هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دروئلا.روزیه)



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
#11
ریونکلاو VS هافلپاف

سوژه: روز دانش آموز

یه روز عادی دیگه تو هاگوارتز شروع شده بود. همه ی دانش آموزا با داد و فریاد ارشد گروهاشون، بیدار می شدن و برای شروع کلاسای کله سحرشون که حتی خورشید خانومم از پشت کوها بیرون نیومده بود، آماده می شدن. سال اولیایی که بعد از یه ماه و نیم هنوز هیجان روز اول ورودشون به هاگوارتزو داشتن، اینور و اونور می دوییدن و کتابا و قلم پرا و کاغذ پوستیا رو تو کیفشون می چپوندن. بقیه هم تمام تلاش خودشونو می کردن که مرتب به نظر برسن و به موقع به کلاساشون برسن. هیچکس دلش نمی خواست غرغر هم تیمیاشو بخاطر کسر امتیاز تحمل کنه به هر حال.

اوضاع تالار ریونم مثل بقیه تالارا بود. فقط شاید یه کم... یه مقدار خیلی کم... سر و صداشون بیشتر بود.
-یا همین الان پامیشی، یا اینو ول می کنم بیوفته رو صورتت، دماغت له شه. تا سه میشمرم. یک... دو...
- ویز ویز... ویز ویز ویز...
تلپ!
-خب... یه دماغ دیگه م له شد.

دروئلا، در حالی که با لینی لبخندی پیروزمندانه رد و بدل می کرد، کتابشو از رو صورت ریونی دماغ له شده برداشت و به سمت شومینه رفت. با دیدن کاناپه و میز پر از کاغذ و کتاب و نقشه های صور فلکی و فرمولا و نظریه های کوانتومی و پاتیلای پر از معجونایی که علاوه بر رنگ غیر عادیشون، شیون سر داده بودن، از نشستن منصرف شد و ترجیح داد به شومینه تکیه بده.
-ینی واقعا لازمه مام بریم؟ ما که میدونیم چی میخوان بگن و در هر صورت نمیریم.
-نمیدونم ئلا... نرفتنمونو مدیریت هاگوارتز باید تایید کنه. فعلنم که این دعوت نامه رو فرستادن...
-امیدوارم تایید کنن... یه جورایی رسم شده این نرفتنمون.باید به سنت ها وفادار باشیم.
سو و دروئلا، سری به نشونه ی تایید حرف لینی تکون دادن و هر سه، به شعله های شومینه خیره شدن.
-شوخی میکنین دیه؟ من کاری نئارم در مورد چیه بحثتون، ولی واقعا مشکلتون با اجازه مدیراس؟
جوزفین که مثل بقیه با تهدید له شدن دماغش و صدای ویز ویز کنار گوشش و افتادن یه کتاب رو صورتش بیدار شده بود، با دماغی باد کرده و چشمای گرد شده، به سه ارشد گروهش نگاه می کرد.
-سو، لینی، مگه مدیر هاگ نیسین شما؟
احتیاجی به توضیح بیشتر نبود. هوش ریونی سو و لینی، تا آخر کارو رفته بود.


صبح روز بعد، 13 آبان – دم در هاگوارتز

همه ی گروها به صف شده بودن و نفرات اول هر صف، پلاکاردی رو با چوبدستیشون کنترل می کردن. روی پلاکارد، با یه خط کج و کوله، "روز دانش آموز مبارک! – مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز" نوشته شده بود.

-اینا باز نیومدن؟
-تسترال خونای افاده ای!
-اصلا مگه چه فرقی با ما دارن که راهپیمایی نمیان؟
-باید مسائل مهم و حیاتی بشریت و جامعه جادویی رو حل کنن خب.
با گفنه شدن جمله آخر، همه زدن زیر خنده و حتی از خنده روه بر شدن و چون ریونکلاوی نبودن و اجازه موندن تو قلعه رو نداشتن، مجبور شدن با همون روده های بریده شده به راهپیمایی روز دانش آموز برن و تا هاگزمید پیاده برن و برگردن.


همون روز – تالار ریونکلاو

دعوای شدیدی توی تالار ریونکلاو سر گرفته بود. سال اول و دومیایی که تنها شانس رفتن به هاگزمید قبل از سال سوم ازشون گرفته شده بود، خودشونو به در و دیوار می کوبیدن، مگسا و پشه ها رو له می کردن، کلاها رو پاره می کردن و جفت پا رو کتابای پر پر شده می پریدن. لینی، سو و دروئلا که اوضاعو وخیم میدیدن، پشت یکی از کاناپه ها پناه گرفته بودن و سعی میکردن با هوش ریونیشون، خودشونو از اون وضعیت نجات بدن.

