هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
#11
We Are Hufflepuff


رز و لاکی لوک بلک از کلاس آشفته بیرون پریدند. آخرین صحنه قابل مشاهده قبل از بسته شدن در، اسنیپ بود که آستین ردای سیاهش را بالا زده، نشان شومش را رو به دهانش گرفته و با صدای بلند فریاد می زد «خفاش یک به قورباغه یازده...قورباغه خودتون برسون کلاس هزار و دویست و نود و چار!» و از نشان شوم صدایی شبیه اتصال اینترنت دایال آپ به گوش می رسید!

لاکی در را به هم کوبید و چیپس چاکلزی که از یقه ردایش بیرون کشیده بود «خرچ» گاز زد. کلاس و محتویاتش با صدای مهیبی ترک برداشته، به اعماق تالار اسرار فرو رفتند. قبل از اینکه دو هافلپافی اصیل بتوانند خنده سر دهند و «چا-چاکلزه، چیپس چیپس چاکلزه!» بخوانند تا نگارنده مشتی محکم بر دهان مشنگ زدگی بکوبد، دست بزرگ و قدرتمندی هر دو را از یقه گرفت و بلند کرد.
-خانومای محترم اینجا دارن چه شیرعسلی تناول می کنن با گیتار مرلین؟!

مشنگ زدگی دست و پا زد و جیغ جیغ کرد:
-اعتراض دارم! اعتراض دارم! من خانوم نیستم! از لحاظ نظری آقام!

نگارنده همچنین دست و پا زد و معترض شد:
-دس به من زدی نزدی که با تبرزینم نصفت می کنم. نازلیچرررررررررررر!

صاحب دستان بزرگ و قدرتمند، دو نقطه پوکر فیس به دوربین خیره شد.

فلش بک
لاکی در را به هم کوبید و چیپس چاکلزی که از یقه ردایش بیرون کشیده بود «خرچ» گاز زد. کلاس و محتویاتش با صدای مهیبی ترک برداشته، به اعماق تالار اسرار فرو رفتند. قبل از اینکه دو هافلپافی اصیل بتوانند خنده سر دهند و «چا-چاکلزه، چیپس چیپس چاکلزه!» بخوانند تا نگارنده مشتی محکم بر دهان مشنگ زدگی بکوبد، دست بزرگ و قدرتمندی هر دو را از یقه گرفت و بلند کرد.
-خانومای محترم اینجا دارن چه شیرعسلی تناول می کنن با گیتار مرلین؟!

رز دست و پا زد و جیغ جیغ کرد:
-ولم کن هاگرید! تازه ردامو شستم! ایشششششش!

لاکی همچنین معترض شد:
-اون گیتار مرلین نیست! اون مال ار...

هاگرید گیتار را با دست سومش که از رولینگ مخفی نگه داشته بود و به همین دلیل هیچ کجا مورد اشاره واقع نشده بود، چون هاگرید با اینکه نیمه غول بود شخصیت بسیار متواضعی داشت و حاضر نبود با دست سومش دل کسانی که یک دست یا کمتر داشتند بسوزاند یا با چشم سومش که پشت موهای بلندش قایم می کرد روشن دلان جامعه را سرخورده کند یا حتی با هاکوبی که اوروچیمارو وقتی بچه بود امتحانی توی ریشش مهر کرده بود ده تا دهکده نینجا را به هاگوارتز بکشاند، و حتی هیچوقت نمی گفت از بچگی ریش داشته که ریا نشود، گیتار را از رز قاپید.
-از سازمان حفاظت از عتیقه جات جادوگری اومدن دنبالش. شماهام زودتر برین رد کارتون تا مدیر نفهمیده کلاس هزار و دویست و نود و چار با تالار اسرار محشور شده!

تالار اسرار، هشت طبقه زیر زمین.

اسنیپ با صدای شلپی از زیر آب و آوار بیرون آمد و ناسزاگویان خودش را به خشکی رساند. شنل سیاهش که آب ازش می چکید با حرکت خشنی تکاند و غرید:
-مگه دستم بهتون نرسه...!

هشت تا جوجه باسیلیک زیر پایش فش فش کنان تایید کردند!

