تراختور سازی
Vs
گویینگ مری
پست آخر!
فلش بک – دفتر ثبت ازدواج و طلاقِ جیگر و شرکا!- همانا مورگانای مقدس فرمود: ای ساحرگانی که مزدوج نشده اید، مزدوج شوید!
صدای خوش و ششدانگ آرسینوس در دفتر ازدواج، طنین انداز شد.
- و ای جادوگرانی که وصلت نکرده اید، وصلت بنمایید! وای بر جادوگرانی که...
ادامه ی سخنان آرسینوس در صدای ترکیدن بادکنک ناپدید شد! تمامی افراد حاضر در صحنه، محل را ترک نمودند اما از آن جایی که مجرم همیشه به صحنه ی جرم باز می گردد، ریگولوس بلک با لبخندی پسرکُش(
) از پشت مبل ها بیرون آمد! لرد در حالی که پاپیون سرخ رنگش را صاف و صوف می نمود، فرمود:
- همون موقع باید می کشتمت بلک! پسرخاله، ادامه بده.
- ارباب با اجازتون جیگرم!
- کلاه قرمزی، پسرخاله، جیگر... اهمیتی نداره! بخون!
آرسینوس به خواندن ادامه داد:
- همچنین مرلین قدیس قبل ها (قبل از مورگانا!) فرموده است: چه بسا جادوگرانی چشم چران (در اینجا نگاه همه ی حضار به سوی رودولف چرخید و نگاه رودولف به سوی دامبلدور) که با دیدن ساحرگان با کمالاتی همچون دوشیزه فلورانسو به راه راست هدایت گردیده و قرین رحمت ما شدند.
رودولف که با کتی سرخابی رنگ و سبیل های رنگ کرده اش بسیار جوذذاب می نمود، گفت:
- ها؟ ینی من قرین رحمت مرلین می شم؟ نمی شه قرین رحمت مورگانا بشم؟!
مورگانا با افاده تابی به پر های خروس روی کلاهش داد و شیشکی حواله ی رودولف نمود:
- به همین خیال باش!
سوسکی وزوزکنان بر لبه ی پنجره نشست. ما در مورد هویت این سوسک مجهول الحال چیزی نمی گوییم اما آیندگان بدانند که او ریتا اسکیتر، خبرنگار همیشه حاضر در صحنه بود و اگر لاکرتیا از حضور این شخص خبیث آگاه بود، به طور قطع تمامی پرتقال های وینکی را در دهانش نمی چپاند. اعضای محفل ققنوس و مرگخواران در یک جشن شاد شرکت کرده بودند و در آن لحظه، تنها نگرانی آن ها "اکسپلیارموس" های بی شماری بود که از سمت بچه های ویزلی می رفت و برمی گشت. نگرانی همه به جز فلورانسو!
کاپیتان تراختورسازی با نگرانی یک نگاه به ساعت مچی اش می انداخت و یک نگاه به آرسینوس. یک نگاه به ساعت مچی اش و یک نگاه به آرسینوس تا اینکه آرسینوس با لحن کشداری پرسید:
- دوشیزه فلو، آیا با مهریه ی توافق شده و یک جفت سنگ جادو، با این مرد ازدواج می کنید؟
- بـــ...
فریاد نارسیسا، بله ی خفیف فلو را قطع کرد:
- عروس رفته تسترال زین کنه!
آرسینوس بادی به غبغب انداخت و ادامه داد:
- دوشیزه فلو، برای بار دوم عرض می کنم، آیا با این مرد ازدواج می کنید؟
- بـــ...
- عروس رفته تسترال نعل کنه!
اشک در چشمان فلورانسو حلقه زده بود و آب بینی اش در حال جاری شدن بود. فلورانسو از روی ناچاری و به صورتی نامحسوس بینی اش را به خز شانه های رودولف مالید.
- دوشیزه فلورسنــ... نه... فلورانسو، برای بار سوم عرض می کنم، آیا – دیگه راه برگشتی نیستا – با این مردک ازدواج می کنید؟
- نه... نه... ینی چیزه... بله!