-بچه ها! یه لحظه ساکت لطفا... بچه ها!
بعد از جیغ لینی، همه ساکت شدن و با تعجب به هیکل ریز لینی زل زدن.
-ممنون از توجهتون! خب... ما یه برنامه ی خیلی، خیلی، خیلی، خیلی خیلی خفن تر از رفتن به راهپیمایی تدارک دیده بودیم. از طرفیم ریونکلاو هیچ سالی نرفته راهپیمایی.
-اما بقیه مسخره مون می کنن! بهمون میگن تسترال خونای منزوی!
بقیه با تاسف نگاهی به سال اولی انداختن و به حالش افسوس خوردن که هنوز به این حرفا عادت نکرده. بعد از اینکه افسوس خوردن همه تموم شد و دهنشونو با دستمال و سر آستین لباساشون پاک کردن، منتظر به لینی چشم دوختن تا برنامه رو توضیح بده.
-خب... برنامه... خیلی خفنه...
-کی این شومینه رو روشن کرده؟ افسوسم افتاد تو آتیش، سوخت.
-اون شومینه خودش هروقت هوا سرد شه روشن میشه.
خودش بود! بهترین ایده ای که اون لحظه میتونست به ذهن لینی برسه.
-هوش مصنوعی!


چند دقیقه بعد – دم در هاگوارتز

-خب لینی... میشه یه دور دیگه توضیح بدی قراره چیکار کنیم؟
-شما تا حالا تو تالار سردتون شده؟ تا حالا شومینه رو روشن کردین؟ واسش هیزم جم کردین؟ تمیزش کردین؟ نه! چون شومینه هوشمنده. حالا میخوایم این هدیه رو به همه بدیم.
-که چی بشه؟
-عالیه! اونوخ دیگه بهمون نمیگن تسترال خونای منزوی! همه مدیون نبوغ و استعداد ما میشن!
سال اولی که هنوز بخاطر "تسترال خونای منزوی" ناراحت بود، با خوشحالی و جوگیری محض، کتاب ورد های جادوییشو باز کرد تا دنبال طلسم قوی تری از لوموس، که تا اون لحظه فقط همونو یاد گرفته بود، بگرده.

همه ریونکلاویا کاملا درگیر هوشمند سازی هاگوارتز شده بودن و هرکی به میل خودش، ویژگی جدیدی رو به هر قسمتی که دلش میخواست اضافه می کرد. رو میزای سرسرای بزرگ، به صورت هوشمند، دسر مورد علاقه بچه ها ظاهر می شد. هر چند بار و تو هر سایزی که میخواستن. همین که کسی به کتابی فکر می کرد، اون کتاب از نزدیکترین کتابخونه پرواز می کرد و خودشو به سرعت به اون شخص می رسوند. شومینه ها، مبلا، صندلیا، تخته ها، درا و حتی آجرا، همه هوشمند شده بودن. ریونیا که از کرده ی خودشون به شدت راضی بودن، با رضایت خاطر کامل به تالارشون برگشتن.


همون شب

هاگوارتز کش و قوسی به خودش داد. لونه پرنده ها رو از رو سقفش پایین انداخت و برجاشو صاف و مرتب کرد و کوچکترین اهمیتی به صداهایی که هر لحظه بیشتر و بلندتر می شدن نداد. هاگوارتز خسته بود و شدیدا خوابش میومد. خمیازه ای کشید و کم کم چشماش سنگین شدن و خوابش برد. خمیازه ی هاگوارتز رفت و رفت تا رسید به زمین کوییدیچ. یه نگاه به زمین و جایگاه تماشاچیا انداخت. خمیازه تصمیم گرفت هوشمنداشو همونجا بذاره و با کوله باری سبک، به دور دنیا سفر کنه.


صبح روز مسابقه کوییدیچ، 17 آبان

-خیلی خوش اومدین به اولین مسابقه ی هیجان انگیز و پرطرفدار کوییدیچ امسال. همونطور که می دونین، مسابقه به دلیل زلزله ای که چن شب پیش اتفاق افتاد، عقب افتاد. اما حالا اینجاییم تا شاهد رقابت دوتا از تیما باشیم. تیم ریونکلاو با کاپیتانی لینی وارنر و تیم هافلپاف با کاپیتانی سدریک دیگوری.

همونطور که گزارشگر داشت با داد و هوار توضیح می داد و تماشاچیا انواع و اقسام پرچما و شعارا و عکسا، از جمله یه عکس بزرگ از سدریک دیگوری در حال لبخند زدن، رو رو سرشون گرفته بودن و از هیجان جیغ می زدن، اعضای تیما وارد زمین شدن. کاپیتانا با هم دست دادن و با سوت داورا، بقیه ی اعضا سوار جارواشون شدن و از زمین فاصله گرفتن. بلاتریکس که به وضوح دست تکون دادنا و نگاهای پر از مهر و محبت مادرش، دروئلا، رو نادیده می گرفت، جعبه ی توپا رو باز کرد. توپا رو آزاد کرد و جعبه رو کشون کشون از زمین خارج کرد.

-واو این خیلی عجیبه! تو ترکیب تیم ریونکلاو یه دیوانه ساز هست. احتمالا دروئلا روزیه از اختیاراتش سوء استفاده کرده و یکی از دیوانه سازای آزکابان رو با رشوه، راضی به بازی کردن تو تیم ریونکلاو کرده. خب دروئلا داره چیزی رو نشون میده که... بله مهر ریاست آزکابانه و... اوه نه نه ببخشید. قطعا خانوم روزیه هرگز همچین کاری نمی کنن و بنده مزاح کردم. اونجا رو! خدای من یه جاروی خالی برای تیم ریونکلاو بازی می کنه. این یه مقدار عجیـ...

با اصابت چیزی به سر گزارشگر که به گفته ی شاهدای عینی، کتاب بود، گزارشگر مدتی بیهوش شد و گوش همه به طور موقت به آرامش رسید.