----
تکمیلی: In The Dark Of The Night


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۱۵:۵۴:۰۰
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۱۵:۵۴:۰۱



این قسمت: مورگانا نو کیتایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳
#12
هِرا از آن سوی کوه المپ و جایی فراسوی ابر ها فریاد کشید:
-زئوووووووووووس!

چهره خشمگین زئوس بین ابر ها حالت شرمنده ای به خود گرفت و با صاعقه ای ناپدید شد. مرگخواران همچنان با چشم هایی گرد شده به آسمان هفتم میخکوب بودند.

المپ، یونان.
-مردک بی همه چیز چشم چرون!

زئوس با شیرجه ای پشت اولین هکاتون کایر دم دستش پناه گرفت. صاعقه پرتاب شده به دست هرا، بین دو ابروی هک فرود آمد و وی در دم با خاک میدان مین یکسان شد. مراسم یادواره آن مرحوم عصر فردا در آتن...
-لعنت به اون ذات خراب بزچرونــــــــــــــت!

زئوس پرومتئوس را سپر خود کرد. صاعقه بعدی زاااااااارت به زنجیر هایی که پرومته را به کوهستان زنجیر کرده بودند خورد و پرومته بعد از هزار سال آزاد شد. زئوس ناامیدانه تیتان خوشحال را کناری انداخت تا سپر دیگری جور کند. پرومته مشت هایش را رو به آسمان گره کرد و بعد از دور افتخار گرد کاخ المپ و خوشحالی به سبک رونالدو دوان دوان از کادر خارج شد. زئوس در حالی که ناامیدانه جام ها و کاسه های طلا را به عنوان پناه بعدی خودش امتحان می کرد فریاد زد:
-هرمسسسسسس! پسره سر به هوا! هزار بار نگفتم آن ساک صاعقه های مرا از دست مادرت دور نگاه دار؟!

هرمس بال بال زنان از آسمان پایین آمد و در حالی که با نیشخندی تمام دندان هایش را به نمایش می گذاشت جواب داد:
-پدر، من همین کار را کردم. چیزی که نتوانستم از دستش دور نگه دارم این بود...

و زن زیبایی را که از پشت یقه گرفته و توی هوا نگه داشته بود، تکان تکان داد. هرا که پرتاب به پرتاب مهارت هدف گیری اش افزایش پیدا می کرد، با صاعقه آخر هرمس و آتوی زیبارویی که قصد داشت به وسیله اش پول توجیبی صد سال آینده اش را یک شبه تامین کند، به آتش کشید. زئوس با صورتی رنگ پریده به بقایای هرمس و لدا نگاه کرد و آه جان سوزی کشید.
-آخ! هرا! او قرار بود دختر زیبایی به دنیا بیاورد که پنج هزار کشتی مرد آتنی را سر کار بگذارد و به واسطه اش بازیگرانی مشهور شوند و هالیوود به نان و نوایی برسد... اگر بدانی در حق آیندگان چه ظلمی مرتکب شدی و چه هیجان ها که از آنها سلـ...!

جمله زئوس با برخورد بقچه لباسی به صورتش، نا تمام ماند. زئوس و بقچه از المپ به بیرون پرتاب شدند و فریاد هرا بدرقه شان کرد:
-با برف سال دیگه هم بر نمی گردی اینجا! فهمیدی؟!

جنگل های یونان، ساعاتی بعد، کلوزآپ
زئوس پای پیاده در راه لیتل هنگلتون تا دمی در کنار مورگانای عزیزش بیاساید.

المپ، همان موقع، کلوزآپ
هرا در حال ویدئو چک مکالمات آخر زئوس با زمین و لیست برداری از آخرین رسوایی های همسرش!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ ۱۶:۰۲:۵۵



پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۲:۰۲ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
#13
ساعتش رو من دارم فکر می کنم که ‍بنجشنبه عصر شلوغ نیست آیا؟ ملت نمیریزن بیرون ترافیک بشود و اینها؟:دی بعد بچه مدرسه ای هامون که میخوان ببیچونن بیان دیرشون نیست؟
غیر این مشکلی نداریم:دی نزدیک خونمونم هست دلتونم آب:دی




پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
#14
ما اومدیم عضو شیم. شکوه و جلالمون نمیذاره فرم پر کنیم اصلا ما قبلا عضو بودیم. یعنی چه.
پایان بیانیه!




پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
#15
پنجشنبه ساعت دو تا گمونم پنج یا شیش، جشن اختتامیه مسبقه کتابخونی عطاره در فرهنگسرای اندیشه:دی
حالا، اگر که مکانتون نزدیکه به اون مکان و زمانتونم نزدیکه به این زمان، من میام:دی

ما تکذیب می کنیم. الان توی تقویم چک کردیم و متوجه شدیم که این هفته اختتامیه است و اون هفته نیست! لذا هیچ توفیری ندارد برای ما
در کل اطلاع رسانیتون رو بیشتر کنید بدونیم چند چندیم خلوصع!

آیکن الادورا در حالی که تمام روز های هفته دیگه درس های سه واحدی تخصصی امتحان داره و زده به سرش
آیکن جیغ
آیکن تشنج


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲ ۱۵:۴۰:۰۱



پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
#16
اول قوریچر بود.
بعد کوریچر.
بعد نوبت به نازلیچر رسید.
و پیش از همه، دیورون بود.

هیچوقت اعصابشونو نداشتم. اعصاب هیچی رو نداشتم در واقع. ولی اینا...، بدجور عصبیم می کردن. عمر مفید یه جن خونگی از پنجاه سال تا صد سال متغیره. ولی کیه که نبینه همین که سی رو رد می کنن و میرسن به سن جفتگیری و چند تا توله به دنیا میارن، شروع می کنن به منقضی شدن! گیج و گول می شدن، دست و پاشون می لرزید، مثل برگ آلوی خیسونده چروک می خوردن و گوشای بادبزنیشون اونقدر سنگین می شد که مجبور بودی برای هر بار صدا کردنشون یه طلسم دردناک حواله شون کنی.

جنای خونگی از کجا میان؟ هیچکس نمیدونه. هیچوقت مهم هم نبوده. اجنه دیگه هم زیاد کاری به کارشون ندارن، قدرت جادویی خونگیا خیلی خیلی محدود تر از اوناست و حتی مثل همنوع های شورشی شون تو صنعت هم ماهر نیستن. کل طبیعت، حتی نوع خودشون، پذیرفته که اونا به هیچ دردی نمیخورن جز اینکه به نوع برتر خدمت کنن، جادوگر ها. حتی خود فروخته هایی مثل ایزلا هم جن های خونگی رو تو موقعیتی غیر از این تصور نمی کنن. بنابراین میشه حدس زد چقدر تعجب بر انگیزه وقتی جن پیر و لرزونی مثل دیورون که تازه توله هشتمش به دنیا اومده، توی خونه ی من، سر به شورش میذاره تا آزادی ای رو به دست بیاره که حقش نیست.

اول با شور شدن غذاها شروع شد. بعد یکی دو تا از ظرفای نقره "اتفاقی"افتادن زمین و قر شدن. و بعدش دیگه نمیشد جلوی اتفاقای غیر منتظره ای که پیش میومد رو گرفت. از جا چتری که هر کدوم از اعضای خانواده از کنارش رد می شدن سرنگون میشد بگیر، تا تغییر رنگ ناگهانی رداهای رسمی به رنگای آلبالویی و نارنجی. حتی اگه فشفشه هم بودم می فهمیدم این چیزا زیر سر خودشه؛ در حالت عادی، چاره اش اینه که دیورون رو گردن بزنیم و با یه طلسم چسبنده، دیوار راهرو رو باهاش مزین کنیم. ولی واقعا می خواستم بدونم که منظورش از این کارا چیه. معلوم بود که نشونه کهولت سنش نیست و راستش، هیچ جن خونگی عاقلی تاریخ انقضای خودش رو اعلام نمی کنه . اصلا از اول تصمیم گیری در این مورد به شخص صاحبش مربوطه نه خودش. بنابراین کمتر از یک هفته بعد، بعد از اینکه تقریبا آشپزخونه رو به آتیش کشید، احضارش کردم تا ببینم مرگش چیه.

