هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۳۶ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
#11
زان سان که گر نوشتن از نقره‌ می باشد منوشتن از طلای،
رای ما نیز بر شخص مشخص خود خویشتنمان می باشد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۵۲ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
#12
« پایان مهلت پرونده سازی، دوزنی، پاپوش گرایی و رسواگری »

صورت بازجویی از ب لکه گرفته‌ای که در حوالی یاء می‌باشد، به زودی در این سرا قرار خواهد گرفت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۰:۲۷:۴۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
#13
بسمه تعالی





سالوت و هزاران سالوت بر جادوپیشگان این عرصه. نوبه‌ای دیگر بر این وعده‌سرای رجوع نمودیم با معجون دنگ‌پزی دگر و معجون ‌خواری دگر... معجون خواری تیره، غریب، به بازی گیرنده احساسات جامعه فاضله سِحریه، گرگ‌باز و از اتهام واردکنندگان ثابت بر معجونگان. شاید در حوالی یاء!

تصویر کوچک شده




توضیحات دنگ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت 18 اسفند 1402 هستش.




پرسان پرسان و لرزان لرزان،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۴ ۰:۴۰:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱:۲۳:۳۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲
#14
بسمه تعالی



قیـــــــــــژ

در بزرگ تالار شکنجه به آرامی کنار رفت و وزیر قدم به درون تالار گذاشت...

- چه سلامی؟ چه درودی؟

وزیر که هنوز نه سلام داده و نه درود فرستاده بود، به حشره کوچکی که روی میز بازجویی و زیر لیوانی گیرافتاده بود و با حرارت بسیار جیغ و داد می کرد نگاه کرد.

- جناب وزیر! شما چطور تونستین در طول این دو ماه با آرامش سرتونو روی بالشت بذارین و بخوابین، اونم در حالی که من بیهوش اینجا افتاده بودم؟ آیا واقعا قبل از خوروندن معجون به من نباید فکر اینجاشو می‌کردین که دوزی که به سایر مهمونا دادین باید متفاوت از دوزی باشه که به یک حشره کوچیک می‌دین؟ فقط معده که نه، بلکه اینقد حجم این معجون بالا بود که سرتاسر وجود من فقط شده بود معجون راستی! دیگه اسمم پیکسی نبود که. معجونی بودم که دو تا بال و شاخک در آورده بود.
- دورد.

لینی اسیر یک لحظه توقف کرده و سپس چنین ادامه داد:
- و نتیجه‌ش چی بود؟ دو ماه بیهوشی! اگه بر اثر این بیهوشی اصلا فراموش می‌کردم کی هستم چی؟ چه کسی پاسخگوی این اشتباه محاسباتی شما خواهد بود؟ هان هان هان؟

چشمان وزیر اتاق را در پی دنگ جست و جو کردن تا او را یافته و کل اتهامات را گردنش بیاندازند، ولی لینی خیال کرد که ایشان جایی حشره کش جاساز نموده و بهتر دید که قائله را ختم کنید.

- ممم... هیچ‌کس؟ خودتون شخص اول ممکلت هستین؟ بهتره ادامه بدیم پس.

حالا آقای وزیر که خیالش راحت شده بود، به سمت متهم آمد و در مقابل او ایستاد. در همان حین وزیر بسیار نامحسوس مشغول گشتن جیوبش شد تا بلکه سوالات را بیابد و در همین برای پر کردن سکوت تصمیم گرفت تا از خودش سوال و اتهام درآورد و در حالی که دستی را تا آرنج در آستین دیگر خویش کرده بود پرسید:

1. آه... طویل زمانی بر میز و تحت لیوان بودن چون می باشد؟
چون می‌باشد؟ چون؟ شما خودتون بیاین معجون راستی‌ای که حتی سه قطره‌ش کافیه رو، به جاش یه بشکه‌شو بدم بهتون بخورین ببینین چه حسی داره. چرا موقع تعیین دوز مناسب معجون، فکر هیکل نحیف منو نکردین؟

وزیر دنگ را تای یقه‌اش بیرون کشید و روی میز گذاشت.

2. همنشینی دنگِ دینگ را چون یافتید؟
متاسفانه در طول این دو ماه در تمام مدت در بیهوشی کامل به سر می‌بردم تا این که چشم گشودم و دیدم شما از بس منتظر به هوش اومدن من موندین خودتون دو تا خوابتون برده! هیچی دیگه از من ویز و از شما خر و پف تا این که بالاخره دنگ چشم گشود و منو از این معرکه نجات داد. واقعا شما جادوگران بدون ما حشرات می‌خواستین چی کار کنین؟

وزیر که اکنون کمی به عقب خم شده و دست هایش را در جیب‌های پشتی‌ شلوارش فروبرده و با اخمی که نشان از دقت زاید الوصفش بود به دنبال طومار سوالات می‌گشت گفت:

3. این معجون را وی مطبوخ نموده است، نوشیده، نقدش کنید.
لطفا افکار عمومی رو از واقعیت منحرف نکنین جناب وزیر! نوشیده و نقدش کنم؟ جوری سوال مطرح شده انگار من به انتخاب خودم معجون رو برداشته و میل کردم! در حالی که نخیر! به محض این که منو پرت کردین رو میز، حتی فرصت نکردم صاف بشینم سرجام. در جا دیدم از آسمون معجون بود که می‌ریخت تو دهن و دماغ و صورتم.
اما در مورد طعمش... راستشو بگم؟ مزه حشره‌کش می‌داد. می‌دونم شما آدمیزادها احتمالا فقط بوی حشره‌کش رو در کل عمرتون حس کردین، اما ما حشرات نحیف و مظلوم و مورد ظلم و آزار قرار گرفته، از طعمشم با خبریم و باید بگم مزه‌ش حتی از بوش هم بدتره. روونا خیرت نده.
البته باید بگم من اولش فکر می‌کردم قصد جونمو کردین به خاطر تشابه خیره‌کننده مزه‌ش با حشره‌کش، پس روونا رو شاکرم که به جای قبرستون سر از اینجا در آوردم!

وزیر که در جیب‌های پشتی‌اش توفیقی حاصل نکرده بود، کاغذ پوستی حاوی سوالاتش را در جیب داخلی کتش یافته و با خرسندی آن را مقابل خود گرفت و سوالاتی نه چندان متفاوت از آنچه پرسیده بود دید.

4. حال دوباره طویل مدّتی تحت لیوان و روی میز بودن را توصیف کنید تا بینندگان بر تفاوت اظهارات یک معجون‌خور شده و یک معجون‌خور نشده وقوف یابند.
نمی‌خوام. من که تمام مدت به خاطر دوز بالای معجون بیهوش بودم، اما می‌تونم حدس بزنم چه لحظات سختی رو بر من روا داشتین. سرد و تاریک، به حالت ناجوری پخش شده روی میز (چون وقتی به هوش اومدم و منو با کوله بار سوالات احاطه کردین، بالم خموده شده بود، شاخکام تاب برداشته بود و کمرم درد می‌کرد. دِ لا مروت حداقل صاف می‌خوابوندیم. اندازه یه کف دست بودم، چقد ازت انرژی می‌برد صاف کردنم آخه. ). دهن باز و آبی (در واقع معجون راستی‌ای) که از دهنم می‌چکید بیرون. ازون بدتر چهار جفت چشمی بود که تمام مدت بهم خیره شده بود. اصلا زیبا نیست. این حق من نبود.

5. نام، شهرت، کسوت، القاب و عناوین خاصّه و عامّه و نیک‌نیمانتان را بیان دارید.
لینی وارنر، معروف به مرگخوار پیکسی، دست راست ارباب لرد ولدمورت کبیر و دیده‌بان و چشم‌های ایشون در ارتفاعات، با القابی هم‌چون لن/لین خونده شدم که خودم لن رو خیلی دوست. به نظرم حسن (از نوع مصطفی) که برای اولین بار منو به این اسم خوند منظورش len بود، ولی خودم از ابتدا تا انتها lan خوندم و می‌خونم. نیک نیم هم ندارم. گفتن حشره‌ای، ریزی، نمی‌شه، نمی‌دیم! بهونه‌های مسخره‌ای هم‌چون یعنی چی که اسمت طولانی‌تر از هیکلت باشه.

وزیر یادداشت کرد «شبکه داخلی نوعی ابزار مشنگی از اسامی ایشان می باشد.»

6. نظرتان را پیرامون دنگ گفته و انزجارتان از عضویت وی در جامعه حشرات را به خودش بگویید بداند.
ما حشرات همه یکی هستیم و همیشه هوای همو داریم. من مطمئنم در زمانی که بیهوش بودم دنگ تلاش‌های فراوان نموده که منو نجات بده. اما ظلمی (حجم معجونی) که شما به من روا داشتین بیشتر از اونی بود که ما حشرات بتونیم باهاش مقابله کنیم. هئئئی روزگار.

دنگ از پشت لیوان در جواب لینی لبخندی ریاکارانه زده و با یکی از دست‌هایش عرق روی پیشانیش را پاک کرد.

7. از دنگ بگذریم، جنابتان ز کدامین شهر و دیار بر جادوگاه وارد آمدید و چه شد که چنین شد؟
هیچ‌کس نمی‌دونه! حتی خودمم نمی‌دونم. فقط می‌دونم ادعای اصیل‌زادگی دارم و کیه که بتونه انکارش کنه؟ تبدیل شدن به حشره‌ای کاملا جادویی هم مهر تاییدی بر این اصالته. از دورانِ برهمگان پوشیده‌ی پیش از هاگوارتز که بگذریم، می‌رسیم به دوران پس از ورود به هاگوارتز. اگه فکر می‌کنین لینی از اون دست ریونکلاوی‌هاست که تسترال‌خونه اشتباه کردین، بلکه لینی (بله خودم هستم) تسترال‌هوشه.
ولی خب، حقیقت اینه که من زندگیِ پیش از پیکسی شدنم رو خواسته یا ناخوسته به کل از یاد بردم! از وقتی یادمه پیکسی بودم و خانواده‌م انواع و اقسام حشرات هستن. وقتی هاگوارتز یا خانه ریدل نیستم، پیش اونا هستم!

آقای زاموژسلی لحظه‌ای درنگ کرده و به عبارت «تسترال‌هوش» اندیشید، وی مطمئن نبود می‌بایست چه برداشتی از آن بکند.

8. تاکید قوی بر عضویت خویش در جامعه حشرات دارید، لیک خویشتن خویشتان انسانی حشره‌نمای می باشد. از چه روی ز آدمیان روی برتافته بر بندپایان گرویدید؟
خب راستش درسته که موردِ اول، یعنی جانورنما شدن انتخاب خودم بود، اما مورد دوم، یعنی حشره شدن دیگه دست خودم نبود. روونا خواست که اینطور بشه. و به نظرم بخش اولش واضحه که چرا، خب چون چرا که نه؟ انسان نبودن بهترین اتفاقیه که می‌تونست برام بیفته و از گردونه‌ی موجودات جادویی و غیر جادویی، قرعه حشرات از نوع پیکسیش به نامم در اومد. با دیدن الگوهای رفتاری حشرات از مورچه گرفته تا زنبور و سایرین می‌تونین بفهمین ما چقدر همه هوای همو داریم و اجتماع قوی‌ای داریم و البته که منم با افتخار عضویت خودم در این جامعه رو بر چشم و چال همگان می‌کوبم.

وزیر اطمینان مداشت که باید سند مربوط به دوران پیشا‌پیکسیت را رو کند یا خیر، پس آن را برای روز مبادا در جیبش باقی ‌گذاشت.

9. آیا هرآنکس می تواند به حشرات گراید و در هرکس حشره‌ای درونی وجود دارد یا اینگونه افاضات فاقد اعتبار می باشند؟
البته البته. همه حشره درون دارن، ولی لزوما همه بروزش نمی‌دن یا در صورت جانورنما شدن به این جنبه‌شون آری نمی‌گن. چون بالاخره این انتخاب‌های ماست که ما رو می‌سازه و شاید که انتخاب خیلیا حشره درونشون نباشه. و بیاین فراموش نکنیم که زندگی حشره‌ای به خاطر جثه و ظاهرشون واقعا آسون نیست! درود روونا بر هر آن‌که ظاهربین نیست و قدر ما حشراتو می‌دونه. البته نه تو میل کردنمون.

دنگ با شور و حرارت بسیار برای لینی کف زد و بعد انگشتانش را در دهانش گذاشت که سوت بزند ولی فقط تف و فوت بیرون آمد.

10. هر چیز دارای مقادیری نیکیات و قدری صعبی‌ها می‌باشد. برای حشرگان چگونه‌است؟
ما نیز ما نیز! با این تفاوت که ما پوشیده از نیکیات هستیم و کلی وجود ما حشرات برای دنیا مفیده. صعب ما فقط در ابعادمونه که البته در موارد بسیاری به مزایا تغییر پیدا می‌کنه.

11. ما گاه به گاه به گوش می شنویم که این و آن را بر نیشاندن تهدید می نمایید، نیشیدن چه حسی دارد؟
آه نیش زدن بسیار لذت بخشه و نعمتیه که شما ازش محروم هستین! وقتی نیش می‌زنی اصن انگار که نیرویی تازه به وجودت می‌بخشی و به اندازه هزاران وعده غذایی انرژی برات تامین می‌کنه! اما برای این که ارزش و اعتبار نیش حفظ بشه و تاثیر خودش رو حفظ کنه و عادی‌سازی نشه، باید از مصرف بی‌رویه‌ش پرهیز کرد. بالاخره نیش ما هم ابهتی داره.

12. از قدمای ریونی می باشید، نخست چه شد که بر چنگال زاغ گرایش یافتید؟
جمعیت کم. درسته که من جایگاه خودمو بین ریونکلاوی‌ها و مرگخوارا پیدا کردم و همین باعث می‌شه احساس راحتی تو این جمع بکنم و خودم باشم، اما بالاخره اصلِ وجودِ لینی با خجالت در هم آمیخته شده و از جمعیت گریزونه. این وسط هافلپاف و ریونکلاو گزینه‌های مناسبی بودن که علاقه فراوان به رنگ زرد داشت کافه ترازو رو به سمت هافلپاف می‌برد اما کلاه گروهبندی هوش اینجانب و ارزشی که برای طوفان فکری قائلم رو دید و وزنه به سمت ریونکلاو چرخید و شد آن‌چه شد.

- آیا این حقیقت دارد که ریونیون به امتحان گیری و امتحان دهی و صبر بر مشاهده نمرات خویش اعتیاد دارند؟
هیس. نخیرم. کی گفته؟ ما اصلا هم میزگرد تسترال‌خون‌ها و اطلاع‌رسانی هاگوارتز و اینا نداریم.

13. در مقام ریونی‌ترین ریونیّات، ریونی بودن را ز بهر آنان که زین موهبت بهره‌مند مگشته‌اند آن را بشکافید.
در کنار حشره شدن، اینم از بهترین اتفاقاتیه که برام افتاد. اگه ریونکلاو نمی‌رفتم احتمالا اونقدری تو سایت نمی‌موندم که به قدری بهش علاقمند بشم که دیگه نخوام ترکش کنم.

من اولین شناسه‌م سال 84 بود، حیوونی بودم گریفیندوری، و خب چون سوم دبستان بودم می‌تونین حدس بزنین چقد فعالیت داشتم. سال 86 با یه شناسه جونور گریفیندوریِ دیگه برگشتم سایت. عمده فعالیتم تو بخش بحثای هری‌پاتری و مسابقات کوییدیچ بود. اون موقعا گریفیندور خیلی شلوغ بود و من بعنوان یه تازه‌وارد بوق اصلا تو گریف دیده نمی‌شدم. برعکس، تازه‌واردایی که از همون اول سطح خوبی داشتن به خاطر همین جمعیت زیاد گریف، سریع تو سایت جا میفتادن. یه لاوندر براونی تقریبا همزمان با من اومده بود گریف، و بعد تغییر شناسه داد و با گابریل دلاکور (ِیکتا) رفت ریون و دیدم چقد زود پیشرفت کرد. منم تصمیم گرفتم تغییر گروه بدم و برم ریونکلاو و ازینجا همه چیز برای من تغییر کرد. توی ریونکلاو همیشه همه اعضا از تازه‌وارد گرفته تا قدیمی مهم هستن و نظر همه به یه اندازه ارزش داره. چندین بار چند تا ناظرمون تاکید کردن "تو ریون چیزی بعنوان ناظر وجود نداره و همه به یه اندازه نظرشون اهمیت داره، ناظر فقط عضویه با دسترسی بیشتر برای انجام کارای فنی". شاید کلیشه‌ای به نظر بیاد و البته که احتمالا به خاطر جمعیت کمش اینطور بود چون نمی‌خواستن همینقد تعداد عضو رو هم از دست بدن، ولی این دقیقا همون‌چیزیه که یه تازه‌وارد سر در هوا بهش نیاز داره. اینجا بود که تغییر شناسه دادم و بالاخره یه شناسه آدم (لیلی لونا پاتر) انتخاب کردم و فعالیت درست درمونمو شروع کردم. اونقدری از ریون خوشم اومده بود که کل فعالیتم فقط اونجا بود. تا جایی که ناظرمون اومد گفت خارج از ایفای نقش هم برو. رفتم و خیلی سریع ناظر ریون و دیاگون شدم. و خب چون همه‌مون با همین دید جلو اومدیم، همواره همین شیوه رو حفظ کردیم. همین چند سال پیش ناظر ریون سه چهار ماه کامل غیبش زد و حتی تو سایت لاگین نمی‌کرد و از قدیمیا هم فقط من بودم. تازه‌واردامون خودشون دورهمی ریختن ریونو فعال کردن و با هم پیشرفت کردن. همه‌شون تا مدت‌ها از اعضای فعال سایت بودن و حتی سه تاشون مدیر ایفای نقش شدن (سو لی، تام ریدل و گابریل دلاکور). اوه فک کنم از سوال بیراهه رفتم. معجون راستی بهم دادین یا معجون پر حرفی؟

چرا ریونکلاو؟ به خاطر تاپیکای جذاب، متفاوت و خلاقانه‌ای که داره، کنار شومینه‌ای که هر وقت بخوای می‌تونی بری و از هر دری با هم‌گروهیات صحبت کنی، فعالیتای گروهی درون‌تالاریش، فعالیتای برون‌تالاری با بقیه گروها که بنیان‌گذارش ریونکلاو بوده، خود بچه‌های ریون، طرز فکری که از ازل جادوگران تا به الان سعی شده هر ریونی نسبت به فعالیت تو سایت پیدا کنه، همه اینا اینقد خوبن که اون علاقه به رنگ زرد نتونسته بهش غلبه کنه تا لینیِ هافلپافی رو شاهد باشیم.