دروازه بانای هر دو تیم کاملا حواسشون رو جمع کرده بودن و چشمشون رو کوافلی که دست به دست می شد بود. جستجوگرا کاملا برای پیدا کردن اسنیچ تمرکز کرده بودن و مهاجما و مدافعا کاملا درگیر بازی بودن.

-اهم... سلام. خوبین شما؟ :boganeh:
-خانوم مزاحم... قربان شما! شما خوبی؟
چو خنده ی ریزی کرد و تو این فاصله، دیوانه ساز از موقعیت استفاده کرد و گلی واسه ریونکلاو ثبت کرد. رکسان شیرجه ای زد تا کوافلو بگیره و برگرده و با جاروش، تو سر سدریک بزنه. همین که رکسان توپو گرفت و به سمت سدریک پرواز کرد، جیغ و هورای ریونکلاویا بازم شروع شد.

-تا حالا همچین چیزی مشاهده نشده بود! یکی از حلقه ها خم شد و رکسای ویزلی...خالی با رد شدن از تو حلقه، گل به خودی زد! انگار امروز روز شانس ریونیاس!

رکسان، از اتفاقی که افتاده بود به شدت عصبانی بود. توپ رو به سمت زمین پرت کرد و رفت با داورا حرف بزنه که یه چیز قرمز با سرعت به طرف اومد و به صورتش خورد. زمین کوییدیچ از شوخی ای که با رکسان کرده بود، خیلی خوشش اومده بود و داشت به شدت می خندید. اونقدر شدید که جایگاه تماشاچیا داشت خراب می شد.

-خدای من! مثل اینکه امروز، روز شانس هافلیا نیـ...
اینبار با اصابت یه پیپ به سر گزارشگر، بازم بیهوش شد و از جایگاه گزارشگریش پایین افتاد. هیچکس از صدای گزارشگر خوشش نمیومد تا نجاتش بده. حتی زمین کوییدیچم خوشش نمیومد. زمین کوییدیچ، گوشه ی چمنشو گرفت و یه کم کشیدش کنار و گزارشگر با سر خورد به زمین سفت و خاکی. صدای خنده ی جمعیت بلند شد و زمین کوییدیچ با دیدن این صحنه، باز زد زیر خنده. با خندیدن زمین، زلزله ای با شدت بیشتر شروع شد و همه با عجله به سمت خروجی زمین کوییدیچ دوییدن. بین راهم هم دیگه رو زیر دست و پا له کردن و هم رو هل دادن و حتی فنریر گری بک، مدیر هاگوارتز، چند نفری رو تو گونی کرد تا وقتی ماه کامل شد، بی سوسیس و کالباس نباشه.

-من نمی دونم این همه شلوغی واسه چیه. ولی این خورد به سرم و من قطعا به خاطرش از داورا و مدیریت هاگ شکایت می کنم!
بازیکنا که با ناامیدی بهم ریختن بازیشونو نگاه می کردن، به طرف رودولفی که از شدت عصبانیت سرخ شده بود برگشتن. اسنیچ توی دست رودولف بود.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
#12
تصویر کوچک شده

این با عقل جور در نمیومد که مهر کریس اونجا نباشه. به هر حال اونجا قبلا دفتر کریس بود و گابریل بارها برای تایید درخواستای مرخصی، وام، خرید چای و شکر و وایتکس، یواشکی وارد اون دفتر شده بود، کشوی میزو کشیده بود و اون مهرو از لای پر قو درآورده بود و درخواستاشو مهر زده بود.

- ساحره های عزیز، نگران نباشین...مهر کریس تو کشوئم نیست...

ساحره ها اول وخامت اوضاع رو درک نکردن. پیام شادیِ رفتن به تعطیلات، هنوز داشت تو عصباشون می دویید و بالا پایین می پرید. بعد از اینکه پیام شادی دور افتاخاریشو تموم کرد، وخامت اوضاع کم کم تو عصباشون پخش شد. تک تک عصباشون پر شد از درک وخامت اوضاع. همین که درک وخامت اوضاع باز به مغز برگشت، صدای جیغ و داد ساحره ها بود که کل دفتر وزیرو گرفت. جیغ و ترس و وحشت ساحره ها انقدر زیاد شد که مبلا و صندلیا و میزای اتاق کریسم ترسیدن. همه شون از ترس توی اتاق می دوییدن و خودشونو به در و دیوار می کوبیدن.

- برگرد اینجا مبل بی مقدار! خواب بودیم!

همه ساکت شدن و به صاحب صدا نگاه کردن. حتی درک وخامت اوضاعم رفت پشت چشم ساحره ها و با شوق و ذوق و پاپ کردن به دست، زل زد به صاحب صدا.

