هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳
#11
ملت ارزشی هر کدوم با یه چیزی خودشونو به جلوی ویلا بلک ها رسوندن. سیریوس که خیلی حس گرفته بود در حالی که آهنگ ایندیانا جونز پخش می شد از موتورش پیاده شد و به خونه آبا و اجدادیش نگاه کرد. خلاصه ملت هم از چیزی که سوارش بودن پیاده شدن و کنار سیریوس وایسادن. البته یه سری ویلا ندیده که جز ای از سیاه لشگر ارزشی ها بودن با دهان باز زل زده بودن به ویلا.

- دهنارو درویش کنین.
- گف چیکار کنیم؟
- احمق گفت چشاتونو گاز بگیرین.
- چرا چرت و پرت میپرونی گف شترارو هوا کنین.تصویر کوچک شده



بین سیاه لشگر داشت تفرقه می افتاد و ملت برای هم چوبدستی میکشیدن و هرکس ادعای گولاخ پنداری داشت و اینا دیگه ... از اون طرفم یه سری اومدن با جارو خاک انداز ملت سیاه لشکر و ممد هارو جمع کرد و در سطل آشغال بالاک ریخت تا نویسنده با خیال راحت بره سر پستش.

ویلای بلک ها بعد از تصرف گروهک فاحش تبدیل به دژ نظامی شده بود و خیلی فاحش گولاخ شده بود. سیریوس با همون قیافه ی حس گرفته‌ش روی خودشو برگردوند سمت باقی ارزشی ها و گفت:
- خب همه میدونیم چطوری بریم تو.تصویر کوچک شده


همه ی ملت سر تکون دادن.

- دمنتورم!

لیلی به بالای دیوار دژ اشاره کرد. دمنتور افسار به گردن از بالای دیوار وارد ساختمان شد.

- دمنتورم! کاشکی اونو میبستم!

سیریوس نیشخندی زد و گفت:
- خودشه. میتونیم از بالای دیوار بریم بالا و ویلا رو پس بگیریم.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
#12
× اسم:

گیدیون دیگه.

× پیشه: عرضم به حضورتون که بنده پیشه و تیشه ندارم.

× شهرت: شهرت و لقب که تا دلت بخواد دارم. از دیگ و پاتیل گرفته تا دایی و عمو و زندانبان و گیتاریست و بابا. بنده با همون گید راحت ترم از لقب های عجیب غریب هم خوشم نمیاد داوش.

× یه معرفی کن خودتو ببینم کی هستی اصن!

جانم؟ یعنی شما کارآگاه معروف، زندانبان آزکابان، یکی از مغازه دار های هاگزمید و از بهترین گیتاریست هارو رو نشناختی؟ ( شغلام کمه، میدونم. ) از اون مهم تر داداشتو نشناختی؟ حالا اون بی خیال اینکه برادر مالی ژله ایم نشناختی؟ ببین همه ی جملات بالا رو از حالا منفی به مثبت تبدیل کن درست میشه یعنی من: برادر مالی ویزلی، زندانبان آزکابان، مغازه دار هاگزمید و گیتاریست و کارآگاه هستم.

× چرا می خوای عضو ساواج بشی؟

گفتم تو همه ی گروه ها عضوم این یکی جا مونده. راستش اگه یادت باشه قبلا" با هم مذاکره کردیم که با همکاری هم آزکابانو پر از مجرما کنیم. البته منبع های در آمدمونم کم بود. ما هم تصمیم گرفتیم بیایم و به ساواج ملحق بشیم.

× تاپیک مورد علاقت چیه؟ طنز نویسی یا جدی نویس یا اصلا طنزوجد؟

تایپک برام فرقی نمیکنه کلا" با سوژه هر تایپکی حال کنم مینویسم. هر دو رو میتونم بنویسم ولی کلا" جدی رو به طنز ترجیح میدم.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
#13
نقد پست شماره ی 37 اتاق بوسه - مالسیبر

سلام مالی.

