هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
#11
نام : جان داولیش
جنسیت : مرد

ویژگی های ظاهری و ... شخصیت :

مردی خشن با موهای کوتاه و زبر و خاکستری تصویر کرده است رنگ چشم هم سبز

گروه : گریفندور

چوب جادو :

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

اندازه : 1/5 در 12

چوب : گرودی سیاه

هسته : اژدها

انعطاف پذیری : سفت و محکم

دسته جارو : جاروی 2014

علایق : معجون سازی و گیاهان جادویی

توانمندی ها : معجون سازی و شناخت گیاهان و کارآگاهی

شغل : کارآگاه وزارتخانه


تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۴ ۹:۴۸:۴۱

________________________________________

you shall not pass ! :D


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
#12
نیمه های شب بود پروفسور در اتاق تاریک و پر از وحشت خود که با معجون های جادویی پر شده بود نشسته بود و در همین حال هری و رون که بعد از وقت مجاز به خانه ی هاگرید رفته بودند حالا با تمام وجود میدویدند تا از دست آقای فلیچ فرار کنند
رون : هری نقشه ای داری ؟ من نمیخوام اخراج بشم ! همش تقصیر تو بود .

هری : فعلا بدو ! بعدا راجب این که تقصیر کی بود صحبت میکنیم .

در حال دویدن بودن که فهمیدن راهی که آمدن بن بست است و به انبار پروفسور اسنیپ ختم میشود !

فلیچ : خوب دیگه گرفتمتون ! بازم میخواین در برین بچه های بی عقل بی ادب

فلیچ به طرف رون هجوم آورد ولی رون جا خالی داد و فلیچ و گربه ی نازنینش داخل انبار اسنیپ افتادن و با برخورد گربه ی آقای فلیچ به یکی از معجون ها معجون بر روی گربه ریخته شد و گربه به طور وحشتناکی جهش یافته شد !

در همین حوالی بود که اسنیپ دوان دوان از راه می رسد و با چهره ای خشمگین نعره ای بر سر هری و رون میزند

اسنیپ : وووواااااییی ! باز هم این دو خرابکار ! خدایا کمک ! اخه بچه های دست و پا چلفتی میدونید همین الان چه دسته گلی رو به آب دادین ؟


هری و رون لبخند میزنن و به پروفسور نگاه میکنن انگار که اتفاقی نیوفتاده

اسنیپ : شما همین الان یه گربه رو به یکی از وحشت ناک ترین موجودات دنیا تبدیل کردین که به تنهایی میتونه کل هاگوارتز رو نابود کنه ای بی عقل های دست و پا چلفتی ! پادزهرش هم معجون ساقه ی گل سرخابی تپه های شیب دار دره ی ویزارد وار هست که با پای پیاده حدود دو هفته راهه و تا اون موقع هاگوارتز توسط این موجود جهش یافته خورده شده !

فلیچ از زیر معجون ها با صدایی خسته میگوید : خدایا شکرت ! من هنوز زنده ارم ! من هنوز زنده ام !
فلیچ هی این جملات را میگوید تا این که یکی دیگر از معجون های طبقه آخر قفسه بر روی سرش میوفتد و فلیچ بیهوش میشود

در همین لحظات بود که رون داد میزند : ارهههه ! ارههه ! ماشین پرنده ! ما میتونیم از ماشین پرنده استفاده کنیم با ماشین پرنده ما یک روزه میرسیم

پروفسور که کمی گیج شده بود قبول کرد و آن ها با بد اخلاق ترین معلمشان به سفری برای نجات هاگوارتز رفتند . . .

آن سه سوار بر ماشین پرنده به سمت دره ی ویزارد وار میرفتند بلاخره بعد از یک روز به دره رسیدند و ساقه ها را جدا و معجون خاصش را ساختند و به سمت هاگوارتز برگشتند در لحظه ای که به هاگوارتز رسیدند دیدند که گربه ی فلیچ که حالا به هیولایی جهش یافته تبدیل شده بود به سمت دانش آموزان در حال حمله بود که ناگهان هری معجون رو به سمت هیولا پرت میکند و هیولا دوباره به شکل گربه در میاید و همان گربه ی آقای فلیچ میشود

بعد از تمامی این ماجرا ها اسنیپ به فلیچ دستور داد که هری و رون را به اتاقش ببرند

هری : چیزی شده پروفسور ؟

اسنیپ : نه فقط تمام ذخایر معجونم به فنا رفت شما دو تا به خاطر این کارتون دو تا تنبیه دارید یکی به خاطر گربه ی آقای فلیچ و مجبور کردن من برای سفر با دو خل و چل و دیگری برای معجون های من !