- چیه؟ مهر وزارت ندیدین؟ خجالتم که نمی کشن... همچین زل زدن...
حرفا و حتی عصبانیت مهر واسه ساحره ها هیچ اهمیتی نداشت. تنها قسمت مهم حرف مهر، "مهر وزارت" بود.
- چرا دارین جلو میاین؟ نیاین! ما مهر خیلی عزیزی هستیم. وزیر ما رو تو پر قو نگه می داشت. نمی دونیم کجا رفته ولی... چرا هنوزم دارین جلو میاین؟ شمام دلتون بازی می خواد؟

مهر، بدون اینکه منتظر جواب ساحره ها بمونه، فرار کرد تا به یاد روزای شادش با کریس، با ساحره ها قایم باشک بازی کنه.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۹ ۲۳:۳۵:۵۷

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۵۲ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
#13
نمرات جلسه اول کلای دفاع در برابر جادوی سیاه


سوال اول:
سال اولیا: 20 نمره - ارشدا: 15 نمره

سوال دوم:
10 نمره
یه نکته در مورد این سوال. هدف این بود که در مورد بوکات تو مغزتون و تاثیرش بسته به شخصیتتون بنویسین. از افرادی که در مورد بوکات تو مغزشون به طور واضح ننوشتن، 3 نمره کسر شده.


گریفیندور:
ارشدا: ( از 25 نمره)

فنریر گری بک: 15+ 10 = 25
1. خیلی خوب بود. 15/15
2. 10/10

آرتور ویزلی: 15 + 8/5 = 23/5
1. خیلی خوب بود. 15/15
2. به طور واضح در مورد کارای بوکات توضیح ندادین، اما تاثیرشو نوشتین. 8/5

آستریکس: 10 + 10 = 20
1. هاج و واج درسته. اول کلمات، "آ" رو با سرکش می نویسیم. و یه نکته دیگه. دروئلا هیچوقت اجازه نمیده کسی کتابی رو خراب کنه. دروئلا عاشق کتابه. اما چون خیلی کم توی سایت حضور دارین، اینو در نظر نگرفتم. 10/15
2. 10/10

آلکتو کرو: 12 + 8.5 = 20.5
1.آلک، خواهر، یادداشت! وقتی فاعل به جایی میره که روند داستان اونجا در حال رخ دادن نبوده و به اصظلاح تغییر مکان میده، می نویسیم "پناه برد"، نه " پناه آورد". 12/15
2. بوکات توی مغزت چی؟ 8.5/10

سر کادوگان: 15 + 8/8 = 23/5
1. خیلی خوب و خنده دار بود. 15/15
2. بوکات تو مغزتون... 8.5/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

اما دابز: 18 + 10 = 28
1. بهتره که وقتی مکان عوض میشه، به صورت بولد بنویسیمش. اگه تام با دانش آموزی که جدول داشت، یکم درگیر می شد، بهتر بود. 18/20
2. 10/10


هافلپاف:
ارشدا: ( از 25 نمره)

رکسان ویزلی: 13 + 8.5 = 22.5
1. قبل از "و" ویرگول نمیذاریم که. اگه دروئلا یه جور دیگه به مشکل معجون هکتور پی می برد، خیلی بهتر می شد. 13/15
2. بوکات... 8.5/10

رودولف لسترنج: 15 + 10 = 25
1.خیلی خوب بود. راستی ممنون بابت خلاصه. 15/15
2. 10/10

سدریک دیگوری: 13 + 7.5 = 20.5
1. یه سری از جملاتت مبهم بود. 13/15
2. معجون سازی؟ :/ و... بوکاته چی شد؟ 7.5/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

وین هاپکینز: 16 + 7.5 = 23.5
1. دروئلا درسته وین. اول کلمه هم "آ" می نویسیم. شکلک مهره های شطرنجم... لازم نبود همه شون اونو داشته باشن. 16/20
2. بوکات... 7.5/10

آگاتا تراسینگتون: 14 + 0 = 0
1. وسط توضیحات از شکلک استفاده نمی کنیم. بهتره که واسه دیالوگ از شکلک استفاده شه تا احساسات گوینده ی دیالوگ رو نشون بده. لازم نیست وقتی میخوایم نشون بدیم یکی جیغ میزنه بونیسیم " وااااای". "وای " هم منظورو میرسونه و ظاهرشم قشنگتره. به علائم نگارشیم ایمان بیار. 14/20
2. ننوشته بودی متاسفانه 0/10

اگلانتاین پافت: 18 + 10 = 28
1. قلم خوردگی؟ نامرتب بودن؟ نچ نچ...
"ساعت مچیِ..." درسته. همونطور که واسه آگاتا توضیح دادم، لازم نیس از چند تا حرف استفاده شه. نوشتن شکل صحیح کلمه و یه شکلک یا توضیح، کاملا کافیه. 18/20
2. 10/10


اسلیترین:

ارشدا: ( از 25 نمره)

مروپ گانت: 15 + 10 = 25
1. خیلی خوب بود پستتون. فقط واسه ظاهر بهتر پستتون، واسه دیالوگا از "-" به جای آندرلاین استفاده کنین، قشنگتره. 15/15
2. 10/10


سال اولیا: (از 30 نمره)

رابستن لسترنج: 17 + 10 = 27
1. یکی، دوتا از جمله ها و دیالوگات گنگ بودن می شدن راب. 17/20
2. بی اجازه از کتابخونه م کتاب برداشتی؟ 10/10

دیانا کارتر: 20 + 10 = 30
1. خیلی خوب بود. فقط واسه اینکه پستت قشنگتر شه، بعد از علائم نگارشی فاصله بذار. 20/20
2. 10/10

الا ویلکینس: 18 + 0 = 18
1. توصیفاتت خیلی کم بودن الا. بعضی جاهام گوینده مشخص نبود. میشه به جای اون همه شکلک، از توصیف استفاده کرد تا پستم زیادی شلوغ نشه. 18/20
2. 0/10


