هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#11
خلاصه : لرد برای کشف غاری که در خواب دید، همراه مرگخورارها به قطب شمال رفته. اون غار در اعماق اقیانوس کشف میشه و همگی واردش میشن.بعد از گذر از موانع مختلف، با معجون کوچک کننده هکتور وارد یک دری میشن که ارتفاعش خیلی کمه، اما دوباره به سایز اصلی‌شون برمیگردن و از اونجایی که هکتور مجعون رو پشت در جا گذاشته، حالا مجبورن مسیر رو ادامه بدن ...

---

لوموس!

ریگولوس طبق فرمان لرد، در خط مقدم شروع به حرکت کرد و با اینکه ترسیده بود اما بازهم سعی کرد حالت لوتی‌وار خودش را حفظ کند. چاک سینه‌ش را جلو داد، لای کَت‌هایش را باز کرد و آرام آرام قدم برداشت..

- اربوب خیلی ببخشیندا! اما میتونم یه سوالی بپرسم؟

- بپرس ریگولوس! فقط حواست باشه با پاتو اشتباها روی چیزی نذاری

- نه باو، حواسم هس! البته فضولیه‌ها، اما میگم توی اون خواب‌تون متوجه نشدید چی توی غار هـَ؟

- نه‌خیر! نفهمیدم چی توی غار هـَ! حالا مسیرتو ادامه بده..

- البته شرمنده بازم فضولیه، اما شاید تله‌ای چیزی باشه خو!

- اگه شما حواستو جمع کنی، به هیچ تله‌ای ...

چــیریـــک!

- ریگولوس نگو که پاتو روی سنگ اشتباهی گذاشتی! هیچ تکون نخور!

-




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
#12
- نهههههه باریکلا، نههههههه باریکلا، نهههههههه باریکلا!

- زهرمار و نهههههه باریکلا! دلیل نمیشه که چون خداوندگار عالم رول هستی، زود پسر خاله شی. بــدو برو عوالم بالا پیش نَنَت. بـــــدو .. بـــــــــدو!

و طبق فرمایش رودولف، خداوندگار عالم رول به خانه‌ش در عوالم بالا برگشت تا سوژه ادامه کند. مجلس ختم تازه شروع شده بود که رودولف خودش را با خوردن انواع شیرینی‌جات، میوه‌جات، سیفی‌جات، سبزی‌جات و سایر محصولات جات خفه کرده بود. به همین دلیل هنگامی که مشغول خوندن نوحه و مرثیه در کنار قبر وینکی بود، یهویی رودل کرد!

زاااااارت!

- اوه اوه! فکر کنم فاضلاب کنار قبر وینکی بیچاره زده بالا!

- رودولف باز تو رودل کردی؟

-

بدین ترتیب بود که مجلس ختم به طور تعطیل شد و وینکی بیچاره حتی نتونست دارای یه مجلس ختم باشکوه که چه عرض کنم، بدون رودل باشه! بعد از کوچ کردن دسته جمعی مرگخوارا به سمت خونه‌ی حج ریدل، روند اصلی سوژه دوباره جریان یافت و مشغول تدارکات برای گرفتن یه پول پارتی مَشت و رودولف پسند شدن! لینی بچه‌هارو برای تقسیم وظایف دورهم جمع کرد ...

- رودل خان! مسئولیت پیدا کردن دافهای پارتی با خودته.

- من توصیه میکنم، برای صرفه‌جویی در هزینه ها، از بانوان خودمون استفاده کنیم!

- یعنی میگی ما بیایم اعمال بی‌ناموسی انجام بدیم؟

- من خودم شخصا حاضرم برای ارباب هرکاری انجام بدم!

- من حرفی ندارم اما عمرا بتونی بقیه رو راضی کنی! باروفیو، تو باس شیرای دارای "کشف رازی" در بین جمعیت توزیع کنی!

- کشف رازی چی هسته؟

-




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#13
سالمندان کیستند؟ بله دقیقا! آنها هیچکسی جز بار اضافه روی دوش فرزندان خود نیستند.کسانی که باید مدام سوزن‌شان را نخ کنی تا سرانجام با یک ماچ آبدار،صورتت را کامل خیس کنند.پس باید با این بار اضافه چه کرد؟باید سر کوچه گذاشت‌شان تا ماشین زباله آنها را با خود ببرد؟ گزینه های بهتری هم هست!

