-قربان بچه ها تا یک ساعت دیگه میرسن نبایدد آماده بشیم؟
درسته سوروس ولی اول میخوام یه کاری رو واسم انجام بدی
-چه کاری قربان؟
-می خوام بری و آینه نفاق انگیز رو از اتاق نیازمندی ها بیاری یه طلسمایی هستن که باید روش انجام بدم بعدشم باید مخفیش کنیم
-بله پرفسور
اسنیپ بر میگردد که برود
-صبر کن سوروس یه چیزی رو باید بدونی پسر لی لی و جیمز،هری هم امسال وارد هاگوارتز میشه
اسنیپ ناگهان سر جایش میخکوب می شود عصبانیت و ناراحتی در چهره اش موج می زند می خواهد چیزی بگوید ولی نمی تواند و سریع به بیرون از دفتر دامبلدور می رود و وارد اتاق نیازمندی ها میشود
بعد از ۵۰۰ متر به دست چپ می پیچد
آینه نفاق انگیز به دیوار تکیه داده شده
نزدیک دیوار میرود ناگهان در آینه لیلی را در کنار خودش می بیند اشک از چشمش سرازیر میشود و آرام می گوید:«چرا،چرا لرد سیاه باید میکشتش
چرا نتونستم نجاتش بدم» سعی میکند جلوی گریه خود را بگیرد ولی نمی تواند
-می دونم که دلت واسش تنگ شده سوروس نیازی نیست که جلوی اشک هاتو بگیری اینا نشون میدن که هنوز انسانیت و عشق وجود داره
-ببخشید قربان....من....
-نیازی به توضیح نیست سوروس ولی اگه واقعا دوستش داشتی کمکم کن
پسرش تا چند دقیقه دیگه وارد قلعه میشه کمکم کن ازش محافظت کنم
-اااا....
-می دونم که با جیمز اختلاف زیادی داشتی و نمی تونی با هری خیلی خوب رفتار کنی چون شباهت زیادی به پدرش داره ولی به خاطر لیلی بهم کمک کن
-باشه،پرفسور
اسنیپ بغضش را فرو میبرد و آینه را برداشته و با دامبلدور حرکت می کنند
می دونم خیلی خوب ننوشتم ولی بعد از یه امتحان فیزیک سخت بهتر از این نمی تونستم بنویسم
خیلی جالب نیست که چندین دیالوگو پشت سر هم بیاری بدون اینکه توصیفی بینش بگنجونی. بهتر اینه که جایی که میتونی حس و حال شخصو هنگام بیان دیالوگ توصیف کنی.
نکته دیگه اینکه "حتما" باید انتهای جملاتت از علائم نگارشی (، . ! ؟) استفاده کنی. حتی وقتی جملات رو دنبال هم مینویسی بازم باید بینشون با همین علائم نگارشی یا کلمات ربط (که تا و ...) ارتباط برقرار کنی.
یکم سریع داستانو پیش بردی و در حالیکه دامبلدور این مسئولیتو به اسنیپ سپرده بود ولی یهو بی مقدمه خودشم همونجا ظاهر میشه و از اسنیپ درخواستی میکنه و اونم سریع میپذیره! برای اینکه متنت به یه داستان بهتر تبدیل شه لازمه که توضیحات بیشتری بدی.
تایید شد. سال اولیا از این طرف.