خب تصادف جالب اینه اولین نقد تو توی ایفای نقش مصادف شده با اولین نقد من در مقام ناظر آزکابان. خوشحالم که در خواست نقد دادی چون نشون میده علاقه داری پیشرفت کنی. خب دیگه حاشیه نریم و یک راست بریم سراغ نقدت.

با دیدن پستت میدونی یاد چی افتم؟ یاد اولین پست خودم تو ایفا. البته ظاهر پست تو از مال من بهتره خداروشکر. اولین چیزی که ما باید تو نوشتن یاد بگیریم ظاهر پسته. بزار بهت بگم چطوری. الان به اولین دیالوگ پستت نگاه کن:
نقل قول:
دالاهوف با فرمت به دختر نگاه کرد و گفت : "عمرا اگه باهات بیام من همین جا میشینم تا محکومیتم تموم بشه."


که بهتره به این شکل در بیاد:
نقل قول:
دالاهوف با فرمت به دختر نگاه کرد و گفت :
- عمرا اگه باهات بیام من همین جا میشینم تا محکومیتم تموم بشه.


متوجه شدی؟ وقتی دو نقطه گذاشتی باید اینتر بزنی و بیای سر خط و بعد از گذاشتن ( - ) دیالوگتو بنویسی. این شد شیوه ی درست دیالوگ نوشتن. حالا در مورد ظاهر درست توصیفات، ئه! خب ظاهر توصیفات درسته، خداروشکر پس قدم اول چی شد؟ شیوه ی درست نویسی دیالوگ.

نقل قول:
پریوت که قیافش تفاوت چندانی با دیوی نداشت گفت : "جمع کن بینم کاسه کوزتو تا مردک جلف ، خز وخیل اینترنت هنوز اختراع نشده."


این جمله از گیدیون پریوت پذیرفته نیست برادرم. گیدیون هیچ وقت اینجوری حرف نمیزنه، به اخلاقیات تک تک شخصیت ها تو چت باکس دقت کن، چطوری حرف میزنن، برخوردشون با هم چجوریه و از این قبیل. پس قدم دوم چی شد؟ دقت به اخلاقیات شخصیت های سایت.

نقل قول:
انتونین به قیافه زندانی نگاه کرد و فورا اورا شناخت و به مالسیبر گفت : "بیا این افتابه چوبی هم که اینجاست . با عصبانیت از مالی پرسید: تو واس چی افتادی اینجا ؟


خودتو میندازی تو سوژه؟ ای آدم زرنگ. ببین هر آدمی میتونه تو جریان سوژه خودشو پرت کنه توش به شرط اینکه سوژه آمادگی پذیرشش رو داشته باشه، و تو به شیوه ی یک تازه وارد، خودتو وارد سوژه کردی، تا یه حدی هم ماهرانه. یعنی نسبت به تازه وارد های دیگه، بهتر خودتو داخل سوژه کردی. البته همیشه کار درستی نیست چون گاهی اوقات کارو برای نویسنده ی بعدی سخت میکنه. عادت نکن همیشه خودت تو سوژه باشی اما گاهی اوقات انداختی هم اشکالی نداره ولی همون طور که گفتم، ماهرانه.

نقل قول:
از نامه یه صدای فریادی بلند شد همه فهمیدن نامه ماله رودلف لسترنجه که با عصبانیت میگفت : مالی با مادر بچه های من چیکار داری؟ مگه گیرت نیارم مردک بوووووووووووق


نه مثل اینکه خوب دقت کردی به اخلاق رودولف. آفرین اینجا درست مثل رودولف بود و برعکس گیدیون این جمله مثل شخصیت بود چون تو چت باکس دقت کرده بودی. باریکلا، راضیم ازت.

نقل قول:
گیدیون که از شدت عصبانیت ترک خورده بود نگهبانا رو صدا زد و گفت: بیاید اینارو ببرید به سلولشوننننننننننن و با عصبانیت رفت و درافق محو شد


نشد! رولت اینجا اشتباه شد. ببین اگه به رول قبلیت یعنی رول آنتونین دقت کنی، قرار بود آنتو رو ببرن اتاق بوسه ولی تو گفتی سلول. بازم برای گیدیون یه اخلاقی که ازش بعیده مینویسی. اما یک نکته ی مثبت دیگه تو پستت این بود که بیش تر تازه وارد ها تو رولشون بیش تر راجب شخصیت خودشون مینویسن و بقیه رو زیاد تو رولشون نمیارن، اما تو از شخصیتت به اندازه استفاده کردی.

