با قدم هايی بلند در جنگل پيش می‌رفت و برای ميمون های متنوع روی درختان، از شامپانزه گرفته تا اورانگوتان و حتی گوريل انگوری ( ) دست تكان می‌داد. بعد از طی مسافتی طولانی، كينگزلی به موجود عجيبی برخورد كه بدنی افعی مانند و بسيار دراز داشت، دو بال بر پدنش خودنمائی می‌كرد و مثل جوراب های گل منگولی رز ويزلی پوستی رنگارنگ داشت .

- اين اوكميه كه! حالا چه غلطی كنم وسط اين مصيبت؟ پدرم در مياد!

اوكمی نيشش را با حالتی تهديد آميز برای كينگزلی به نمايش گذاشت، با پاهای كوچكش به طرف كينگزلی آمد و چشمان درشتش را به او دوخت...

- اوكمی جان... بزن به چاك ... برو وگرنه يه بلائی به سرت بيارم كه مرغ‌های آسمون به حالت گريه كنن ... تا سه می‌شمرم می‌ری دنبال كارت، وگرنه دوباره تا سه می‌شمرم !

اوكمی در حالی كه به كينگزلی نزديك شده بود، با دمش ضربه‌ی محكمی به شكم كينگزلی وارد كرد تا كينگزلی روی تنه‌ی ضخيم درخت كاج پشت سرش پخش بشود . كينگزلی در حالی كه از شدت ضربه شديدا" درد می‌كشيد، چوبدستی اش را بيرون آورد و به طرف اوكمی گرفت:
- آواداكداورا!

طلسم سبز رنگ به بدن اوكمی خورد، اما در كمال ناباوری برگشت پيدا كرد و به طرف يك گل رز ( ) رفت. كينگزلی در حالی كه با ترس و نگرانی به اوكمی نگاه می‌كرد كه لحظه به لحظه نزديك تر می‌شد و نيشش را با حالت رعب انگيز تری تكان می‌داد، چوبدستيش را بيرون آورد و به طرفش گرفت:
- اوكمی ها در سرما می‌ميرن... بايد سردش كنم... سرمائيوس! ( طلسم از نوع من در آوردی )

طلسم بنفش رنگ كينگز از نوك چوبدستی بلندش به طرف مار رفت و سرما را به جانش انداخت. مار از شدت سرما به خودش لرزيد و بعد از پنج دقيقه ويبره رفتن ( ) با عالم فانی وداع كرد. ( اينم يه جمله‌ی تكون دهنده )

قصه‌ی ما به سر رسيد، اوكمی به خونه‌اش نرسيد.



Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
#18
[spoiler=كجا]خونه‌ی آقا شجاع[/spoiler]



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۹۰
#19
1. سه تعریف از پیشگویی ( بنا بر برداشت خودتان) بنویسید. ( 15 نمره)

1. پيش‌گويی يعنی خبر دادن از اتفاقاتی كه در آينده رخ خواهد داد.

2. پيشگويی يعنی به سبك تريلانی به فرد يك دسته بدبختی نسبت بدهيم.

3. پيشگويی يعنی مشابه داموس‌الملك به كواكب و ستارگان نگاه كنيم و مطابق ميلمان پيشگويی‌ای انجام دهيم كه تاثيرش بر ديگران مطابق خواسته‌ی ما باشد.


2. یک رول طنز بنویسید که در آن خودتان پیشگویی اتفاقی که درون کلاس از آن صحبت شد را انجام می دهید. ( 15 نمره )


من يه روايت تاريخی رو نقل می‌كنم از يكی از اجدادم به نام محمد علی كچلبوت در كتاب تاريخی كچل نامه:

روزی شيخ محمد علی كچلبوت، پيشگوی شهير آن زمان بر صندلی خود نشسته بودی كه رجالی فقير با اوضاعی ترحم برانگيز، با صورتی كثافت، چشم‌هايی گوساله وار و زيرشلواری‌هايی جر خورده ( ) نزدش آمدندی و بر قاليچه‌ای كه در پيش پای شيخ كچلبوت افتاده بود اجلاس كردندی و به نشانه‌ی احترام بر كف پای معطر شيخ ( ) بوسه‌ای زدندی. شيخ بعد از اجلاس فقرا، جوراب های پشمينه‌ی خود را به پا كردی تا تركيب دل انگيز بوی پا و جوراب را به مهمانان تنگ دستش نثار نمايدی ، آن‌گاه لبخندی به چهره‌ آوردی و از فقرا پرسيدی: « چه شده كه به اوقات ما به عنوان مقام معظم پيشگويی دخول نموديد؟ »

