به سرعت از پله های مارپیچ قلعه پایین میرفت ، باید هرچه سریعتر صحبت هایی را که چند لحظه پیش در مقابل دفتر اساتید شنیده بود به اطلاع دوستانش میرساند.
در حال پایین رفتن از پله های طبقه ی اول بود که ناگهان پای راستش لیز خورد، تعادلش را از دست داد و کتابهاش بر زمین افتاد .
بلند شد ، سر زانوهای شلوارش و قسمت پایین ردایش را که خاکی شده بودند را تکاند، نگاه سریعی به اطرافش انداخت تا کسی او را در آن وضع ندیده باشد، آخر همیشه او را در مدرسه دست و پاچلفتی و ترسو خطاب میکردند. القابی که البته به لطف دوستانش کمتر کسی جرات میکرد در ملاعام او را صدا بزند.
خم شد تا کتابهایش را بردارد که متوجه کاغذ تا خورده ی سفیدی شد که از لای یکی از کتابهایش بیرون زده بود .
با احتیاط نگاهی به اطراف کرد نا مطمئن شود کسی او را زیر نظر ندارد ، سپس کاغذ را بیرون کشید، چوب دستی اش را در آورد و ضربه ای به کاغذ زد.
-
من رسما سوگند میخورم که کار بدی انجام دهم. بلافاصله خطوط ریز و ظریفی مانند تارعنکبوت روی کاغذ پوستی پدیدار شد و از همان نقطه ای که چوبدستی اش به آن خورد شروع به حرکت کرد. خطوط به یکدیگر می پیوستند، همدیگر را قطع میکردند و تا لبه ی کاغذ امتداد می یافتند، سرانجام از بالای کاغذ کلمات سبز رنگی پدیدار شدند.
آقایان مهتابی ، دم باریک ، پا نمدی و شاخدار
گروه امداد رسان ویژه ی جادوگران خطاکار مفتخرند که تولید جدیدشان را معرفی کنند :
نقشه ی غارتگر
نقشه ی کامل قلعه ی هاگوارتز بود که تمام جزییات قلعه و محوطه ی اطراف آن را نشان میداد. نقطه های جوهری ریز و متحرک نقشه آن را نقشه ای استثنایی کرده بود. در کنار هر نقطه با حروف ریزتر اسمی نوشته شده بود.
این نقشه را مدتی میشد که او به همراه سه دوست دیگرش ، جیمز،سیریوس و ریموس درست کرده بودند تا در مواقع لزوم و غیر لزوم از آن استفاده کنند .
نقشه را سریع زیر و رو میکرد تا بتواند محل دوستانش را پیدا کند .
- ایناهاش ، دم پله های حیاط .
کمی چشمانش را ریز کرد تا بتواند اسم های دیگری را که آن اطراف بودند را نیز بخواند .
- به به ، همه هم که هستن ، لوسیوس مالفوی ، مو روغنی و این دختره لیلی .
نقشه را لای دو کتابش گذاشت و به سوی پله های حیاط رفت. در راه هرازگاهی با احتیاط به نقشه نگاهی میانداخت تا ببینید که جایشان عوض شده است یا نه .
به نزدیکی پله ها که رسیده بود از دور سه دوست با وفایش و البته لیلی،سوروس و لوسیوس را دید .
دستش را به هوا برد و درحالی که تکان میداد فریاد زد :
- بچه ها ، بچه ها ، جیمز ، سیریوس ، ریموس
به شدت تأیید شد!