ریونکلاو:

ارشدا: ( از 25 نمره)

گابریل دلاکور: 13 + 10 = 23
1. دوتا از جماه هات گنگ بودن. غیر از اونا، خیلی خوب بود. 13/15
2. 10/10

لینی وارنر: 15 + 10 = 25
1. 15/15
2. 10/10

تام جاگسن: 14 + 10 = 24
به به... آقا تام...
1. ممنون واسه خلاصه. تام؟ بوکاتی چیزی داری؟ فاصله ها رو چرا رعایت نکردی بعضی جاها؟ 14/15
2. 10/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

پنه لوپه کلیرواتر: 18 + 7.5= 25.5
1. سوژه ت قشنگ بود ولی اگه انقد از راوی اسم نمی بردی بهتر می شد. 18/20
2. پنی؟ بوکاته چی؟ 7.5/10

سو لی: 20 + 10 = 30
1. 20/20
2. 10/10

ربکا لاک وود: 20 + 10 = 30
1. 20/20
2. 10/10


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۰:۵۱ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
#14
نمرات جلسه اول کلای دفاع در برابر جادوی سیاه



گریفیندور:

فنریر گری بک: 25
آرتور ویزلی: 23/5
آستریکس: 20
آلکتو کرو: 20.5
سر کادوگان: 23/5
اما دابز: 28


هافلپاف:

رکسان ویزلی: 22.5
رودولف لسترنج: 25
سدریک دیگوری: 20.5
وین هاپکینز: 23.5
آگاتا تراسینگتون: 14
اگلانتاین پافت:28


اسلیترین:

مروپ گانت: 25
رابستن لسترنج:27
دیانا کارتر: 30
الا ویلکینس:18


ریونکلاو:

b]گابریل دلاکور[/b]: 23
لینی وارنر: 25
تام جاگسن: 24
پنه لوپه کلیرواتر: 25.5
سو لی: 30
ربکا لاک وود: 30


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاسخ به: دفتر ثبت نمرات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۸
#15
نمرات جلسه اول کلای دفاع در برابر جادوی سیاه


سوال اول:
سال اولیا: 20 نمره - ارشدا: 15 نمره

سوال دوم:
10 نمره
یه نکته در مورد این سوال. هدف این بود که در مورد بوکات تو مغزتون و تاثیرش بسته به شخصیتتون بنویسین. از افرادی که در مورد بوکات تو مغزشون به طور واضح ننوشتن، 3 نمره کسر شده.


گریفیندور:
ارشدا: ( از 25 نمره)

فنریر گری بک: 15+ 10 = 25
1. خیلی خوب بود. 15/15
2. 10/10

آرتور ویزلی: 15 + 8/5 = 23/5
1. خیلی خوب بود. 15/15
2. به طور واضح در مورد کارای بوکات توضیح ندادین، اما تاثیرشو نوشتین. 8/5

آستریکس: 10 + 10 = 20
1. هاج و واج درسته. اول کلمات، "آ" رو با سرکش می نویسیم. و یه نکته دیگه. دروئلا هیچوقت اجازه نمیده کسی کتابی رو خراب کنه. دروئلا عاشق کتابه. اما چون خیلی کم توی سایت حضور دارین، اینو در نظر نگرفتم. 10/15
2. 10/10

آلکتو کرو: 12 + 8.5 = 20.5
1.آلک، خواهر، یادداشت! وقتی فاعل به جایی میره که روند داستان اونجا در حال رخ دادن نبوده و به اصظلاح تغییر مکان میده، می نویسیم "پناه برد"، نه " پناه آورد". 12/15
2. بوکات توی مغزت چی؟ 8.5/10

سر کادوگان: 15 + 8/8 = 23/5
1. خیلی خوب و خنده دار بود. 15/15
2. بوکات تو مغزتون... 8.5/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

اما دابز: 18 + 10 = 28
1. بهتره که وقتی مکان عوض میشه، به صورت بولد بنویسیمش. اگه تام با دانش آموزی که جدول داشت، یکم درگیر می شد، بهتر بود. 18/20
2. 10/10


هافلپاف:
ارشدا: ( از 25 نمره)

رکسان ویزلی: 13 + 8.5 = 22.5
1. قبل از "و" ویرگول نمیذاریم که. اگه دروئلا یه جور دیگه به مشکل معجون هکتور پی می برد، خیلی بهتر می شد. 13/15
2. بوکات... 8.5/10

رودولف لسترنج: 15 + 10 = 25
1.خیلی خوب بود. راستی ممنون بابت خلاصه. 15/15
2. 10/10

سدریک دیگوری: 13 + 7.5 = 20.5
1. یه سری از جملاتت مبهم بود. 13/15
2. معجون سازی؟ :/ و... بوکاته چی شد؟ 7.5/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

وین هاپکینز: 16 + 7.5 = 23.5
1. دروئلا درسته وین. اول کلمه هم "آ" می نویسیم. شکلک مهره های شطرنجم... لازم نبود همه شون اونو داشته باشن. 16/20
2. بوکات... 7.5/10