می‌توانید سالمندان خود را به خانه‌ی سالمندان انتقال بدهید تا مرگخواران آنها را قتل عام کنند.چرا؟ چون آنها حوصله‌شان سر رفته و نیاز به سرگرمی دارند. دلیلی از این بهتر؟ شاید احساس کنید هدف از این سوژه همین است. اما باور کنید جوجه رو آخر پاییز خوش است! هر داستان حاوی پیامی است که در سرانجام آن مشخص می‌شود.البته این از همون نوع بی سروته هاشه!

سالمندان مشغول آفتاب گرفتن و مالیدن کرم های ضدآفتاب به بدنشان بودند تا بلکه روز خود را در آرامش بیشتری سپری کنند. این جادوگران بی مصرف، گنجینه و کولباری از تجربه اند که در مواقع خطر بهتر از هر گروه و حزبی می‌توانند از خودشان دفاع کنند.
- عژیژم میشه امروز رو تو اول برای من بمالی!
- آخه من دیروز اول مالیدم! امروز دیگه نوبته توئه..
- خواهش میکنم. فقط همین امروز!
- اگه بخوایم همینجوری بحث کنیم، آفتاب غروب میکنه.خیله خب کرم رو بده و پشتت رو به آفتاب کن

مکالمات بالا شاید جزوی پرچالش ترین مکالمات یک روز سالمندان باشد.اما اینبار قرار بود اوضاع کاملا تغییر کند. مرگخوارها قصد حمله به خانه‌ی آنها را دارند ولی آیا آنها ساکت خواهد نشست و به راستی کاری از دستشان برنخواهد آمد؟

زیرزمین خانه‌ی سالمندان - ساعتی قبل از حمله‌ی مرگخواران

- همونطور که طبق نقشه انتظار میرفت، مرگخوارها امروز به اینجا حمله میکنند و دقیقا به محض اینکه به اینجا رسیدند، عملیات موردنظر رو شروع می‌کنیم.
- اما پرسیوال ژون مطمئنی همگی‌شون میان اینجا؟ یه وقت کسی توی خونه پیش لرد نباشه!
- نه کاملا مطمئنم.. بعد از دزدیدن فرد موردنظر، میتونید عقده های سالیانه خودتون رو روی سرش پیاده کنید.یه کاری کنید که بفهمه سالمند بودن به چه معناست!




پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#14
جــــــیریــززز ویریــــززز!

- واهای .. واهاهاهای! سوختم! تموم پشمای پام سوخت!
- عه نیگاش کن! چقدر کوچولو شدی بلا!
- منِ احمق از اولشم نباید به شماها اعتماد میکردم. منو دارید کجا میبرید؟ آی ملت به دادم برسید. اربــــــاب کمک!

فرد و جرج به صورت خیلی نامجسوس از خانه‌ی ریدل خارج شدند و در حالی که بلاتریکس رو توی یه قفسه کوچیک زندانی کرده بودند، به سمت محفل ققنوس حرکت کردند.گویا قرار بود ولدک با مصادره کردن اژدهای چارلی ویزلی، عملیات خیلی سری و بزرگی رو توی کوچه دیاگون انجام بده و بلاتریکس از جزئیات این عملیات با خبر بود!

خانه‌ی ریدل - اتاق لرد

- خب بوگو ببینم آیلین، اژدهارو مصادره کردی یا نه؟
- بله مای لرد! فقط یکمی توی رام کردنش موشکل داریم!
- تو و رودولف تا فردا بعد از ظهر وقت دارین تا این اژدها رو رام کنید، وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید!
- به این تهدیدها عادت کردیم والا!
- چیزی گفتی رودولف؟
- نه جون شوما.. شیکر اضافی خوردم!

و بدین ترتیب رودولف و آیلین به کتابخونه‌ی ریدل رفتن و سعی کردند اطلاعاتی راجع به رام کردن اژدها پیدا کنند.مرگخوارا کاملا از ناپدید شدن بلاتریکس بی خبر بودند. لرد قرار بود یه کار خیلی بیگ انجام بده تا خفن بودنشو مثل همیشه به همه‌ی عالمیان نشون بده اما اگه بلاتریکس قضیه رو لو میداد همه چی .. چی؟ رِ تِ تِ!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۶:۵۰:۴۴



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#15
خلاصه:

انقلابیون ( متشکل از اسکاور، سرژ، مورفین گانت، تراورز، هاگرید، پرسیوال، آمبریج و حضرت وی!) تصمیم گرفتند تا به بانک گرينگوتز دستبرد بزنن تا هزینه کافی برای ادامه‌ی انقلابشون رو بدست بیارن. مایکل شوخامر، در طی یک گیس و گیس‌کشی به انقلابیون می پیونده و میشه حامی مالیشون. اما بازهم از خبر شیطون پایین نمیان و میخوان برای خالی کردن جیب آرسینوس، بانک رو خالی کنن. بعد از خالی کردن بانک، به ماداگاسکار فرار میکنن!

