آه استــــاد،استاد،شما چه دل رئوفی دارید استاد. وقتی نوشته های شما را میخواندم اشک در چشمانم حلقه میزد دوست داشتم گریه ای کنم که تالار ها خون گریه کنند،مرگ خواران در کنجی در خانه ی ریدل بشینند و برای هم از خاطراتشان با شما تعریف کنند.
استــــــــــــــاد،چرا هیکس شما را نمی خواد ؟ مگر من مردم؟! من گمراه بودم حالیم نبود،خاک بر سرم که تو کلاساتون شرکت نکردم!خاک بر سرم!
واقعا چرا؟استاد به این خوبی به این خوشملی تازه اگه کسی بهتون حمله کنه تیریپ گرگ بر میداره میزنه شتکشون میکنه ، واقعا چرا تو کلاساشون شرکت نکنیم ؟ واقعا چرا؟مسئول این همه نابسامانی کسیت؟
خب وراجی کافیه بریم سر تکالیف :
۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟ کدوم احمقی این حرفو زده؟!
استاد من وقتی دارم تالار هارو میبینم همه دارن میگن استـــاد چقدر خوشمله ایشالا مبارکش باد ، بعدش همه میزنن زیر خنده
خب یعنی شما انقدر خوشملیک ه از دیدن چهرتون همه لبخند های گشاده گشاده میزنند.من خودم یه مرگ خوارم . توی پروفایلم نزدم تا شناسایی نشم. شما هم به کسی نگیدا،الان فقط من میدونمو شما او مرلینو لردو و ... عه چرا همه فهمیدن؟
خب فقط من میدونمو شما او مرلینو لردو و همه هم الان فهمیدن دیه.
به جان شما من دروغ نگفتم استاد
خب نتیجه میگیریم همه یه توله گرگ زشتو پیرو دوست دارن . راستی شما از چه کرمی استفاده میکنید انقدر پوستتون شفافه؟! کرم اساره ی قورباقه میزنید؟ خصوصی پخ کنید.
۲. دوشواری ذهنخونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!
من بهش نمره ی 8 رو میدم.
اســـتاد،نپرسید چرا!چون من اصلا این کلاسو ندیدم همش تقصیر این چیزه ... چی بود اسمش همون که هی میکشنش میرن فضا ... چی بود؟وایسید.یک دقیقه سکوت کنید.
.
.
.
.
.
.
.
آها یادم اومد ، نقشه بود. خب نقشه میکشن میرن فضا دیگه نه ؟
خب ما هم داشتیم نقشه میکشیدیم که بعدش یه چیزی بکشیم بریم فضا!
۳. توی یک رول توی کلاس ذهنخوانی شرکت کنید! هاگوارتز مثل همیشه شلوغ پلوغ بود.همه از این کلاس به اون کلاس میرفتن و تمام جلسه های آموزشی هاگوارتز به طور منظم بر گزار میشد و بچه ها استقبال میکردن.
تنها کلاسی که سوت و کور بود و زمزمه های آرومی از اون شنیده میشد کلاس ذهن خوانی بود.
به نظر میرسید بچه ها استقبالی از این کلاس نمی کردند.
توی کلاس جو آرومی بود.سه نفر پشت میز های نشسته بودن.
رز توی میز بقلی آسپ نشسته بود و هر از چند گاهی نیم نگاهی به آسپ میکرد که شاید فرجی شدو و اینا دیه
مروپی هم دو ردیف اونطرف تر از اینا نشسته بود و داشت به حرف های استاد گوش میداد:
_خب یاد گرفتید؟باید یه نفس عمیق بکشید و توی چشمای طرف زل بزنید سعی کنید یه انرژیی رو از خودتون در کنید و خلاصه ذهنشو بخونید دیگه.
_
_چرا اینجوری زل زدی آسپ؟
_
_با تو ام ؟ چته ؟ داری چیکار میکنی؟
_
ناگهان رز که نگاه های آسپ براش خیلی زیبا به نظر میرسید به استاد گفت: خب شاید ... داره .. وای چقدر قشنــــگ نیگا میکنه
مروپ که داشت حالش از این صحنه بو میشد گفت : استاد فک کنم داره ذهنتونو میخوره...یعنی میخونه.
اشک در چشمان استاد حلقه زد و با بقض گفت:
وای واقعا؟ یعنی میشه یه نفر یاد گرفته باشه ؟ خب آسپ حواستو جمع کن.حالا باید ذهنمو بخونی...خب خوندی؟عه آسپ... وای آســــــــــــــــــــپ ...
آسپ با سر به زمین خورد و مثل اینایی که با قابلمه میزنن تو سرشون و بیهوش میشن روی زمین افتاد.
رز سریع پرید و چند تا کشیده زد توی گوش آسپ و گفت : بلند شو آسپ ... بلـــــــــــند شو.
رز که دید آسپ نه نبضش میزنه نه نفس میکشه ... به سمت استاد رفت و با عصبانیت گفت :
تو اونو کشتی! من میکشمت!
با عصبانیه ب هسمت پروفسور رفت ولی ...
_وای هر چی کشیده بودم پرید :worry:
ملت درون اتاق چشم هاشون گرد شد و از حالت ترس به بقض و زردو بنفش ارتقاء یافته و همه با این قیافه به دیدار لرد شتافتن:
۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟ استـــاد.باور کنید ما جایی نبودیم.یعنی ما جایی نرفتهبودیم.چیژ مارو یه جایی برده بود.همش تقصیر این مورفینه.
انقدر به من چیژ داد کشیدم تا این بلا سرم اومد. لرد از دنیا منهات کنه