آگاتا تراسینگتون: 14 + 0 = 0
1. وسط توضیحات از شکلک استفاده نمی کنیم. بهتره که واسه دیالوگ از شکلک استفاده شه تا احساسات گوینده ی دیالوگ رو نشون بده. لازم نیست وقتی میخوایم نشون بدیم یکی جیغ میزنه بونیسیم " وااااای". "وای " هم منظورو میرسونه و ظاهرشم قشنگتره. به علائم نگارشیم ایمان بیار. 14/20
2. ننوشته بودی متاسفانه 0/10

اگلانتاین پافت: 18 + 10 = 28
1. قلم خوردگی؟ نامرتب بودن؟ نچ نچ...
"ساعت مچیِ..." درسته. همونطور که واسه آگاتا توضیح دادم، لازم نیس از چند تا حرف استفاده شه. نوشتن شکل صحیح کلمه و یه شکلک یا توضیح، کاملا کافیه. 18/20
2. 10/10


اسلیترین:

ارشدا: ( از 25 نمره)

مروپ گانت: 15 + 10 = 25
1. خیلی خوب بود پستتون. فقط واسه ظاهر بهتر پستتون، واسه دیالوگا از "-" به جای آندرلاین استفاده کنین، قشنگتره. 15/15
2. 10/10


سال اولیا: (از 30 نمره)

رابستن لسترنج: 17 + 10 = 27
1. یکی، دوتا از جمله ها و دیالوگات گنگ بودن می شدن راب. 17/20
2. بی اجازه از کتابخونه م کتاب برداشتی؟ 10/10

دیانا کارتر: 20 + 10 = 30
1. خیلی خوب بود. فقط واسه اینکه پستت قشنگتر شه، بعد از علائم نگارشی فاصله بذار. 20/20
2. 10/10

الا ویلکینس: 18 + 0 = 18
1. توصیفاتت خیلی کم بودن الا. بعضی جاهام گوینده مشخص نبود. میشه به جای اون همه شکلک، از توصیف استفاده کرد تا پستم زیادی شلوغ نشه. 18/20
2. 0/10


ریونکلاو:

ارشدا: ( از 25 نمره)

گابریل دلاکور: 13 + 10 = 23
1. دوتا از جماه هات گنگ بودن. غیر از اونا، خیلی خوب بود. 13/15
2. 10/10

لینی وارنر: 15 + 10 = 25
1. 15/15
2. 10/10

تام جاگسن: 14 + 10 = 24
به به... آقا تام...
1. ممنون واسه خلاصه. تام؟ بوکاتی چیزی داری؟ فاصله ها رو چرا رعایت نکردی بعضی جاها؟ 14/15
2. 10/10


سال اولیا: ( از 30 نمره)

پنه لوپه کلیرواتر: 18 + 7.5= 25.5
1. سوژه ت قشنگ بود ولی اگه انقد از راوی اسم نمی بردی بهتر می شد. 18/20
2. پنی؟ بوکاته چی؟ 7.5/10

سو لی: 20 + 10 = 30
1. 20/20
2. 10/10

ربکا لاک وود: 20 + 10 = 30
1. 20/20
2. 10/10


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۸ ۰:۳۷:۱۳

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸
#16
سلام!

گویا یه ابهام و یا حتی یه ایهامی پیش اومده. اومدم که توضیح بدم، رفع شه.

تو تکلیف اول، منظور از همون سه تا طلسم، سه تا طلسمین که تدریس شد. از طلسمای کتاب استفاده نکنین. از آواداکتابرا، ایمبوکریو و کتابشیو استفاده کنین.

فرار لذت بخشی داشته باشین!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۸
#17
جلسه دوم

سر و صدای دانش آموزا تا هفت کلاس اونورترم میرفت. وین و هافل، سر موازی بودن یا نبودن خطای پشت هافل یه بحث جدی داشتن. رکسان با دیدن کتاب تو دست بچه ها، دور خودش می چرخید و سعی می کرد جایی دور از اون همه کتاب پیدا کنه. رابستن، بچه رو که رو سرش جا خوش کرده بود، دو دستی گرفته بود و از دست گابریل فرار می کرد. جیغای ربکا رو هم هر چند ثانیه یه بار می شد شنید. همه پشت در کلاس وایساده بودن و منتظر باز شدن در بودن.

لا به لای سر و صدای بچه ها، در با صدای "جیر" ترسناکی باز شد. کلاس تاریکِ تاریک بود. بچه ها که حالا ساکت شده بودن، آروم، آروم جلو رفتن. همین که اولین نفر پاشو تو کلاس گذاشت، اولین مشعل رو دیوار سمت راست، با صدای ترسناکی روشن شد. دونه دونه همه ی مشعلا به ترتیب روشن شدن.

جیـــغ و بعد تق!

صدای "جیغ" و "تق"، بقیه رو کنجکاو کرد که وارد کلاس شن و با رکسان بیهوشی که رو زمین افتاده بود مواجه شن. طولی نکشید که همه صحنه ای که موجب بیهوش شدن رکسان شده بود رو دیدن و نفسشونو حبس کردن.
و بازم تق! در پشت سرشون بسته شد و رو به روشون دریایی از جوهر بود و کتابایی که انگار تو خون خودشون داشتن غرق می شدن. و بعد... صدای قدمایی که نزدیکتر می شد...