نتایج اون طرز فکر و نوع فعالیت ریونی‌ها رو در سطح سایت داریم می‌بینیم. بیشترین قهرمانی هاگوارتز، بیشترین قهرمانی کوییدیچ (اکثرش در دورانیه که ریونکلاو جزء گروه‌های کم جمعیت سایت بود)، حضور همیشگی یه عده‌مون تو چت‌باکس، ایفای نقش و سایر فعالیتای سایت و الانم که می‌بینین از گروهی که در زمان فعالیت بالای سایت کم‌جمعیت بود، تبدیل شده به گروهی که در زمان فعالیت پایین سایت پرجمعیت‌ترینه (منظورم الان که کتابا تموم شده و ورودیای سایت پایین اومده نسبت به دهه اول سایته که هنوز کتابای هری پاتر و فیلماش داشت یکی یکی بیرون میومد و از در و دیوار سایت عضو می‌ریخت)! ما حتی در کمال صلح و خوش‌حالی که می‌تونیم کمکی برای سایت باشیم، ناظر صادر کردیم به گروه دیگه (گابریل دلاکور) در حالی که وقتی همین درخواست عینا از گروه دیگه‌ای شد دعوا شد.

اگه موارد مربوط به فعالیت ریونکلاوی‌ها رو کنار بذاریم، از این نظر خیلی به گروهم افتخار می‌کنم که هر وقت لازم بوده سایت و پیشرفت اعضای گروهش تو سایت رو در اولویت بالاتر نسبت به خود گروه و موفقیتای گروه قرار داده.

البته که ریونکلاو هم مثل هر گروه دیگه‌ای خوب و بد زیاد داشته و همه رو با هم نباید یه جور دید. من طرح کلی از ریون رو گفتم که ممکنه در بازه‌های زمانی مختلف کم‌رنگ، پررنگ یا نابود شده باشه.

تو پرانتز اشاره کنم با شناسه آدمم یعنی لیلی یک سال بیشتر دووم نیاوردم و رفتم لینی وارنر شدم و بعد از یه مدت با پیکسی به اصل خویش یعنی "نه" به آدم بودن برگشتم.

آقای زاموژسلی در این لحظه برگشته و به دیوار چهارم که با خاک یکسان شده بود نگاهی انداخته و سپس سیامک انصاری وار به دوربین خیره شد.

14. تصویر پسرک فلش بر سر بادباز و دوستِ‌دشمن‌نمای آتشورش را در صفحه اطلاعاتتان بر فراز کارت بزرگ لرد دوران قرار داده‌اید، از چه روی ایشان را ز شکوه زمان و فخر دوران اعلی‌تر می شمرید؟
تکذیب می‌کنم. من نبودم. خودشون بودن.
همونطور که احتمالا بدونین و اگه نمی‌دونین شرم بر شما باد که آواتار آخرین بادافزار رو ندیدین، انگِ بادافزارِ ما دوست داره در آسمونا سیر کنه و بنابراین به انتخاب خودش اوج گرفته رفته بالا. زوکو هم که می‌دونین، باید آواتارو دستگیر کنه تا افتخار و اعتبارشو بدست بیاره، دنبالش رفته اون بالا که بگیرتش. وگرنه ارباب همیشه اول هستند و ختم کلام.

15. مدت کثیری را در مکتب سحر و جادوی هاگوارتز گذرانده‌اید.به جنابتان گیر نمی‌دهند که برای میز و نیمکتانشان بزرگ گشته و اطفال من باب حضورتان دچار خوف می گردند؟
اممم... چیزه... خب چرا. خصوصا یه دوره‌هایی به خاطر کمبود بودجه و میز و صندلی، می‌گفتن شما خرس گنده‌ها جا می‌گیرین و فقط یه تعداد محدودیتون می‌تونین تو کلاسا شرکت کنین. (حالا نمی‌دونم یه حشره ریز دقیقا چقد جا می‌گیره مگه؟ یا صبر کنین ببینم... نکنه واسه همینه که هنوزم راهم میدن؟ ) منم که اگه حساب کنین تا الان باید شصت بار فارغ التحصیل می‌شدم. اون دوره‌ها چون باید می‌ذاشتم هم گروهیام بی‌نصیب نمونن گاهی پشت در می‌موندم یا وقتی وارد می‌شدم که می‌تونستی شرکت کنی و امتیاز بگیری، ولی امتیازت واسه گروهت حساب نمی‌شد. اما این که من چرا اینقد هاگوارتز دوست، باید بگم یک زمانی یک مری فریز باود نامی ناظر ریونکلاو بود که خیلی فرهنگ‌های حَسَنه‌ای رو در مورد هاگوارتز تو ریونکلاو بوجود آورد که اگه از من بپرسین می‌گم انقلابی بود واسه خودش. من از اون زمان عاشق هاگوارتز شدم و این عشق شاید گاهی کم‌رنگ یا پررنگ بشه، ولی حداقل فعلا که هنوز از بین نرفته.
(ما قدیما دوست داشتیم قهرمان هاگوارتز شیم، چون یک ماه جام قهرمانیمون می‌رفت سر در سایت و اینطوری گروه کم‌جمعیتمون می‌تونست چهار تا عضو جذب کنه.)

16. برخی منابع نه چندان موثق وزارتخانه تایید نموده‌اند که جنابتان هیچگاه نمی‌خسپید و همواره بال‌بال‌زنان از سویی به سوی دیگر می‌شتافید، آیا حقیقتا خواب مدارید؟ اگر دارید در کجای می باشد؟
پیکسی‌ها خواب دارن، ولی نیاز به خوابشون اندکه و نخوابن هم اتفاق خاصی نمیفته! در واقع وقتی کل اهالی خانه ریدل یا جماعت ریونکلاوی خوابیدن، خب منم می‌گیرم می‌خوابم دیگه. خوابیدنم هم بسیار ساده‌س. یا یک گوشه در خود گلوله شده و می‌خوابم، یا پهن شده و می‌خوابم! یا هم یک لادیسلاو پاتریشوا زاموژسلی نامی چیز خورم می‌کنه منو دو ماهِ تمام می‌خوابونه...

17. ما مدّتی گمان می بردیم داکسی‌ها پیکسیان مذکر می باشند، لیک بعدتران دریافتیم که چنین نیست. چنین است؟
چنین نیست ولی برای این که احساس بهتری داشته باشی باید بگم که منم تا همین چند سال پیش فکر می‌کردم گوزن، نر شده‌ی آهو هست و آهو همواره ماده‌ و گوزن همواره نره.

18. شایعاتی موجود است که پسرک زخم بر سر به همراه خاندان موقرمزیان مقادیر بسیاری از داکسیون و بنا بر روایت برخی شاهدین عینی که عده‌ای پیکسی نیز درمیانشان بوده و در پرده‌های خانه باستانی بلکان سکنی گزیده بودند را قتل عام کردند، نظرتان را در خصوص این واقعه عنوان دارید.
خشن، بی‌رحمانه و غیر قابل بخشش. جامعه حشرات هرگز این قتل عام تاریخی رو فراموش نخواهد کرد.

19. لونا نامی نام خویش را در کنار نامتان بر تخته سیاهی بنوشته و کنار آن یک دانه لوبیا ترسیم نموده‌است. از قصد و نیّت وی آگاهی دارید؟ آیا با وی هماهنگ بوده و قصد روی آوردن بر کشت و زرع را دارید؟ یا ایشان شریک جرمتان در کنترل بر بازار حبوبات می باشند؟
بله. آگاهی دارم. در اون لحظه اونجا بودم. خودم هم شریک جرم هستم. کنترل بازار حبوبات که چیزی نیست، ما بر جهان حکم‌رانی می‌کنیم. ما تا زمانی که با هم باشیم هر کاری ازمون برمیاد.

آقای زاموژسلی با سوءظن به «شبکه داخلی» بغض‌آلود نگاه کرده و با قلم قرمز در گوشه برگه یادداشت کرد «ریاست بر سازمان های مخفی»
و در همین حال متوجه کلاف نقره‌ای رنگی شد که از پنجره وارد شد و شروع به صحبت نمود.

پسرِ دو گال که توانا می باشد(ایزابل مک دوگال):

۱. اگه اطلاعاتی از خانوادت در دسترس نبوده، قطعا خودت خانوادتو دیدی، پس درباره خانواده وارنر برامون بگو؟
من در واقع ماگل‌زاده‌م و چهار تا برادرامم (هری، آلبرت، سم و جک) تو دنیای ماگلا یه کمپانی بزرگ و مشهور دارن. وقتی دیدن من ساحره هستم اما خودشون نیستن، اینقد از حسادت ترکیدن که رفتن کمپانی برادران وارنر رو زدن. مطمئن باشین اگه پسر بودم اسمشو می‌ذاشتن برادران وارنر به جز لینی. ولی خب دختر بودم و همین که می‌گفتن برادران وارنر کفایت می‌کرد که نشون بدن خواهرشون جزوش نیست! و خب از وقتی هاگوارتز اومدم دیگه منو تو خونه راه ندادن و آثار وجود داشتنم رو پاک کردن، پس چرا منم همین کارو نکنم؟ کردم!
البته اینم براشون کافی نبود و زیر و بمِ زندگی منو از دور بررسی می‌کردن. وقتی دیدن من مرگخوارم و چقد ما مرگخوارا جامعه جادویی رو تحت کنترل داریم، باز از روی حسادتشون تصمیم گرفتن فیلمای هری پاتر رو بسازن اما واقعیت رو صد و هشتاد درجه بچرخونن و تهش اربابمو به دست کله زخمی بکشن. اما کی اهمیت می‌ده؟ مهم حقیقته! من ساحره/حشره‌ای خودساخته هستم و از زندگیم راضی.

یا شایدم که همه اینا رو از خودم ساختم و از یه خانواده اصیل هستم که در دیار کوچیکی زندگی می‌کردن و هیچ‌وقت تحصیلات رسمی آکادمیک تو هاگوارتز یا مدرسه جادوگری معتبر دیگه‌ای نداشتن و فقط یه دختر داشتن و خیلی زود عمرشونو به شما دادن و فقط من موندم.

حتی اینم شاید راست نباشه و از خودم ساخته باشه. کیه که ثابت کنه کدوم یا چی درسته؟ وقتی معجون راستی دو ماه تو کل وجودت رژه بره، اثراتش هم‌چین می‌شه!

۲. چرا جانورنمای پیکسی؟ مگه نمیدونستی هر لحظه ممکنه له بشی؟
دست خودم نبود، خودش شد. ولی من قوی‌ام. می‌تونم.

۳. از کشنده ترین و سمی ترین حشرات هم حمایت می کنی؟
صد در صد! همه حشرات حق زندگی دارن و مفید هستن و باید حق و حقوقشون رعایت بشه.

۴. به نظرت فلسفه وجود داشتن حشرات چیه؟
فلسفه وجود داشتن آدمیزاد چیه به جز ویران کردن طبیعت؟ ما حشرات جز ترسوندن آدما هیچ ضرری نداریم و پر شدیم از فواید، فواید و فواید. فلسفه وجودی ما پربارتر از انسان‌هاست.

۵. توی آینه نفاق انگیز چی می بینی؟
نشسته بر روی شونه سمت راست لرد در حالی که هر دو لبخند به لب داریم.

۶. بوگارتت چیه؟
لردی که دیگه نیست.

۷. بدترین ویژگی اخلاقیت؟
در گرفتاری‌های مرگخواران هی ایده می‌ده که خب بعضا چرته و موجب گرفتاری بیشتر می‌شه!

۸. بهترین ویژگی اخلاقیت؟
در گرفتاری‌های مرگخواران هی ایده می‌ده که خب بعضیاش مفیده و موجب نجات می‌شه!

۹. درباره هنرهایی که داری بگو؟
پرواز کردن (بله خب درسته که برای یک حشره بالدار این مسئله طبیعیه، ولی بازم هنریه که شما نداری، داری؟ )، ویز ویز کردن، نیش زدن، ایده پروندن. تونستن!

۱۰. استعدادت چیه؟
ویز ویز کردن. نیش زدن. رد شدن از مکان‌های کوچیک هم‌چون سوراخ در. دیده‌بانی در آسمونا که بقیه نمی‌بینن. تونستن!

۱۱. تخصصت توی چه کاریه؟
ویز ویز کردن. نیش زدن. صحبت و مذاکره با جانوران و اشیا. تونستن!

۱۲. خونه‌‌ی ریدل رو با آدماش توصیف کن؟
بزرگ. خیلی بزرگ. با آدمای زیادی که میان تو دلامون جا می‌گیرن و می‌رن، یا موندگار می‌شن. به خاطر تنوع افراد و شخصیتا، هیچ‌وقت از بودن تو خونه ریدل خسته نمی‌شی. یک دونه اتاقم داره که جایگاهش همیشه ثابته و لردی توش جلوس کرده.

۱۳. چرا ریونکلاو؟
چون که با معیارهای ذهنی من بیشترین هم‌خونی رو داره.

۱۴. معتقدی حالت انسانیت خیلی جذابه، پس چرا هیچوقت به شکل انسانیت نیستی؟
درسته که نوشتم جذاب، ولی منظورم دقیقا برعکسشه. جدا از ظاهر، لینی با آدم بودن چیز زیادی جز زندگی در سایه نصیبش نشد و با پیکسی شدن زندگیش هیجان پیدا کرد و شکوفا شد.

۱۵. اولین خاطرت از خونه ریدل و ارباب؟
اوه! می‌دونی داریم از چند سال پیش حرف می‌زنیم؟ من درخواست مرگخواریمو 20 خرداد 89 دادم! یعنی سیزده سال و 8 ماه پیش! اولیش رو یادم نمیاد... اما یکی از بهتریناش وقتی بود که برای کنکور (سال 91) اومدم از ارباب خداحافظی کردم تا سال بعدش، و بهم گفت حتی لرد کتاب هم مرگخوار به این خوبی نداشته و یادت باشه قول دادی برگردی.

۱۶. دیدت نسبت به من چیه؟(بی تعارف هرچی دلت می خواد بگو)
ایزابلی که یه وقتایی هست و فعاله، ولی گردش داره بین بودن و نبودن. ناراحتم ازت که فعالیتت پیوسته نیست. چیه خب خودت گفتی بی‌تعارف.

۱۷. غذای مورد علاقت؟
انواع و اقسام نوشیدنی‌ها به جز نوع تلخش!

۱۸. کادو تولد چی دوست داری؟
هر چیزِ مینیاتوری زرد-آبی رنگی دوست

کلاغ نقره‌ای ترکید و رفت و وزیر خواست سوال بعدی را بپرسد که ناگهان یک روباه، یک درخت و یک شاهین نقره‌ای از پنجره وارد شدند و روباه حنجره‌اش را صاف کرد تا زیر آواز بزند، ولی شاهین به او هیس کرده و از روی درخت چنین آواز داد:

هل مزمز(تلما هلمز):

۱_ توی روز چقدر خودتی؟(جانورنما نیستی)
می‌شه گفت هیچ‌وقت انسان نیستم و همیشه پیکسی هستم.

۲_ اولین باری که تبدیل به پیکسی شدی کی بود و چیکار کردی؟
در حالی که طفلی بیش نبودم، یک شب تاریک در گوشه‌ای از چمنزار، زیر نور مهتاب، شد آن‌چه شد! اول شوکه شدم و به زمین و زمان فحش دادم که چرا یک حشره-پیکسی؟ و یک جانور گوگولی مثل سگ نه! اما بعدش دیدم پیکسی بهترین انتخاب ممکن برام بود.

۲_خونه جدا و مشخصی برای خودت داری؟(به جز خونه ریدل)
فقط توی همون خونه ریدل لونه دارم.

۳_از چه آدم هایی بدت میاد؟
دروغگو، بی‌مسئولیت + کسایی که ضد این عمل می‌کنن: آن چه برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند، آن‌چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران نیز نسپند!

وزیر با خود اندیشید که یحتمل حشره زیر لیوان ارادت ویژه‌ای به وی داشته باشد، خصوصا من باب همین معجون.

۳_اگه بخوای شخصیت لینی رو تو سه کلمه توصیف کنی چی میگی؟
حشره، ریز، می‌تونه!

۴_چیشد که مرگخوار شدی؟
خب راستش من اولش عضو محفل ققنوس بودم. بعد دیدم با روحیاتم سازگار نیست. لینی با این که با همه‌کس و همه‌چیز مهربونه، اما ذهن سیاهی داره. خیلی وقتا به خاطر سایت و کمک به محفل به سرم زده برگردم محفل، اما به خاطر علاقه زیادی که به لرد و مرگخوار بودن دارم، هیچ‌وقت نتونستم به این خواسته جامه‌ی عمل بپوشونم.

۵_تا حالا ناظر کجا ها بودی؟
ریونکلاو، ویزنگاموت، وزارت سحر و جادو، آزکابان، موزه جادوگران، کوچه دیاگون، شهر لندن، مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، ایستگاه کینگزکراس، اتاق ضروریات، دیوان عالی ایفای نقش (این انجمن دیگه وجود نداره و سر این که ناظرای ویزنگاموت مدیرای ایفای نقش رو از اون انجمن به بیرون شوت کردن، اون انجمن زده شد که بعدش حسن (از نوع مصطفی) ناظران ویزنگاموت رو سر جای خود نشونده و مدیرای ایفای نقش رو به ویزنگاموت برگردوند!)، انجمن مخصوص مدیران (نخندین این یکی دلیل داشت، مدیر نبودم ولی در واقع پشت صحنه مدیر بودم. در این صورت تنها راه دسترسی به اون انجمن، ناظر بودنش بود!)

۶_نظرت رو راجب اینا توی دوکلمه بگو.(در کتاب)

لرد سیاه: جادوگر بد
بلاتریکس لسترنج: جادوگر بدتر
آلبوس دامبلدور: جادوگر خوب
هری پاتر: جادوگر خوب‌تر
پیتر پتی گرو: جادوگر بدبخت

۷_بهترین دوستت توی سایت کیه؟
تو سایت لرد ولدمورت و تو ریونکلاو سو لی.

۸_چندبار درخواست مرگخواری دادی تا قبول شدی؟
یک‌بار. ولی خب، قبلش محفلی بودم و این یعنی سال‌ها از ورودم به سایت می‌گذشت! برای ورود به محفل که تازه‌واردی بیش نبودم صدبار رد شدم.