لخ لخ خودش رو از پله ها کشید بالا تا به اتاق کارم برسه. اتاق کار یه اسم فرمالیه ست که به سلاخ خونه ی جنای خونگی میگم، وگرنه مشخصا ساعتای کاری روزم رو توی اون اتاق تاریک به هدر نمیدم! خوبیش اینه که بالای پله هاست و برای رسیدن بهش مجبورن از جلوی سر های بقیه جنا رد بشن. دیورون هم در حالی که توله آخرش رو زده بود زیر بغلش، از جلوی سر مادربزرگش، مادرش، و پسر سومش که اشتباهی یکی از رداهام رو موقع تمیز کردنشون شکافته بود، رد شد تا برسه به طبقه بالا، جایی که من منتظرش بودم. چند ماه پیش بعد از اینکه اون اتفاق افتاد، همه بچه هاش رو رد کردم برن. فروختمشون به بستگان خیلی خیلی دورمون، جایی که تا عمر دارن همدیگه رو نبینن چشم در اومده ها. مادره رو هم نگه داشتم همینجا پیش سرِ پسرِ سر به هواش.تا همین چند وقت قبل وقتی نگاهمون به هم میفتاد سرش رو می کوبید به دیوار. خدا می دونه چی کار میخواست بکنه که بابت فکرشم خودشو بابتش تنبیه می کرد.

توله ش رو از این دست داد به اون دست و در حالی که همونطور که از بچگی بهش یاد داده بودن، به یه جا زل زده بود حوالی زانو هام، با صدای لرزونی گفت:
-کاری داشتین خانوم؟

ساطوری که چند ماه قبل و بعد از گردن زدن پسره فروکرده بودم تو کنده چوب وسط اتاق، در آورده بودم و تیغه ش رو جلوی صورتم گرفته بودم. در حالی که نگاهم به رد خون سیاهی بود که ماسیده بود روش، جوابش رو دادم:
-اینو میبینی؟

بدون اینکه سرش رو بالا بیاره تکرار کرد:
-کاری داشتین؟

چشمای بچه ش که سبز بود و کم کم به اندازه نصف صورتش، گرد گرد بهم زل زده بود. ساطور رو انداختم زمین و دستم رو پاک کردم.
-بهتره بهش یاد بدی به صورت اربابش نگاه نکنه. دوست نداری که بفرستمش پیش برادرش؟

جوابم همچنان سکوت سمجش بود؛ خب، البته، لااقل سر بی موی بچه ش رو چرخوند و توی آغوشش قایم کرد.
-خوشحال میشم بدونم دقیقا منظورت از کارای احمقانه ای که جدیدا می کنی چیه.

دماغش رو بالا کشید و بچه ش رو محکم تر چسبید.
-دیورون پیر شد و دست و پا چلفتی. دیورون دیگه نتونست کار کرد.

خم شدم تا مجبور شه نگاهم کنه، کاری که اجازه ش رو نداشت و نداره.
-تشخیص اینکه تو کی پیر شدی به عهده خودت نیست جن، من تعیین می کنم کی دیگه به درد نمی خوری. مفهوم شد؟!

چشمای سبز درشت دوباره برگشتن سمتم. قبل از اینکه مادرش بتونه دوباره بکشدش کنار، چونه ش رو توی دستم نگه داشتم و زل زدم به صورت ریز زشتش.
-شاید اینقدر دلت برای اون یکی پسرت تنگ شده که میخوای از این یکی دل بکنی و بری پیشش. هوم؟!...اسم این یکی چیه؟
-دا...دابی خانوم.

چوبدستیم رو از غلافش بیرون کشیدم و روبروش نگه داشتم. نگاهش دوباره به زمین بود، ولی داشت می لرزید. لعنتی همیشه ی خدا می لرزید، چه تهدیدش کنی چه نکنی.
-در مورد اون یکی پسرت، حالا حالا ها قرار نیست بهش برسی. ولی در مورد دل کندن از این یکی میتونم کمکت کنم. احتمالا اینطوری کمتر دست و پا چلفتی خواهی بود.