- خیله خب بچه ها... کات! کارتون عالی بود.
دروئلا دستاشو بهم زد و بلافاصله کلاس روشن شد. دیگه جوهری کف کلاس نمونده بود. کتابا بعد از شنیدن فرمان "کات" از طرف دروئلا، از جاشون بلند شدن و سر و وضعشون رو مرتب کردن و دستی به جلدشون کشیدن، از وسط باز شدن و پرواز کنان به طرف دفتر دروئلا رفتن.

- بشینید بچه ها. خیلی خوش اومدین به جلسه دوم کلاس جذاب و دوست داشتنی دفاع در برابر جادوی سیاه.
اما کسی از جاش تکون نخورد. همه مات و مبهوت به دروئلا نگاه می کردن.

- اهم... خب... آره... کلاس رسما شروع میشه!
صندلیا به طرف دانش آموزا حرکت کردن، هرکدوم یکی از دانش آموزا رو برداشتن و پشت میزشون برگشتن. دروئلا با رضایت به چشمایی که شوک ازشون میچکید نگاه کرد.

- حتما با طلسم های نابخشودنی آشنایی دارین... سه تا طلسم آواداکداورا، کروشیو و ایمپریو. مطمئنم می دونین مجازاتشونم آزکابانه.
برای تاثیر بیشتر کلامش، چند ثانیه ای مکث کرد.
- امروز سه تا طلسم نابخشودنی دیگه رو می خونیم. آواداکتابرا!
چوبدستیشو به سمت یکی از دانش آموزای بخت برگشته گرفت. چشم بقیه ی بچه ها، دو دستی رگاشونو چسبیده بودن که از حدقه بیرون نپرن. دانش آموز بخت برگشته، چند لحظه به جای نامعلومی خیره شد و بعد از چند ثانیه، کتابی با عنوان "قصه های بادل بقال"، با چشمای ضربدری و زبونی که از گوشه دهنش آویزون بود، کنار پای بخت برگشته ظاهر شد.

- پوف... همون بهتر که مرد...
با این حرف، چشمِ چشمای بچه هام میخواست از حدقه بیرون بزنه.
- نگران نباشین، چیزیش نشده. آواداکتابرا، اطلاعاتی رو که با خوندن کتاب به دست آوردین از بین می بره و کتاباییم که خوندین می کشه. طلسم بعدی، ایمبوکریوئه. کسی ایده ای نداره چیکار می کنه؟
- خـ... خانوم؟! ما بگیم؟ کـ... کنترل می کنه؟
- 10 امتیاز از گروهت کم میشه تا دیگه بی اجازه حرف نزنی! کجا بودیم؟ اها... ایمبوکریو طلسم کنترله. این طلسمو رو هرکی اجرا کنین، هرکتابی که بگین رو بدون استراحت، کامل تا آخر می خونه. خیلی طلسم باحالیه... یعنی... جالبه!

دروئلا نفس عمیقی کشید. کاملا تو فکر رفته بود و چیزایی رو زمزمه می کرد و دونه دونه رو دانش آموزا زوم می کرد.
- نه شر می شه ارزششو نداره... و طلسم آخر... کتابشیو! این طلسم آروم، آروم فرد رو ورقه ورقه می کنه. اگه مدت کوتاهی اعمال شه، فرد به حالت عادیش بر می گرده. اگه مدت طولانی اعمال شه، فرد کاملا ورقه ورقه می شه و به یه کتاب تبدیل می شه. خب... اینم از این. نه، به ساعت نگا نکنین. هنوز یه ربع وقت داریم. دو نفری یه تیم تشکیل بدین و این طلسما رو تمرین کنین.

صدای اعتراض بچه ها بالا گرفت. اما دروئلا زیر بار این حرفا نمی رفت. فقط کافی بود یه لبخند بزنه و با چشماش به چوبدستیش اشاره کنه. همه فورا از جاشون بلند شدن و شروع کردن به تمرین کردن طلسما. هر لحظه کتابای مرده بیشتری ظاهر می شد و ورقه های کاغذی بیشتری تو هوا پخش می شدن.

- بهتون تبریک می گم. همه ی شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه بازداشتید.
با زدن مهر پای کاغذ پوستی که از جیب رداش درآورده بود، همه ی دانش آموزا غیب شدن.

تکالیف:
1. شما به جرم استفاده از طلسمای ممنوعه تو آزکابان زندانی شدین. تو یه رول کوتاه، ده دقیقه وقت دارین تا فقط با استفاده از همین سه تا طلسم از آزکابان فرار کنین. (سال اولیا: 15 نمره - ارشدا: 10 نمره)
2. سه تا طلسم نابخشودنی اختراع کنین و طرز کارشونم توضیح بدین. (15 نمره)


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸
#18
استااااااد!
بفرمایید!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸
#19
کفش هاشو بعد از 5بار دستمال کشیدن، واکس زد. بندای کفششو از تو ظرف حاوی الکل جادویی درآورد و مشغول پوشیدن کفشا و بستن بندا شد. دستکش مخصوص کفششو درآورد و تو سطل زباله ی جادویی کنار جا کفشی انداخت. سطل بلافاصله دستکش رو سوزوند و آروغ دود داری زد. با لبخندی از سر رضایت، چشمشو از صحنه لذت بخش نابودی دستکش پر از باکتری برداشت و به دستگیره ی جادویی در اشاره کرد که باز شه. هوای بیرون آفتابی بود. پس دستکش مخصوص هوای آفتابیشو از دستکشدون وایتکسیش برداشت. طلسم حفاظت از کفش و لباس رو خوند و بیرون رفت.

