داستان شکست گلرت گریندل والد از آلبوس دامبلدور!
حیاط قلعه ی نورمنگارد
گلرت گریندل والد امپراتور قدرتمند دنیای جادوگری، امروز میزبان نماینده ی جامعه ی جادوگری بریتانیا، آلبوس دامبلدور، دوست و همراه سابقش بود؛ آلبوس دامبلدور جادوگر میانسالی با ردایی صورتی بود که از مو و ریشهای بلند خرمایی رنگی که تا زیر کمربندش مرسید، به راحتی قابل شناسایی بود.
دو جادوگر در حال قدم زدن در حیاط قلعه ی نورمنگارد بودند و به جز صدای مردم گرسنه ای که از پشت درهای قلعه ی نورمنگارد، همانند بز به میز پر از غذا های رنگارنگ خیره شده بودند، صدایی شنیده نمیشد! آلبوس دامبلدور در حالی که لیوان آب پرتقالی در دست داشت، مشغول گفت و گو با امپراتور گریندل والد بزرگ بود. چهره ی امپراتور برافروخته بود ولی میشد آرامش و اطمینان را در چهره ی آلبوس دامبلدور مشاهده کرد.
گلرت گریندل والد در حالی که چوبدستی اش را در مشت های گره کرده اش میفشرد، رو به آلبوس دامبلدور گفت: "من با ملکه ی انگلستان صحبت کردم و بهش قول دادم که اگر خودش و مردمش رو بهم تسلیم کنه، تا جایی که ممکنه کسی رو نمیکشم؛ میدونی چی جوابم رو داد؟!"
آلبوس دامبلدور با لبخندی بر لب و نی آب میوه در دهان، در حالی که نگاهش را به مردم گرسنه ای که نگاهشان به دهانش دوخته بودند، دوخته بود، قدری آبمیوه را هورت کشیده و خطاب به گلرت گفت: "نه... چی جواب داد؟!"
گلرت نفس عمیقی کشید و قدری از خشمش را فرو خورد؛ سپس ادامه داد: "... جواب داده حاظره تمام انگلستان، بجز پسر بچه های انگلیسی رو تسلیم کنه!"
آلبوس دامبلدور به سختی جلوی خنده اش را گرفت؛ دستی در جیبش کرده و رو به گلرت گریندل والد گفت: "غصه نخور رفیق... برتی باتز بخور!"
امپراتور میان سال، دست آلبوس را کنار زده و به او تشر زد: "همش تقصیر توئه! اونا میفهمن که من و تو یه زمانی با هم دوست بودیم، رفیق بودیم؛ فکر میکنن من هم ... "
- بهت میگم غصه نخور... بیا برتی باتز بخور!
- هی بهت میگم هر شب جمعه این شاگردها ور ندار ببر بیرون مدرسه... این پسر فنچه... تام ریدل رو هر شب جمعه ور میداری میبری شکار هورکراکس، با لباس های پاره و خیس برش میگردونی... آخه این چه وضعشه؟!
- برتی باتز بخور!
- آلبوس، بهم قول بده که دیگه شاگردها رو نصفه شب از مدرسه خارج نمیکنی!
- برتی باتز؟!
- آلبوس؟!
- ؟!
گلرت گریندل والد که از سرسختی آلبوس دامبلدور به تنگ آمده بود، رو به جادوگر بزرگ گفت: "چندتا از اون برتی باتز هات رو بده من ولی دیگه اینجوری منو نگاه نکن!"
آلبوس دامبلدور یک مشت پر از برتی باتز را در دستان گلرت قرار داده و گریندل والد، تمام آن ها را در دهان گذاشت.
پنج دقیقه پس از قورت دادن برتی باتزها!گلرت گریندل والد متوجه شد که چیزی درست نیست... فشارهایی را از درون احساس میکرد که تا مدتی پیش وجود خارجی نداشتند... او جادوگر قدرتمندی بود و هرگونه فشاری را میتوانست تحمل کند؛ او قوی ترین بود؛ هیچ چیز نمیتوانست بر اراده ی او پیروز شود؛ هیچ چیز!
گلرت چوب دستی اش را به سمت آلبوس گرفت تا به او نشان دهد که در افتادن با بزرگترین جادوگر سیاه چه پیشامد هایی را میتواند به دنبال داشته باشد ولی پس از درک این که وضعیت قهوه ای است، دوئل را فراموش کرد؛ یک نگاه به چپ انداخت... یک نگاه به راست... رو به آلبوس کرده و با لهجه ی وطنی خود گفت: "کا، دمت گرم یه لحظه وایسا، زود بر میگردم!"
پس از گفتن این جمله گلرت گریندل والد قدرتمند با سرعتی مثال زدنی راه مستراح را در پیش گرفت؛ اما آلبوس دامبلدور زیرک تر از این حرف ها بود که بگذارد این موقعیت طلایی از دست برود؛ چوب جادویش را به سمت گلرت نشانه رفته و جادوگر هراسان را خلع سلاح نمود!
اینجا بود که آلبوس دامبلدور با تکیه بر تجربه و هوش سرشار خود، و به کمک برتی باتزهای اِسهال آور سپتیموس ویزلی، بزرگترین جادوگر سیاه قرن را شکست داده و دنیای جادوگری را از شر یک جادوگر پلید نجات داد!
پ.ن: ااز دید ناظران عینیِ گرسنه، به دلیل وجود غذاهای لذیذ و خوشمزه در بک گراند این واقعه ی بزرگ تاریخی، این مصاف، 'دیدنی ترین مصاف دو جادوگر در تاریخ' لقب گرفت!
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۲۱:۳۸:۳۴