هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#11
نام:سیاه دوست داشتنی...نه...چیزه...لاکرتیا بلک!

تاریخ عضویت:تیر یا مرداد سال۹۳

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید ؟۲ ترم

آیا شناسه ی قبلی داشته اید ؟بله


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#12
سلام

عرضم به حضورتون میخواستم درباره قوانین کوییدیچ یک موضوعی رو مطرح کنم.
قانون اینه که تو مسابقه باید حتما دوتا تازه وارد شرکت کنن و درغیر اینصورت تیم اگر شرکت نکنه خیلی سنگین تره تا شرکت بکنه و امتیاز نگیره.
از اونجایی که تالار ما همینجوریشم کمبود تازه وارد داره و با دعاهای هلگا موفق شدیم تازه وارد برای تیم پیدا کنیم، یک مشکل دیگه هم هست.
اومدیم و تازه وارد شرکت کرد تو همه مسابقه ها ولی وسط یه مسابقه شب خواب دید و صبح به پیروی از خانواده مجبور شد بره سفر یا حتی مرلینی نکرده اتفاقی براش افتاد که نتونست شرکت کنه....اونوقت چی؟:worry:
اگه قانون "باید"هر دو تازه وارد پست بزنن" رو اصلاح کنید ممنون و متشکر میشم.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#13

هافلکلاو



یکی از معایب دیر رسیدن، جدا از عقب ماندن از دیگران این است که همیشه کم هم برایتان می ماند. مثلا اگر ویلبرت و لاکرتیا و زنوفلیوس کمی زودتر دست می جنباندند و نقشه هایشان را میکشیدند، شاید به جای کوچه ناکترن حداقل می توانستند دخمه های هاگوارتز را جستجو کنند و کمی کم تر از آن صاحب آرایشگاه بی اعصاب مشت و لگد نوش جان کنند.

تقریبا در هرجایی از سرزمین جادوگری میانگین احتمال زنده ماندن در چنین ماموریتی شصت درصد است اما در کوچه ناکترن این احتمال افت چشمگیری خواهد داشت...به هرحال الکی که نیست کوچه ناکترن است و خلافکاران حرفه ای و جادوگران سیاه گولاخش. در نتیجه سه الف بچه که تا به حال پایشان را از سرکوچه شان آن ورتر نگذاشته بودند با سلام و صلوات و درود بر روح هلگا و روونا جرعت به خرج داده و وارد آن قسمت تنگ و تاریک و خوفناک جهان شدند. واقعا جای تقدیر دارد!

ویلبرت با سینه ای ستبر و چهره ای که سعی میکرد آن را خونسرد نشان دهد اما بی شک اگر کمی احساساتش را تحریک میکردند اشک هایش سرازیر میشد، مشت هایش را گره زد و زمزمه وار گفت:
-فقط میخوام بدونم چرا تقدیر باید کاری کنه که از بین اینهمه خراب شده ما دقیقا تو این خراب شده قدم بزنیم؟!

لاکی، درحالی که تمام نفرتش از آن مکان را با له کردن قاتل در میان دستانش بروز میداد، با صدایی لرزان تر از صدای ویلبرت گفت:
-نتـ...نترس ویلبرت...منــ...نـ...اینجا پیشتم!

قسمت آخر جمله لاکرتیا آنقدر مضحک بود که ویلبرت لحظه ای دلش خواست همان وسط کوچه چهارزانو بنشیند و آنقدر بخندد تا بمیرد، هرچند که شاید تا به حال کسی از شدت خنده نمرده است ولی ناکترن جزو محدود مکان هایی است که این غیرممکن را ممکن میکند. هردو پسران ریونکلاوی حاظر بودند شرط ببندند که اگر مرلین نکرده و زبانشان لال کسی به آن ها یک کلمه، حتی "سلام" بگوید، لاکرتیا اولین کسی است که بی توجه به عکس العمل بعدی طرف مقابل تا خود هاگوارتز میدود.
زنوفلیوس بعد از دقایقی طولانی، سکوت را شکست و درحالتی که نگاه اش را از نگاه افراد مرموز اطرافشان میدزدید پرسید:
-خب...اول کی وارد مغازه میشه؟
لاکی و ویلبرت:
-اهم...ممنون از این همه ایثار و از خود گذشتگی.:worry:

زنوفلیوس نفس عمیقی کشید و با فکر این که این نفس های آخرش است پا به مغازه بورگین و بارکز گذاشت و در پی او دوهمگروهیش لرزان و ترسان وارد مغازه شدند.
-اینجا کاری دارید؟

صدا آنقدر دلهره آور بود که زنوفلیوس مجبور شد یقه ی لاکرتیا را در هوا بگیرد و اورا دوباره به درون مغازه بکشد.
-بــب...بله!