در این لحظه، لرد بزرگ با صدایی بسیار دارک زمزمه کرد:
- فلو بانو، یه شخص خوش بخت رو انتخاب کن!
- چـــ...چرا؟ چیزی شده؟
- می خواهیم یک جسد با دستان همایونی مون بهتون هدیه کنیم... جسد چه کسی رو می خواید بالای تختتون آویزون کنین؟
فلورانسو جیغ زد:
- جســــــــــــد؟!
دامبلدور که مظهر عشق و مهربانی بود(
!) بحث را عوض کرد:
- ها، رون ویزلی بیا ضبط رو روشن کن!
- اااامید جهان!
رودولف با شنیدن این پیشنهاد به وجد آمد و وسط صحنه پرید. در اینجا اعمالی بسیار جلف انجام داد که به عنوان یک مرگخوار مایه ی خجالت است؛ تنها بدانید که با منتشر شدن خبر آن به مدت یک سال تمامی مواجب او ضبط گردیده و داماد سرخانه شد...
فلش فوروارد – زمین مسابقه!- هوی! نفس کش!
رودلف قمه چرخان و فریاد زنان پیش می رفت و هیچ چیز جلودارش نبود. گل هارا یکی پس از دیگری به ثمر می رساند و خفن شده بود. خلاصه اینکه سروسامان گرفته بود و دیگر دم بساط مورفین، چیز... نه هیچی دیگه... قَدَر شده بود! رودلف درحالی که با یک دست برای همسر دلبندش ابراز احساسات می نمود، با دست دیگرش گلی به ثمر رساند.
درهمین لحظه دابی بینوا بلاجری را دید که با سرعتی باورنکردنی به سمت صورت کله زخمی پیش می رفت! دابی مانند راجو (در فیلم هندی) فریاد زد:
- نه بلاجر! تو نمی تونی پاترو بزنی!
و همانند کوسه بر روی بازدارنده شیرجه زد و هری را نجات داد.جن خانگی مانند سنگ کوچکی سقوط کرد و روی زمین افتاد! اعضای تیم تراختور سازی آهی از سر حسرت کشیدند؛ چون با از دست دادن جوینده، امیدی به پیروزی نداشتند. درحالی که فین فین می کردند و بینی هایشان را با آستین هایشان پاک می نمودند، حرکتی از دور، زیر لباس پارچه ای دابی به چشم فلورانسو خورد. دابی فریاد زد:
- پاتر به دابی جوراب داد! دابی توپ طلایی رو گرفت!
و به دلیل نقص فنی و جراحات زیاد به اتاق مادام پانفری انتقال یافت! اعضای تیم تراختورسازی فریاد زنان، همچون جنگلی ها فرود آمدند و به رقص پیروزی مشغول شدند. فلو از شدت جوگیری و هیجان رودولف را در آغوش گرفت!
- فلو، دیدی گفتم مرد رویاهاتو پیدا کردی!
- صدای ذهن مزاحم، برو پی کارت تا نیومدم...!
رودولف درحالی که تابی به سبیل های بنفشش می داد، زمزمه کرد:
- خانوم لسترنج؟ً!
فلو با شنیدن این صدای نخراشیده و نتراشیده جیغ کشید:
- نه! من خانوم لسترنج نیستم!
_______
دو هفته بعد!هیچکس نمی دانست چرا یک روز رودولف با صورتی خون آلود و بدنی زخمی و خسته به خانه آمد؛ تنها چیزی که او به آن اقرار کرد این بود که با بلاتریکس ملاقات کرده است. ملاقاتی دوستانه!
با این وجود، مدارک و شواهدی که ریتا اسکتیر خستگی ناپذیر جمع آوری نموده، مبنی بر این است که هفته ای بعد از مراسم ازدواج فلورانسو و رودولف، عکسی از این مراسم به دست بلاتریکس رسیده است.
هیچکس نمی داند که چه کسی این عکس را برای بلاتریکس فرستاده اما آدرسی که بر روی آن ثبت شده، آدرس کاخ مالفوی هاست!
باشد که حقیقت بر همگان آشکار شود!