- من بلیتارو تحویل نمیدم!
- پسرم، این اصل صداقت مارو میرسونه، باید بلیتارو تحویل بدیم.
- شمارو نمیدونم ولی من تحویل نمیدم!
و همزمان با جستی از روی مبل پایین پرید و بلیت خودشو بالا گرفت و با فخرفروشی تموم گفت:
- دانگ، بیا بریم!
و همون طور که بر همگان واضح و مبرهنه، تدی هم پشت سر جیمز راه افتاد.
- تو کجا پسرم؟
- یعنی چی تو کجا؟ این همه سال سوژه دادیم، پست زدیم، آواتارامونو یکی کردیم، شماها هنوز نفهمیدین!
و جیمزگویان به راهش ادامه داد. دامبلدور به قصد صدا زدن ویولت سرشو چرخوند که دید جا تره و بچه نیست! ویولت همون موقع مشغول فکر کردن به اختراعی بود که بتونه دروازه ها رو باهاش جابه جا کنه! دامبلدور با مشاهده وضع موجود و رفتن نصف اعضای محفل، ناچار به تسلیم شد.
- فرزندان روشنایی، برای حفاظت از اعضای محفل ما هم می ریم!
و بقیه اعضای محفل هوارکشان، شلوارکا و عینک آفتابیاشونو جمع کردن و از پنجره پشتی گریمالد بیرون پریدن.
و در همین اثنا، در توسط مرگخواران شکسته شد و عده ای خانه گریمالد ندیده به داخل خانه حمله ور شدند.
-رز! این تابلوی خانم بلکه!
- آره، اینم اون میز آشپزخونه محفله که همیشه فکر میکردیم چقد خفنه!
- اوه، این شجره نامه رو ببین، خانواده من رو معرفی میکنه!
مرگخواران دقایقی به ندید و بدید بازی درآوردن مشغول بودن که فریاد اعتراض الا بلند شد:
- چرا هیچکس این جا نیست؟ پس اعضای محفل...
- نــــــــــــــــــــــــــــه!مقصد بعدی محل نقل و انتقالات جادوگران!