در آخر:

اشتباهاتت چیزای غیر قابل حلی نیست، میدونی چرا وقتی رولتو فرستادی تشویقت کردن؟ چون تو چند تا نکته ی مثبت تو رولت داشتی که تو اکثر پست تازه وارد ها دیده نمیشه و من برات گفتم. هیچکس از اول نویسنده زاده نشده، پس همین سبک ادامه بده و به نقدات عمل کن تا هر پست بهتر و بهتر بشی.


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۹ ۲۳:۰۸:۲۵

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳
#14
در خانه ی ریدل.

- ارباب برای اینکه کارتون درست پیش بره میگم وگرنه میدونید که من روی حرف شما حرف نمیزنم.

با این حرف به وینکی که همچنان در حال صحبت کردن با خودش بود نگاه کرد. جن خونگی درباره ی اینکه اگه دستش به کسانی که به او حسادت میکنند برسد، چه کار میکند، با خودش حرف زد. لرد ولدمورت با آرامش به مورگانا گفت:
- نترس مورگانا، ما اطمینان داریم جن خونگیمان از پس اینکار برمیاد. محض احتیاط هکتور هم باهاش میفرستیم. خب وینکی برو دنبال هکتور، بعد میتونید برید سراغ ماموریتتون.

وینکی:

در دوران ژوراسیک

پروفسور دامبلدور در حال فکر کردن بود. جیمز و تدی روی تخته سنگی نشسته بودند و به یکدیگر نگاه کردند. باقی اعضای محفل نیز به آلبوس خیره مانده بودند تا وی راه حلی برای خلاص شدن از آن وضعیت پیدا کند. در همان لحظه صدای جیمز شنیده شد:
- تدی! ما تو این چند میلیون سال پش میپوسیم!
- جیمز!
- تدی!
-جیمز!
- تدی!
- یافتم!

فلورانسو که در حال فکر کردن بود به سرعت از جای خود پرید و به سمت جمعیت آمد. در همان لحظه صدای گیتاری بلند شد و آهنگ حماسی شروع به پخش شدن کرد. همه ی اعضای محفل به گیدیون که درحال گیتار زدن بود نگاه کردند.

- بیــــــــــــــــــرون!

کارگردان با صورت بر افروخته وارد کادر شد و گیدیون را با اردنگی به صحنه ی آزکابان شوت کرد. سپس از کادر خارج شد و فیلمبرداری از سر گرفته شد. فلورانسو گفت:
- پروف؟
- بله فرزندم؟
- من شنیدم تو آزکابان هورکراکس های لرد وجود داره.

در آزکابان.

- همه چیز آماده‌س؟
- بله گید.
- همه چی؟ قبرستون رو مرتب کردین؟ سلول هارو تمیز کردین؟ تو سلولا تختخواب گذاشتین؟ آشپز های آنچنانی استخدام کردین؟
- همه چیز آماده‌س قربان. آزکابان شده عین هتل های 5 ستاره.

گیدیون در حالی که پایش را روی میز انداخته بود سرش را به علامت رضایت تکان داد. در همان لحظه یکی از ممد های آزکابان به سرعت داخل دفتر او شد. گیدیون به سرعت پایش را ازروی میز برداشت و صاف نشست و پرسید:
- چی شده؟
- قربان یه آدم و یه جن خونگی جلو آزکابانن گفتن اسمشون هکتور دگورث گرنجر و وینکیه. اومدن از امکانات آزکابان دیدن کنن و در صورت پسند بیان اینجا.
- خوبه، الان منم میام، باس مواظب باشیم مشتری نپره.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
#15
( پست پایانی )

- تام؟ بیا ببین این لباس مروپه. خاطره ی خوبی یادت نیومد؟

تام ریدل که در افسردگی عمیق بود نگاهی به لباس کهنه ی زنانه انداخت. ناگهان ویبره زنان به سوی لباس رفت و آن را به دست گرفت. در حالی که اشک شوق ... جان؟ ... تو چشم تام ریدل اشک جمع نمیشود؟ خب اشکال ندارد... تام با خوشحالی نگاهی به لباس انداخت و گفت:
- مامان!