---


- وووی چقذه اینجا خوش آب و هواس!
- سرژ توی این هوای خوب یه دهن واسه عمو بندری بیا ببینه!
- ماداگاسکار ... شیلنگ ... انقلاب!
- حضرت وی می‌فرمایند که خط لوله از ماداگاسکار به شیلنگ آباد رو هم یادمون نره بکشیم وقتی انقلاب تموم شد!
- جون طو یه دو سه روز که اسراحت کردیم، انقلاب رو از سر میگیریم.

انقلابیون حسابی مشغول آفتاب گرفتن و لذت بردن از طبیعت ماداگاسکار شدن و به کل انقلاب یادشون رفت. همینطور گذشت و گذشت! اونقدر سرگرم طبیعت و دافای ماداگاسکاری شده بودند که دنیای جادویی رو هم کم کم داشتن از خاطر میبردن. در این بین تراورز از بینشون جدا شد و به دنیای جادویی بازگشت. بعد از چندوقت خبرِ کاندید شدنش برای وزارت سحر و جادو به گوش انقلابیون رسید. انقلابیون آرزو میکردن که ای کاش خبر مرگ این خیانت‌کار می‌رسید!

وینکی که رئیس بانک گرينگوتز بود، اونهارو تا ماداگاسکار کرد اما بعد از چندوقت که موفق به یافتن اونها نشد، تصمیم گرفت که توی همون ماداگاسکار بمونه و مدیریت خزانه‌ی نگه‎داریِ داف‌های ارزشی و مرکب رو به عهده بگیره. خلاصه همه خوشحال و شاد بوندند و انقلاب رفته رفته فراموش شد!

بوق سال و اندی بعد - همون ماداگاسکار


- دیگه اینبار قول میدم فردا انقلاب رو از سر بگیریم! امروز زیادی کیک خوردم شیکمم سنگین شده.

وی :

وی بیچاره حتی از همون اولش هم منظورش این نبود که انقلاب کنید. اصلا هدفش این نبود که اینا برن بانک بزنن و سرانجام هم کارشون به اینجا و در وسط ناکجا آباد بکشه. وی در این وسط قربانی بیش نبود! همینطور که انقلابیون روی صندلی های حصیری‌شون دراز کشیده و مشغول تماشای اخبار دنیا با تلویزیون زغالی‌شون بودند، به طور اتفاقی یه خبری رو شنیدند که برق از کله‌شون پروند!
- وزیر سحر و جادو .. خیش خیش .. جناب آقای ... خیش خیش ... اعلام نمودند ... خیش خیش ... انقلابیون به عنوان جایزه ... خیش خیش ... انتخاب شدند! ... خـــــیـــــــــش!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۵:۲۳:۴۲



پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#16
خلاصه :

ولدمورت برای بهم وصل کردن تکه‌های روحش باید از تمام کسانی که کشته حلالیت بطلبه.سبیل تریلانی به عنوان اولین فرد کشته شده، تام ریدل پدر رو احضار میکنه. تام ریدلم برای حلال کردن، شرط میذاره که باید خودش و مادرشو زنده کنن.حالا مرگخوارا برای پیدا کردن سنگ رستاخیز به جنگل ممنوعه رفتند اما توسط سانتور ها احاطه شدند..

---


- ببین آقوی سناتور! به والله ما هدفمون خیره، لرد سیاه ما حقیقتا میخواد..
- سانتور خانوم عزیز، سانتور! تکرار کن.
- حالا هرچی! کوجا بودم؟ آهان.. لرد سیاه میخواد که از اینایی که کشته حلالیت بطلبه. پدرشون گفته حلال نمی کنم مگر اینکه من و ننم رو زنده کنید. الانم بی زحمت سنگ زندگی مجدد رو میخواستیم
- بفرما.. اینم سنگ ولی دیگه اینورا پیداتون نشه ها. برید و بچه های خوبی باشید.

از اونجایی که سوژه همچون پیتزا، خیلی کـــَش اومده بود، مرگخوارا در عین ناباوری، سنگ حیات مجدد رو از دست سانتور اعظم گرفتند و به سمت سیبل حرکت کردند تا پدرِ ارباب و ننش رو دوباره به حیات برگردونه.دوباره دور میز حلقه زدند و تام ریدل رو فرا خوندن...
- ای پدرِ ارباب تاریکی! اکنون تورا به عنوان اولین کشته شده ، فرا می خوانم تا آنچه می طلبی را برایت اجابت کنم.اکنون وقت آمرزیدن است ..