در همین حوالی بود که فلیچ گفت : نه پروفسور ! با این که به خاطر این دو نفر یک آب خوش از گلوم پایین نرفته ولی همین که گربه ام رو برگردوندن کافیه من ازشون شکایتی ندارم

اسنیپ : خوب حالا که این طوره لطف میکنید و تمام معجون ها رو بر میگردونین !

بعد از تمام شدن حرف اسنیپ اسلاگهورن در را باز کرد و گفت : اسنیپ دوست عزیزم ! دیدم انبارت خالیه همه رو با توجه به لیستی که اون جا بود پرش کردم ! موفق باشی دوست عزیز !

و بعد در را بست و رفت در این لحظه بود که پروفسور به شدت عصبانی شد و حرص خورد ! (دقیقا
عین توی تصویر ) پایان

راستی چرا سایت اینگلیسی شد ؟


تأیید شد!

یکی از ایرادات خیلی جالب پستت نذاشتن نقطه آخر جمله ها بود. من توی پست قبل تذکر دادم زیاد از علامت تعجب استفاده نکنی. زمانی که علامت تعجب یا علامت سؤال آخر جمله نداریم، خیلی ساده از نقطه استفاده می کنیم!

چند تا غلط املایی هم داشتی. مثلاً بالاخره این شکلی نوشته می شه.

اما از نظر محتوا این جمله خیلی جالب بود!
«با پای پیاده حدود دو هفته راهه و تا اون موقع هاگوارتز توسط این موجود جهش یافته خورده شده !»

دقیقاً چرا با پای پیاده؟!

اینا مثلاً جادوگر هستن و به جز ماشین پرنده آقای ویزلی، هزار راه جادویی دیگه برای رفتن به اون دره وجود داره مثلاً غیب و ظاهر شدن!
حالا بگذریم از این که وسایل نقلیه مشنگی مثل اتومبیل، قطار و هواپیما هم مطمئناً بهتر از پای پیاده هستن!

با همه ی این احوال چون نسبت به پست قبل پیشرفت خوبی داشتی و اشتیاق خاصی برای ورود به ایفای نقش توی پستت دیدم تأیید می شی.
امیدوارم با تمرین و خوندن پست های خوب خیلی زود پیشرفت کنی.
حتماً به انجمن ویزنگاموت سر بزن. سایت هم احتمالاً به این خاطر انگلیسی شده که زبانش رو تغییر دادی.

موفق باشی.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۱ ۴:۰۱:۲۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۱ ۴:۱۵:۲۸

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۲۷ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
#13
اسنیپ : واااااای ! خدایا من رو از دست اینا بکش !

پاتر ! رون ! برای این کارتون توضیجی هم دارین ؟
با تو هم هستم فلیچ !

هری : ولی قربان ما از انبارتون دزدی نکردیم !

اسنیپ : تو حرف نزن هری ! این از شما دو تا بی خاصیت این هم از این سرایدار مفت خور ! فلیچ فقط کافیه گربت یک بار دیگه به خاطر گرفتن موش های آزمایشگاهی داخل انبارم بیاد و کل انبار رو بترکونه اونوقت که من تو و دانش اموزا و دامبلدور و خودمو میترکونم فهمیدی ؟

رون دم گوش هری : این معجونی مصرف کرده یا این که بازم معجوناش خراب از اب در اومدن !

اسنیپ : رون کافیه به جای زر زدن باید تا بعد از ظهر انبارم مرتب باشه ! وگرنه . . . وگرنه . . .

هری : باشه استاد مرتبش میکنیم !

رون : ولی ما که نمیتونیم اون همه معجون بسازیم !

هری : یه فکری دارم ! خودشه ! اقای اسلاگهورن !

هری و رون به پیش اسلاگهورن میرن

هری : اقای اسلاگهورن . . .