رویس زندان نگاهی به معاونش انداخت و گفت:
- این چی میگه؟ مامان چیه؟
- نمیدونم قربان جک گفت این لباس مروپه.

تام دوباره گفت:
- مامان!لباس مامانم! لباس مامان بزرگ پسرم.

رئیس زندان و معاون:

رئیس چشم غره ای به معاون رفت و معاون با فرمت به حرف هایی که جک به او گفته بود، فکر کرد. بعد از چند دقیقه رئیس دریافت که حال میتواند دیوانه ساز ها را صدا کند.

چند دقیقه بعد.

- خب دیگه اینم از افسردگی در اومد، برید ماچش کنید قال قضیه رو بکنید.

دیوانه ساز سرش را تکان داد و به سوی تام که همچنان با لباس درد و دل میکرد، حرکت ... یعنی پرواز کرد. در شعاع چند متری تام ایستاد و به او نزدیک نشد. رئیس زندان که به مرز انفجار رسیده بود نگاهی به معاون انداخت و گفت:
- دیگه چی شده؟
- قربان به نظر میرسه تامان قدر خوشحاله که زور دیوی بهش نمیرسه.
- برای من دیگه بسه، من قید این شغلو زدم. اصن میرم شغل گردگیری هاگوارتزو به عهده میگیرم. در اولین فرصت به رئیس جدید بگید یه راهی برای این زندانی پیدا کنه.

با این حرف، کلاه ریاست را زمین انداخت و به سوی در حرکت کرد. معاون و دیوانه ساز به فرمت نگاهی به یکدیگر انداختند. معاون لبخند کمرنگی زد و گفت:
- بالاخره چطوری اینو اعدام کنیم؟

یکی از معاون های ایشون ( بله معاون ها هم معاون دارن. ) گفت:
- نیازی نیست درباره اش کر کنیم قربان به نظر میاد تام از خوشحالی زیاد سکته کرده.

ملت:

-------------------------------

بله. به قول ویدا اسلامیه تا نیروی عشق است چه باک از بوسه ی دیوانه سازان. میدونم همین نبود و گند زدیم به جمله ی ایشون. پایانی بسیار داغون برای سوژه ی لرد.

پایان.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۱۱ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
#16
- حسود هرگز نیاسود.

به محض آنکه در سلول رز باز شد، او این حرف را به گیدیون گفت. گیدیون با آرامش نگاهی به جان و مجدد نگاهی به رز انداخت و با لحن آرامی گفت:
- کدوم حسادت دوشیزه زلر؟
- تو به وینکی حسودی میکنی!

گیدیون پشتش را به او کرد و با حرکت دست در سلول وی را بست. سپس وقتی کمی از سلول او دور شد دستش را دور گیجگاهش چرخاند و جان با حرکت سر تایید کرد.

فردای آن روز، خانه ی شماره ی 12 گریمولد.

- پروفسور! پروفسور!

فلورانسو با سرعت هرچه تمام از لیلی لونا و جینی گذشت و وارد آشپزخانه شد تا روزنامه را به پروفسور دامبلدور برساند. آلبوس از بالای عینکش به فلو و روزنامه ی در دستش نگاهی انداخت. بعد از چند دقیقه سکوت فلو پرسید:
- چی شده فرزندم؟
- پروفسور این آگهی رو ببینید.