۹_بدترین پستی که تا الان زدی به نظر خودت؟
هرچی به پست‌های اولِ شناسه‌های اولم برگردی پستا بدتر می‌شن و خب، از سال 84 تا الان سخته گشتن و بدترینش رو پیدا کردن. اجازه بده بدون لینک از این سوال عبور کنم.

۱۰_چندساعت در روز توی سایت پرسه میزنی؟
چند ساعتش بستگی به این داره کاری توی سایت باشه یا نه، و کاری تو دنیای واقعی باشه یا نه. ولی امکان نداره روزی بیاد و بره و من تو سایت لاگین نکنم و جمعا روزی حداقل یک ساعتو هستم. فقط اگه مسافرت برم به احتمال زیادی کلا سایتو باز نمی‌کنم یا خب... روونایی نکرده یه فاجعه‌ای برام رخ بده.

شاهین نقره‌ای و درخت و روباهی که پای آن دراز کشیده بود ترکیدند و خرس تنبل نقره‌ای را نمایان کردند که سرش را از پنجره به درون آورده و لبخند می‌زد.

سرای نون مشغله‌تر(کوین کارتر):

1.نظرت درمورد عنکبوتا چیه؟ دوستن یا دشمن؟
اگه روی جامعه حشرات و امثالهم زوم بشیم، عنکبوت دشمنه. اما وقتی پای جامعه حشرات و امثالهم در مقابل هر موجود دیگه‌ای باشه، دوست هستن.

2.اگه یکی اتفاقی قرص پشه روشن کنه چه واکنشی نشون میدی؟ قرص پشه رو خودتم اثر داره؟
به قدری عصبانی می‌شم که رنگم از پیکسی آبی رنگ به قرمز رنگ تغییر پیدا می‌کنه! هر چیزی ضد حشرات، روی همه حشرات تاثیر خودشو داره فقط ممکنه کم‌تر یا بیشتر باشه این تاثیر. و پیکسی چون حشره‌ای جادوییه یکم مقاومتش به نسبت حشرات غیر جادویی و حتی حشرات با سایزهای کوچیک‌تر، بیشتره!

3.آیا تو هم مانند تینکربل از اون گردای جادویی داری؟ اگه بگیرمت و تکون تکونت بدم تا گردات بریزه روم، ممکنه بتونم پرواز کنم؟
همیشه آرزو داشتم که مثل تینکربل این قابلیت رو داشته باشم. ولی هیچ‌وقت هیچ‌کس امتحان نکرده و خودمم خبر ندارم. نظرت چیه یه بار امتحان کنیم؟

آقای زاموژسلی به در مشت گرفته و تکان تکان داده شدن اندیشید، سپس نتیجه گرفت که دوشیزه وارنر یک مازوخیست می باشد.

4.به نظرت حشرات ترسناک نیستن؟ چرا مامانا و بعضی از آدم بزرگا ازشون می ترسن؟
از نظر لینی‌ای که هنوز جانورنما نشده و جانورنماش پیکسی نیست، حشرات ترسناک‌ترین، وحشتناک‌ترین و چندش‌ترین موجودات روی زمین (حتی بدتر از انسان‌ها!) هستن. اما از نظر لینی‌ای که دیگه جانورنما شده و جانورنماش هم پیکسیه، حشرات بسیار زیبا و گوگولی و مفید هستن.
مامانا و بعضی آدم بزرگا ازمون می‌ترسن چون شخصیت ما رو نمی‌شناسن و از رو ظاهر قضاوتمون می‌کنن.

5. آیا پیکسی ها هم اولش کرم بودن و بعد پاره کردن پیله تبدیل به پرو... چیز یعنی پیکسی شدن؟
بقیه پیکسی‌ها رو نمی‌دونم ولی من از تو تخم در اومدم و از همون اول پیکسی بودم ولی در سایزی حتی بسیار کوچیک‌تر از سایز فعلی.

6.چه چیزایی میتونه ناراحتت کنه؟ چه چیزایی میتونه خوشحالت کنه؟
گوش نکردن به حرفام. مسخره کردن، در واقع شوخی‌های مسخره. فرقیم نداره کی گفته!
حرف زدن در مورد علاقمندی‌هام و بازی کردن.

7.بارزترین ویژگی شخصیتی/اخلاقی که داری چیه؟ چند تا فکت راجع به شخصیتت بگو.
حشره بودن بارزترین ویژگی اخلاقیم هست.
در واقع لینی فقط حشره‌س. ریزه ولی می‌تونه. اصولا کم‌حرفه چون دیده نمی‌شه و این دیده نشدن در اکثر مواقع منجر به نشنیده شدن می‌شه. ولی بحث ایده دادن که باشه خودشو می‌ندازه وسط! بسیار مدافع حقوق حشراته و اگه حقوقی از حشره‌ای جلوی چشماش نقض کنین، یا از حشرات جلوش بد بگین، عصبانی می‌شه و می‌تونه تا ساعت‌ها از حقوق حشرات براتون سخنرانی کنه و سرتونو بخوره.
خیلی وقتا شک می‌کنه نکنه موجودات غیر زنده/اشیا هم احساس دارن و بهشون محبت می‌کنه.

8.نقطه ضعفت چیه؟
توهین به ارباب، ریونکلاو و حشرات.

خرس نترکید، نجینی که کسی نمی‌دانست از کجا آمده آن را خورد و فِس‌فِس کنان جلول آمده و فِس‌فِس کرد.

لرد ولدمورت:

فِس‌فِس (روز اولی که به خانه ریدل ها اومدی، گفتی کلا همینقدر نیستی و قول دادی حشره بزرگی بشی. ما هی منتظر شدیم! و تو هنوز همینقدری. احساس نمی کنی وقتش رسیده که اعتراف کنی که نهایت رشدت همینقدره و هیچوقت قرار نیست حشره بزرگی بشی؟)
نه ارباب هنوزم می‌گم، من قراره حشره بزرگی بشم. فقط باید بازم صبر کنین.

فِس‌فِس (اگه یکی از بالهات رو بکنیم، با اون یکی می تونی خودتو به مقصد برسونی؟(چون گاهی وسوسه می شیم این کار رو بکنیم)).
بل بل. می‌تونم. فقط به جاش هلیکوپتری پرواز می‌کنم و یکم از مسیر خارج می‌شم، ولی در نهایت به مقصد می‌رسم و می‌تونم.

فِس‌فِس (حست نسبت به مگس کش آبی رنگی که ما خریدیم چیه؟ رنگ آبیش برای اینه که لک روش نیفته. سلیقه ما رو تحسین می کنی؟)
نه تنها سلیقه، بلکه هوش و درایت شما که باعث می‌شه اگه توسطش له شم، معلوم نشه که له شدم چون همرنگم باهاش رو هم تحسین می‌کنم. ولی این باعث نمی‌شه حس خوبی نسبت به مگس‌کش داشته باشم فارغ از رنگش. بزرگه، ترسناکه و ممکنه حرکت تندِ بدی داشته باشه که نباید.

فس‌فس‌ (بالاخره در زدن یاد گرفتی یا هنوز از سوراخ کلید وارد می شی؟)
یاد نگرفتم. هنوزم سوراخ در.


فِس‌فِس ( فیل(این سوال نیست. لازم نیست مطرحش کنین... خودش می دونه چیه!)) ما این آخری را مطرح کردیم، که گر پیام رمز می باشد، رمزش را ز بهر جنابمان بگشایید.
بک!

نجینی پیش از رفتن یک گرگ نقره‌ای را با دمش از بیرون کادر به درون می‌کشد و سپس می‌رود.

سیاه دور (دوریا بلک):

۱. چرا؟
چون که زیرا.

2. سوال اول باعث شد به فکر فرو بری؟ آیا ذهنت درگیر شد؟ آیا به بال‌هات نگاه کردی تا مطمئن شی سرجاشونن؟
نه‌تنها به بال‌ها بلکه به شاخکام هم نگاه کردم. چرا با من همچین می‌کنی خب؟

۳. رکورد پروازت تا چه ارتفاعیه؟ قدرت باد چقدر باشه از مسیرت منحرف می‌شی؟
خیلی زیاد! دور دور دورتر از هرجایی که مرگخوار دیگه‌ای قادر به حضور دَرِش باشه! رکورد دست خودمه. قدرت باد هم اگه در حد فوت باشه منحرف می‌شم. ولی با قدرت اراده می‌دونم که می‌تونم.

۴. اگه می‌تونستی هر اتاقی رو توی خونه‌ی ریدل انتخاب کنی، کدوم رو برمی‌داشتی؟
اتاق ارباب و نصب یک عدد لونه در گوشه سمت راستش، رو به پنجره.

۵. دوست نداری با همین شکل، اندازه‌ت بزرگتر بشه؟ کلا ژن‌ت کوچیکه یا خودت خواستی کوچیک باشی؟
دوست ندارم و البته ژنم هم همینه که کوچیک باشم. ریزم ولی می‌تونم. اما محض خنده و تلافی که منم بتونم با تهدید به این که ممکنه پا روتون بذارم، دوست دارم برای چند ساعت هم سایزِ غول بشم. ولی کاملا موقت!

۶. چرا اینقدر مرگخوار خوبی هستی؟
هستم؟ مرسی.

۷. اگه بتونی بدون مواجه شدن با هر گونه مجازاتی، یکی از مرگخوارها رو سر به نیست کنی، انتخابت کیه؟
هکتور دگورث گرنجر! از بس که اعضا و جوارح مختلف بدن من و خاندانم و سایر حشرات رو مواد اولیه مناسبی برای معجون‌هاش می‌دونه.

گرگ با لبخندی بر لب محو گشته و می‌رود و آقای زاموژسلی نیز سوالاتش را از سر می‌گیرد.

20. سکّهِ صغیر پیشتر عنوان داشته بود که جنابتان طعم مربای شاتوت می‌دهید، ایشان را تصدیق نمایید، در صورت تکذیب طعم حقیقی خویش را عنوان داشته و در هر دو فرض دلیل آن را ذکر نمایید.
ما حشرات مدام با خطرات زیادی مواجه می‌شیم. از له شدن توسط هرگونه انسان و جانور بزرگ‌تری گرفته تا خورده شدن توسط همون انسان‌ها خصوصا از نوع زردپوستش و جانوران بزرگ‌تر. پس برای بقا بهترین حالت اینه که بدمزه باشی تا به جای نوش جان شدن و تازه تعریف کردن برای هم‌قطاری‌هات که خوشمزه بود شما هم امتحان کنین، به بیرون از دهن تف بشی و بگی اه اه چقد بدمزه بود شما اشتباه منو نکنین. ولی حقیقت اینه که متاسفانه پیکسی خوش‌رنگ و لعابی هستم که بعید نیست طعم مربای شاتوت بدم. یا شاید هم که نه، چون زیاد تفم کردن پس احتمالا همون بدمزه باشم. البته اگه علت تف‌ها چشم‌غره‌های لرد نبوده باشه!

21. در استنطاقات گذشته "سدریکِ از نوعِ دیگوریش" اذعان داشت جنابتان شاخکان خویش را در آغوش کشیده بالان خویش بر خویش پیچیده بر هر سطح صافی که یافت شد می خسپید، سخنی در این باره دارید؟
صحیح است! صاف هم نباشه یجوری پهن می‌شم می‌خوابم بالاخره. نه به این علت که نیاز به خواب دارم، بلکه به این علت که هم زود خوابم می‌بره هم زود از خواب می‌پرم!

22. گر آقایان مایر و بریگز را به یک باره بر این سرای حاضر نماییم و از ایشان بخواهیم که خویشتان را در یکی ز گروهکان شانزده گانه خویش بگنجایانند، در کدامینشان خواهید گنجید؟
در اولین تست ISFJ و در تستی در چند سال بعد INFJ، و سپس دوباره ISFJ شد. پس شما همون ISFJ در نظر بگیرین.

23. ما یک جعبه همه کاره یافته ایم و اشیاء بسیار در آن می نهیم ... مثلا دیوانه ساز:

آقای زاموژسلی کیف پولی‌اش را در آورده و مشغول گشتن آن می گردد و یک تکه پارچه سیاه خیس از آن بیرون آورده و روی میز می گذارد.

نازی نازی... بگو مشکلت چیه با هم حلش کنیم دیوانه‌ساز کوچولو.

24. لولوخرخره؟:
* ناگهان یک لرد خوشحال و خندان از جیب آقای زاموژسلی بیرون زده و جست و خیز کنان در حالی که دو طرف ردایش را گرفته و با هر قدم آن را تکان می دهد به سوی لینی می‌آید اما ناگهان در نقطه‌ای می ایستد. یک صفحه خاکستری با خط چینی در اطراف آن و عبارت "جای لرد" نمایان می گردد.
لینی نخست آن را انکار کرده سپس داد و فریاد می نماید ولی قبل از آن که فحش دهد وزیر لولو را به جیبش بر می گرداند.

آیینه نفاق انگیز جیبی برایتان بکشیم درونش چه خواهید دید؟ :
لینی‌ای که بر روی شونه‌های راست لرد نشسته و هر دو لبخند می‌زنن. در پاسخ اشک شوق می‌ریزم!

- و سرانجام زمان برگردان! گر آن را داشتید آیا ز بهر اعمال عملی آن را به کار می بردید؟
اممم... فکر کنم که خیر.

24.گر قصد شکنجه دادن جنابتان را داشته باشیم، پرهوده‌ترین روش ممکن چه می باشد؟
برداشتن یک عدد حشره و کندن دست و پاش جلوی چشمام!

25 . وزارت پربار و متحول کننده جنابمان را چگونه یافته و تا چه میزان شیفته آن گشتیده اید؟
تا زمانی که مخاطب معجون راستی بودم، به‌به و چه‌چه از این وزارت از دهنم جاری بود. اما حالا که خودم معجون‌خورون شدم اونم با دوز بالا که موجب بیهوشی دو ماهه‌م شد... چیه انتظار دارین بگم تمام باد این وزارت؟ خیر! زیاد باد تا بقیه هم طعمشو بچشن. بچشن آن‌چه من چشیدم و کشیدم!

26. در خصوص پنجه پساپسی هرآنچه می‌توانید اعتراف کنید:

لرد ولدمورت: می‌تونه مهربون‌تر از دامبلدور باشه.

سو لی: گاهی یادش می‌ره جاش پشت دره! آخه چطور می‌شه آدم دستورات اربابشو فراموش کنه؟ تازه هی هم کلاهشو رو من می‌ذاره یا فوتم می‌کنه.

سدریک دیگوری: یه بار یه کوچولو از الیاف داخل یکی از بالشتاش رو برداشتم تا برای خودم بالشت مینیاتوری بسازم. تا یه هفته یک صد هزارم ثانیه خوابش کوتاه‌تر شده بود تا این که بالاخره اون بالشت رو بازنشسته کرد. منو ببخش بالشت.

ایوان روزیه: شبا به استخوناش واکس می‌زنه و بهشون کرم اینا می‌ماله. خودم دیدم.

دیزی کران: یه بار تو ریونکلاو داشتیم قائم باشک بازی می‌کردیم، من از سوراخ در رفتم تو کمد دیزی و حدس بزنین اونجا چی دیدم؟ بله حشره‌کش. آیا ناظر ریون قصد جون منو کرده؟

27. خمسه‌ای را به انتخاب خویش برگزیده هست و نیستشان را بر دایره بریزید.

لینی وارنر: گاهی می‌بینی یه گوشه نشسته داره با اشیاء حرف می‌زنه.

هکتور دگورث گرنجر: خیلی پررو و وقیحه! این فقط اعضا و جوارح حشرات نیستن که به دنبالشه، به هیچ‌کس رحم نمی‌کنه. حتی شما دوست عزیز!

دوریا بلک: یه بار یه رولی نوشت که به سختی بعدش تونستم به زندگی برگردم. فقط فحش بود که بهش می‌دادم. چنان قلبم رو مچاله کرد نامرد که نگو.

کوین کارتر: وقتی لرد تو اتاقش نیست، قائمکی می‌ره تو و از در و دیوار اتاق لرد بالا می‌ره. حتی یه بار نجینی رو گره زد.

گودریک گریفیندور: گودی هفته‌ای یه بار میاد دورهمی بازی آنلاین می‌زنیم، اما نمیاد جادوگران دورهمی برولیم.

28. کیان و کدامان با سندی بر دست و اشکی بر چشم ز بهر رهایی جنابتان از این دیار اقدام خواهند نمود؟
خود شخص شخیص ارباب لرد ولدمورت کبیر، اونم در حالی که خبرشو سو لی آورده و همراهیش می‌کنه. هکتور هم با معجوناش سعی می‌کنه جا نمونه!

29. معجون خوران چگونه بود؟
ترسناک و بیش از حد مجاز. من حشره ریزی بودم که این حقم نبود.

30. چه مجازاتی را ز بهر وزیری متاخر شایسته می پندارید؟ و تاثیرات آن تاخیر زایده بر مصاحبه را چگونه دیدید؟
نیش!
انتظار داشتم سوال‌ها کم‌تر یا به حالت عجله‌گونه‌ای باشه، ولی نبود. تنها تاثیرش رو هیکل نحیفم دید که اونقد معجون به خوردش دادن که دو ماه بیهوش شد. تازه بعد از به هوش اومدن با اون بدن کوفته، شاخک‌های کج شده و بال‌های تا خورده، سریع به سوالا جواب دادم. لینی پیکسیِ خوب؟

31. آیا پرسشی بود که گر می توانیستید آن را ز خویش می پرسیدید که ما مپرسیدیم؟
خیر.

32. بر طعمه‌گان بعدی این سرای چه توصیه ‌ای دارید؟
صبور و شکیبا باشید که بالاخره آزادی از آن شما خواهد بود، حتی اگه دو ماه بیهوش باشین!


۳۳.ترجیح می‌دهید کدامین نگون بخت در نوبه بعد در چنگال دنگ مدینگ و جنابمان گرفتار آید.
ارباب.
گادفری.
دوریا.

چیه خب؟ از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه.

سخن پایانی با بینندگان و شنوندگان و خوانندگان و ... :
پته مته من رو آب ریخته شد خوبتون شد؟ هان؟
پیشاپیش و پساپس بابت پرحرفی‌هام از همه خوانندگان عزیز عذر می‌خوام و ممنون که همراهیم کردین.



