لطفا نام منو به پتي گراو تغيير بديد. گروه:گريفيندور چوبدستي:نامعلوم معرفي كوتاه:يك جانور نماي ثبت نشده هستم.ميتونم به شكل موش در بيام.به ارباب كمك كردم تا بتونه برگرده.مرگخوار هستم و بهش افتخار مي كنم. جارو:ندارم ـــــــــــــــــــــ
تایید شد!
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۸:۰۸:۲۵ ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۹:۳۷:۰۷ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۳:۴۶:۱۹ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۳:۴۹:۰۹ ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۸:۱۶:۵۳
هري،رون و هرميون وارد فروشگاه حيوانات ميشوند.فروشگاه،كمي تاريك است و ترسناك به نظر مي رسد.قفس هاي جغد ها در قفسه هايي قرار دارند.قفس هايي كه در بالاترين رديف قفسه ها قرار دارند،خالي هستند.فروشنده،ساحره اي است كه پشتش به آنهاست و كمي مرموز به نظر مي رسد.هري سرفه اي كرد تا جلب توجه كند و گفت:يه جغدي كه خوب و سريع باشه دارين؟ فروشنده با دست اشاره اي مي كند تا نزديكتر شوند.و آنان نيز همين كار را مي كنند.ناگهان،يك مرگخوار،از بيرون فروشگاه در را بر آنان قفل مي كند.و در يك لحظه،ساحره رويش را به سمت آنان بر ميگرداند. هرميون جيغ زد:اون بلاتريكسه! قبل از اينكه حتي فرصت كنند دستشان را به سمت چوبدستي هايشان ببرند،بلاتريكس آنان را خلع سلاح كرد. بلاتريكس:حالا هر سه تون تو چنگ من هستيد!شما دو تا رو مي كشم و هري رو تحويل ارباب ميدم!من محبوب ترين خادم لرد سياه خواهم يود! ناگهان،در بالاترين قفسه ها ،پيكر حنايي رنگي پديدار شد كه فقط هري متوجه آن شد.به نظر گربه مي آمد.آن گربه،پنجه هايش را،روي قفسي قرار داد كه درست بالاي سر بلا بود.و به نظر مي آمد كه دارد آن را هل مي دهد. بلاتريكس چوب دستي اش را به سمت رون نشانه گرفت و فرياد زد:آورا كداو— صداي او با برخورد قفس سنگيني به سرش قطع شد.بعد از چند ثانيه تلوتلو خوردن و هذيان گفتن،با صداي بامب! با صورت به زمين خورد. گربه حنايي رنگ،از قفسه ها پايين آمد و جلوي آنان نشست. بعد از چند دقيقه سكوت،هري گفت:بياين دست و پاي اين احمق رو ببنديم و صاحب اصلي مغازه رو پيدا كنيم. هرميون:اوه اين قفس از شدت ضربه يه خورده كج شده!و چوبدستي ها هم يادتون نره! هر سه چوبدستي هاي خود را برداشتند. بعد از چند دقيقه گشتن، آنان صاحب اصلي فروشگاه را پيدا كردند.ساحره پيري بود كه بيهوش شده بود.بعد از بيدار شدن فرياد زد: شما را خدا با من كاري نداشته باشيد!نه نه... هري گفت:ما هستيم،آن مرگخوار بيهوش شده،شما در امانيد. فروشنده با صدايي لرزان گفت:آه خدا را شكر!!به خاطر نجات جانم هر چي بخواهيد بهتون ميدم! هرميون:اون گربه حنايي رو بديد ممنون ميشم! فروشنده:اوه،اون يكي از باهوشترين و بهترين گربه هاي ماست..قيمتش هزار گاليون بود اما من بهتون رايگان ميدمش. هرميون با خوشحالي گفت:ازتون متشكرم! و هر سه باهم بعد از باز كردن در فروشگاه خارج شدند و مدتي بعد ماموران وزارت خانه سر رسيده و بلا را به آزكابان بردند. The end اين فيلم نامه رو جدي نوشتم.بخواهيد يه بار هم رول طنز مي نويسم.
ــــــــــــــــــــــــــــ نسبتاً خوب و مناسب. تایید شد.
ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۶:۰۹:۵۳ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۶:۱۱:۲۵ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۶:۱۲:۴۹ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۶:۱۴:۰۷ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۶:۲۲:۵۳ ویرایش شده توسط :.ولدمورت.: در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۷:۰۹:۵۰ ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۷:۳۲:۲۴
ساختن جان پيچ ها رو به كلي فراموش كرديد. من اگه مي تونستم ١٥٠٠ تا جان پيچ مي ساختم هم تا أبد زنده باشم و هم هر احمقي نتونه همشونو نابود كنه طلسم فرمان هم محشره آوراكداورا كه جا خودشو داره طلسم شكنجه هم عاليه
ساختن جان پيچ ها رو به كلي فراموش كرديد. من اگه مي تونستم ١٥٠٠ تا جان پيچ مي ساختم هم تا أبد زنده باشم و هم هر احمقي نتونه همشونو نابود كنه طلسم فرمان هم محشره آوراكداورا كه جا خودشو داره طلسم شكنجه هم عاليه
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.