همه ی اعضای محفل که توجهشان جلب شده بود پشت آلبوس ایستادند تا آگهی را بخوانند. از آنجایی که جا برای همه نبود پیر محفل با صدای بلند شروع به خواندن کرد تا محفلی ها را از این مشکل رها کند:
- آیا از ماموریت های پی در پی خسته شدید؟ آیا به دنبال تور تفریحی مجانی هستید؟ پس به تور سیاحتی زیارتی آزکابان بیاید. جایی که ورود به آن برای عموم مردم آزاد است حتی مجرمین. با امکانات ویژه نظیر: دید و بازدید با دمنتور ها، بازدید از قبرستان آزکابان و زیارت قبر های محکومان و ...

با پایان سخن دامبلدور، سکوتی حکم فرما شد. بعد از چند ثانیه، لیلی درحالی که افسار دمنتورش را گرفته بود، گفت:
- پروفسور میشه بریم؟

تدی گفت:
- پروفسور خیلی وقته تعطیلات نرفتیم.

جیمز در جواب تدی جیغ کشید:
- آره پروفسور بریم.

همان لحظه، خانه ی ریدل

- درست شنیدیم هکتور؟ مجرمین هم میتونن برن تور تفریحی آزکابان؟

هکتور دگورث گرنجر در حالی که روزنامه را در دست داشت و بار دیگر آگهی مربوط را میخواند در جواب لرد ولدمورت گفت:
- بله ارباب ظاهرا" درسته.

مورگانا در همان لحظه داخل شد و بعد از دیدن اربابش به فرمت در آمد. به سرعت به سوی لرد رفت و با خوشحالی گفت:
- ارباب؟ بالاخره اومدین؟
- ما از اولم همینجا بودیم مورگانا. این وینکی کجاست؟

در همان لحظه وینکی با صدای " پاق " ظاهر شد و در حالی که تا کمر خم شده بود به لرد ولدمورت گفت:
- وینکی در خدمت ارباب بود.
- برو ببین قضیه ی این تور تفریحی آزکابان چیه.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳
#17
نیو سوژه


- حظار گرامی! کسانی که موافق با گناهکار بودن متهم هستن دستاشونو بلند کنن.

گیدیون با چکش خود به رز زلر که با دستان بسته در حال ویبره رفتن بود، اشاره کرد. تمام حظار دادگاه با تعجب یکدیگر را نگاه کردند. دقایقی در سکوت گذشت اما کسی دستش را بالا نبرد. گیدیون ابرویش را بالا انداخت و پرسید:
- یعنی همه فکر میکنید اون بی گناهه؟

ملت:

- اصلا رایتون مهم نیست، من زندانبان آزکابانم! رای من گولاخ تره. دوست من، به نظر تو رز زلر گناهکار است یا بی گناه؟

مردی که تمام مدت کنار او نشسته بود و با دهان باز به رز خیره شده بود انگار که به او شوک وارد شده از جایش پرید و سرخ شد. بعد از چند ثانیه گیدیون بار دیگر از او پرسید:
- رز گناهکاره یا نه؟
- متهم خوشگله.

ملت:

گیدیون سرش را به علامت تاسف تکان داد سپس چکش خود را بر روی میز رو به رویش کوفت و فریاد زد:
- متهم گناهکار است، اونو ببرید.
- تو نمیتونی منو به جرم ویبره رفتن بندازی آزکابان! بابا جامعه قانون داره!

زندان بان جدید آزکابان بدون توجه به فریاد های دختر نوجوان هافلپافی، از دری در پشت ساختمان خارج شد و به سوی دفترش حرکت کرد.

چند دقیقه بعد.

گیدیون به سرعت به دور میزش در حال حرکت بود و جان، همکار مکار او روی صندلی نشسته بود و راه رفتن او را تماشا کرد. تنها صدایی که شنیده می شد صدای تلق و تولوق چکمه های جدید گیدیون بود که به لطف زندانبانی نصیب او شده بود.

- به نظرت چیکار کنم جان؟ وزرای اسنک یک ماه دیگه میان اینجا رو بررسی کنن تا ببینن چیکارا کردم تو این مدت. خیلی از زندانیا تو 2 روز دیگه آزاد میشن و عملا" آزکابان خالی میشه. باید یه جوری تا وقتی که سیوروس و سیریوس میان پر نگه دارمش.
- خب تو مجبور نیستی همه ی مجرمارو نگه داری.