«...و سرانجام پایان این بازجویی»

با عرض پوزش از همگی مطرح کنندگان پرسش و کسانی که تمایل به خواندن این مصاحبه داشتن بابت تاخیری که پیش آمد و از جانب شخص وزیر بود. بازجویی شونده بعدی، به زودی در همین سرای معرفی خواهد شد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲
#15
بسمه تعالی




درود و دو صد رود بر جمله جادوگرایان این سرای، بساط استنطاق را چاق بنمایید که در این نوبه نیش زنی بالدار از سرای چنگال زاغ ز بهرتان آورده ایم، موسوم به ل یعنی تعجب از ذکور بودن ر.

تصویر کوچک شده




توضیحات دنگ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت 10 آذر 1402 هستش.


بندپایانه و بالدارانه،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲
#16
بسمه تعالی




دنگ با چهره‌ای خشمگین دست به کمر روی میز باز جویی ایستاده و به توده پارچه‌های در هم گوریده‌ای در آن طرف میز چشم قره می رفت و زیرلب چیزی می‌گفت:

- ویزی ویزی ووزی وزّه! ویزی ویزی واازو ویزا! ویزی ویزی زووز وز؟!

که مضمون آن این بود که « تا کی بشورم و بسابم؟ تا کی معجون بپزم؟ الان لنگ ظهره، پاشو! » و روشی برای آن حشره کوچک سیه‌چرده بود تا فشار شغل سخت و زیان‌آوری را که بر دوش می کشید، بر سر دیگران آوار کند.

در همان لحظه در اتاق بازجویی گشوده شد و وزیر با جلال و جبروت بسیار قدم به درون گذاشت و دنگ متملقانه ترین لبخندش را بر چهره زد و به ایشان چشم دوخت. برای لحظه‌ای نگاه آن دو با یکدیگر تلاقی کرد و در سکوت به یکدیگر نگریستند:

- آه... ای دنگِ دینگ، ز بهرمان شکلک کریه المنظر آفرینی می نمایی، مزد جنابتان را نصف می نماییم.

حشره غمگین و فسرده شد و رفت تا خودش را از لبه میز به پایین پرت کند، ولی در لحظه آخر پشیمان شد. ولی چون تعادلش را از دست داده بود از لبه به پایین افتاد.

- معجون را بر وی خورانیدی؟

حشره که گویا با یک دست به لبه میز چنگ زده بود، به سختی شصت دست دیگرش را بالا آورد.

- نیک است.

آقای زاموژسلی جلو رفته و به آن توده پتوهای در هم کشیده دستی کشید و لحظه‌ای بعد پسرکی بالشت به بغل از آن بیرون خزید!


1. جمله اسامی خویش به همراه ضمایم و منضمات را بیان دارید.

سدریک دیگوری. از اضافه کاری خوشم نمیاد؛ اسم طولانی به زحمت زیادی نیاز داره تا هربار بتونی بگیش. بخاطر همینم اسم میانیمو (که الان حتی یادم نیست چی بود) حذف کردم و فقط سدریک هستم. از نوع دیگوریش.

آقای زاموژسلی با وحشت به سدریک نگاه و تلاش کرد تا جنایتی به اسم "حذف نام میانی" را هضم کند.

2. چونان معجونی نوشیدی؟

راستش زیاد وقت نکردم مزه‌ مزه‌ش کنم...یهو به خودم اومدم دیدم یه لوله فرو شده تو دهنم و تا بتونم چشامو باز کنم و ببینم چیه، معجونتون رو به خوردم دادن.
تلخ بود ولی. بد نیست یکم از این اسانس‌های طعم‌دهنده استفاده کنین...حالا که با معجون راستگویی به حقوق جادوگرا تعرض می‌کنین، حداقل خوشمزه بکنین.

3. می توانید تا پایان این استنتاج چشمان خویش گشوده نگاه دارید؟
قول نمیدم. همین الانش هم با چسب نگهشون داشتم... چون خب وقتی داشتن می‌آوردنم اینجا، تو راه یه سری تهدیدای خطرناک کردن درمورد اینکه اگه چشمام بسته شه دیگه چشمی برام باقی نمی‌ذارن و از کاسه درشون میارن بعدشم با روبان کادو می‌کنن و هدیه میدن به خودم و از این چیزا...ولی مطمئن نیستم بتونم تا آخر باز نگهشون دارم. روبانم زرد باشه لطفا.

4. آیا بیدار کردن یک "خسته" و سینان و جیمان وی را عملی پسندیده، قانونی و صحیح می پندارید؟
معلومه که نه! عملی کاملا ناپسند، غیرقانونی و غلط می‌پندارم. ولی خب چون شما وزیرین، نمی‌تونم اینا رو بهتون بگم که. پس بله، پسندیده و قانونی و صحیحه. راحت باشین.

آقای زاموژسلی لبخندی از سر رضایت زده و سری به تایید تکان داد.

5. چه می کنید که این سان فرسوده‌اید؟ شایعاتی مبنی بر در هم شکستیدن کوهی به دست جنابتان نیز وجود دارد. حقیقی است؟
درمورد سوال اولتون باید بگم که، ظاهرا زندگی آدمو فرسوده می‌کنه. شما فرسوده نشدید؟ اصلا؟ یعنی می‌خواید بگید اینکه هر روز، بدون استثنا هر روز (!) بیدار شید، از تخت بیاید بیرون، راه برید تا آشپزخونه، مفاصل دهنتونو باز کنید، دندوناتونو بالا پایین کنید و صبحونه رو بجویید، بعد دوباره راه برید و برید جاهای مختلف، باز موقع غذا خوردن هی دهنتونو تکون بدید و کارایی امثال اینها، شما رو فرسوده نمی‌کنه؟ این همه زحمت در طول روز فرسوده و شکسته‌م کرده خب...
و درباره قسمت دوم سوال، بله! معلومه که واقعیه! یه شب که هوا خیلی صاف و دلپذیر بود، زیر پتوی گرم قشنگم خوابیده بودم که یهو دیدم روبه‌روی یه کوه بزرگ وایسادم. برای این که بتونم رد شم مجبور بودم کوهو در هم بشکنم. پس یه انگشتمو آوردم بالا و به پایه‌ی کوه زدم، و کوه شکست.
بعضیا میگن چون خواب دیدم این کارو کردم، واقعی حساب نمیشه. ولی شما که اینطور فکر نمی‌کنید؟ می‌کنید؟

وزیر با خود اندیشید که سدریک چه می خورد که تا این حد از جویدن آن فرسوده می گردد؟

6. بگذارید به اندکی پیشتر بازگردیم ای سدریک بن آموس دیگ‌گون... ز زندگانی به عنوان فرزند کارمند خدوم وزارتخانه گویید، چون است؟
راستش...زندگی خیلی سختی داشتم. بابام هر روز بدون استثنا ساعت ۵ صبح بیدار میشد که به موقع برسه سر کار. و خب، متاسفانه از منم انتظار داشت بعنوان کارمند آینده‌ی وزارتخونه (متاسفم بابا، هیچوقت تصمیم نداشتم کارمند شم! )، از شیش سالگی ۵ صبح بیدار شدنو تمرین کنم.
بعد کم‌کم شروع کرد منو با خودش می‌برد وزارتخونه تا کارا رو یاد بگیرم.
اون روزا...خیلی سخت بودن. خوبه که گذشت.

7. آیا معیشت کارمندان وزارت چونان نیک است که فرزندان ایشان جملگی پس از فارغ گشتن از تحصیل به خور و خواب پردازند، وی بر شما بانگ نمی‌زند که "برخیز "؟!
چرا، بسیار بانگ‌ها می‌زند! می‌زد البته...از یه جایی به بعد دیگه ناامید شد.
و درمورد نیک بودگی معیشتم، باید بگم که خیر...نیک نیست. من زحمت‌ها کشیدم و خون دل‌ها خوردم تا به این فارغ شدگی و بخور و بخواب رسیدم. همینجوری الکی الکی که این نشد! تلاش کردم براش.

آقای زاموژسلی لبخندی شیطانی زده و در گوشه برگه یادداشت کرد «حقوق ابویشان را چندین سال معوق می کنیم که خور و خوابشان منقص شود.» و ادامه داد...

8. نوبه‌ای در خانه ریدل جنابتان را خفته یافتیم و چند تناولگرمرگ که قصد نهادن حشره‌ای در بینی خویشتنتان را داشتند... ما مگذاشتیم، لیک گمان می بریم زین شوخیان پساوانتی با خفتگان بسیار نمایند، از مصائب جنابتان گویید.
آخ که جناب وزیر نگم از بدبختیام براتون...الان دیگه عادت کردم البته، حتی اذیت هم نمیشم. ولی اون اوایل...واسه خودت دراز کشیده بودی داشتی از خواب قشنگت لذت می‌بردی، یهو یه چیز می‌رفت تو گوشات. چشاتو باز می‌کردی می‌دیدی این کوین نشسته داره اسباب بازیاشو یکی یکی امتحان می‌کنه ببینه کدومش کامل فرو میره تو گوش.
بعد با کلی بدبختی موفق می‌شدی کوینو شوت کنی اونور، دوباره می‌خوابیدی، و این دفعه با تلاش یه عده دیگه از مرگخوارا مواجه می‌شدی که لینی بیچاره رو درحالی که داد و هوار راه انداخته بود، گرفته بودن تا بکننش تو دماغم.
بعد دوباره یهو ایزابل و آیلین می‌ریختن سرت که کتاباشونو بکوبونن تو صورتت تا وزنشو امتحان کنن ببینن کدوم سنگین‌تره.
از اون طرف دوریا هی میومد قلبتو از تو سینه درمیاورد فشارش می‌داد می‌گفت ببین! این بلاییه که با خوندن بعضی از پستام سرت میاد!
از دعوای همیشگی بین بندن و ایوان هم نگم که...بدبختی بزرگی بود. بندن هوار می‌زد که تو با پیک مرگ من مردی، و ایوان در کمال آرامش تکذیب می‌کرد و بیشتر حرص بندنو درمیاورد.
خلاصه که...آرامش نداشتم من از دست اینا.

آقای زاموژسلی حالا می توانست حدس بزند منظور آیلین از آن که یک "آخ" و نیم "عاااااا" وزن اضافه کردن چیست.

9. یک خفتن نیک، چون خفتنی است؟
به‌به. سوال زیبا به این میگن. از نظر من، یه خواب خوب خوابیه که هیچ درکی از اتفاقات اطرافت نداشته باشی. میگم یعنی، بعضیا هوشیار می‌خوابن. دائم حواسشون هست دور و برشون در چه وضعیتیه، همه‌ی حرفای اطرافیانو می‌شنون و با کوچیکترین صدایی از خواب می‌پرن. اینا بزرگترین بی‌احترامیو به خواب می‌کنن!
وقتی می‌خوابی، باید کامل خواب باشی! از اون مدل خوابا که وقتی بیدار میشی یه نیم ساعتی طول می‌کشه تا لود کنی و یادت بیاد تو کی‌ای و اینجا کجاست و قضیه چیه.
خوابی که رد بالش رو صورتت بمونه هم که دیگه مقدسه.

10. در هنگام خفتش، خواب خفتن هم دیده‌اید و آیا در خفتش دوبل رویایی نیز دیده‌اید؟
در هنگام خفتش خواب خفتن دیدم، بله، ولی متاسفانه سعادت دوبل رویایی رو دیگه نداشتم...در آینده به امید مرلین.

11. جنابتان در جمله ایام در معیّت غیرجین اخطارگر می باشید،حضور طولانی مدّت یک مورج موورجگر (به معنای بسیار ورجه و وورجه کننده) در نزدیکی یک خسته را چون می دانی؟
اوایل سخت و دشواره. ولی از جایی که به صدای ویزویز بال‌هاش عادت می‌کنی، دیگه همه چی آسون‌تر میشه. اینکه این دوره‌ی عادت کردن چقدر طول بکشه هم دیگه بستگی به شخص داره. مال من خیلی کوتاه بود، چون مغزم به طرز فوق‌العاده‌ای عادت داره سروصداها و تصاویر اضافی رو جهت بالا بردن کیفیت خوابم برام حذف کنه.

12. اگر یک روز بر خیزید و دیگر قادر به خسپش مباشید چون می نمایید؟
خسپش عادی نمی‌تونم بکنم، اَبَدی رو که ازم نگرفتن! به خواب ابدی فرو میرم.

13. ما همواره در حیرتیم که جنابتان از کدامین جهت سخت کوش می باشید که بر باد بادکردگان وارد گشتید؟

اشتباه شما اینجاست که فقط از یه زاویه به قضایا نگاه می‌کنید. چرا فکر می‌کنید سختکوشی فقط به این معنیه ‌که تو همه‌ی کارا‌ی فیزیکی نهایت تلاشتون رو بکنید در حدی که دیگه جونی براتون نمونه؟ آدم می‌تونه توی خوابیدن هم سختکوش باشه. اینکه با نهایت انگیزه و امید برای خوابت تلاش کنی خودش کلی زحمت می‌خواد!

14. پیشتر از این خودمان به شکل ضمنی اشاره کردیم... دور هم مرگ بر بدن می‌زنیم، لیک جنابتان که دست آخر به دست شکوه دوران، زیبای قرن، وحشت اعصار و آناناس بانو مروپ گانت جان به جان آفرین تسلیم خواهید نمود در میان جنابانمان چون می نمایید؟
نه، ببینید، این قضیه داره. ارباب منو واقعا نمی‌کشن که. من‌گیر کرده بودم بین اون دامبلدور و کله‌زخمی و اینا، نمی‌تونستم بپیچونمشون. در نتیجه، ارباب پیشنهاد دادن منو مثلا بکشن که اونا بیخیالم شن.
و البته که به‌دست آوردن خواب ابدی توسط ارباب یکی از والاترین افتخارات بشر محسوب میشه که امیدوارم هروقت آمادگیشو داشتم بتونم بهش برسم.

آقای زاموژسلی در اندیشه‌های خویش غرق شده و با لبخندی عارفانه و سالکانه بر لب در گوشه صورت جلسه چنین نوشتند « پیتزا و شیر و ترشی/ ارباب هستن چه مشتی.»

15. مشنگانی را می شناسیم که چروک کف دست را در بالشت و بستر خویش پنهان می دارند، جنابتان چه چیز در آنان پنهانیده‌اید؟
ببینید، پَرهای داخل بالش یکی از مهمترین عناصر بالش محسوب میشن. اگه ما بخوایم چیزی بکنیم اون تو، خلوص پرها از بین میره و دیگه اون بالش، بالش مرغوبی نخواهد بود. پس نه تنها من چیزی توی بالشم قایم نمی‌کنم، بلکه کسایی که این کارو می‌کنن هم قضاوت می‌کنم! بله!

16. بنا بر تحقیقات وزارت همایونی جنابمان، حالت خسپش افراد بیانگر هویت جنابانشان می باشد، احدی خرس و بالشت به آغوش می کشد، دیگری دمر می خوابد، یک نفر نیز در کمد ایستاده با چشمان باز و .... لیک ز جزئیات این تاثیر آگاهی مداریم، بیآگاهانمان.
و نیز گوی که جنابتان چونان خسپش می نمایید.

بله، تحقیقاتتون کامل درسته. به محققاتون حقوق بیشتری بدین.
ببینید، مثلا کسی که با خرسش می‌خوابه، روحیه‌ی خیلی لطیفی داره. این آدم حساس و زودرنجه، باید همیشه حواستون بهش باشه که یوقت از درون نشکنه.
اونی که دمر می‌خوابه، کلا شخصیت آسون‌گیری داره. خودشو درگیر مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی نمی‌کنه. راحت پشتشو می‌کنه به همه چیز و واسه خودش می‌خوابه. تحسین‌برانگیزه.
کسی هم که با چشمای باز می‌خوابه، تو گذشته یه تجربه‌ی ناخوشایند داشته که دیگه از اون به بعد نمی‌تونه راحت چشماشو ببنده و همش احساس می‌کنه باید حواسش به همه جا باشه. (منو جزء این دسته حساب نکنین؛ من کلا استثنا محسوب میشم که با چشمای باز هم می‌تونم بخوابم و ربطی به تجربه بد و این داستانا نداره‌. )

آقای زاموژسلی با خویش اندیشید که خویشتنشان که با زنجیری از سقف آویزان به خواب می روند چونان شخصیتی دارند؟ ولی رویشان مشد بپرسد.

و درمورد بخش دوم سوال، من حالت خواب خاصی ندارم. همیشه و تو هر شرایطی، با هر حالتی می‌تونم بخوابم و می‌خوابم. با چشمای باز، بسته، نشسته، ایستاده، موقع راه رفتن، حتی حین جنگ و ماموریتای مرگخوارا و اینجور چیزا.

17. خسپشگاه اصلی جنابتان در کجای بود و در کدامین مکان می‌زیید؟
من توی خونه ریدل یه اتاق کوچیک دارم که محل امنم به حساب میاد. یدونه هم توی تالار خصوصی هافل دارم، که خب اکثرا موقع کلاسای هاگوارتز اونجا هستم.
ولی خب، این دوتا اتاقمو خیلی دوست دارم و خونه‌م محسوب میشه یجورایی.



آقای زاموژسلی دستش را در جیبش فرو برده و چیزی از آن بیرون کشید.

- شلام!

طفلی صغیر و بور بود.


کوین مرطوب العمل:

۱. بالشت رو کی بهت داده؟
من بالشای زیادی داشتم. ولی این اصلیه رو که همه جوره دوسش دارم و هیچوقت از خودم دورش نمی‌کنم و همه جا باهام هست، هدیه‌ی اربابه. هدیه که نه البته، لرد تاریکی به کسی هدیه نمیده. ولی من دوست دارم اینجوری برداشت کنم‌.
اون موقع که وارد خونه‌ی ریدل شدم، این بالش رو گوشه‌ی خونه دیدم که کسی بهش اهمیت نمی‌داد. برش داشتم و همون لحظه عاشق جنس پرهای داخلش شدم. پر قو بودن. مرغوب و عالی! نمی‌دونم چرا انداخته بودنش اون گوشه.
منم برداشتمش و وانمود کردم هدیه‌ی اربابه به مناسبت ورودم به خونه ریدل!