روز قشنگی بود. آفتاب به همه ی مردم لبخند می زد و حتی براشون دست تکون می داد و بعضا سلام و احوال پرسیم می کرد.بعد از سلام و احوال پرسی مفصل با آفتاب، به طرف مرکز شهر و محل کارش به راه افتاد. با احتیاط کامل پاشو دقیقا وسط سنگ فرشای وایتکس پاشی شده میذاشت و سعی می کرد به منظره ی نامتقارن و غیر بهداشتی اطرافش توجهی نکنه. اما هرچی به مرکز شهر نزدیکتر می شد، شدت بوی بدی که حس می کرد بیشتر می شد. همیشه اون اطراف بوی بدی داشت، اما اینبار بویی که حس می کرد، ذراتش با قمه و ساطور و اسید به سمت اعصاب بویاییش حمله کردن و قبل از اینکه بتونه جلوشونو بگیره، نصف حس بویاییشو از دست داد. با عصبانیت سرشو بلند کرد تا منشا بوی بد رو پیدا و حتی منهدم کنه.

یک ربع بعد - کف خیابونِ غیر بهداشتیِ وایتکس پاشی نشده

- داداش بیدار شو دیگه! وگرنه میگم آقا گرگه بیاد بخورتت.

گوینده ی جمله شونه هاشو گرفته بود و تند، تند تکون می داد. آقا گرگه... چیزی که چند دقیقه پیش دیده بود دست کمی از گرگ نداشت. ترسناکتر بود حتی! به علاوه، بوی بد هنوز حس می شد و با وجود اعصاب بویایی شهید شده ش، میتونست بیشتر شدن شدت بو رو تشخیص بده. از ترس جون اعصاب باقی مونده که قهرمانانه صف کشیده بودن تا با ذرات بو مبارزه کنن و انتقام دوستاشونو بگیرن، فورا بلند شد و بدون بررسی کردن کت و شلوار گرون قیمتش، کارت ویزیتشو کنار پای گوینده ی جمله ی گرگ مانندِ چشمه ی بوی بد انداخت و فرار کرد.

- دلاکور... منم بلک بکم مستر دلاکور!
آقای بلک بک کارت ویزیتو تو جیبش گذاشت.

همون روز طرفای ظهر - دفتر رییس کارخونه وایتکس جادویی

- چرا خب؟ حموم عمومی نداریم؟! که داریم. دلاک نداریم؟! که داریم. صابون نداریم؟! که داریم. چرا اینا بو میدن؟ چرا نظافت شخصی واسشون مهم نیست؟ چرا؟
- قـ... قربان...
- قربان و مرگ! مگه نگفتم هر 12 دیقه کل ساختمون رو دامستوس جادویی پاشی کنین؟ این بوی چیه؟
- قربان... یه آقایی دم در کارخونه س... میگن میشناسن شما رو... آقای بلک بک.

بلک بک... ترسناک ترین اسمی بود که آقای دلاکور تا اون لحظه شنیده بود. بلک... سیاه... یادآور چرک، کثیفی، باکتری و بیماری بود. حالا فرض کنین یه بلک بک نامی، با ظاهری گرگ مانند و بوی نامطبوع، جلوی آقای دلاکور ظاهر شه. هیچ شکنجه ای بدتر از این وجود نداره قطعا.

از پشت میز ریاستش پا شد و با قدمای بلند به طرف در رفت. منشی بدبختو که از ترس خشکش زده بود هل داد اونور و از پله ها پایین رفت. رفت و رفت تا رسید به در. همونطور که نفسشو تموم مدت حبس کرده بود، آقای بلک بکو با آلوهومورا از زمین بلند کرد، دستمال جیبیشو در آورد و گوشه ناخن انگشت کوچیک دست راستشو گرفت و آپارات کرد.

پاق!
آقای دلاکور همراه آقای بلک بک، تو خونه خودش ظاهر شد.

- دیگه حموم عمومی جواب نمیده... دلاک جواب نمیده دیگه... این صابونا... اینا مشنگین...
آقای دلاکور همونطور که زیر لب غر میزد، چوبدستیشو به سرعت تکون میداد و از در و پنجره و دودکش و چاه فاضلاب وسایل حموم میریخت تو اتاق. بعد از چن دیقه که به همین منوال گذشت و آقای بلک بک همه ی محتویات معده شو رو فرش ایرانی گرون آقای دلاکور خالی کرد، اختراع جناب دلاکور آماده شد.

-بفرما! اینم حمام شخصی جادویی.
و خیلی ریلکس آقای بلک بکو شوت کرد تو حموم جادویی خودکار. طبق روایات و داستان ها، آقای بلک بک بعد از بیرون اومدن از حموم، به دلیل غلظت زیاد وایتکس و مواد شوینده، رنگشون به طوسی تغییر داد و از اون به بعد به گری بک تغییر نام دادن.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸
#20
با عرض سلام و درود.
مام تعویض کنیم با اجازه تون.

تیم ریونکلاو

جستجوگر: لینی وارنر (C)
دروازه بان: جرالد ویکرز
مدافعین: جارو، آندریا کگورت
مهاجمین: چو چانگ، دیوانه ساز، دروئلا روزیه

داور: تام جاگسن


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.