پس از سوال شيخ، مردی كل، كه علی‌الظاهر بر جماعت تنگ دست نماينده بودی، برخاستی و بعد از آن‌كه تعظيم مختصری كردی، رو به شيخ گفتی: « يا شيخ، تورم آن قدر زياد شده كه گردن ما را شكسته. قيمت اتوبوس به دويست و بيست و پنج تومان افزايش يافته. يارانه هم جواب گوی نياز ما نيست. اين شده كه از شدت گرانی و اوضاع نابسامان حال و روزمان اين افتاده و حتی اين قدر بيچاره شديم كه شب ها جای خود را نيز به كثافت كاری مزين می‌نماييم . يا شيخ، خواستاريم يك پيشگويی بفرماييد كه بفهميم آيا اوضاع برای ما رو به نيكی می‌گذاد يا كه خير و به اين اوضاع ترك دنيا می‌كنيم؟ »

شيخ دست به ريش بردی و شديدا" به تفكر مشغول شدی و از ذهن پرگنجايشش كار كشيدی و بعد از اندكی تامل، رو به فلك زدگان با لبخندی گفتی: « هم اكنون به عالم غيب رفتمی و ديدمی حضرت يگانه از شما ناراضی هستی كه بی‌پول به محضر شيخ آمديد و تقاضای پيشگويی نموديد. بنا بر اين به من الهام گرديدی كه هم اكنون يكی از شما به ملكوت روانه خواهيد گرديد. »

پرسيدندی: « يا شيخ، چه گونه ممكن است؟ »

شيخ تپانچه‌ای از جيب پيجامه‌ اش بيرون كشيدی و گلوله‌ای به سمت ملاج يكی از آن جماعت روانه كردی و وی را كشتی و گفتی: « اين گونه. »

در آن لحظه چشمان همگان از شدت تعجب از اين پيشگويی به چهار عدد فزونی يافتی، بوی تعفنی از جانب ناكجا‌آباده‌ی جلويی بدنشان به دليل حيرت فضا را پرنمودی و دهانشان به توليد كف مشغول شدی . روايت است در آن لحظه تمامی نظر كنندگان بر اعجاز شيخ در پيشگويی، به او تعظيم نمودندی و سر بر خاك گذاردندی و به علم غيب و توانايی وی در ديدن آينده و پيشگويی ايمان آوردندی.

والسلام!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۷ ۱۰:۴۴:۱۷


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۵:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۹۰
#20
1- مواد اولیه بکار رفته در این معجون چیست. نحوه درست کردن این معجون را به طور مختصر بنویسید؟( 10 امتیاز)

مواد اوليه:

1. كيسه‌ی زهر شاهلول
2. ده تار موی موی بلند كاكلی
3. آب به مقدار دو ليوان
4. يك ليوان خون جن خاكی
5. سه گرم پشم برقك

طرز تهيه:

شاهلول موجودی جادويی است كه برای دفاع از خود كيسه‌ی زهری دارد كه معجون سازان از آن برای ساخت انواع گوناگون معجون‌ها بهره می‌برند. استفاده از زهر شاهلول در معجون بايد تحت دقت زيادی صورت بپذيرد.

پاتيل را آماده می‌كنيم و با احتياط كيسه‌ی زهر شاهلول را پاره و مايع محتوی آن را در پاتيل خالی می‌كنيم. يك ليوان آب به همراه پنج تار موی بلند كاكلی به زهر شاهلول اضافه می‌كنيم و معجون را ده بار در جهت عقربه های ساعت هم می‌زنيم. سپس سه گرم پشم برقك به همراه يك ليوان ديگر آب به معجون اضافه می‌كنيم و آن را سه بار در جهت عقربه‌های ساعت و هشت بار خلاف آن هم می‌زنيم. سپس به مدت حداقل هفت دقيقه معجون را به حال خود رها می‌كنيم.

در اين هفت دقيقه، يك ليوان خون جن خاكی را در پاتيل ديگری می‌ريزيم و پنج تار موی بلند كاكلی را به آن اضافه و پنج بار در جهت عقربه‌های ساعت و يازده بار در خلاف جهت عقربه‌های ساعت هم می‌زنيم و بعد از اتمام هفت دقيقه، تركيب خون جن خاكی به همراه تارهای بلند موی كاكلی را به معجون اصلی اضافه می‌كنيم. سپس معجون را بعد از اضافه كردن خون جن خاكی و تارهای موی كاكلی، چهار بار در جهت عقربه‌های ساعت هم می‌زنيم.

