فکر کرد! آنقدر فکر کرد که حالش بعد از مدتی از "
" به "
" تغییر یافت و دیگر نتوانست فکر کند. اینجا بود که فهمید کمی آستکبار میتواند چقدر مفید باشد. اولین کسانی که تیر دامبل بهشان نشانه رفت، جیمزتدیا بودند!
- جیمزتدیا! کوچول موچولای من! با اینکه از نظر سنی کوچیکترین اعضای محفل به حساب میآین اما با سابقه ترینشونم هستید.حالا چطور ممکنه رو ولش! مث اینکه یادتون رفته ما توی دنیای شخماتیک جادویی زندگی می کنیما. توی این ماموریت خطیر من فقط به شما میتونم اعتماد کنم.
- پروف جون تو ما داریم فنفیکشن می نویسیم. دیگه ماموریت از ما گذشته. میدون رو واسهی جوون ترا خالی میکنیم.
- به آینده محفل فکر کنید. به شکم گرسنهی برادران و خواهران آسلامیتون! در نبودتون من فن فیکشن رو براتون ردیف می کونم.
- دست به فن فیکشن نمی زنیا. حالا کوجا باس بریم؟
خانهی ریدل - ور دل ارباب!
همونطور که از خوندن رول لوئیس ژون با خبر شدید، دوران رکود اقتصادیه. کارخونهها خوابیدن و کارگرا حقوق نمی گیرن. بازار ها نمی چرخه و مغازه دارا دارن مگس می پرونن. اما در این میان فلوریان پدرسوخته با بستنی هاش خوب پولی به جیب زده. خلاصه اینکه مرگخواران هم بیکار نیستند و مثل پلانکتون باب اسفنجی به فکر دزدیدن فرمول سری بستنی هستن.
- فرمول سری باس واس ما بشه. یعنی کلیش باس واس ما بشه. یعنی نــــــه، کلیومش باس واس ما..
- یکی این حاجی رو از برق بکشه! کدوم از شما بی خاصیت ها عرضهی بدست اوردن فرمول طلایی این بستنی رو داره؟
در میان یابو آب دادن مرگخواران، مورفین در گوشهای مشغول حرف زدن با تلفن زغال سنگی اش بود و اصلا نمی دانست که داشت خودش را در چه دامی می انداخت..
- آره داداژ فردا بارمون میرشه. من خودمم شعی میکنم تا فردا برشم منچشتر! البته میگن منچشتر یونایتد خوش آب و هوا تره!
بعد از قطع شدن مکالمه و دیدن چهره های مرگخواران متوجه شد که قضیه از چه قراره!
- ژون شوما نمیشه!
- میشه دایی جان! دست این دومادتونم بگیر با خودت ببر بلکه توی دو سه تا سوژه اسم این بنده خدا هم وارد بشه.
- ارباب ژون من رو از گرفتن مسئولیت پدرتون معاف کنید. هرجا میره بی ناموسی راه میندازه مرتیکه پدرشگ!
- تا حالا میزان دیکتاتورشیپی منو توی بقیه رولا ندیدی؟ همینه که هست. باس برید منچستر!