۲. بدترین خوابی که دیدی چی بوده؟ کابوست چیه؟
من خیلی کم خواب می‌بینم. بخاطر اینکه معمولا وقتی می‌خوابم، تو همون حالت به زندگی هم ادامه میدم و کارامو می‌کنم؛ بنابراین زیاد وقت خواب دیدن ندارم.
ولی خب، یکی از بدترین خواب‌هایی که دیدم این بود که چندتا از من وجود داشت. خواب دیدم یه عالمه سدریک دور و برم هست، که اکثرا آدمای خوبی نیستن و مدام میرن پیش اطرافیانم و اذیتشون می‌کنن. هرچی من می‌گفتم اون من نیستم، کسی باور نمی‌کرد؛ چون درواقع هیچکس خود اصلیمو نمی‌دید. فقط اون سدریک‌های الکی دیده میشدن. و خب خیلی خواب بدی بود.

و کابوسم...فکر می‌کنم بی‌خوابی کابوسمه. خیلی سخته که خسته باشی، خوابت بیاد، چشمات بسوزه ولی خوابت نبره. کلافه میشی‌. کم‌کم تحلیل میری تا جایی که دیگه چیزی ازت باقی نمی‌مونه.
در کل، بنظر من اینکه بتونی راحت بخوابی یه موهبت مرلینیه، و بی‌خوابی هم بدترین کابوس دنیاست.

۳. والدینت نمی‌گن از بچه‌ی مردم یاد بگیر از صبح الطلوع بیداره؟ اصلا با زیاد خوابیدنت کنار میان یا نه؟
الان دیگه نه، عادت کردن و یجورایی کنار اومدن با این قضیه. چون راستشو بخواین، چاره‌ی دیگه‌ای نداشتن.
ولی اون اوایل یادمه مامانم از هیچ سروصدایی دریغ نمی‌کرد تا منو کله‌ی صبح همزمان با خروسِ حیاطمون بیدار کنه. یا بابام وقتی می‌خواست بره سر کار سر راهش تا می‌تونست منو زیر دست و پاش له می‌کرد. که خب بعد از شکست‌های پی در پی دیگه بیخیال شدن بالاخره.

۴. یه وقتایی یه‌سری کارا می‌ریزه رو سر آدم، بعد که می خوابه تو خواب می‌بینه همشونو انجام داده. در واقع مغز آدمو فریب میده. آیا مغز تو هم چنین ‌کاری میکنه که می‌تونی با خیال راحت بخوابی؟
بله، یک میلیون بار تا حالا این اتفاق افتاده! و یکی از پرتکرارترینشون، بیدار شدنمه. به این صورت که خواب می‌بینم بیدار شدم، و مغزم بیدار شدنمو شبیه‌سازی می‌کنه و می‌بینم که بلند شدم، لباسامو عوض کردم، صبحونه‌مو خوردم، از خونه رفتم بیرون به سمت مقصد موردنظرم و درنهایت، وقتی که همه‌ی کارامو انجام دادم و می‌خوام لبخند رضایت بزنم، یهو از خواب می‌پرم و می‌بینم عه! خواب موندم که!

۵. داخل بالشت از چی پر شده؟ ویژگی های یه بالش خوب رو بگو.
بالش من از پَرهای سفید و نرم قو پُر شده. یه قو که تو بهترین شرایط و محیط بدون استرس بزرگ شده، همیشه غذا و جای خوابش آماده بوده، هیچوقت بهش فشار نیومده و تخم هم نذاشته. بنابراین پَرهاش تو ایده‌آل‌ترین حالت ممکن هستن.
و بنظر من، بالش خوب بالشیه که بالش باشه. یعنی درواقع همه‌ی بالشا خوبن. هر چیزی که بتونی سرتو بذاری روش و بخوابی مقدسه.
ولی اگه بازم اصرار کنین که جواب دقیق‌تری بدم، می‌تونم بگم که بهتر از بالش خودم تو دنیا وجود نداره. همه‌ی ویژگیای خوب بودنو داره و محشره!

۶. اگه خواب باشی و من کاملا اتفاقی یه لیوان آب روت خالی کنم بیدار می‌شی؟ اگه بیدار شدی واکنشت چیه؟
فکر نکنم بیدار شم...چون بارها شده وسط میدون جنگ، وقتی حین خوابم دارم می‌جنگم، خون بقیه می‌پاشه روم و یجورایی بدنم به این خیس شدن عادت کرده. بنابراین شک دارم با این روش بتونی بیدارم کنی.
ولی اگه مرلین نکرده این اتفاق افتاد، ففط باید فرار کنی. چون قول نمیدم زنده‌ت بذارم.

۷. تو آینه نفاق انگیز چی می بینی؟
سوال قشنگی بود. هممم...نمی‌دونم؟
واقعا خیلی فکر کردم به این سوال. در نهایت رسیدم به این که احتمالا خودمو بین عزیزترین آدمای زندگیم می‌بینم. می‌دونین، خیلی برام مهمه که در نهایت آدم امن زندگیمو پیدا کنم، دوست‌داشتنی‌ترین آدمایی که در حال حاضر کنارمن همیشه پیشم بمونن و هیچوقت نرن، و همشونو با هم داشته باشم.
فکر می‌کنم تو آینه نفاق‌انگیز یه همچین تصویری می‌بینم...

۸. توانایی راه رفتن تو خواب داری؟ اگه راه بری یادت میمونه کجا ها رفتی؟
معلومه که بله! کل زندگیم دارم توی خواب راه میرم. زندگیم توی خوابه درواقع! و بازم بله؛ بطور استثنایی گونه‌ای، هرجا هم برم و هر کاری که بکنم یادم می‌مونه. کاملا عین کارایی که شما تو بیداری می‌کنین.

۹. شیرین ترین رویایی که دیدی چی بوده؟
داشتم از ارباب مدال افتخار می‌گرفتم! بعنوان شجاع‌ترین و پرتحرک‌ترین مرگخوار. رویای قشنگی بود واقعا.

۱۰. چه تو خواب چه تو بیداری، چیزی هست که بابتش حسرت بخوری؟
کاش اون موقع که تو خونه‌مون بودم کمتر می‌خوابیدم. اون موقع آماتور بودم و نمی‌تونستم مثل الان هم بخوابم و هم به زندگیم برسم؛ می‌دونین منظورم چیه، اون موقع فقط می‌خوابیدم...الان می‌تونم در کنار خوابم به وقت‌گذرونی با بقیه مرگخوارا و ارباب و بقیه ادامه بدم، ولی اون موقع نمی‌تونستم...کاش کمتر کنار خانواده‌م می‌خوابیدم.

۱۱. چی باعث می‌شه خواب از سرت بپره؟
خیلی کم پیش میاد این اتفاق بیفته. درواقع، اصلا اتفاق نمیفته.
خواب من پریدنی نیست، تو بدترین شرایط و اوضاع هم می‌تونم بخوابم و می‌خوابم. متاسفم که به چیزی که می‌خواستی نرسیدی.

آقای زاموژسلی طفل صغیر را به سوی پنجره برده، با چوبدستی منجنیقی در حیاط وزارت ظاهر نموده و با آن کوینک را به سوی خانه ریدل‌ها پرتاب بنمود و برگشت سر بازجوییش و دست در جیبش کرد و بار دگر چیزی بیرون کشید.
یک طفل صغیر و بور دیگر


آیلینی که اصفهانی ها معتقدند پری نیست:

1. معمولا خواب میبینی یا صرفا می خوابی؟
ببین، من چون در حین خواب کارای عادیمو می‌کنم و رفتارم عین یه آدمِ بیداره، دیگه وقت نمی‌‌کنم خواب ببینم. خیلی به ندرت پیش میاد؛ اونم فقط شب‌ها که بقیه هم می‌خوابن و کسی کاری به کارم نداره.

2. چه خواب هایی میبینی اکثرا؟
خوابای من خیلی عجیب و غریب نیستن، و اکثرا هم بعد از بیداری یادم نمی‌‌مونه. ولی معمولا خوابی که می‌بینم، زندگی روزمره‌مه؛ چون خیلی سختمه که از جام بلند شم و برم سراغ کارام، و بیشتر خواب می‌بینم که دارم کارامو انجام میدم. بعد که بیدار میشم می‌بینم عه! همش تو خواب بود که!

3. اگه بالشتو ببرم چیکار می کنی؟
اعلامیه‌ی ترحیمتو پخش می‌کنم.

4. چه چیزایی می تونن بیدارت کنن؟
واقعیت اینه که تا وقتی خودم نخوام، هیچی نمی‌تونه بیدارم کنه. و من معمولا کِی می‌خوام؟ وقتی ارباب صدام کنن و به شخصه ازم بخوان که بیدار شم.

5. برنامه ی خوابت چجوریه؟ یعنی مثلا به ازای هر چند ساعت خواب چند ثانیه بیدار هستی؟
برنامه‌ی مرتبی ندارم براش، همونطوری که شما بیدارین و زمانی که احساس خستگی و نیاز می‌کنین می‌خوابین، من برعکسم؛ می‌خوابم و هرازگاهی که احساس نیاز کنم، بیدار میشم.
معمولا به ازای هر دو و نیم ساعت خواب، ۳و۷صدم ثانیه بیدارم.

6. اتاقت تو خونه ریدل کجاست؟
آخرین و گوشه‌ترین اتاق تو طبقه دوم. چون ساکت‌ترین اتاق بود.

7. نظرت در مورد قهوه چیه؟
افتضاح‌ترین و فاجعه‌ترین اختراع بشر! من نمی‌فهمم کدوم از مرلین بی‌خبری به خودش اجازه داده همچین چیزیو بسازه که به بدترین شکل ممکن دخالت می‌کنه تو طبیعی‌ترین نیاز انسان!

8. به نظرت سوال هشت چی می تونه باشه؟
هممم...نمی‌دونم؟ شاید می‌خواستی ببینی در طول ۲۴ ساعت شبانه‌روز چند ثانیه‌ش چشمام بازه؟ :soot3:

9. چی بیشتر از همه رو اعصابته؟
من کلا آدم آسون‌گیری‌ام...سخت چیزی میره رو اعصابم، چون معمولا اهمیت زیادی به اتفاقات اطرافم نمیدم و خیلی ساده و راحت ازشون رد میشم.
ولی اگه بخوام حتما یه چیزیو نام ببرم، می‌تونم بگم صدای شستن ظرف‌ها. ساعت ۷ صبح روز جمعه!

10. هافلپافی بودن رو چقدر دوست داری؟
زیاد. خیلی خیلی زیاد! به معنای واقعی کلمه خونه‌ی امن دوممه. حتی نمی‌تونم فکرشو بکنم که کلاه یه گروه دیگه رو برام انتخاب می‌کرد!

آقای زاموژسلی یک بلیط باطله اتوبوس خط واحد به دست آیلین داد و سپس با وی همان کرد که با کوین کرده بود. سپس آمد و برای بار سوم دست در جیبش کرد.

این بار بزرگسالی غیر بور از آن بیرون کشید.
که یک گرگ هم بر وی آویزان بود.


پیرامون "ی" سیاه است:

۱. چیشد که تصمیم گرفتی خیلی بخوابی؟ خوابای خوب می‌بینی مگه؟
نه، خوابای خوب زیادی نمی‌بینم؛ ولی تو زمان بیداری هم زیاد چیز خوب وجود نداشت...به این نتیجه رسیدم حالا که تو بیداری اینقدر چیزای زشت و ناامیدکننده و غیرانسانی می‌بینم، پس برای چی اصلا به خودم زحمت بدم چشمامو باز نگه دارم؟

۲. سقف شیروونی خونه‌ی ریدل برای خواب جای مناسبیه؟
عام...پیشنهادش نمی‌کنم. :soot3:
اگه ارباب اون پایین نباشن، زنده نمی‌مونین. اگه هم باشن و زنده بمونین، در اثر سقوط روی صورت پر از ابهت و جذابیتشون و ایجاد مقادیری چاله چوله روی صورت همچون ماهشون، خودتون دلتون می‌خواد برید خودتونو بکشید.
بنابراین نه، لطفا برای خوابیدن برین سراغ تخت خوابتون.

۳. یه کلکسیون بالشت داری یا فقط یه دونه؟
احساس می‌کنم یه همچین سوالیو بالاتر جواب دادم. ندادم؟
نمی‌دونم. ولی حالا زیاد مهمم نیست، دوباره جواب میدم.
از نظر من همه‌ی بالشا لیاقت احترام و یه زندگی خوب رو دارن. همه‌شون مقدسن. ولی من خودم یدونه بالش موردعلاقه دارم فقط؛ که با هیچی عوضش نمی‌کنم. تحت هیچ شرایطی!

۴. وقتی می‌خوای به بقیه هدیه بدی، بهشون چی هدیه می‌دی؟
هدیه دادن یکی از سخت‌ترین و در عین حال لذتبخش‌ترین کاراست. من معمولا با توجه به شخصیت هدیه‌گیرنده انتخاب می‌کنم که چی بدم بهش. اینکه چی دوست داره یا چی لازم داره و حتی با چه چیزی با همدیگه خاطره داریم؛ و همونو میدم بهش.

۵. وقتی بیداری، واقعا بیداری یا بازم خوابی؟
گزینه دو. خواب با چشمای باز!
(شوخی کردم. هر دو قرن یبار که واقعا بیدار میشم، واقعا بیدارم. )

۶. بهترین خاطره‌ای که از ماموریت‌ها داری چیه؟
تک‌تک خاطرات ماموریتا برای من لذتبخشن و هرکدومشون یجوری خوب بودن؛ ولی اولین ماموریتم یه حس دیگه‌ای داره برام...اون تجربه‌ی همکاری زیاد و بی‌وقفه‌ی مرگخوارا واقعا هیجان‌انگیز بود!

۷. اگه یه نفر بخواد بهت یه بالشت و پتو هدیه بده، دوست داری اون نفر کی باشه و چطور بالشت و پتویی بهت بده؟
ارباب، یا یکی دیگه از آدمای نزدیک زندگیم. و درمورد قسمت دوم سوال، دوست دارم یه نشونه‌ای از خودش توی بالش و پتو باشه، که هروقت نگاهش می‌کنم یاد اون کسی بیفتم که بهم هدیه داده.


آقای زاموژسلی دوشیزه بلک را به حیاط وزارتخوانه راهنمایی نموده و با تکریم و احترام با وی همان کرد که با کوین و آیلین نموده بود.
- عوووو.

ولی فراموش کرد با گرگش نیز چونان نماید. پس جانور عووعوووگر را به حال خویش گذاشته و رفت پی بازجویی‌بازی‌اش.


18. آیا زان دسته افرادید که در خسپش دست به اعمال ناخواسته می زنند؟ می خورند، می آشامند و ...؟
بلی. بسیار.
به هر حال خب وقتی مجبور باشی حین خواب به زندگیت ادامه بدی و به کارات برسی، مجبوری تو همون حالت هم راه بری و بخوری و حرف بزنی. چیز عادی و طبیعی‌ایه برای من.

19. چه چیز خسپش را نیک ترین خصیصه آن می دانید؟
فرار از زندگی. قطعا منظورم اون خوابیه که واقعا می‌خوابی، مثل خواب شبانه‌ی خودم و شما، و نه خوابی که تو کل مدت روز دارم. چون مغزت فرصت استراحت پیدا می‌کنه و برای چند ساعت هم که شده مجبور نیستی به چیزی فکر کنی، مشکلاتت زل نمی‌زنن تو تخم چشمات و اعصابتو به هم بریزن، روابط سخت و پیچیده‌ای که باید با آدما داشته باشی بی‌اهمیت میشن. فقط چشماتو می‌بندی و می‌خوابی. مثل یه مرگ موقت، یا یجورایی انگار داری بازیو استپ می‌کنی و هر موقع آمادگیشو داشتی بر می‌گردی.

20. مکتوبه‌ای موجود است به نام خسپش کبیر و در انتهای آن کاشف به عمل می آید که مقصود موت است. نظر جنابتان چیست؟
تاییدش می‌کنم؛ اون کتیبه کتاب مقدس من حساب میشه. پس هر چی توش گفته بشه درسته.

21. با توجه به آن چه در فوق ذکر کردیم، آیا گمان می برید که ساکنان خانه ریدل خسپشان جنابتان را تناول کنند؟
نه نه. این با اون فرق می‌کنه. ما مرگ بقیه رو تناول می‌کنیم نه خودمون رو. بنابراین اصلا از بابت این که خواب منو بخورن نگران نیستم.

22. نیک ترین و دهشت ناک ترین بینش های خوابانتان چه بوده اند؟
من اصولا بینش ندارم. فقط می‌خوابم. از اونجایی که معمولا سع...

انرژی سدریک به پایان رسیده و او وسط بازجویی به خواب رفته بود. وزیر اندیشید که باید به شکلی وی را دوباره هوشیار نماید...

سه روز بعد


شکنجه‌گران پرتلاش و خدوم وزارت هر یک خسته و فرتوت خیس از عرق کوشش صادقانه هر یک در گوشه‌ای ولو بودند که ناگهان صدای خمیازه‌ای به گوش رسید و سدریک چشم بگشود.

- کجا بودیم؟


22. نیک ترین و دهشت ناک ترین بینش های خوابانتان چه بوده اند؟
من اصولا بینش ندارم. فقط می‌خوابم. از اونجایی که معمولا سعی می‌‌کنم هیچیو سخت نگیرم و راحت از مسائل بگذرم، به بینش‌های خاصی هم موقع خواب نمی‌رسم.

23. فارغ از هیاهوی جهان می باشید، فارغ از هیاهوی جهان بودن چون می باشد؟
خیلی خوبه. پیشنهاد میدم یه بار امتحانش کنین. بهتون قول میدم اگه ببینین چه حس خوبی داره که از همه چی فقط رد شین و ذهنتونو درگیر هیچ چیز و هیچ کس نکنین، دیگه هیچوقت دست از این کار نمی‌کشین.

24. جنابانمان در بیت چنگال زاغیان مایر-بریگز بازی می نماییم، جنابانتان در هافلپاف نیز چون می نمایید؟ تیپ جنابتان چیست؟
خیر، ما این بازیو نداریم. کارای دیگه‌ای داریم برای انجام دادن.
یک عدد ISFP هستم در خدمتتون.

24.5 آیا تا کنون به استعمال قهوه و سایر حاویان کافئین اندیشیده اید؟
این نوشیدنی‌های شیاطینه! کُفره! زشته! یعنی چی که چیزی بخوری تا نیاز طبیعی بدنتو مختل کنه؟ حالا درسته نیاز طبیعی بدن من یکم فراتر از حد معموله، ولی بازم دلیل نمیشه بخوام جلوشو بگیرم که.
خوابیدن خوبه، زیباست، جلوشو نگیرین لطفا. جلوشو بگیرین قلب من می‌شکنه. قلبمو نشکنین.