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۰ ۱۸:۲۱:۰۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۵
#14
اعلام نتایج ترین های تالار خصوصی هافلپاف (دو ماه فروردین و اردیبهشت)

فعالترین عضو هافلپاف:لاکرتیا بلک
بهترین نویسنده هافلپاف:اریانا دامبلدور


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۵
#15
سلام ملت مدیر
خسته نباشید.
من مشکل ورود پیدا کردم یعنی وارد سایت که میشم و لاگین میکنم پروفایلم میاد و نشون میده که وارد سایت شدم اما وقتی یک صفحه دیگه باز میکنم دوباره از سایت خارج میشم.
ضمن این که به پیام شخصی هام هم نمیتونم جواب بدم.
لطفا بنده رو دریابید.

ویرایش:الان درست شد...ولی بعد چند روز باز اینجوری میشه.


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۵ ۲۳:۲۲:۱۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
#16
رایم رو به لینی وارنر میدم که واقعا زحمت زیادی برای سایت میکشه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
#17
رودولف لسترنج علاوه بر فعالیت زیادش در این دو ماه رول های زیبایی هم نوشته.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
#18
لردولدمورت به خاطر نظارت عالی که رو انجمن خانه ریدل ها داره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
#19
سلام ارباب
ارباب....امممممم...من بالاخره جرأت کردم و دوئل جدی ننوشتم...میشه این پست جرأت مارو نقد بفرمایید؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
#20
آریانا اکسپلیارموسی و سیاه دوست داشتنی




عطر خاص و دلپذیر لاک مارک "فلان" دفتر را پر کرده و هوش از سر هر جنبنده ای میپراند. موسیقی عجیبی که فقط شامل صدای یکنواخت گربه ها بود نواخته می شد و به جز مدیر هاگوارتز و گربه هایی که در راهرو شلنگ تخته می انداختند هیچکس معنای آهنگ را نمیفهمید.
-خیلی خوش اومدید!

لاکرتیا بلک روی صندلی زهوار در رفته مدیریت کمی وول خورد و با لبخند دوستانه ای که بر لب داشت به مرد ژولیده و کثیفی که مگس ها دور و برش رژه میرفتند و با اشتیاق دست هایشان را به هم میمالیدند چشم دوخت. مرد با حالتی موذب سرش را پایین انداخت و لبخند زورکی ای زد و همچنان ساکت ماند. لاکرتیا که هرگز قادر نبود بیش از سی ثانیه دهانش را ببندد و حرف نزند، با لحنی مودب گفت:
-تو چهره انسانیتون خیلی شگفت انگیز هستید اقای مارت.

مطمئنا اگر شما و هرکس دیگری با وضعیتی مشابه وضعیت پوششی و ظاهری آقای مارت وارد یک مکان میشدید و یک نفر برای این که سر حرف را با شما باز کند به شما چنین چیزی میگفت به شدت بهتان برمیخورد و آن را به حساب طعنه میگذاشتید و فکر میکردید که طرف مقابل شما را مسخره کرده، اما مرد که گویی متوجه صحبت لاکرتیا نشده بود دستی به موهایش کشید و بالاخره دهانش را باز کرد و گفت:
-من میخوام کار کنم...قاتل گفت شما میتونید به من کمک کنید.

لاکرتیا نفس عمیقی کشید و در دلش قاتل را لعنت کرد. از وقتی که مدیریت هاگوارتز را به عهده گرفته بود هردفعه یک نفر با ذکر این که آشنای مویرگی اش قاتل است یا تقاضای وام کرده بود، یا عاشق فلان معلم بود و برای تحقیق تشریف آورده بود، یا میخواست او پادرمیانی کند و چوب جارویش را بدون پرداخت جریمه از پارکینگ در بیاورد و یا این که مثل حالا دنبال کار میگشت.
-خب...چه کاری بلدید؟
-هرکاری که تو اینجا لازمه!