تام ریدل اینبار نگذاشت که سیبل این متن رو دوباره بخونه و همون بار اول، همراه با ننش، روبروی مرگخواران حاضر شدند.
-
- نیشتو ببند مرتیکه بی حیا. هیچ میدونی چقدر پدرمون دراومد تا این سنگ رو بدست آوردیم؟
- نه! چقدر پدرتون در اومد؟ خدا شاهده دوباره اینطوری صحبت کنی، حلال نمی کونما! از ما گفتن! یادتونه توی پست قبلی گفتم دافای بالا منتظرم هستن؟ الان خبر رسیده که پایینی هاش منتظرمن! سریع احیا کن که کلی کار داریم!

و همینطور که تام ریدل دیالوگ هاشو :دی بارون میکرد، مرگخواران هم عملیات احیاسازی نامبر وان با کد عملیاتی "تام-شیلنگ293" رو شروع کردند.




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#17
چیکار؟
در مورد بند شلوار مرلین، بحث‌های فلسفی میکردند.

جمع بندی:
بیل ویزلی دیروز لب کارون با ننه ی کریچر در مورد بند شلوار مرلین، بحث‌های فلسفی میکردند!

شی شیه؟ گفتم به عنوان ناظر، یه حرکتی زده باشم توی انجمنم!




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#18
هافلـکـلاو!
سدریک دیگوری اند تام ریدل اند لیلی لونا پاتر

گم شدن نشان ها شاید آنقدر هاهم اتفاق بدی نبود! هر دو گروه حسابی به جنب و جوش افتاده بودند و هرکس برای خودش یک هم تیمی انتخاب میکرد. اما از دیدگاه تام ریدل مشنگ که حتی جادوگر هم نبود و معلوم نیست چگونه در تالار ریونکلاو برای سالیان سال اتراق کرده بود، گم شدن نشان‌ گروه آنقدر موضوع بزرگی نبود. اینگونه در لبه‌ای از تالار نشسته بود و در حال مگس پراندن بود که با عبور یک بچه خوشگل از روبروش مواجه میشه!
- فیــــست! [افکت سوت زدن]

سدریک دیگوری همان بچه خوشگل در حال گذر از روبروی تام بود که بدون توجه به او، به سرعت از کنارش گذشت. اما تام خان ریدل الدوله به راحتی از این موضوع نگذشت. دمپایی هایش را که نصفه و نیمه پایش کرده بود، به صورت پوشید و تا تــــه فشار داد! جوری که انگشتان پایش مقداری از دمپایی بیرون زدند..
- بچه خوشگل موجگل مگه با تو نیسم عامویی؟
- شرمنده متوجه سوت بلبلی زیباتون نشدم! جاعانم؟
- فنجون ننه هلگاتون گمشده ولی من میدونم کوجاس!
- عههه جدا؟ ممنون میشم اگه نشونم بدید.
- خوارش میکونم عزیزم! قابلتو نداره. بیا پشت تالار تا بهت نشون بدم!

تام دستش را به دور گردن سدریک ژون انداخت اما به محض اینکه میخواستند به سمت پشت تالار حرکت کنند، لیلی لونا پاتر گوشای سدریک رو گرفت و از دست تام جداش کرد.
- سدریک مگه تو نمیدونی این مرتیکه مورد انحرافی توی پرونده‌ش داره؟ چطور میتونی بهش اعتماد کنی؟
- جون تو آبجی فقط میخواستم کمک‌تون کنم. فنجون ننه هلگا رو ولش! یه فنجون خودم دارم آوازم میخونه. از ما گفتن!

اما لیلی لونا با توجه به سابقه‌ی تام، به حرفهایش گوش نکرد و دست به دست سدریگ به سمت دیگری حرکت کردند. تام که از گذشته خود کم کم به تنگ اومده بود، سعی کرد کمی از تنگی در بیاید و یواشکی به دنبال هردویشان راه افتاد تا بلکه در موقع مناسب بتواند کمکی برساند.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#19
جمعیت زیادی در بیرون سالن منتظر بودند تا هرچه سریعتر از موهای مدل‌های انتخاب شده، رونمایی شود. از میون جمعیت یکی به صورت خودجوش، یدونه آمپلی‌فایر روی پرایدش بسته بود و یه میکروفن به دست گرفته بود تا لحظه به لحظه مسابقه رو گذارش بده..

- لیدیز اند جنتلمن! وقت آرایشگرهای عزیز ما داره تموم میشه و تنها تا پنج دقیقه دیگه مدل های عزیز ما روبروی شما قرار میگیرن.