24.75. گمان می برید چونان اثری بر جنابتان داشته باشد؟
حدس می‌زنم مغزم قاطی کنه؛ می‌دونین، تاحالا چیزی خوابو ازش نگرفته. بنابراین قراره شوکه بشه. اینکه بعدش چه کارایی در اثرش ازم سر بزنه اطلاعی ندارم؛ ولی قطعا اتفاقات خوبی نمیفته.

25. گر قصد شکنجه دادن جنابتان را داشته باشیم، پرهوده‌ترین روش ممکن چه می باشد؟
بالشمو ازم بگیرین و جلوی چشمام پر پر کنین. پودر میشم، آب میشم، ذره ذره‌ی وجودم نابود میشه. لطفا هیچوقت این بلا رو سرم نیارین. بهم رحم کنین.

26. گمان می بریم با محتویات جیوبمان آشنا باشید، گر ز بهرتان دیوانه‌ساز کشیم، چه خواهید دید؟
میشه این سوالو بپیچونم؟ بیاین وانمود کنیم دو ثانیه اثر معجون راستی پریده. مغزم خسته شد حقیقتش، دیگه کشش نداره بتونه فکر کنه احتمالا در اون موقعیت چی می‌بینه...

27. اهم المهمات! نظرتان در خصوص وزارت فخیمه، عظیمه، جمیله، حمیده و سعیده جنابمان چون می باشد؟
یکی از وزارتای خوبی که من دیدم! با یه وزیر فعال که این تاپیکو زنده نگه داشته و حقیقتا می‌دونم چقدر کار سختیه. وزارت فخیمه، عظیمه، جمیله، حمیده و سعیده‌ی خوبی دارید. خسته نباشید.

28. در خصوص این خمسه نظر خویش را عنوان نموده و شرحی مجمل بر کیفیات و جزئیات خفتن ایشان گویید.

لینی وارنر: حشره‌ای که همیشه هست و میشه روش حساب کرد. حشره‌ی یاری رساننده!
معمولا بال‌هاشو می‌پیچه دور بدنش، شاخکاشو تا می‌کنه به عقب و روی هر سطح صافی که گیر بیاره می‌خوابه.

لرد ولدمورت: برترین، والاترین، پر جلال و جبروت‌ترین و سیاه‌ترین ارباب تاریکی، که حتی یه لکه‌ی روشنی هم تو وجودشون نیست! سوالی اگه داشتی یا راهنمایی خواستی ارباب بهترین گزینه‌ست. با ماموریتای همیشگیِ حال خوب کن!
ارباب موقع خواب هم پر از ابهت هستن؛ با چهره‌ی جدی، صاف و مستقیم دراز می‌کشن و پتو رو تا وسطای سینه بالا می‌کشن. همونجوری تا صبح با اخم می‌خوابن بدون کوچیکترین حرکتی.

نیکلاس فلامل: پیرمرد پرحاشیه! با عمر لایتناهی.
از اونجایی که یکم سنش زیادی بالاست، قبل از خواب اول دندون مصنوعیاشو در میاره، بعد ریش‌ها و موهای کم‌پشت سفیدشو شونه می‌کنه، و در نهایت به یه خواب پر سروصدا و سرشار از خروپف فرو میره.

دوریا بلک: از اعضای پرافتخار خاندان بلک، یکی از نویسندگان خوب جدی!
دوریا فقط تو بغل گرگش خوابش می‌بره. اصلا بدون اون نمی‌تونه. دم پشمالوی گرگشو می‌پیچه دور گردنش و در حالی که دستاشو انداخته دور بدنش، تو بغل هم خوابشون می‌بره.

سو لی: کلاهدار اعظم، ساکن حیاط خونه ریدل، یار و یاور همیشگی و کمک‌کننده تو هر شرایط. از دوستای خوبی که میشه روش حساب کرد!
سو برای خواب نیاز شدیدی به پتو داره. هر چی باشه حیاط سرده خب! بخاطر همین باید حداقل سه لایه پتوی سنگین بندازه رو خودش تا خوابش ببره. در غیر این صورت، مثلا اگه پتوهاش بشه دوتا یا یکیش نازک‌تر از حد معمول باشه، نمی‌تونه بخوابه. کلاهشم در نمیاره در ضمن!

29. خمسه ای به انتخاب خودتان برگزینید و آن چه با فوقانیان رفت را با ایشان نمایید.

کوین کارتر: بچه‌ی تخس پر سروصدا، که تنها روش تربیتی که براش مناسبه کتکه! ولی جدا از این، با اون سنش نوشته‌های قشنگی داره.
پستونک یا انگشت شست دستش از موارد جدایی‌ناپذیر برای خوابش هستن. حتما باید یه چیزی بکنه تو دهنش تا بخوابه.

ایوان روزیه: استخون متحرک با قدمت زیاد، و پست‌هایی که دلت می‌خواد حتما بخونیشون.
قبل از خواب معمولا استخونای اصلیشو دستمال می‌کشه و برق می‌ندازه، تا حدی که صدای جیرجیر بدن. بعد یکی یکی جداشون می‌کنه و می‌چینه سر جاش، و در نهایت هم جمجمه‌شو می‌ذاره بالای همه‌شون و می‌خوابه.

دیگه دوتا رو ازم بپذیرین. برای سه تای دیگه توانایی ادامه دادن ندارم حقیقتا.

30. برایتان قرار وثیقه صادر می نماییم، کسی را دارید آمده و سندی را فدای جنابتان نماید؟
اون قدیم ندیما یکی بود به اسم اگلانتاین پافت. احتمالا خیلیا یادشون نباشه. اون صددرصد برام میاورد، حتی اگه خودش نداشت از یه جایی می‌دزدید و در هر صورت با یه سند میومد سراغم.
ولی الان، هممم، نمی‌دونم...سوال سختی بود!

31. تمعجن چون بود؟
خوابمو پروند. ناراضی‌ام. نمیشد همونطوری تو خواب ازم سوال می‌پرسیدین؟ چه لزومی داشت حتما چشمام باز باشه آخه...

32. چه شخصی را برای معاجنه بعدی پیشنهاد می نمایید؟
لینی وارنر. نه که خیلی سرش خلوته، گفتم بیاد اینجا خلوت‌تر هم بشه.
و آیلین پرینس؛ بیشتر با شخصیتش آشنا شیم.

33. آیا پرسشی بود که گر می توانیستید آن را ز خویش می پرسیدید که ما مپرسیدیم؟
نه سوالاتون خیلی کامل و جامع بود. کل زندگیم یه دور از جلوی چشام رد شد.


سخن پایانی جنابتان با خوانندگان دور دور دورتر از دسترس:
دیدم همه‌تون گفتین "بالشت". ولی من خودم میگم "بالش". اهمیتی نداره البته، جفتش درسته، صرفا دلم خواست اطلاع داده باشم.
و همچنین، ببخشید انقدر دیر شد! ممنونم از صبر و بردباریتون برای خوندن اعترافاتم. حالا که تا اینجا خوندین، یه خسته نباشید به خودتون بگین و برین برای جبرانش ۳۸ ساعت بخوابین.
شب بخیر!


× پایان مصاحبه با سدریک "یک چیزی که یادشان نیست" دیگوری، مصاحبه شونده بعدی در این سرای معرفی خواهند شد. ×


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۰:۴۱ شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲
#17
بسمه تعالی








متهم جدیدی در این سرای حاضر، و آماده مواجهه با سینان و جیمان جنابانتان و جنابمان می باشد، وی شخصی مدیر، ناظر و همواره خسپنده، بالشت گرای می باشد، سه مربعِ مقبره دیروز.

تصویر کوچک شده





توضیحات دنگ و دینگی:
دقت کنید که در این مصاحبه ها مخاطب پرسش های شما شخصیت ایفایی مهمون (متهم تحت شکنجه) هستش و این کار بیشتر برای شناخت بهتر شخصیت ایفای نقشی اون هاست و نه شخصیت حقیقی پشت اون ها، پس لطفا این موضوع رو در پرسش هاتون لحاظ کنید. از اونجایی که قراره این پرسش ها در قالب شکنجه پرسیده بشن، توصیه می شه که اون ها رو شبیه به اتهام مطرح کنید، گرچه هیچ اجباری در این خصوص نیست و حتی می‌تونن خیلی دوستانه باشند. در نهایت پرسش‌های شما در قالب یک رول که با همکاری با مهمون اون قسمت نوشته شده، پاسخ داده می شن. اضافه کنم که مهلت ارسال پرسش تا پایان وقت 21 مهر 1402 هستش.


خمار و خواب‌زده،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲
#18
بسمه تعالی



کلیک!


با بشکن وزیر لامپ سقفی روشن شده و نورش بر صندلی فلزی دلگیری افتاد که قرار بود متهم روی آن باشد.

- پس وی کجا می باشد؟

در همان هنگام وزیر زاموژسلی کششی را در قسمت پایینی پالتو خویش احساس کرد و نگاهی به آن انداخت؛ موجودی کوچک و مذقوق با مشقت فراوان سعی داشت از ایشان بالا برود.

- ز ما فرود آی.

طفل لحظه‌ای دست از تلاش برداشته و به چشمان وزیر خیره شد و سپس به تلاشش ادامه داد. وزیر هم او را از یقه‌اش بلند کرد و بی توجه به دست و پا زدن و جیغ هایش وی را روی صندلی نشاند.

- سلاااام به همگی! امیدوارم پر انرژی و شاداب باشین!

طفل پس از نشستن بر صندلی آرام گرفته بود. وزیر هم دسته‌ای کاغذ مچاله شده از جیبش بیرون کشیده و یکی از آن ها را صاف کرده و از روی آن شروع به خواندن کرد:


1. نوایم خویش را عنوان نمایید. کلهم اجمعینشان را.

کوین دنی سدریک فرد تد کارتر.
البته اسم اصلیم تو شناسنامه کوین دنیه. _بابام گفت دنی، مامان گفت کوین. با هم دعواشون شد. شدم کوین دنی- اون "سدریک فرد" اسمیه که خانواده‌ی پاتر روم گذاشتن."تد" هم که اسم بابامه.
بعضی ها هم کوین کاتِر صدام میکنن.
تلفظ اسمم رو هم درست بگین! ک(K)، اِ،(E) و(V)، ایی(E)، ن(N).

وزیر اندیشید «نامشان کاِوایین می باشد؟! گمان می بریم افریقی تبار باشد.»


2.چونان معجونیست؟

تلخه! زشته! بد‌مزه‌ست! مثل اون شربتایی که آقای دکتر به زور به خوردت میده و می‌گه اگه اینو بخوری زودتر مریضیت خوب میشه.

دنگ از زیر کلاه وزیر بیرون آمده و با غرور و افتخار مشتش را در هوا تکان داد.

3.آیا به نظر شما این ظلم است که شخصی به شدت زیر سن قانونی مورد تعقیب قانونی قرار بگرفته؟

بله! مثل کودک ربایی در روز روشنه! البته اگه این تحت تعقیب قرار گرفتن بخاطر علاقه‌ی جناب وزیر به منه که داستانش جداست.
نکنه آخر معجون خوری می‌خوایم بریم با هم بازی کنیم؟

وزیر دنگ خرسند و مغرور را از لبه کلاه قاپ زده و در مقابل خویش گرفت.
- معجون را توهم آفرین بنموده‌ای؟

حشره با تکان سرش به دو طرف این ادعا را رد کرد.


4. از چه روی از ردای جملگان می آویزی؟ جادوگر نورد می باشید؟

یکی از دلیل هایی که باعث میشه من ردای مردمو بگیرم اینه که نذارم از پیشم برن. دوست ندارم ترکم کنن‌. ولی خب اونا کار خودشونو می کنن و بی توجه به من، میرن.
اون اوایل، من که می‌دیدم زورم نمی‌‌رسه بیشتر از این، باعث توقفشون بشم؛ ولشون می کردم و بعد دنبالشون می دویدم. که خب با توجه به قدم های بزرگ اونا و قدم های کوچیک من، یا همیشه عقب می‌موندم یا خسته می‌شدم. پس تصمیم گرفتم دیگه دست از ول کردن ردای مردم، بر ندارم.
برای همین اکثر مواقع از ردای ملت آویزونم. گاهی هم که حواسشون نیست از ردا بالا میرم و روی شونه‌هاشون می‌شینم! اینجوری هم جا‌به جا شدن برام راحت تره، هم نیازی نیست از کنار کسایی که دوستشون دارم جُم بخورم.

5. آه... ز خاطرمان رفت، خواستگاهتان کجاست؟ و از چه روی و به چه قصدی به سرای جادوییان تهاجمیده‌اید؟

من درست سه روز بعد از هالووین، در یک عصر بارانیِ ماهِ نوامبر، تو لندن به دنیا اومدم.
اون روزی که متولد شدم، بابام یه جلسه‌ی مهم داشت و نیومد بیمارستان ملاقات مامان‌. مامان هم که روحیه‌ی حساسی داشت و بعد از به دنیا آوردن من حساس‌تر هم شده بود؛ سر همین موضوع، رابطه‌ش با بابا بهم خورد(یه آدم بزرگ بهم گفت بخاطر افسردگی بعد زایمانه) و هر کدوم تصمیم گرفتن راه خودشونو تو زندگی برن. البته از هم جدا نشدن تا برای خاندان کارتر ها رسوایی به بار نیاد. فقط هردوشون تا دیر وقت کار می کنن و زیاد خونه‌ نمیان تا همدیگه رو نبینن.
بابا و مامان هردو خیلی پولدارن و مدیر شرکتای بزرگن.
اونا پرستاره بچه گرفتن تا جای خودشون، از من مراقبت کنه. البته که من همه‌ی پرستارام رو فراری دادم. حتی یه روز هم خودم از دستشون فرار کردم و رفتم تا دنیای بزرگو ببینم.
همینطور داشتم تو شهری پر از شگفتی های جور واجور چهار دست و پا می رفتم؛ که متوجه یه مرد با لباسای متفاوت شدم. تعقیبش کردم و رسیدم به یه سرزمین دیگه! سرزمینی که آدم بزرگاش، با چوب کارای خیلی خفنی انجام میدادن!
من داشتم جاهای مختلف اون سرزمین رو می‌گشتم که با یه آدم معروف مواجه شدم. اون آدم معروفه که دید من هیچ سرپناهی ندارم بردتم یه‌جایی به اسم "خونه‌ی گریمولد." و سر تا سر شهر آگهی پخش کرد که یه‌ بچه پیدا شده با دادن مشخصات تحویلش بگیرین.
مدتی که تو خونه‌ی گریمولد بودم چون نمی‌تونستم مثل الان کامل حرف بزنم و اسمم رو به زبون بیارم، اونا برام یه اسم دیگه گذاشتن: سدریک فرد! که گویا براشون یاد آور اشخاص مهمی بود.
تو خونه‌ی گریمولد، من با آلبوس سوروس پاتر آشنا شدم که تمایلاتش با بقیه خانواده فرق می‌کرد. اون و دوستش اسکور پیوس یواشکی می‌رفتن یه‌جایی به نام "خونه‌ی ریدل" که ظاهرا آدمای جالبی اونجا بودن.
منم یه‌سری یواشکی دنبالشون رفتم و برای اولین بار با خاله‌ بلا و لرد و مرگخوارا آشنا شدم.
ولی چون هنوز کوچولو بودم درخواست عضویت ندادم.
خلاصه که یه مدت گذشت‌ طبق اعلامیه، وکیل خانوادگیمون به دنیای جادویی اومد و منو با خودش برد خونمون. البته بعد ها فرار کردم و برگشتم به دنیای جادوگری و خونه ی ریدل ها. الانم که اینجا خدمت شمام.

6. ما بارها و بارها خویشتان را در حال تمکیِد شست پا و دست هایتان مشاهده بنموده ایم. چرا؟ و چه مزه‌ای می دهد؟

چون آرامش میده! وقتی شستت رو می‌مکی دیگه احساس ناراحتی نمی‌کنی. گاهی خواب آور هم هست. مزه‌ش رو نمی‌ تونم توصیف کنم. خودتون انگشتتون رو بمکین ببین دیگه!

وزیر کاغذ بازجویی را بالا آورده و پنهانی یک لیس کوچک به انگشت شصت خودش زد... کمی شور بود.

7. شاهدان بسیاری وجود دارند که اذعان می نمایند جنابتان به عملی ناپسند به نام حباب‌بازی اشتغال دارید. این اتهام را می پذیرید که حبابان را بازیچه خویش قرار می دهید؟
ناپسند نیست که. خیلی هم زیبا و خوشحال کننده‌ست!
حباب که فوت می‌کنی، تمام غصه ها و نگرانی‌هاتو می‌ریزی توش. بعد که می‌ترکه، انگار غم هات ترکیده. شاد می‌شی و روحیه می‌گیری.

آقای زاموژسلی احساس کرد چیزی از درون جیبش به بیرون کشیده شد...

8. چوبدستی مان را ده... از چه روی در عنفوان طفولیت بر اموال جامعه مجدووی دست درازی می نمایید؟ خوب است قاقالی‌لیان جنابتان را ببریم؟

بعضی وقتا به یه چیزایی احتیاج دارم مجبورم قرض بگیرم دیگه.
در مواردی هم به چوبدستی ها برای جادو نیاز ندارم ولی چون دارم دندون در میارم و جاش به‌‌شدت می‌خاره، با جوییدن چوبدستی، خارششو خوب می‌کنم. مثل الان.

آقای زاموژسلی، چوبدستی را از سر آن گرفته و جای دست بزاق‌آلودش را با انتهای کت پاک کرده و دوباره آن را به درون جیبش بازگرداند.

9. در ادامه آنکه اگر قاقالی‌لیان جنابتان - که جملگان بدان بستنی گویند - را از جنابتان بگیر و مانع تلیستان بر ایشان گردیم چون می نمایید؟

گریه می‌کنم. جیغ می‌کشم! اگه پسش ندین گازتون هم می‌گیرم حتی!

10..
- ده چیه؟
- نخستین عدد دهگان می باشد.
- دهگان چیه؟
- چیز نیکی نمی باشد.
و وزیر ادامه داد.


1 دوم. طفلی چونانتان خواندن و نوشتن بلد است؟ کی، چطور و چگونه آموخته؟
بابا همیشه میگه من وارث خاندان کارترها هستم و باید تو همه‌ی کار ها خبره باشم. برای همین از همون وقتی که زبون باز کردم برام معلم خصوصی گرفت تا بهم خوندن و نوشتن رو یاد بده. الان تا حدی بلدم بخونم و بنویسم ولی نه کامل.
بین خودمون بمونه ولی تا دیدم بابا سرش شلوغ شده و دیگه نظارتی روی روند درس‌ خوندنم نداره، معلمم رو فرستادم رفت خونشون و خودم پاشدم اومدم پیش مرگخوارا.

