همان موقع-خانه ی ریدل- مطمئنی ایوان؟ واقعا میخوای اینکارو بکنی؟
بلاتریکس، مثل همیشه با حالتی خشک و خالی از هرگونه احساسات با طرف مقابلش حرف میزد.
- مجبورم بلاتریکس. اگه نگم و بعدش لرد بفهمه...
بلاتریکس دستش را بالا برد:
- باشه ایوان. برو تو.
در همین موقع نویسنده میفهمه اینجا جای جدی نویسی نیست!تق! تق! تق!- بیا تو ایوان!
در باز میشه و بلاتریکس در دهانه ی در ظاهر میشه.
لرد با تعجب میگه:
- عه؟ خودم شنیدم ایوان میخواست بیاد تو!
- سرورم. طبق معمول حدس همایونی شما درست است. امده ام اجازه ورود ایوان رو بگیرم.
لرد که بالاخره راز دانستن افراد پشت درش فاش شده بود گفت:
- بگو بیاد.
و بالاخره ایوان ظاهر میشه و با ترس و لرز و تب و غیره و ذالک میگه:
سرورم! مادرتون تحت تعقیبن و وارد یک مبارزه شدند. جونشون در خطره!
------------------------------------------------------------------------
بعد از مدتا پست خبری زدن، پست رول واقعا سخت میشه!