چشماش گشاد شد و صورتش به سرعت برگشت به سمتم. جرقه ای که از سر چوبدستم در اومد صورتش رو سوزوند. فریاد کشیدم:
-پیر شدن باعث شده گستاخ تر هم بشی؟! تو صورت من نگاه نکن لعنتی!

دابی بنا کرد به ونگ زدن. به زور از بغل دیورون کشیدمش بیرون و انداختمش روی کنده ای که پایه ساطورم به حساب میومد. شاید با دست و پا چلفتی بودن می تونست قوانین اطاعت از ارباب رو دور بزنه، ولی با هیچ تبصره ای حق نداشت از جادوش علیه من استفاده کنه. تنها کاری که می تونست بکنه ایستادن و لرزیدن با تمام وجود بود. بستمش به کنده و چوبدستم رو غلاف کردم.
-اینطور که بر میاد، بچه هات بهت زیادی می کنن عجوزه خرفت. شنیدم آقای مالفوی دنبال یه جن جوون خوش بنیه می گرده. احتمالا خوشحال میشه یه توله تازه گیرش بیاد.حالا برو و تا آخر هفته خودت رو توی اتاق زیر شیروونی حبس کن!

خودش رو طوری از اتاق بیرون انداخت که انگار دچار حمله قلبی شده بود. صدای زمزمه ش رو میشنیدم، ولی با زر زر بچه ش تو پس زمینه نمی فهمیدم که چی میگه. مهم هم نبود. کشون کشون تا زیر شیروونی رفت و این نشون می داد یه ذره عقل تو کله ی پوکش مونده. فردای اون روز هم ابرکسس به دیدنم اومد و با کمال میل دابی رو به خونه ش برد.

یک هفته بعد وقتی جن جدیدم قفل زیرشیروونی رو باز کرد، مدت ها بود که دیورون مرده بود. تمام دیوار ها و صورتش رو با ناخناش خط انداخته بود...خب، لااقل به آرزوی اولش رسید.

بعد از اون دیگه هیچوقت جن جفت توی خونه نیاوردم.

+Duron یک اسم عبری است به معنی آزادی!




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#17
پایان ترم مشنگ شناسی

گریف:
رکسان ویزلی:27
تد ریموس لوپین:29
34


هافل:
رز زلر:27
اوون کالدون:27
32




پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
#18
آقا مگه ده روز بعد نباید اعلام نتیجه میکردم من؟
خب!
سه شنبه اون هفته تا این هفته میشود هفت روز!
با چارشنبه هشت روز!
با پنجشنبه...عه:|
شد نه روز چرا؟!
:|:|:|

به جان خودم من حساب کردم ده روز شده بود!:|
خیله خب تو ام حالا!:| پاک میکنم پست اعلام نمره رو، فردا میذارم! ایش!




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
#19
جلسه پنجم مشنگ شناسی

راونکلاو:
تراورز 28
30.8-->31


گریفندور:
رکسان ویزلی 27
گیدیون پریوت 24
دابی 26
33.3-->33


هافلپاف:
پاپا تونده 28
30.8-->31




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
#20
نمرات جلسه پنج:

رکسان ویزلی
27
پست نفر اول که سبک بقیه رو هم مشخص می کنه. ترجیح خودم این بود که نفر بعدی طنز بنویسه، چون تو تازه واردا کمتر جدی نویس داریم و لعن و نفرینش واسه من می مونه دختر جون!:|

نمره کم شده چون: همیشه فاعل فعل مشخص باشه. وقتی میگی «زیر لب چیزی گفتند و وارد شدند» میتونه برگرده به گیدیون و رکسان و یوآن، میتونه برگرده به کل بچه های کلاس، میتونه برگرده به خیلی چیزا! همیشه قبل از ارسال پست یه دور با دقت بخون تا از غلط های املایی و تایپی جلوگیری بشه(آیکن جیمز سیریوس!) و در نهایت اینکه وقتی گوینده دیالوگ رو بعد از خود دیالوگ میاری خیلی وقتا ارتباطشون با هم گم میشه. مثلا

نقل قول:
یوآن و گیدیون کمی راه حل یوآن را بررسی کردند و سری تکان دادند.
- این راه مخفی رو اگه ادامه بدین، می رسین به طبقه سوم، دو طبقه بالاترش اتاق وزیر قرار گرفته.