2 دوم. بر جمله اخوال بَلا علاقه مندید؟ آیا جنابتان قصد ترقیب خالگان بر شرارت را دارید؟
من فقط فقط خاله بِلای خودمو دوست دارم و هیچکس رو به شرارت ترقیب نمی کنم. چون هیچکس نباید شبیه خاله‌ی من باشه.
خاله‌ی من یدونه‌ست و تو عالم همتا نداره!

3 دوم. به شکلی که نمی دانیم بر جامعه محصلین علوم جادویی هاگوارتز گرویدید، از چه روی بر شیردالان درون ابواب پیوستید؟

من طی اتفاقی غیر عمدی امتیازای ثبت شده تو ساعت شنی‌ شون رو خالی کردم. اونا هم ناراحت و عصبانی شدن. منو بردن تالار خودشون تا جلوی چشمشون باشم و با درس خوندن، خرابکاری ای رو که کردم جبران کنم.
البته اوایل که از دستم عصبانی بودن –بهشون کاملا حق میدم چون امتیاز گرفتن برای گروه سخته!– ترسناک به نظر می‌رسیدن ولی الان که پیششون موندم دیدم انقدراهم ترسناک نیستن. تازه کلی مهربونن و هوامو دارن!

4 دوم. در خصوص پیشین، چگونه بر هاگوارتز گرویدید؟ و مختصرا اعلام بنمودید "بر اثر یک سری خرابکاریا" چون گشت، چون گشت؟

قضیه از اونجا شروع شد که تولد یکی از دوستام بود و من تصمیم گرفتم برم تولدشو تبریک بگم. ایشون اون زمان تو هاگوارتز در حال تحصیل بودن.
من رفتم از مغازه‌ی شوخی‌ها، یه جعبه‌ی سرگرمی به عنوان کادو خریدم و راه افتادم سمت هاگوارتز.
بعد کلی ماجرا و دردسر رسیدم هاگوارتز. اونجا بود که یه استاد اسلیترینی جلومو و گرفت و گفت این چیه تو دستت؟ به جعبه‌ی بزرگ کادو اشاره داشت. منم صادقانه همه‌چیزو توضیح دادم ولی نگفتم چه کادویی خریدم. آخه خودمم نمی‌دونستم محتویات داخل جعبه‌ی سرگرمی چیه.
استادِ لجبازانه جعبه رو ازم گرفت و گفت تا مطمئن نشم توش چیه، نمی‌ذارم ببریش داخل.
و قبل از اینکه بخوام چیزی بگم، در جعبه رو باز کرد... اون لحظه من فقط پناه گرفتم. چون جعبه‌ای که آدم از مغازه‌ی شوخی‌ ویزلی‌ها می‌خره قطعا داخلش چیزای بدتری از بمب کود حیوانی وجود داره.
دیگه چیزی نفهمیدم فقط صداهای فریاد خشمگین استاد رو شنیدم که کل سالن رو فراگرفته بود. و معلوم نبود چی‌میگه. فقط وسط حرفای بی سر و تهش همش می‌گفت 100 امتیاز از گدیفیندور کم می‌کنم.
انقدر گفت گفت که یکی از ساعت شنیا کامل خالی شد.
یکم بعد داد و فریادای اون استادِ تموم شد و به درمانگاه منتقلش کردن، منم تصمیم گرفتم تا کسی متوجهم نشده فلنگو ببندم. اما تا خواستم در برم یه عده گریفیندوری دورم رو گرفتن و گفتن: تا کل امتیاز گروهمونو بر نگردونی، حق نداری جایی بری.
این شد که رفتم گریفیندور و مدتی تو هاگوارتز موندگار شدم.


5 دوم. خود خویشتن خویش را "کیوت و تو دل برو" می دانید، خودشیفته، متکبر و دارای زین دست صفات نیک و از انساب زلاتان می باشید؟

اون آقاعه رو که گفتین نمی دونم ولی ما بچه‌ها کلا به پنهان نکردن و گفتن حقیقت علاقه داریم. برای همین زیاد از خودمون تعریف می کنیم. الان شما حس نمی کنید من خیلی کیوت دوست داشتنیم؟
اصلا بذارین اینطور بگم:
من کوینم. یدونه‌ام! گل سر سبد این خونه‌ام!¹
کیوت و کاوایی² برام کمه. همه دوستم دارن یه عالمه!

¹: اشاره به خونه‌ی ریدل ها داره.
²: بامزه یا معادل همون تو دل برو.

6 دوم. گر جایتان را با جناب چکمه ویترین زی عوض بنمایند چون می گردید؟

اول کمی گریه می‌کنم. روی زمین دراز می‌کشم و با دست و پام محکم به زمین مشت می کوبم.
بعد از اونجایی که مثل تری مودب و حرف گوش کن نیستم، نمی تونم پشت ویترین منتظر بمونم!
هر چی دم دستم باشه رو پرت میکنم سمت شیشه‌ی ویترین تا بشکنه و بتونم خودمو آزاد کنم و برگردم پیش خاله بلا و سرورم.
هیچکس حق نداره منو از اونا جدا کنه.

7 دوم. جنابتان جهانگرد می باشید... چگونه چهار دست و پای از کوهستانات و درّیان عبور می نمایید؟
همه‌ی مسیرو قرار نیست با پای پیاده برم که.
موقع بالا رفتن از کوه، سوار بُزای کوهی می‌شم. برای عبور از دره ها به پای پرندگان طناب می‌بندم و اونا زحمت جا به جاییم رو می‌کشن. اصلا هم حیوون آزار نیستم. فقط تو مسیر از کل کائنات استفاده می‌کنم. البته الان بلدم تاتی تاتی کنم و روی دوپام راه برم.

8 دوم. در زندگی نامه جنابتان آمده، خدم و حشم بسیار داشته و ایشان جنابتان را تر و خشک می نمودند، آیا یک بورژوازی می باشید؟ آیا یک مشنگ بورژوا را معادل جورژوا که همان بورژوا جادویی می باشد قلمداد نموده و هر دو را یکسان می شمارید و یا خیر؟

چرا مثل بابا از کلمه های بزرگ بزرگ استفاده می‌کنین؟ من فقط میدونم که ما جز کار آفرین ها محسوب می شیم. چون تموم کارای مربوط به خونه مون رو اونا انجام میدن.
خب جادوگرا با جن خونگی راحت کارشونو راه میندازن مگه نه؟ بعید بدونم اونا هم مثل مشنگا از خدمتکارای آدم استفاده کنن. ولی اگه استفاده کنن شاید بشه بهشون اون اصطلاح رو گفت.

9 دوم. در راستای پرسش خویش بیان داشتید که در غیبت والدین و با استعانت از روش هایی ابداعانه در مقابل طراران به تنهایی مقاومت نمودید. پس خدم و حشمتان کجا بودند؟ خودشان بر جنابتان شوریده و پارتیزان بازی در آوردند؟
نه! نه! حالا درسته من بعضی وقتا زیادی اذیتشون می‌کردم و دائم ازشون می‌خواستم باهام بازی کنن ولی دلیل نمیشه که اونا شورش کنن.
تعطیلات کریسمس بود. همه دست جمعی رفته بودن تعطیلات. البته شاید اینکه منم خیلی عذابشون دادم و گفتم دیگه تا آخر تعطیلات نمی‌خوام ببینمتون. تاثیری تو این رفتن داشته باشه...


1 ثالث. می گویند در سن جنابتان چشیدن یکی از طُرُق شناسایی جهان می باشد؟ معجونات هکتور را نیز تچّش می گردانید؟

بله. چشیدن خیلی خوبه.
معجونای هکتور رو هم باید چشید؟ پس چرا من تا الان فکر می کردم باید اونا رو گرفت و پرت کرد سمت دیوار تا بترکه و پخش بشه و ما هم ذوق کنیم؟!

2 ثالث.آیا می توانید با چشیدن افراد، ایشان را شناسایی نمایید؟ تا به حال شخصی را چشیده‌اید؟

بله که می تونم!
اینجوری که هر وقت زبونمو بیرون میارم تا افرادو بچشم، خودشون هویتشون رو آشکار می‌کنن.
اگه کسی که می‌خوام انگشتاشو بلیسم از موهام گرفت و پرتم کرد دور دست ها، مطمئنا خاله بلاست.
اگه با یه دستش سرمو ناز کرد با یه دست لپمو کشید و با یه دست دیگه یه خوراکی تو دهنم گذاشت، مطمئنا گودریک گریفیندوره.
اگه تا دهنمو باز کردم یه آب‌نبات لیمویی گذاشت تو دهنم و صد امتیاز به گریفیندور اضافه شد، مطمئنا اون پیرمرد آلبوس دامبلدوره...

اینجوری‌ میشه گفت هم افراد رو چشیدم هم نه.

3 ثالث. کنون در کدامین سرای و کجایش سکنی دارید؟ چونان سرایی است؟

فعلا تو خونه‌ی ریدل هام. یه اتاق بزرگ با دیوارای آبی آسمونی دارم که پر از اسباب بازی، توپ های رنگارنگ و عروسک خرسی‌های مختلفه.
از اونجایی که عادت ندارم بعد بازی وسایلمو جمع کنم، همیشه وسایلام پخش زمینه و موقع وارد شدن به اتاقم باید لی‌لی کنان قدم بردارید. جای خیلی خوبیه ولی زیاد سر نمی‌زنم بهش. بیشتر تو اتاق خاله‌ بلام یا جلوی در اتاق لرد سیاه نشستم تا بالاخره ایشون کاراشونو تموم کنن بیان با هم بریم بازی. یه وقتایی هم میرم حیاط شاید یه‌نفر رو پیدا کردم با هم بریم پارک. شبا هم که تنهایی خوابم نمی‌بره و معمولا پیش یکی از مرگخوارا می خوابم.

4 ثالث. طفلی قلیل الگریه می باشید، از چه روی؟ و گر چون بنمودید چگونه آن را متوقف نماییم؟

اولا خاله بلا بهم گفته: گریه فقط ضعف‌هاتو برای دشمنات آشکار می‌کنه. گریه کردن مخصوص موجودات ضعیف تره. دوما خودم خندیدنو بیشتر دوست دارم. ببینین وقتی می‌خندم چقدر بامزه می‌شم!
لطفا با هر چی دم دستتون بود نکوبین تو سرم! این طرز برخورد با بچه‌ها درست نیست!
یه راه ساده برای قطع گریه کردنم هست: فقط کافیه چیزی که می‌خوام رو بهم بدین. دست از سرتون بر میدارم.

وزیر کاغذ سوالات خودش را مچاله کرد و خورد و برگه دوم که در حقیقت چندین حاشیه روزنامه به هم چسبیده بود را در دست گرفت و به پرسیدن ادامه داد.


اس نابینا (اسکورپیوس مالفوی):

1. چرا اینقدر زود مرگخوارا شدی؟ تو الان نباید سوار روروئکت باشی و شیشه شیرت رو بخوری؟
من می خواستم یه بچه ی قوی باشم و هیچ گروهی بهتر از مرگخواران برای قوی تر شدن پیدا نکردم.
تازه علاوه بر اون دیدم هیچ لذتی بالاتر از بودن کنار سرورم و خاله بلا وجود نداره و برای رسیدن به این لذت باید یه جایی اول تو گروه و بعد تو قلبشون پیدا کنم. در نتیجه عضو مرگخواران شدم.
شیرمو زیر سایه ارباب هم میتونم بخورم. تازه روروئک هم سوار نمیشم تا وقتی مینی جارو هست!

2. بچه ها بیشتر به چی علاقه دارن؟ بیشتر چی رو میخرن؟

اسباب بازی! خود من کافیه یه اسباب بازی فروشی ببینم اون وقت می چسبم به شیشه ش و جدا کردنم سخته. بستنی و بادکنک هم دوست داریم.
ولی درمورد خرید، معمولا بچه ها خرید نمی کنن. خرید ها با مامان باباها ست و اکثر بدون توجه به علاقه ی بچه صورت می گیره. غالبا هم پولاشونو میدن لباس می خرن.

3. خودت هنوز میتونی پوشکت رو عوض کنی یا باید کمک بگیری؟
پوشک چیه آقا! من دارم چهارساله میشما! ولی در کل بچه ای هستم خود کفا.

۴. اسباب بازی داری؟ اگه داری پس تو تالار گریفیندور بهت گیر نمیدند؟

اسباب بازی جز اصلی زندگی یه بچه ست مگه می شه نداشته باشم؟ یه خرسی دارم که شبا بدون اون خوابم نمی بره. چند تا هم ماشین و موتور مشنگی دارم با یه حباب ساز بزرگ.
از اونجای که شخص گودریک گریفیندور هوامو داره کسی جرئت نمی کنه بهم گیر بده.
تازشم ملت تو دستشویی باسیلیسک نگه میدارن کسی گیرنمیده اون وقت بیان به اسباب بازیای من گیر بدن؟


۵. شایعه ای هست میگه بچه ها دلشون پاک هست و اصلا کار بد نمیکنن پس تو باید جاسوس محفل باشی؟
اینکه من بچه‌ی خوبیم و دلم پاکه دلیل بر این نیست که جاسوس محفلم. تا حالا سفالگری کردی؟ اون گل رو قبل از شکل گرفتن دیدی؟ من درست مثل یه گلم که انعطاف پذیره و قابلیت تغییر داره. اومدم خونه ریدل تا گلم به بهترین نحو شکل بگیره.

۶. عادت های بد داری؟ مثلاً تو خواب گریه می‌کنی و یا خودتو خیس میکنی؟ یا کارای دیگه؟
معمولا خودمو خیس نمی کنم مگه اینکه قبل خواب یه نفر برام قصه ی ترسناک بگه. از اینکه شبا هم تنها بخوابم چندان خوشم نمیاد و عادت دارم پیش یکی از مرگخوارا باشم.
خودم فکر نمی کنم آویزون شدن از ردای دیگران کار بدی باشه ولی مردم میگن باید ترک کنم این کار رو.
علاقه به مکیدن انگشتم و چیزای مختلف هم دارم.


7. و سوال آخر چطور اجازه گرفتی جزو مرگخواران بشی؟ مگه نباید اول 18 سالت میشد؟

با کلی تلاش و کوشش و بالا رفتن از سر و کول لرد سیاه و پرسیدن: میشه منم بیام تو؟ منم کنارتون باشم؟ منم باهاتون بازی کنم؟
سروروم بالاخره راضی شدن و بهم گفتن: اگه آروم بگیری و دست از سر ما برداری یه کاریش می کنیم.
و این شد که مرگخوار شدم.
تازه من جای علامت شوم معمولی، یه برچسب برگردون خیلی خوشگل دارم!

وزیر کاغذ وصله پینه شده را کنار گذاشت و کاغذ دیگری برداشت که کلا بخشی از روزنامه نیازمندی ها بود با نوشته‌هایی در میان آگهی‌ها.

آبگوشت ناشنوایان (دیزی کران):


1- بچه تو واقعا چطوری با سه سال سن تونستی بیای هاگوارتز؟
یه حقیقتی وجود داره. هر چی کوچیکتر باشی کمتر به چشم میای. (فکر می کنی لینی چطوری بعد از این همه سال هنوز تو هاگوارتزه؟) تو هاگوارتز هم که یا دانش آموزا سر به هوان(دارن بالا رو می بینن متوجه من کنار پاشون نمی شن.) یا سر به راه، (که سرشون تو کتاباشونه و بازم متوجه من نمی شن) اساتید هم اهداف والا دارن و مستقیم به جلو نگاه می کنن برای همین، من با قد کوتاه و جثه ی کوچیکم زیاد به چشمشون نمیام.

2- اون یه تار موی روی سرت چرا قیچی نمیشد؟
خودمم نمی دونم. خیلیا تلاش کردن کوتاهش کنن ولی نشد.
نکنه مثل موهای راپونزل جادویی چیزی داشته باشه؟


3- وقتی میخوای ورد و اینا رو تلفظ کنی، به مشکل نمیخوری؟
من چوبدستی ندارم و معمولا کارامو بدون اون راه می ندازم. (البته یه زمانی هایی مال دیگرانو کش میرم.) بنابراین زیاد نیازی به استفاده از ورد ها ندارم. اما وای از روزی که بخوام استفاده کنم... همش طلسم های اشتباهی از چوبدستی بیرون میاد.
همین طلسم سبز هست؟ اونو که میگم، همه جا پر آووکادو های آبدار می شه. تازه با چند بار پشت سر هم گفتن اون یکی ورد که خاله بلام دوست داره، می تونم مغازه ی کلوچه فروشی راه بندازم!


4- کلمه مادائو معنیش چی میشه؟ چند روزی میشه دارم بهش فکر میکنم.

امم... توضیحش سخته...
راستش مادائو یه معنی واحد نداره. مخفف چند تا کلمه ست که دونستنشون اهمیت نداره.
فقط باید بگم من یه کارتونی میدیم یه مردی بود که اوایل کارتون یه آدم خفن و کار بلد بود و مردم بهش احترام میذاشتن. ولی با اینکه مقام بالایی داشت کسی زیاد ازش خوشش نمیومد.
اون مرده یه روز با یه سامورایی آشنا شد که دوست داشت راه خودشو بره و از چیزایی که دوست داره محافظت کنه.
اونجا بود که این آقاعه جوگیر شد و خواست آدم درست کاری بشه و زد رئیس زورگوی خودشو که از قضا شاهزاده بود، پکوند.
شاید فکر کنی حالا که آدم درستکاری شده، زندگیش بهتر شده ولی کاملا اشتباهه! از اون به بعد، نه تنها زندگیش بهتر نشد بلکه بدتر هم شد. بی خانمان و بیکار شد متاسفانه. بچه ها بهش لقب مادائو دادن.
اما مرد قوی ای بود و تسلیم نشد!
هر اپیزودی از کارتون (اگه حضور داشت)، دنبال شغل جدید می گشت. دقیقا عین یه دیزی بیکار و در جستجوی کار بود. هرچند که معتقدم دیزی وضعش بهتره.
و یه شباهت فوق العاده ی دیگه ای هم که با دیزی داشت این بود که عینک آفتابی میزد! با خودم گفتم شاید فامیل باشین.
یا شاید دیزی هم دچار طالع نحس مادائوییت شده؟!