یکی از شروط مسابقه این بود که مدل ها قبل از اینکه به نمایش عموم در بیان، باید خودشونو توی آینه ببین تا با رضایت کامل چنین کاریو انجام بدن. رودولف صندلی آلبوس رو چرخوند و بعد در یه حرکت خیلی جوادطور، پارچه رو از روی کشید.
- دیـــــــرینـــگ! بفرما.. اینم آلبوس خوشگل و موجگل!
- یا ابرفضــــر! ریشامو چیکار کردی؟ چرا منو سرژ گونه کردی؟ الان من این یک و نیم متر ریش بزیو چیکار کنم؟
- بابا تازه شدی یه پارچه جیگر! موهاتو نیگا.. دورش رو برات سفید کردم، بعد از پشت بستمشون!

در طرف دیگه‌ی سالن، آگریپا که معجون اشتباهی به لرد خورانده بود (و یا حالا به کله‌ی مبارکش زده بود) مجبور بود چهره‌ی آلبوس‌طور ولدی رو بهش نشون بده.بعدش دوباره این فکر به ذهنش رسید که همون کله‌ی کچل پپ گواردیولا مانند هم اونقدرا بد نیست. پس شروع به تراشیدن دوباره ی کله‌ی لرد کرد و یه ته ریش نانازم براش گذاشت برای رفع کُتی!

- لیدیز اند جنتلمن اند غیر جنتلمن ها! فقط چند ثانیه دیگه تا پایان وقت مسابقه مونده!




پاسخ به: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#20
فکر کرد! آنقدر فکر کرد که حالش بعد از مدتی از "" به "" تغییر یافت و دیگر نتوانست فکر کند. اینجا بود که فهمید کمی آستکبار می‌تواند چقدر مفید باشد. اولین کسانی که تیر دامبل بهشان نشانه رفت، جیمزتدیا بودند!
- جیمزتدیا! کوچول موچولای من! با اینکه از نظر سنی کوچیکترین اعضای محفل به حساب می‌آین اما با سابقه ترینشونم هستید.حالا چطور ممکنه رو ولش! مث اینکه یادتون رفته ما توی دنیای شخماتیک جادویی زندگی می کنیما. توی این ماموریت خطیر من فقط به شما می‌تونم اعتماد کنم.
- پروف جون تو ما داریم فن‌فیکشن می نویسیم. دیگه ماموریت از ما گذشته. میدون رو واسه‌ی جوون ترا خالی میکنیم.
- به آینده محفل فکر کنید. به شکم گرسنه‌ی برادران و خواهران آسلامی‌تون! در نبودتون من فن فیکشن رو براتون ردیف می کونم.
- دست به فن فیکشن نمی زنیا. حالا کوجا باس بریم؟

خانه‌ی ریدل - ور دل ارباب!


همونطور که از خوندن رول لوئیس ژون با خبر شدید، دوران رکود اقتصادیه. کارخونه‌ها خوابیدن و کارگرا حقوق نمی گیرن. بازار ها نمی چرخه و مغازه دارا دارن مگس می پرونن. اما در این میان فلوریان پدرسوخته با بستنی هاش خوب پولی به جیب زده. خلاصه اینکه مرگخواران هم بیکار نیستند و مثل پلانکتون باب اسفنجی به فکر دزدیدن فرمول سری بستنی هستن.
- فرمول سری باس واس ما بشه. یعنی کلیش باس واس ما بشه. یعنی نــــــه، کلیومش باس واس ما..
- یکی این حاجی رو از برق بکشه! کدوم از شما بی خاصیت ها عرضه‌ی بدست اوردن فرمول طلایی این بستنی رو داره؟

در میان یابو آب دادن مرگخواران، مورفین در گوشه‌ای مشغول حرف زدن با تلفن زغال سنگی اش بود و اصلا نمی دانست که داشت خودش را در چه دامی می انداخت..
- آره داداژ فردا بارمون میرشه. من خودمم شعی میکنم تا فردا برشم منچشتر! البته میگن منچشتر یونایتد خوش آب و هوا تره!

بعد از قطع شدن مکالمه و دیدن چهره های مرگخواران متوجه شد که قضیه از چه قراره!
- ژون شوما نمیشه!
- میشه دایی جان! دست این دومادتونم بگیر با خودت ببر بلکه توی دو سه تا سوژه اسم این بنده خدا هم وارد بشه.
- ارباب ژون من رو از گرفتن مسئولیت پدرتون معاف کنید. هرجا میره بی ناموسی راه میندازه مرتیکه پدرشگ!
- تا حالا میزان دیکتاتورشیپی منو توی بقیه رولا ندیدی؟ همینه که هست. باس برید منچستر!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.