معجون به دست آمده بايد بيست و چهار ساعت در دمای اتاق بماند. بعد از گذشت بيست و چهار ساعت، معجون پرحرفی با كاربردهای مشخص خود آماده‌ی استفاده می‌باشد.


2- مقداری از این معجون بطور تصادفی به دست شما رسیده و به شما این امکان را میدهد که فرد یا تعدادی را با این معجون مسموم کنید. رولی کوتاه در این مورد بنویسید؟( 20 امتیاز)

كينگزلی شكلبوت، در قالب چهره‌ای مبدل، با كلاه گيس و عينكی گرد، در ميان زوزه‌ی باد شامگاهی و سوز سرد آن روز زمستانی، رو به روی خانه‌ی ريدل ايستاده بود. چيزی به ظهر نمانده بود و كينگزلی به خوبی می‌دانست بهترين زمان برای به انجام رساندن ماموريتش همان موقع بود. نفس عميقی كشيد و با صدای بلندی شروع به تبليغ برای جعبه‌های بزرگی كرد كه همراه خودش آورده بود:
- بهترين چاشنی غذا، برای غذاهاتون از دستش ندين... بهترين چاشنی غذا، بی‌مزه ترين غذا رو در يك لحظه به خوشمزه ترين غذا مبدل می‌كنه... عجله كنين...

طبيعی بود كه كسی جرات عبور از جلوی قرارگاه مرگخواران را نداشته باشد. كينگزلی تنها انتظار يك نفر را می‌كشيد و مطمئن بود به زودی برای خريد چاشنی از خانه‌ی ريدل بيرون خواهد آمد.

پس از مدتی تبليغ با صدای بلند، درب بزرگ خانه‌ی ريدل به آرامی باز شد. آنی مونی، آشپز مخصوص مرگخواران، در حالی كه چوبدستی جادويی‌اش را در دست راستش محكم گرفته بود، به سمت كينگزلی آمد. ردای بلند سرمه‌ای رنگی پوشيده بود كه وقتی حركت می‌كرد به شكل عجيبی در پشتش پيچ و تاب می‌خورد.

- هی، سياه، اين چاشنی‌هات رو چند می‌فروشی؟ اگه ارزون باشه واسه ناهار امروز به اندازه‌ی ده نفر می‌خوام...

كينگزلی در حالی كه جعبه‌های بزرگ محتوی چاشنی را كه در مجاورت يك درخت كاج بلند قرار داشتند به طرف آنی مونی می‌فرستاد، گفت:
- اين‌ها خيلی مشتری داره و خيلی گرونه... اما چون بازار كارم امروز كساد بوده، همه‌اش سر جمع يك گاليون.

آنی مونی در حالی كه از قيمت ارزان كينگزلی برای آن‌ همه چاشنی تعجب كرده بود، يك سكه‌ی يك گاليونی را از جيب تنگ ردایش بيرون آورد و در دستان كينگزلی گذاشت، لبخندی زد و در حالی كه جعبه‌ها را با چوبدستی اش از زمين بلند و به خانه می‌فرستاد، با كينگزلی با لحنی سرد خداحافظی كرد.

كينگزلی در حالی كه از خانه‌ی ريدل دور شده بود، با شادمانی بسيار خنده‌ای كرد، كلاه گيس و عينكش را برداشت و با اشتياق فراوان از موفقيتی كه كسب كرده بود، نامه‌ی دامبلدور كه حكم ماموريتی عجيب بود را باری ديگر خواند:

نقل قول:
كينگزلی عزيز،

معجون‌های پر حرفی در بسته بندی های شيكی آماده شدن. اون‌ها رو ببر جلوی خونه‌ی ريدل. از ترس مرگخوارها هيچ كس اطراف خونه‌ی ريدل حاضر نيست. سعی كن با صدای بلند معجون پر حرفی ات رو يه چاشنی خوشمزه برای غذا جلوه بدی، مطمئن باش با اين كار آنی مونی از خونه‌ی ريدل مياد بيرون... فقط حواست باشه كه لو نری... بعد از اين كه آنی مونی معجون رو برد توی خونه، برگرد خونه‌ی گريمولد... بعدش ما بعد از يه مدتی سريع می‌ريم به خونه‌ی ريدل. مرگخوارها می‌تونن حرف های زيادی برای گفتن داشته باشن و هم حرف هاشون به درد ما می‌خوره، هم نميذاره درست و حسابی با ما مبارزه كنن...

آلبوس


كينگزلی با لبخندی پر رنگ نامه را تا كرد و در جيب ردايش گذاشت. نگاهی به ساعتش انداخت و با شادی فراوان از انجام ماموريت، به مقصد خانه‌ی گريمولد ناپديد شد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.