5- بیسکوییت مادر دوست داری آیا؟
بله! آدم صد و پنجاه سالش بشه هم بازم دوستش داره. خیلی خوشمزه ست.

6- شیر پاکتی دوست داری یا پر چرب؟
شیر فقط شیر توت فرنگی!
البته شیر پاکتی هم بد نیست زیاد.

7- وقتی به بلاتریکس میگی حاله بلا، دچار کروشیو های قشنگی که میزنه نمیشی؟

نه. آخه خالم منو خیلی دوست داره.
اصلا بخواد شکنجه کنه کی می خواد بعدش گریه های منو قطع کنه؟
ولی در کل زدن بچه؟ دست بلند کردن رو بچه؟ همه ی عالم و آدم میدونن که بچه زدن نداره!

روزنامه نیازمندی‌ها به برگ پیشین پیوست و این بار یک کاغذ که گویا از دفتر خاطراتی با تعداد بیشماری قلب در حاشیه‌هایش کنده شده باشد رسید.

سوزش انا که باطنی می‌باشد (سوزانا هسلدن):

۱- چند تا دندون در آوردی؟
تا حالا نشمردم. اینکه شمردن هم درست و حسابی بلد نیستم تا حدی دخیله.
ولی فکر کنم از تعداد انگشتای دستی که باهاش نقاشی می کشم بیشتره.


۲- می تونی چشمک بزنی؟

بله که می تونم. فقط نمی دونم چرا وقتی با یکی از چشمام چشمک میزنم اون یکی هم پشت سرش بسته میشه.


۳- میتونی بشکن بزنی؟

نه. واقعا خیلی کار سختیه.

۴- می تونی سوت بزنی؟

نه. اینم خیلی سخته!
یعنی میدونی، هی سعی می کنی صدای بلبل در بیاری اما بیشتر صدای بخار کتری موقع جوشیدنش میاد.

۵- می تونی بادکنک باد کنی؟

بله بله! با این تلمبه دستیا باد می کنم! منتها نمی تونم گرهش بزنم کلش خالی میشه.

۶- می تونی شمع های تولدت رو فوت کنی؟

بله اینم می تونم! تازه بلدم حباب هم فوت کنم!

۷- چرا از گوشه ی بالا–سمت چپ پروفایلت آویزونی؟

فکر کن خوابیدی و یهو ساعتت زنگ می زنه و بیدار میشی. اولین چیزی که به چشمت می خوره منم که به این صورت آویزون شدم تا طلوع دوباره ی خورشید و زنده بودنتو بهت تبریک بگم. مطمئنم اون لحظه خیلی خوشحال می شی مگه نه؟ برای همین این لحظه رو ثبت و به عنوان عکس پروفایل تنظیم کردم تا هرکی عکسمو دید خوشحال بشه و ذوق کنه که هنوز زنده ست و می تونه کنار آدمایی که دوستشون داره، کلی از زندگی لذت ببره و کیف کنه.

۸- در تلفظ کدوم حروف مشکل داری؟(به هرحال ما باید بدونیم و بیشتر به کار ببریم)

چه سوال خوشگلی. مرسی که پرسیدی. هر چند تو معرفی شخصیتم نوشتم.
"س" رو "ش"، "ز" رو "ژ"، "خ" رو "ح" تلفظ می کنم.
البته یسری حروف هم بود که بلد نبودم و اشتباه می گفتم ولی آقای گریفیندور بهم یاد داد درست تلفظ کنم. چون ممکن بود مردم سخت حرفامو متوجه بشن.

۹- بستنی تنها تنها؟

بستنی روح زندگیمه! آدم روح زندگیشو با کسی تقسیم نمی کنه.
البته آدم میتونه روح زندگیشو با سرورش و خاله بلاش شریک بشه.

وزیر برگه خاطرات را کنار گذاشت و با تصویر پیرمرد چروکیده‌ای روبه رو شد که در تصویرش می لرزید و بعد گفت:
- عه... تو کی هستی؟
-خودتان که می باشید؟
- من رو یادت نیست عروس گلم؟
-

- آقای وژیر ژاموشسلی سوالا این طرفن.

وزیر برگه را برگرداند و با پرسش های بعدی مواجه شد.


مشغول می باشند (بندن):

1. ای کوین دلها چرا انقدر مشکوک میزنی؟ حقیقت را بگو!

بندن! ای پیک مرگ بزرگ!
من بچه ی خوبیم. بچه های خوب که مشکوک نمی زنن! البته شاید اولین نفری باشم که با دیدن یه پیک مرگ ذوق می کنم. اونم بخاطر اینه که میتونم تمام موجودات عالمو دوست داشته باشم.(جز دندون پزشکا و فلوت زن ها البته) میدونی ما بچه ها ساده و بی شیله پیله ایم. از ابراز احساساتمون نمی ترسیم. اگه نگران کسی باشیم حالشو می پرسیم... اگه از یکی خوشمون بیاد بهش میگیم... پنهون کاری نداریم خلاصه. حتی حرف راستو باید از بچه شنید!


2. اولین خاطره ای که یادت میاد چیه؟

یادمه یه روز یکی یه جعبه ی بزرگ برام آورد. یه هدیه ی تولد! با شوق بازش کردم و دیدم توش یه خرس عروسکی خوشگله!

به نظرم میاد این کم سن و سال بودنت یه ربطی به سیستم پیک های مرگ هم داشته باشه!

3. راستشو بگو کجای سیستم باگ داشته اسم خودتو وارد کردی؟

باگ چه معنی میده؟
اهان یادم اومد! خانم مربی مهدمون گفت باگ یعنی حشره!
سیستم باگ یعنی سیستم حشره؟ سیستم لینی؟
من بچه خوبیم به سیستم کسی دست نمی زنم. (البته که بابام استثناعه.) مخصوصا اگه سیستم برای لینی باشه. هرکاری کرده خود لینی کرده. من بی گناهم!


4. اگر از شخصیت رنگی رنگیت بخوای یه رنگو انتخاب کنی اون چه رنگیه؟(البته به جز رنگ بسیار زیبای لجنی! )

فیروزه ای! البته فیروزه ای متمایل به سبز.

مشکلت با پدرت چیه؟ بیچاره از دستت کچل میشه!
5. نکنه هدفت اینه که در آینده پدرتو جای لرد سیاه جا بزنی؟

من بابامو دوست دارم. از لحاظ ظاهری شبیه همیم ولی اخلاقی نه خیلی. بابا همیشه خودشو غرق کار می کنه. سرش شلوغه و زیاد خونه نمیاد. منم برای جلب توجهش مجبورم یکم خرابکاری کنم دیگه. خرابکاری هم باعث اعصاب خوردیش میشه.

نه اصلا! کیه که عزیز ترین آدم زندگی شو جای با ارزش ترین فرد زندگیش جا بزنه؟
من حتی اگه بابامو کچل کنم بازم به عنوان بابا بهش نگاه می کنم.


6. اگر سنت رو نمی دونستی خودت رو چند ساله می دیدی؟
قدم کوتاهه ولی کلی چیزا بلدم! پس اگه نگاهی به قد و قوارم نکنی و سن عقلی مو بپرسی دوازده ساله.(نخند! هنوز خیلی چیزا بلد نیستم که بخوام خودمو بالای دوازده سال ببینم.)


7. کدوم مهمتره برات وسیله یا هدف؟ و اینکه آیا بادکنک هات رو به عنوان وسیله می پنداری؟

هدف مهمتر است یا وسیله؟ علم بهتر است یا ثروت؟ راهی که درسته خوبه یا راهی که آسونه؟ مامانتو بیشتر دوست داری یا بابا تو؟.. چیز... شرمنده! یه لحظه قاطی کردم. این چه سوالیه از بچه می پرسین! خیلی سخته!
همیشه هدف اولویت آدمه. ولی از هر راهی و به کمک هر وسیله ای نمیشه بهش رسید. باید اون وسیله ای که ازش استفاده می کنیم یه چیز درست و حسابی باشه که بعدا برامون عذاب وجدان و حسرت به وجود نیاره.

بادکنک واسه یه بچه فراتر از وسیله ست. بادکنکا می تونن بالا برن. برسن به مرلین! می تونن تو آسمون آزاد باشن و با شادی برقصن. بادکنکا معنای واقعی آزادی و پروازن.

با توجه به سن وسال کمت سوال آخر رو جهت بهبود فعالیت های جامعه پیک مرگان و سانتریفیوژ کنندگان روح پاسخ بده!
8. آیا زمانی که به ما برای زندگی داده شده منصفانه است؟(چرا؟)

مگه به همه زمان یکسانی داده شده؟
بستگی داره چجوری نگاه کنی. یکی که بد بینه از مرلینشه زود تایمش تموم بشه. یکی که داره خوش می گذرونه تقلا می کنه بیشتر تو این دنیا بمونه. هر دوشون به نظرم بده. باید هر روزت رو جوری زندگی کنی که انگار فردایی وجود نداره اگه همیشه آماده ی مردن باشی، همیشه در آرامشی. مهم نیست چی پیش بیاد.
اگه از لحظه هامون لذت ببریم دیگه هیچ وقت حسرت از دست دادن زمانو نمی خوریم.

9.لطفا عرض و طول و ارتفاعت رو پایین این برگه بنویس!(باور کن هیچ قصدی مبنی بر استفاده از این اعداد جهت ساخت تابوت ندارم. )

به من نزدیک بشی به خاله بلام میگم بخورتت! بعله! خاله بلام خفن ترین مرگخواره. مرگ که هیچی، پیکای مرگم می خوره حتی!
قدم اندازه ی ساق پای یه آدم عادیه. یعنی سرم تا زانوش می رسه.
عرضمم مناسبه. هر روز صبح میرم اتاق سرورم با هم بازی کنیم ولی معمولا پیداش نمی کنم و مجبورم کل جاهایی که ممکنه رفته باشن رو بگردم. برای همین با وجود خوردن کلی بستنی و غذاهای چرب و چیلی چاق نمی شم.

وزیر اعلامیه ترحیم و تصویری که اکنون فریاد می کشید «این جا کجاست؟ من کیم؟» را نیز کنار گذاشته و با لبخندی از سر آسودگی به سربرگ وزارتخانه انداخت.

5 ثالث .مرگخواری به شدت صغیر می باشید و شایعاتی وجود دارد که نشان شومتان موقتی و در حقیقت عکس برگردانی چیبی‌گون از لرد سیه و نجینی می باشد؟

بله برچسب برگردونه! خیلیم خوشگله. تازشم خاله بلا خودش برام چسبونده.
همیشه موقع حموم رفتن حواسم هست ساعدم رو با نایلون ببندم تا به برچسبم آب نخوره وگرنه پاک میشه.
تنها یه بدی داره. اونم اینه که مثل مال بقیه مرگخوارا احضار کننده نیست. یعنی هر وقت فشارش میدم ارباب احضار نمی‌شن. کاش یه قابلیت احضار هم روش نصب می‌کردن. اون موقع دیگه لازم نبود هی از این اتاق به اون اتاق دنبال سرورم بگردم.

6ثالث. ما یک چیز در جیب راستمان و یک چیز در جیب چپمان داریم، کدامین را می خواهید؟

جایزه ست نه؟ حتما خوراکیه!
اول جیب سمت راست.

از جیب وزیر یک دیوانه‌ساز بیرون پریده و می‌گوید «دالی!»

7 ثالث.کنون گویید که چه صوت و تصویری در ذهنتان شکل می گیرد؟

صدای مامانه... از دستم ناراحته. داره بخاطر خرابکاریام دعوام می‌کنه.
صدای بابا هم هست... اونم از دستم دلخوره و تا حدی عصبانی. بهم میگه: حتی نتونستی کاری به این سادگی رو انجام بدی‌‌‌...

بلدم با فکر کردن با جادوگرا این حسای بدو دور کنم ولی پاترنوس بلد نیستم بسازم... خواهش می کنم ببرینش لطفا.

دیوانه ساز با امیدواری لب هایش را غنچه می کند ولی وزیر او را می گیرد و در جیبش فرو می کند.


8 ثالث. آه... در دگر جیبمان یک لولوخرخره می باشد، گر برونش کشیم چون می گردد؟

چقدر شما ترسناکین جناب وزیر!
اوومم شاید تبدیل بشه به آدمایی که میگن دوستت نداریم و می‌خوان ترکم کنن‌. یا بدتر از اون! تبدیل میشه به فلوت زن شهر هاملین!


9 ثالث. کنون گر قصد شکنجه دادن فزون جنابتان را داشته باشیم چون بنماییم؟

می‌تونین یه دندون پزشک مشنگِ دریل به دست، بیارین... می‌تونین یه جادوگر با لباسای عجیب غریبِ فلوت به دست، بیارین... یا ساده تر، می‌تونین جلوم بستنی و خوراکی بخورین و حتی یه‌ذره هم بهم ندین.

1 دِ فورث. نظر خویش را پیرامون وزارت پیشرو، درخشان و رشک برانگیز جنابمان عنوان دارید.

وازرت و سیاست و اقتصاد برای آدم بزرگاست. من با وزارت کاری ندارم. اگه مردم راضی باشن منم راضی هستم.

2 دِ فورث. نظرتان را پیرامون پنجه پسین گوی و ایضا عنوان دار که طعم ایشان چیست.


ریکِ نیکِ شیردال در در (گودریک گریفندور): خیلی مهربون و یاری رساننده‌ست. همیشه هوای همه رو داره و یه بنیانگذار عالیه. پاستیل خرسی.

بلای سه مجهولی با ترنج کم (بلاتریکس لسترنج): خاله بلای خوبم!من که میدونم پشت اون چهره‌ی عصبانی و بی‌رحم چقدر دوستم داره و بهم افتخار می‌کنه. شکلات تلخ خوشمزه.

ارباب دم رها درکنار (لرد ولدمورت): دوست داشتنی ترین لرد دنیا که حواسش به همه هست! مثل خاله بلا یدونه ست و همتا نداره. شیر توت فرنگی.

ناجین جنگ مذکر (لینی وارنر): حشره‌ی پر انرژی و سرحال که خیلی زحمت کشه. مربای شاتوت

بارگاه صبحگاهی (ایوان روزیه): عمو ایوان! از دور خیلی ترسناکه اما از نزدیک اینطور نیست. یه آدمی که می‌تونی تا ابد باهاش بازی کنی و خسته‌نشی. اونم خسته نمیشه.(البته شاید چون خستگی برای اسکلت ها تعریف نشده هوممم؟). آدامس اکالیپتوس دهن خنک کننده.

3 دِ فورث. پنج شخص را به انتخاب خویش برگزین وانگاه گوی هر یک چونان طعمی دارای می باشند.
پنج تا یعنی چند تا از انگشتای دستام؟

تری بوت: چیپس نمکی.

اسکورپیوس مالفوی: آب انار.

دوریا بلک: دلار.

آلبوس دامبلدور: آب‌نبات.

وزیر زاموژسلی: کاپوچینو.

سدریک دیگوری: کیک موزی.

بندن: لواشک.

کافیه یا بازم بگم؟

4 دِ فورث. ز معدود دائم الاتهام زنندگان این سرای می باشید، گر قرار بود پرسشی ز خود مطرح بنموده و پاسخ آن بر جملگی عیان بنمایید آن چه بود؟

سوال پرسیدن خیلی لذت بخشه.
هوممم... اینکه تو آینه نفاق انگیز چی می بینی؟
خودم که اون تو همه‌ی آدمایی که دوست دارم رو می بینم. اونا دیگه دغدغه‌ی خاصی تو زندگیشون ندارن و اونقدر بیکارن که دائما با من بازی می کنن. هیچ جنگی و کینه‌ای نیست و دنیا خیلی شیرین و دوست داشتنیه.

5 دِ فورث. گر قصد تحت الحفظ نگاه داشتن جنابتان را داشته باشیم و ز بهرتان قرار وثیقه صادر بنماییم، چه شخصی و یا اشخصای و با کدامین اسناد در این سرای حاضر خواهند گشت؟

تازگیا سرورم و خاله بلا زیادی جلسه میرن پس فکر کنم سر‌شون شلوغ تر از این باشه که بخوان برام وثیقه بذارن. ولی مشکلی نیست! چون من لینی و عمو حسن و عده‌ای مدیر عزیز رو دارم که برای آزادی سند میارن.
می پرسین چرا؟ خب چون این مدیرا بودن که "معاهده‌ی محافظت از کودکان!" رو تصویب کردن و خودشون رو مسئول حفاظت از کودکان دونستن. پس خودشون قراره برای آزادیم سند بیارن.

6 دِ فورث. معجونیدگی را چون دیدید؟

خیلی خوب بود! حرف زدن با شما خیلی خوش گذشت! فقط نمی دونم اون معجون برای چی بود. بدون خوردن اون من باز حقیقتو می گفتم. چون بچم!
از قدیم هم میگن: حرف راست رو باید از بچه شنید!
راستی بعد معجونیدگی می‌ تونیم باهم بریم بازی؟

7 دِ فورث. تمایلتان بر آن است که مورد تمعجن قرار گیرنده پسین که باشد؟

آدمای جالب زیادی داریم انتخاب سخته...
هافلپاف: سدریک دیگوری.
اسلیترین: دوریا بلک.
ریونکلاو: دیزی کران.
گریفیندور: کتی بل.

واپسین سخن خویش را با معجون بینان بر فراز پاتیل‌ ها بر زبان آورید.

مرسی از همگی که از اون بالا بالا ها ما رو همراهی کردین. بابت پر حرفی معذرت می‌خوام! امیدوارم که خسته‌ نشده باشین.

قدر لحظه‌های زندگی و آدمایی که کنارتونن رو بدونین. هنوز روشی برای آپارات کردن به گذشته اختراع نشده.
زمان برگردان ها هم همه تو جنگ وازرتخونه از بین رفتن.
روزای قشنگ و پر از شادی براتون آرزو می کنم.



×× پایان مصاحبه با کوین دنی سدریک فرد تد کارتر، به زودی مصاحبه شونده بعدی در این مکان معرفی خواهد شد. ××



ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۶ ۲۳:۲۳:۴۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۹:۳۵ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
#19
رای بنده برای این عنوان بندن هستش.

به عنوان یک عضو تازه وارد به این سرعت به این پختگی رسیدن قابل تقدیره.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۹:۳۰ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
#20
رای من برای این بخش لرد ولدمورت هستن.

نقدها، آماده و مرتب نگه داشتن تک تک تاپیک های خانه ریدل و بی شمار رول های با کیفیت دلایل من برای این رای هستند.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.