گیدیون دست از راه رفتن برداشت و به سوی او رفت. چشم در چشم او دوخت و با حالت شک بر انگیزی پرسید:
- منظورت چیه؟
- تو میتونی وانمود کنی اینجا یه تور تفریحی برای 1 ماه و 1 روز زدن، که هدفش اینه که به آدما خوش بگذره. مهم نیست واقعا" گناه کار باشن فقط مهم اینه سلولا پر بمونه تا بلک و اسنیپ از سفر استانی به بالاک برگردن.
- خودشه. تنها کارمون اینه که تو روزنامه تبلیغ کنیمو مردم رو بکشونیم اینجا.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#18
پروفسور؟ ما اومدیم اینو برای ما نقد کنین.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#19
- هورا! ما میرسیم به ماموریتمون!

مرگخوار ها که در پشت در خانه ی شماره ی 12 گریمولد ایستاده بودند با واکنش ممد، به یکدیگر نگاهی انداختند. ولدمورت که نزدیک مرگخواران ایستاده بود چوبدستی خود را در آورد که موجب وحشت میاد مرگخواران وی شد. درهمان لحظه صدای یکی از خادمان شنیده شد:

- ارباب اشتباه کردیم.
- ارباب مارو ببخشید بهمون کروشیو نزنین.
- ارباب قول میدیم دیگه تکرار نشه.

لرد ولدمورت مانند همیشه با قیافه ای حاکی از آرامش نگاهی به یاران خود انداخت. بعد از چند دقیقه سکوت، لودو با نگرانی پرسید:
- ارباب حالتون خوبه؟
- حالمون خوبه لودو فقط می خواستیم کمی چوبدستیمونو تمیز کنیم.
- ارباب چرا خودتونو تو دردسر میندازید بدید ما براتون تمیزش کنیم.

لرد به سرعت لودو را عقب راند و قیافه ای خشمگین به خود گرفت. آهنگی نمادین شروع به پخش شدن کرد که در آن لحظه فردی از عالم بالا فرمود که در زمان عصبانی بودن شخص آهنگ نمی گذارند بنابراین آهنگ قطع شد. ولدمورت گفت:
- شما الان چند تا پسته میخواین مرگو بخورین. این یعنی فرمان ما براتون در اولویت نیست.
تقصیر ما نیست ارباب، کسی به ما توجه نکرد.
- حالا که کرده، زود برید مرگو بخورید بیاین.

در خانه.

- خب فرزندان روشنایی، الان میخوایم یک امتحان بگیریم تا صلاحیتتون بررسی بشه. اول تو پسرم، بیا جلو.

یکی نفر از میان جمعیت بیرون آمد. صدای تلق و تلوق کفش هایش طنین انداز شد. شنلش در هوا پیچ و تاب خورد و با قیافه ای مصمم جلو آمد و آهنگ "دِ رِ رِم" زده شد که نویسنده گمان نمیکند کسی شنیده باشد، اِ شما هم شنیدید؟

- بله پروفسور؟
- سوال اول پسرم، نیروی عشق چیست؟

ممد در حالی که در نشیمن خانه قدم میزد، گفت:
- بله پروفسور، نیروی عشق نیرویی هستش که به انسان قدرت گذر از مشکلات و انگیزه میدهد. عشق لذتی اغلب مثبت است که ریشه در زیبایی دارد که همراه با احساسات عمیق و صمیمیت می باشد.
- چرت پرت گف بابا، آقا جان نیروی عشق نیروییه که به انسان توانایی زدن اکسپلیارموس میده.
- دروغ میگه پروف من تو کتاب خوندم...

در میان جرو بحث محفلی ها هیچ کس متوجه ی مرگخواران که داخل شکافی در سقف بودند و می خواستند با عملیات ضربتی مرگ را که بر رو مبل خوابیده بود بدزدند، نشد.


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۴ ۲۲:۱۲:۲۵

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
#20
ما هم به دابی رای میدیم.
دلیلشم مشخصه، واقعا زحمت میکشه و هیچ وقت از سختی کارش گله نکرد.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.