من يکي از اعضاي خانواده ويزلي هستم پس قطعا نمي تونه نظرم درباره اونها منفي باشه با اينکه قبول دارم رفتار پرسي درست نيست.
چهار چيز است كه قابل بازيابي نيست :
سنگ پس از پرتاب شدن
سخن پساز گفته شدن
فرصت پس از از دست رفتن
و زمان پس از سپري شدن
1)نظرتون در مورد آمبریج چیست ؟
یه وزغ حال به هم زن.
2)به نظرتون اسنیپ بهتر هست یا آمبریج ؟
صد در صد اسنیپ
اسنیپ به خاطر از دست دادن لیلی از هری بدش می اید در غیر این صورت با سایر بچه ها براش تفاوتی نداشت.
3)اگر یک روز قدرت شکنجه داشتید ، اسنیپ رو شکنجه میکردید یا آمبریج ؟ چرا ؟
امبریج
به علت بد ذاتی
چندشی
حال به هم زنی
غیر قابل تحملی
تایید شد.
ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۱ ۱۹:۰۹:۲۶
خواب ببینی که تو خواب داری خواب می بینی که تو خوابم باز خواب می بینی.
استیو وهرمیونو لونا لاوگود.
عشق ،امید،ایمان که داشتن هریک از انها باعث می شود که انسان تفاوت بین خود و سایر خلایق را احساس کند مثلا:
جانوران هیچ گاه عاشق نمی شوند و طبق غریزه عمل می کنند.
قیافم مثل لحظه ای می شه که یه کرم نصفه از تو ی سیبی که داشتم می خوردم پیدا کردم.
مالــــی ویـــزلـــــی
جـنـسیت: مونث
رنتگ مو: قرمز
رنـگ چشم: مشکی
محــل اقـامت: پناهگاه
گـــروه: گریفیندور
نژاد: اصیلزاده
قدرتهای ویژه: پختن غذا های عالی
عضویت در: محفل ققنوس
او مادر خانواده ویزلی و همسر آرتور ویزلی است که آن دو هفت فرزند به نام های بیل، چارلی، پرسی، فرد، جرج، رون و جینی دارند.او همچنین نسبت دوری با خاندان بلک دارد.
در هری پاتر و سنگ جادو هنگامی که هری در ایستگاه کینگزکراس به دنبال سکوی نه و سه چهارم میگردد برای نخستین بار خانواده ویزلی را ملاقات میکند و مالی ویزلی برای او روش رسیدن به قطار سریعالسیر هاگوارتز را تشریح میکند.
در هری پاتر و تالار اسرار پس از اینکه هری و رون نتوانستند وارد سکوی نه و سه چهارم شوند و با ماشین فورد آنجلینا به هاگوارتز می روند ، مالی ویزلی برای رون نامه ی عربده کش می فرستد.
تایید شد!
به ایفای نقش خوش اومدی.
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۰ ۱۸:۰۴:۳۳
کلاه جونم سلام
من يه دختر 14 ساله سمپاديم.
شجاع هستم.
عشق نويسندگي ولي تا حالا زياد توي اين کار موفق نبودم.
زيرکم و فکر ادماي اطرافمو درباره خودم خوب مي خونم.
پشتکار زيادي دارم و هيچ وقت تسليم نمي شم.
روحيه شاد و طنزي دارم ولي توي نوشتار نمي تونم زياد اين روحيه ي خودمو نشون بدمو به نظر جدي مي رسم.
زود عصباني مي شم و زود هم اروم مي گيرم.
اگر کسي رو دوست داشته باشم حتي اگه کل دنيا از اون بد بگن منهمچنان به ابراز محبتم ادامه مي دم.
با کتاباي هري پاتر راحت تر از فيلماش ارتباط برقرار مي کنم .
واز بين شخصيت هاي هري پاتر استيو(پس اززنده شدن توسط داهاک)و هرميون رو دوست دارم.
ویرایش شده توسط هرميون0021 در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۸ ۱۴:۲۴:۵۳
[size=medium]آرام ،آرام پله ها را دونه ،دونه بالا مي رفـت.
به ياد لـيـلي بود.برايش سخت بود .
داغ دوري يار تحملش را کم کرده بود.
در راه پله ي مدرسه هاگوارتز فقط صداي قدم هاي اسنيپ بود که به گوش مي رسيد.
وارد اتاق که شد،جسمي که با پارچه اي پوشانده شده بود. توجه اش را جلب کرد.پارچه را برداشت.
خاک غليظي در اتاق بلند شد و باعث شد سرفه کند.اما چيزي که مقابل چشانش بود برايش قابل تعجب آور بود.
زير لب با خود گفت :(آينه نفاق؟؟؟)
اما اين اينه نفاق بود که راز دل اسنيپ را اشکار مي ساخت.در دل اينه تصويري از لـيـلـي بود.
اسنيپ آن روز را خوب به ياد مي اورد.ليلي پس از گردش در پارک جادوگران بسيار خسته بود.
و براي به دست اوردن ارامش و نيروي کافي براي ادامه مسير به اسنيپ تکيه داده بود.
اسنيپ که با ديدن اين صحنه سر از پاي نمي شناخت.خود را روي زمين انداخت.
تحملش برايش سخت بود. که ليلي را با چنين ارامشي در اغوش خود مي ديد.
اشک ها که مجال فکر کردن به اسنيپ نمي دادند.هر لحظه تند تر و تند تر از لحظه اي پيش فرو مي ريختند.
اسنيپ بي انکه لحظه اي فکر کند براي از بين بردن عذاب وجدان خود با ضربه اي آينه نفاق را به تکه هاي نا منظم تبديل کرد.
با عصبانيت دوباره وارد راه روي مدرسه هاگوارتز شد.ولي اين بار صداي گام ها هر لحظه تند تر مي شد.بي توقف....
وارد اتاقش شد نشست و فقط گريه مي کرد.
بلکه اشک مرهم دل بي رمق اسنيپ باشد
تایید شد!
ویرایش شده توسط هرميون0021 در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ ۱۹:۱۵:۵۹
ویرایش شده توسط هرميون0021 در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ ۱۹:۱۷:۱۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۸ ۲۰:۵۱:۳۱