الادورا بلک کنار حفره ای ایستاده بود و از دانش آموزان می خواست که وارد آن شوند.

من این جمله رو سه چهار بار خوندم تا مطمئن شدم گوینده ش یوآن نیست:| وقتی میتونی بگی

الادورا بلک کنار حفره ای ایستاده بود و از دانش آموزان می خواست که وارد آن شوند.
- این راه مخفی رو اگه ادامه بدین، می رسین به طبقه سوم، دو طبقه بالاترش اتاق وزیر قرار گرفته. راه بیفتین!

چه کاریه اونجوری می نویسی دوپهلو شه؟



تراورز به همراه نصف جینی ویزلی
28

نمره کم شده چون: یه جورایی وقتی میگی« قرار بود الادورا خواسته هایش را به وزیر بگوید، نقشه این بود که اگر نخست وزیر خواسته ها را قبول نکند حمله‌ای برای خلع نخست وزیر انجام بشود.» به این فکر می کنم که کی حمله کنه؟ و اصلا چرا حمله کنه؟ طلسم فرمان نداریم ما آیاع؟:| از طرفی تو میگی الادورا وزیر رو شکنجه میده، خب یارو قبول نکرده، من شکنجه می کنم و بازم قبول نمیکنه، بعد مثلا بچه ها (بچه ها؟) حمله کنن چی بشه خب؟ من که دارم می کشمش، بعدشم با معجون پیچیده مرکب خودم میشینم جاش خب!:دی
منطقی باش!:دی

بعد اینکه وقتی کات میزنی به جای نامعلومی که یه عده نامعلوم دارن حرف میزنن، افراد و مکان ها برای ما ناشناخته ان. باید یه کم توضیح بدی کجا کات زدی خب. وقتی میگی «پیرمرد»(نه حتی «پیرمردی»، ناسلامتی بار اوله داریم یارو رو میبینیم ها!) و شروع میکنی همینجوری پیش میری بی توضیح، آدم با خودش فکر میکنه «داره در مورد چی حرف میزنه؟!» ، میدونی چی میگم؟

خوب بود ولی خیلی:دی

پاپاتونده
28
نمره کم شده چون:
نقل قول:
صدا را نمی شناختند ولی می دانستن که صاحبش بی رحم تر از آن است که بگذارد، سالم از در عبور کنند.

پاپا من رو دور mute درس نمیدم هیچوقت:دی

نقل قول:
بعد ساطورش را بالا برد که انگشت دست چپ وزیر را از مچ قطع کند که ...

-اما نه به دست یه مرگخوار یا یه جادوگر اصیل، به دست یه مشنگ زاده ی محفلی. یه آدم بی ارزش فقط باید یه موجود پست رو شکنجه کنه ...

اگر گوینده این دیالوگ منم، چرا مشخص نیستم؟ اینطور برداشت می کنم که من داشتم میرفتم انگشت یارو رو قطع کنم که یکی میپره وسط حرفم، کی خب؟ هان؟

+آخر پرتاب طلسم سه نقطه نذار، یه جوری میشه...:| البته اینو نمره کم نکردم بابتش چون «یه جوری میشه» که نشد ایراد خب!:|

گیدیون پریوت
24

نمره کم شده چون:
طلسم دیگری به سوی گیدیون روانه شد، خود را از سر راه آن کنار کشید و پشت دیوار پناه گرفت. رکسان در سوی دیگر به او نگاه کرد، او نیز پشت دیوار پناه گرفته بود. دیگر آن لبخند شیطنت آمیز بر روی لبانش نبود. یوآن از پشت دیوار بیرون آمد و فریاد زد:
- اکسپلیارموس!


مرگخوار به راحتی ورد او را مهار کرد، وزیر مشنگ که یک دستش رااز دست داده بود، زیر میز پناه گرفته بود و با چهره ای پر از ترس و وحشت به هزاران طلسمی که درحال رد و بدل بودند، نگاه کرد.

- چیکار کنیم رکس؟ تعداد اونا بیش تره، نمیتونیم خودمونو از جنگ بکشیم بیرون.