اسلاگهورن : هری ! چی شده ؟

هری : خوب گربه ی فلیچ انبار اقای اسنیپ رو ترکونده و اون کر میکنه ما هم دزد انبار هستیم و اون گفت اگه ما اون معجون ها رو تا بعد از ظهر برنگردونیم خوب یه تنبیه خیلی خیلی شدید داریم خواستم بدونم میتونید کمکمون کنید ! (به جای علامت تعجب باید علامت سؤال استفاده بشه)

اسلاگهورن : معلومه هری دنبالم بیا !

اسلاگهورن و هری به انبار اسلاگهورن میرن و بعد اسلاگهورن یک دکمه رو شار میده و یک در مخفی باز میشه واااااااییی ! بی نظیر بود شهری پر از معجون ! هری لیست معجون ها رو باز کرد و همه رو تهیه و به انبار اسنیپ برگردوندن و باز هم اسنیپ بیچاره کم اورد . . .


قبوله دیگه . . . نیست ؟

خیلی زیاد از علامت (!) استفاده کردی. بیشتر اوقات لازم نبود. غلط تایپی و املایی زیاد داشتی. از نظر دستوری پست نسبتاً خوبی بود و پاراگراف بندی خوبی هم داشت. اما سوژه رو خیلی خوب پردازش نکرده بودی. نه روند منطقیش اونقدر خوب بود که بشه به عنوان یه پست جدی در نظر گرفتش و نه طنز پر رنگی داشت.
لطفاً یه پست دیگه بزن و نکاتی که گفتم رو رعایت کن. بعضی از قسمت هایی که توش غلط تایپی،املایی یا نگارشی داشتی رو با رنگ قرمز مشخص کردم. اگه ابهامی وجود داشت پیام شخصی بزن.

موفق باشی


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۳:۰۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۴۳:۴۹

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
#14
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

باز دوباره روزی خسته کننده با نهایت بدشانسی برای وزارتخانه و کارمندانش . . .

ناگهان بردریک بود ( کارمند وزارت خانه در بخش سازمان اسرار) از راه رسید و بر روی سنگ فرش های ورودی وزارتخانه پا گذاشت و وارد شد به دفترش رفت و به مستخدم گفت : هی یه قهوه برام بیار شیرین باشه !
مستخدم قهوه رو براش میاره و بردریک قهوه رو میخوره چند قلوپ که میخوره چشاش سیاهی میره و غش میکنه !


بعد از چند دقیقه برودریک خودشو تو یه دنیای دیگه میبینه !

دنیایی که از خاکستر پوشیده شده و تن درخت های خشکش مرده ها اویزونن !

با نهایت ترس اینور و اونور میرفت که ناگهان عده ای از دیوانه ساز ها رو دید که به سمتش هجوم میارن !

برودریک : خدایا خودت کمکم کن ! عجب مخمصه ای است که توش گیر افتادم ! خدایا کمک کن در برم دیگه اموال جادوگری رو نمیخورم یا خدا ! کمممممک !

برودریک در حال حرف زدن بود که ناگهان نوری سفید که شبیه سپر مداقع کسی بود جلوی چشمش ظاهر شد از هر نور چندین سرباز نوری دیگر به وجود میامدند ! پیکاری بین این نور ها و دیوانه ساز ها شکل گرفت و در این جا بود که برودریک یاد اموالی رو که بالا کشید افتاد و با خودش تصمیم گرفت در اولین فرصت که به اون دنیا برگرده همه چی رو مرتب کنه که ناگهان وارد دنیای خودشون شد و تازه یادش اومد که به خاطر داروی خواب آوری که مصرف کرده بود به خوابی عجیب رفته بود !


میدونم بدرد نمیخوره ولی قبول کنین دیگه

تایید شد.

اول از همه ایرادات رو می گم: کلمات رو باید با رنگ متفاوت یا فونت بولد مشخص می کردی، چند جای داستان فعل رو تغییر داده بودی، چند تا غلط نگارشی جزئی داشتی.
با این وجود چون از قوه تخیلت استفاده کردی این پست رو تأیید می کنم به شرط اینکه یه پست خیلی خوب توی کارگاه نمایشنامه نویسی بزنی.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۶:۵۹

________________________________________

you shall not pass ! :D






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.