لاکرتیا چشمانش را در حدقه چرخاند و با پوزخند جمله "هرکاری که تو اینجا لازمه" را "هیچ کاری" معنا کرد و گفت:
-ما اینجا کاری ندارم اقای مارت...روز خوبی داشته باشید!

اقای مارت اهی کشید و انگار که این حجم از بی لطفی مدیر مدرسه به او صدمه وارد کرده، لنگ لنگان به سمت در خروجی رفت که صدای لاکرتیا او را متوقف کرد.
-صبر کنید...ما اینجا گربه های لوس و موش های شرور داریم که از سر و کولمون بالا میرن و هرلحظه ممکنه باعث بیماری ما بشن...

برق امید در چشمان آقای مارت درخشید و درحالی که از خوشحالی زبانش بند آمده بود پرسید:
-و شما..از...از من چــــ...ی میخواید؟
-من از شما تقاضا دارم که به عنوان یک استاد مسئولیت کلاس جدیدی رو که اسمش چگونه گربه هارا موش کش کنیم هست به عهده بگیرید!

مرد قهقه ای زد و جملات نامفهومی را بلغور کرد که در میان صدای خنده هایش گم میشدند. لاکرتیا با حالتی تاسف بار به مرد نگاهی انداخت و استاد جدید هاگوارتز متوجه شد که باید خودش را جمع و جور کند، برای همین چهره ای جدی که در پس آن لبخندی بی ریا پنهان بود به خود گرفت و پرسید:
-لازمه دانش آموز ها بفهمن که من گربه نما هستم؟

لاکرتیا چند لحظه در فکر فرو رفت و بعد با اضطراب گفت:
-نه آقا...دوست ندارم بچه ها کلاس رو جای مسخره بازی بدونن!

البته نیازی به این که بفهمند هم نبود، چون تک تک بچه های هاگوارتز هم مثل تمامی بچه های دنیا کلاس را جای مسخره بازی میدانستند. به این ترتیب اقای مارت درحالی که برای صدمین بار از لاکرتیا تشکر میکرد به سمت اتاق جدید و نوسازش رفت تا برای موش ها نقشه بچیند.

مدتی بعد

دستش زیر چانه اش بود و خمیازه کشان دسته ای کاغذ را برگ میزد. متن همه آن کاغذ ها یک موضوع را بیان می کردند و مقصر را یک نفر میدانستند...لاکرتیا بلک را.

مجله جادوخونه
"طبق اطلاعات به دست آمده در کلاس های درس اقای مارت نحوه تربیت گربه ها برای کشتن موش ها آموزش داده میشده و بعد از مدتی که گربه ها موش هارا تار و مار کرده اند مدرسه با افزایش جمعیت گربه ها روبه رو شده و مدیریت مدرسه..."


از بچگی دلش میخواست معروف شود و یک روزی اسمش تیتر همه مجله ها و در صدر خبرهای جوامع جادوگری باشد اما نه به دلیل زیاد شدن تعداد گربه های خشن و وحشی ای در مدرسه که پس از تمام شدن موش ها به آدم خواری روی آورده بودند. بله، شاید چندش و احمقانه به نظر بیاید اما حقیقت این بود که حالا هاگوارتز به دلیل تعداد میلیون ها گربه آدمخوار تعطیل و تا اطلاع ثانویه معلق شده بود.

روزنامه ناکترن
لاکرتیا بلک= مدیریت شوم!

این یکی خیلی مسخره جلوه میکرد. استاد درس "چگونه گربه هارا موش کش کنیم" به بچه ها نحوه اشتباهی برای تربیت گربه ها آموزش داده و حالا در رفته بود و کاسه کوزه ها را بر سر دوشیزه جوان و بیچاره خراب کرده و باعث شده بود که او به همین راحتی سر از دادگاه دربیاورد.
-میـــــــــــــــــــــــــــو!

گرومب!

گلدان شیشه ای کوچک را به سمت قاتل پرتاب کرد و با عصبانیت فریاد کشید:
-همش به خاطر توئه!

البته همه این قضایا تقصیر قاتل نبود...گاهی اوقات گربه های موش خوار هم کار دست آدم میدهند، درست به همان اندازه ای که هر آقا یا خانوم مارتی میتواند کار دست آدم بدهد.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.