دختر جرج ویزلی از طلسم دیگری جاخالی داد و پشتش را به دیوار چسباند، شانه اش را بالا انداخت.

پشت، دیوار، پناه، دیوار، پشت، پناه، پناه، پشت، دیوار،...اوف!:|

نقل قول:
اما سال ها نبرد با جادوگران شرور او را آماده کرده بود.

جااااان؟! داریم در مورد رکسان ویزلی حرف میزنیما!!! سالها نبرد با جادوگران شروووور؟!! مهدکودک محفل آیا؟!

نقل قول:
الادورا با خشم این را فریاد زد. گیدیون سال ها چنین حرف هایی را شنیده بود. او نیز با عصبانیت فریاد زد:

اوه، منو ببخش گیدیون...داشتی در مورد خودت حرف میزدی!:|بعد میتونم بپرسم از کجای این پاراگراف من باید استنباط کنم تو داری معجون میخوری یا رکسان ویزلی؟
نقل قول:
دختر جرج ویزلی از طلسم دیگری جاخالی داد و پشتش را به دیوار چسباند، شانه اش را بالا انداخت. ناگهان موضوعی به یادش آمد، همیشه یک شیشه معجون نامرئی شونده داخل ردایش نگه داشته بود. شاید توانایی آن را داشت که مرگخواران را دور بزند.


نقل قول:
به میزی در رو به رویش برخورد کرد و روی زمین افتاد.

در روبرویش حشو زایده. «به میز روبرویش» ، «به میزی که جلوی پایش بود»، «به میز جلوی پایش» یا هر چی. در کلا کاربردش اینجا نیست. در پشت، در جلو، نداریم اینا رو. در سمت چپ داریم مثلا ها! ولی اینا رو نداریم.

نقل قول:
به راحتی فهمید که دیگر نارئی نیست.

نامرئی.

نقل قول:
او با این تصمیم خود را در بین یک دو راهی قرار داد، دوراهی به اسم مرگ و زندگی!
کدوم «او»؟! من؟ گیدیون؟

مشخص بنویسید!

دابی
26

نمره کم شده چون:
نقل قول:
نخست وزیر مشنگ ها با موهایی پریشان و نامنظم، و صورتی رنگ پریده، کت خوش دوخت راه راهش را دور مچ خون آلودش پیچیده بود تا جلوی خونریزی را بگیرد.
چند قدم آن طرف تر، دست بدون انگشتش روی فرش اتاق افتاده بود.
نمی توانست اتفاق هایی که طی این ساعت افتاده بود را باور کند. تازه پی به قدرت نیرومند آن جماعت برده بود. قدرتی که جادو نام داشت. به آن سوی اتاقش نگاه کرد.

به عنوان کسی که چهار تا انگشت و بعدش یه دست رو با ضربه ساطور از دست داده، آرامشش تحسین بر انگیزه!

اینتر بعد از دیالوگ ها خیلی جاها وجود نداره!

نقل قول:
رکسان با عجله به سمت گیدیون دوید که اکنون روی زمین دراز به دراز افتاده بود.
الادورا با چهره ای بی حالت به آن دو نگاه کرد.

و اینتر اضافی در جای جای پست به چشم میخوره!

نقل قول:
گلوله علامت شوم روی دست الادورا را متلاشی کرده بود.

به این فکر کنید که ذات یه مرگخوار جنگجوئه و اصولا علامت شومی که فرمانده جادوگران سیاه با اون همه نبوغ برای جنگجویانش اختراع می کنه، نباید با زخمی شدن از بین بره. ضمن اینکه وقتی آدم گلوله می خوره قاعدتا اول دردش میگیره بعد واسه تاتوی خراب شده ش نگران میشه!

----------------
خب، خوشالم که انقد کم شرکت کردین!



تکلیف جلسه آخر:

این جلسه رول تدریس نداره! رول جلسه امتحان رو خودتون بنویسید. با توجه به مشقای هشل هفتی که سر کلاس استاد خل و چلش انجام دادین، فکر میکنین موقع امتحان چی در انتظارتون باشه؟


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۶ ۲۲:۴۵:۰۰







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.